حارث بن اعور هَمدانی- قسمت چهارم

سپس امام علی ع به حارث می‌فرمایند: ای حارث! همانا حق بهترین سخن است و کسی که در پی یافتن حقیقت باشد مجاهد فی سبیل الله است. پس من تو را از حقیقت باخبر می‌کنم. پس گوشت را خوب باز کن و بشنو و هر یک از یارانت را که در پی حق بود آگاه کن.

 

أَلَا إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ وَ صِدِّيقُهُ الْأَوَّلُ صَدَّقْتُهُ وَ آدَمُ بَيْنَ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ

همانا من بنده‌ی خدا و برادر فرستاده‌ی او و اولین تصدیق کننده‌ی او به رسالت هستم. من او را تصدیق کردم در حالی که هنوز آدم بین روح و جسد بود.(عبدالله) می‌نامند.

 در این عبارت امام علی ع در اولین جمله‌ای که خود را معرفی می‌فرمایند، خود را بنده‌ی خدا معرفی می‌کند.   کما اینکه حضرت عیسی ع نیز در گهواره اولین سخنی که بر زبان جاری کرد فرمود: انی عبدالله آتانی الکتاب و اجعلنی نبیاً (همانا من بنده‌ی خدایم. او به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است). بالاترین افتخار برای یک انسان، تحقق به مقام عبودیت و بندگی است. بندگی حق متعال زمانی حاصل می‌شود که انسان از اسارت هواها و هوسهای خود بیرون رود.

مولانا از زبان علی ع می‌فرماید:

شیر حق‌ام نیستم شیر هوا                فعل من بر دین من باشد گواو

و در همان ابیات می‌گوید:

بنده‌ی حق‌ام نه مأمور تن‌ام

تا وقتی خودمحوری و خودپرستی هست و انسان کارهایش را به خاطر انتفاع نفس انجام می‌دهد نمی‌تواند دم از بندگی خدا بزند. مثل معروفی است در زبان عربی که می‌گوید: العبد و ما فی یده کان لمولاه (بنده و آنچه از مال دنیا در دست اوست و او بر آنها ظاهراً تملک دارد همه از آن مولی است). (عبد= بنده) در زبان عربی در برابر کلمه‌ی (مولی=آقا و سرور) است. در همین اولین جمله امام علی ع در رد بر سخن کسانی که او را تا خدایی بالا بردند و سخنان گزافه و غلو آمیزی درباره‌ی زدند می‌فرماید: من بنده‌ی خدایم.

بندگی کن تا که سلطانت کنند          تن رها کن تا همه جانت کنند

خواجه عبدالله انصاری می‌گوید: الهی ! اگر یکبار بگویی: بنده‌ی من! از عرش بگذرد خنده‌ی من.

در ادامه می‌فرماید: من برادر فرستاده‌ی خدا هستیم.

می‌دانیم که در اولین روزهای پس از هجرت پیامبر و مهاجرین از مکه به مدینه، پیامبر ص بین مهاجرین و انصار عقد اخوت و برادری بست. هر یک از مهاجرین را به عقد اخوت یکی از انصار درآورد و بین آنها پیمان برادری بست. مثلاً بین ابوذر غفاری از مهاجرین با سلمان فارسی از انصار مدینه پیمان برادری بست. و در پایان این مراسم، بین خود و علی ع پیمان برادری بست و علی از آن تاریخ به عنوان اخا رسول الله (برادر رسول خدا) نامیده می‌شد که نشاندهنده‌ی شأن و منزلت علی ع بود.

سپس می‌فرماید: من اولین کسی هستم که محمد ص را به نبوت و رسالت تصدیق کردم و بر پیامبری او گواهی دادم. یعنی اولین کسی که گفت: «اشهد انّ محمد رسول الله» من بودم. و موقعی من به رسالت او گواهی دادم که هنوز آدم بین روح و جسد بود. فهم این سخنان البته بسیار سنگین هست. علی علیه‌السلام ظاهراً در سال 600 میلادی در شهر مکه متولد شده است. و پس از 63 سال در سال 40 هجری قمری از دار دنیا رحلت کرده است. پس چطور ادعا می‌کند که زمانی که هنوز آدم بین روح و جسد بود، من بودم؟!

شبیه به این حدیث، حدیثی نبوی است که سنی و شیعه بطور متواتر از پیامبر خدا ص نقل کرده‌اند. می‌گویند پیامبر فرمود:

 انا خاتم النبیین و آدم بین الماء و الطین (من پیامبر خاتم بودم زمانی که هنوز آدم بین آب و گل بود).

 یعنی هنوز ملائک «طینت آدم مخمر» می‌کردند که من پیامبر بودم. این احادیث مسلماً‌ مربوط به این نشئه‌ی طبیعت و ماده نیست. چرا که این عالم دار تدریج است. طفره و تجافی در این عالم طبیعت محال است. تا پدر به دنیا نیاد فرزندی از او به دنیا نخواهد آمد. ولی در ورای این عالم ماده عوالم دیگری است که گاهی برای عرفا در اثر توجه و تذکر و استغراق در یاد خدا اتصال به آن جهانهای برین حاصل می‌شود. بقول حافظ:

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند        

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

اگر حافظ «راه نشین» با «ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت» ، «باده‌ی مستانه» می‌زند، همه در اثر اتصال معنوی با این عالم ملکوت  است که خود ساحت دیگری از عوالم وجودی است که بسیار بسیار گسترده‌تر از این جهان طبیعتی است که ما با حواس پنجگانه‌ی خود می‌بینیم و ادراک می‌کنیم. تمام همت انبیاء و اولیای خدا بر این بوده است که به مردم بفهمانند که علاوه بر این دنیای حسی (عالم شهادت) که مشهود ماست و با حواس ظاهر ادراک می‌کنیم عوالم دیگری هم هست که از آنها به (عالم غیب) تعبیر می‌کنند.

باری پیامبر هم می‌فرماید: آن زمانی که هنوز ملائک گل آدم را می‌سرشتند و با پیمانه‌ای سرشار از باده‌ی محبت الهی آن را می‌آمیختند من خاتم پیامبران بودم. و همه پیامبران که در طی تاریخ آمده‌اند همه از مشکات نبوت من استضائه کرده‌اند و نور برگرفته‌اند. اگر ما هر یک از انسان‌ها را موجودی محدود به محدوده‌ی زمانی خاص بدانیم و معتقد باشیم که قبل از پیدایش مادی و تولد ظاهری آن انسان موجود نبوده است البته در برابر این قبیل احادیث از در انکار درخواهیم آمد. ولی اگر ما حقیقت انسان را موجودی ازلی و ابدی بدانیم و معتقد باشیم که انسان کامل، ظل الله(سایه‌ی خدا) است فهم این سخنان برایمان آسانتر است.

باری علی ع هم می‌فرماید: مقام ولایت (که من بهترین نماد آن هستم) از اول پیدایش عالم و آدم بوده است و تعطیلی بردار هم نیست. بقول مولانا:

تا صورت پیوند جهان بود علی بود

تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود

منظور از علی در این احادیث و اشعار آن جنبه‌ی ولایت و علویت علی علیه‌السلام است که همیشه هست. و این مقام ولایت از آدم تا خاتم دست به دست و سینه به سینه منتقل شده است. و در هر زمان یک نفر حامل این مقام ولایت بوده است. و هر کس بدون اذن و اجازه‌ی الهی مدعی شود که راهنمای الهی است و دارای مقام ولایت است دروغگو و کذاب است. و اگر گفته‌اند که دروغگو دشمن خداست و دروغ بزرگترین گناهان است منظور ادعای دروغ در زمینه ولایت و رهبری مردم است. قرآن می‌فرماید:

و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور

هر کس را که خداوند برای او نور (ولایت و فره ایزدی) قرار نداده است دارای نور نیست.

و همه سعی ما انسانها باید این باشد که خود را به آن منبع نور الهی وصل کنیم. مولانا می‌فرماید:

رو تبر بردار و مردانه بزن    تو علی وار این در خیبر بکن

یا به گلبن وصل کن این خار را       وصل کن با نار، نور یار را

تا که نور او کشد نار تو را              وصل آن گلبن کند خار تو را

مولانا می‌گوید وجود ما آدمیان همچون بوته‌ی خار است (رذایل نفسانی وجود ما را به خار تبدیل کرده است یا همچون درختی است که میوه‌ی آن تلخ است و تا پیوند درخت شیرین به آن نرسد این درخت وجود ما میوه و بر نیکو نمی‌دهد) پس باید این خار وجود خود را به گلبن ولایت انبیا و اولیای الهی وصل کنیم یا در مثال دیگر وجود ما را به نار (آتش) تشبیه می‌کند که شایسته است تا این آتش را به نور یار وصل کنیم تا آن نور چراغ (مصباح) الهی (الله نور السموات و الارض)  که از مشکات (چراغدان) سینه‌ی انبیا و اولیا روشن است به ما هم برسد و وجود ما هم درگرفته به نور ولایت الهی شود.

سپس امام به حارث همدانی می‌فرمایند:

ثُمَّ إِنِّی صِدِّيقُهُ الْأَوَّلُ فِی أُمَّتِكُمْ حَقّاً فَنَحْنُ الْأَوَّلُونَ وَ نَحْنُ الْآخِرُونَ

پس از آن همانا من اولین تصدیق کننده‌ی او (پیامبر) در امت شما بوده‌ام. پس ما همین اولین تصدیق کننده‌ایم که پیش از خلقت آدم، محمد ص را به رسالت گواه بوده‌ایم و هم از پسینیانیم که در امت اسلام او را تصدیق کرده‌ایم.

و میدانیم که اولین کسی که پیامبر را به رسالت گواهی دادند و اسلام آوردند علی و خدیجه علیهما السلام بودند.

 

وَ نَحْنُ خَاصَّتُهُ يَا حَارِثُ وَ خَالِصَتُهُ

و ای حارث! ما از یاران ویژه‌ و خالص و مخلص او بوده‌ایم.

وَ أَنَا صِنْوُهُ‏ وَ وَصِيُّهُ وَ وَلِيُّهُ

و من داماد او و وصی او و ولی او بوده‌ام.

  وَ صَاحِبُ نَجْوَاهُ وَ سِرُّهُ

من صاحب نجوا و سرّ‌ او هستم.

شاید منظور این باشد که پیامبر درباره‌ی مسائل مختلف با من نجوا و مشورت می‌کرد و پنهانی‌ها را با من در میان می‌گذاشت. شاید هم اشاره به آیه نجوا و صدقه دادن امیرالمؤمنین ع برای نجوا با پیامبر باشد.

أُوتِيتُ فَهْمَ الْكِتَابِ وَ فَصْلَ الْخِطابِ‏ وَ عِلْمَ الْقُرُونِ وَ الْأَسْبَابِ‏

فهم کتاب الهی (قران) به من داده شده است. و سخن ما درباره‌ی مسائل گوناگون فصل الخطاب و سخن آخر است. و کسی را نرسد و نسزد که روی سخن ما سخنی بیاورد. و علم امم پیشین و احوال ایشان به من عنایت شده است. در نهج‌البلاغه در وصیتی که امام علی ع به فرزندش امام حسن ع می‌کند آمده است که : فرزندم من در احوال امم پیشین نظر کردم (چنانکه در قرآن آمده است) و عاقبت کار ایشان را دیدم آنچنانکه که گویی با ایشان زیسته‌ام.  وَ اسْتُودِعْتُ أَلْفَ مِفْتَاحٍ يَفْتَحُ كُلُّ مِفْتَاحٍ أَلْفَ بَابٍ يُفْضِی كُلُّ بَابٍ إِلَى أَلْفِ أَلْفِ عَهْدٍ

و پیامبر خدا هزار کلید (برای فهم اسرار عالم خلقت و فهم کتاب خدا) به دستم داده است که با هر یک از آن کلیدها هزار باب (در) از علم به روی من گشوده می‌شود و هر در از آن درها مشتمل بر هزار هزار (میلیون) عهد الهی (علوم و معارف ربانی) است.   

وَ أُيِّدْتُ وَ اتُّخِذْتُ‏  وَ أُمْدِدْتُ بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ نَفْلًا

و من با شب قدر تأیید و یاری شده‌ام و این تأیید الهی به شب قدر برای من جنبه‌ی نافله دارد یعنی محض تفضّل الهی است.

نافله یعنی اضافه و زیاده. چنانکه خداوند در قرآن می‌فرماید: ابراهیم از ما فرزند خواست. ما هم به او فرزندانی (اسماعیل و اسحاق) عنایت کردیم و علاوه بر آنچه خواسته بود ما به او نوه هم دادیم: (و وهبنا له یعقوب نافلة) و این نوه (یعقوب) چیزی اضافه (نافله) بر آن چیزی بود که از ما خواسته بود. در عبادات هم عبادات مستحبی را که اضافه بر واجبات است اصطلاحاً نافله می‌نامند.

امام می‌فرمایند: حقیقت شب قدر ما ائمه هستیم. در اصول کافی کتاب الحجه باب لیلة‌القدر چند حدیث از امام باقر و امام صادق علیهما‌السلام رسیده است که بسیار عجیب است. در آن باب آمده است که حقیقت لیلة‌القدر معرفت ائمه علیهم‌السلام است و ائمه به پیروان و شیعیانشان می‌فرمودند با آیات مربوط به لیلة‌القدر با مخالفین ما ائمه احتجاج کنید. در قرآن آمده است که در شب قدر ملائکه و الروح فرود می‌آیند (تنزل الملائکة و الروح ...) و سپس می‌فرمودند از منکرین ما اهل بیت بپرسید این ملائکه و الروح  بر چه کسی فرود می‌آیند؟ و خودشان پاسخ می‌دادند در هر زمان کسی هست که او امام و قطب وقت است. کسی که انسان کامل زمان است و ملائکه بر او فرود می‌آیند و به محضر او می‌رسند. مستند دیگری از قرآن هم بر این مطلب می‌توان اقامه کرد و آن تنزل ملائکه‌ی بشارت و عذاب بود که به محضر ابراهیم و لوط علیهما‌السلام آمدند. ابراهیم را به فرزندی (اسحاق) بشارت دادند و او را از عذابی که عنقریب قوم لوط را فرا خواهد گرفت آگاهانیدند.

وَ إِنَّ ذَلِكَ يَجْرِي لِی وَ لِمَنِ اسْتُحْفِظَ مِنْ ذُرِّيَّتِی‏ مَا جَرَى اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ حَتَّى يَرِثَ اللَّهُ‏ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها

این سنت شب قدر برای من و فرزندان من که حافظ اسرار من هستند جاری خواهد بود تا زمانی که شب و روز برقرار است تا وقتی که خداوند زمین و آنچه بر روی آن است را به ارث ببرد. (تا قیامت ادامه دارد)

وَ أُبَشِّرُكَ يَا حَارِثُ لَتَعْرِفُنِی عِنْدَ الْمَمَاتِ وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْحَوْضِ وَ عِنْدَ الْمُقَاسَمَةِ

و ای حارث! تو را بشارت می‌دهم که همانا تو، من را خواهی دید و خواهی شناخت در هنگام مرگ و هنگام عبور از پل صراط و هنگام ورود بر حوض و هنگام مقاسمه!

 قَالَ الْحَارِثُ وَ مَا الْمُقَاسَمَةُ يَا مَوْلَايَ؟

حارث می‌گوید: مقاسمه چیست ای مولای من؟

 قَالَ: مُقَاسَمَةُ النَّارِ أُقَاسِمُهَا قِسْمَةً صَحِيحَةً أَقُولُ هَذَا وَلِيِّی فَاتْرُكِيهِ وَ هَذَا عَدُوِّي فَخُذِيهِ

امام فرمودند: منظور زمانی است که من در سر در جهنم ایستاده‌ام و مردمان را تقسیم می‌کنم. قسمت کردنی درست و بر اساس موازین الهی. به آتش جهنم می‌گویم: این از دوستان من است او را رها کن. و این از دشمنان من است او را رها کن.

ثُمَّ أَخَذَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بِيَدِ الْحَارِثِ فَقَالَ يَا حَارِثُ أَخَذْتُ بِيَدِكَ كَمَا أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِيَدِي فَقَالَ لِی وَ قَدْ شَكَوْتُ إِلَيْهِ حَسَدَ قُرَيْشٍ وَ الْمُنَافِقِينَ لی إِنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ أَخَذْتُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ بِحُجْزَتِهِ يَعْنِی عِصْمَتَهُ مِنْ ذِي الْعَرْشِ تَعَالَى وَ أَخَذْتَ أَنْتَ يَا عَلِیُ بِحُجْزَتِی وَ أَخَذَ ذُرِّيَّتُكَ بِحُجْزَتِكَ وَ أَخَذَ شِيعَتُكُمْ بِحُجْزَتِكُمْ- فَمَا ذَا يَصْنَعُ اللَّهُ بِنَبِيِّهِ وَ مَا يَصْنَعُ نَبِيُّهُ بِوَصِيِّهِ

سپس امیرالمؤمنین دست حارث را گرفتند و به او فرمودند: ای حارث همینطور که من دست او را گرفتم روزی رسول خدا دست مرا گرفتند و در حالی که که من از حسد قریش و منافقین امت بر خودم به ایشان شکایت می‌کردم به من فرمودند: ای علی!‌هنگامی که روز قیامت فرا برسد من به ریسمان الهی چنگ خواهم زد و به دامان او (یعنی به عصمتی از ناحیه‌ی عرش الهی) خواهم آویخت و تو ای علی به دامان من خواهی آویخت و فرزندان تو از ائمه‌ی اهل بیت به دامان تو خواهند آویخت و شیعیان شما به دامان دامان ائمه خواهند آویخت. پس بنظر تو در آن زمان خداوند با پیامبر و وصی پیامبرش چگونه رفتار خواهد کرد؟

یعنی همانطور که خداوند پیامبر و علی و ائمه را به بهشت می‌برد شیعیان هم که دست ارادت و بیعت به علی و اولاد علی داده‌اند و دست دل به دامان ولایت آنان زده‌اند در آنروز آنها را شفیع خود قرار می‌دهند و به بهشت می‌روند.  

‏خُذْهَا إِلَيْكَ يَا حَارِثُ قَصِيرَة مِنْ طَوِيلَةٍ. 

سپس اما به حارث همدانی فرمودند: ای حارث این نکته کوتاه و پر معنی را نیز بگیر که تو را از بسیار سخنان کفایت خواهد کرد.

نَعَمْ أَنْتَ مَعَ [مَنْ‏] أَحْبَبْتَ وَ لَكَ مَا اكْتَسَبْتَ.  يَقُولُهَا ثَلَاثاً

آری بدان که تو با کسی محشور می‌شوی که او را دوست داری و البته البته نیز بدان که از برای توست آنچه را که کسب کرده‌ای. و سه بار این جمله را تکرار کردند.

یعنی به صرف ادعای محبت ما اهل بیت به جایی نمیرسی بلکه باید در عمل نیز بکوشی و باید ایمان و محبت خودت نسبت به ما اهل بیت را با عمل صالح توام کنی تا از شفاعت ما در قیامت برخوردار شوی. چون تا عمل صالح نداشته باشی سنخیت و جنسیتی با ما نداری. پس بذر ولایت و محبت ما اهل بیت را که خداوند در دل تو انداخته با عمل صالح و گفتار و کردار و اندیشه‌ی نیک آبیاری کن تا این بذر نمو کند و نهالی شود بلکه درخت تنومندی شود و میوه‌های نیکو بر دهد. 

 فَقَامَ الْحَارِثُ يَجُرُّ رِدَاءَهُ وَ هُوَ يَقُولُ مَا أُبَالِی بَعْدَهَا مَتَى لَقِيتُ الْمَوْتَ أَوْ لَقِيَنِی‏

راوی حدیث که اصبغ بن نباته (یکی از اصحاب طراز اول علی علیه‌اسلام) است می‌گوید: حارث پیرمرد نود ساله پس از شنیدن این سخنان برخاست و در حالی که ردایش را بر دوشش می‌کشید و این سخنان را می‌گفت محضر امام را ترک کرد؛ وی می‌گفت: من دیگر بعد از این باکی ندارم که چه وقت مرگ مرا ملاقات کند یا من او را ملاقات کنم!

در بعضی دیگر از روایات آمده است که حارث پس از شنیدن این سخنان حال بهجت و سروری به او دست داد و خیلی شادمان و خرسند محضر امام را ترک کرد. حارثی که موقع ورود به محضر امام زیر بغلهای او را گرفته بودند و او را کشان کشان به خدمت امام آوردند چنان به وجد و سرور آمده بود که رقص کنان محضر امام را ترک می‌کرد.

بقول شمس تبریزی:

در اندرون من بشارتی است و در عجبم از این مردمان که بی آن بشارت شادند.

این داستان را سید اسماعیل حمیری که از شاعران مداح اهل بیت در زمان امام جعفر صادق علیه‌السلام بوده است در قالب قصیده‌ای زیبا به شعر سروده است.

قولُ علیٍ لِحارثَ عجباً                               كَم ثَمَّ أُعجَوبَةً لَهُ حَمَلاً

یا حارَ هَمدان! مَن یَمُت یَرَنی                     مِن مؤمنٍ أَو مُنافقٍ قُبُلا 

سخن علی ع به حارث همدانی بسیار سخن شگفتی است و کمتر سخنی در شگفتی به پایه‌ی آن می‌رسد. آنجا  که علی به او که گفت: ای حارث همدانی! هر که بمیرد (در هنگام نزع روح و انتقال به نشئه‌ی آخرت) حقیقت بر او آشکار می‌شود و صورت ملکوتی مرا در مقابل خویش می‌بیند.

یَعرِفُنی طَرفَهُ وَ اَعرِفُهُ                     بِنَعتِهِ و اِسمِهِ و مَا عَمَلاً

در آن هنگام او مرا می‌شناسد و من نیز او را با صفات و اسم و آنچه کرده است می‌شناسم

و اَنتَ عِندَ الصِّراطِ تَعرِفُنی                         فَلا تَخَف عَثرَةً  وَ لا زَللَاً

و ای حارث! تو در هنگام عبور از پل صراط باز مرا خواهی دید و خواهی شناخت پس از لغزیدن بر پل صراط هرگز ترسی بخود راه نده. (چرا که از شیعیان ما هستی)

اسقیک من بارد علی ظمإ              تخاله فی الحلاوة العسلاً

من تو را در آن هنگام از آبی سرد و گوارا خواهم نوشاند که آن آب در شیرینی همچون عسل است.

اقول للنار حین توقف                   للعرض دعیه لا تقربی الرجلاً

آن هنگام که در برابر آتش جهنم ایستاده‌ای و بر آتش عرضه شده‌ای به آتش جهنم می‌گویم: این مرد را رها کن و به او نزدیک نشو!

دعیه لا تقربیه ان له                      حبلاً بحبل الوصی متصلاً

او را رها ساز و به او نزدیک مشو. چرا که او را ریسمانی است که به ریسمان محکم وصی رسول خدا متصل است. و او به حبل المتین ولایت ما اهل بیت متمسک شده است. اشاره به آیه: و من یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لاانفصام لها (بقره-257) و هر که به طاغوت کافر شود و با بیعت با راهنمای الهی به خدا ایمان بیاورد به تحقیق که به ریسمان محکمی چنگ زده است که آن ریسمان هرگز پاره نخواهد شد. و او را از درافتادن در دام مهلکه‌ها و فتنه‌ها در دنیا و در آخرت هم او را از درافتادن به آتش جهنم نجات خواهد داد. بقول حافظ:

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح                 

ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت

هذا لنا شیعة و شیعتنا                     اعطانی الله فیهم الاملاً

این مرد از شیعیان ماست و خداوند آرزوی شیعیان ما را برآورده ساخته است و آنها را وعده‌ی بهشت داده است.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه جلد اول صفحه 99 پس از نقل این حدیث اشعار سید اسماعیل حمیری را نیز می‌آورد و در توجیه این سخنان درربار امام می‌فرماید:

     

 

و ليس هذا بمنكر ان صح انه عليه السلام قاله عن نفسه، ففی الكتاب العزيز ما يدلّ على أن أهل الكتاب لا يموت منهم ميت حتّى يصدق بعيسى ابن مريم عليه السلام و ذلك قوله: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً». قال كثير من المفسرين:

معنى ذلك ان كل ميت من اليهود و غيرهم من أهل الكتب السالفة إذا احتضر رأى المسيح عنده فيصدق به من لم يكن فی أوقات التكليف مصدقا به

یعنی و این سخن امام (اگر حقیقتاً این سخنان از او باشد)  قابل رد و انکار نیست چرا که دلیلی از قرآن بر آن داریم. و در قرآن آیه‌ای هست مبنی بر اینکه هیچ یک از اهل کتاب نمی‌میرند مگر اینکه قبل از مرگ عیسی علیه السلام را می‌بینند و او را تایید و تصدیق می‌کنند و سپس آیه 134 از سوره نساء را می‌آورد: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً».

و هیچ یک از اهل کتاب نیست مگر اینکه پیش از مرگش به او (مسیح) ایمان می‌آورد و روز قیامت نیز مسیح بر ایشان گواه است.

و بسیاری از مفسران گفته‌اند که: معنی این آیه این است که هر یک از اهل یهود و اهل کتاب پیش از مسیح همگی پیش از مرگ در حال احتضار مسیح را می‌بینند و او را به رسالت تصدیق می‌کنند و به او ایمان می‌آورند اگر در طول زندگی خود او را منکر بوده‌اند.

یعنی در حال احتضار که حد فاصل عالم ملک و ملکوت است و لحظه‌ی انتقال به نشئه‌ی آخرت است، حقیقت ولایت بر همگان آشکار می‌شود. برای یک مسیحی که تمام زندگی خود را به عشق مسیح زیسته است یا یک یهودی معتقد که در انتظار مسیح بوده است یا یک مسلمان سنی که تمام عمر خود را به عشق رسول گرامی اسلام زیسته است یا یک شیعه که دلش از حب پیامبر و  اهل بیت پیامبر سرشار است، حقیقت ولایت به صورتی که او با آن صورت ملکوتی مأنوس است ظاهر می‌شود. و او را به بهشت می‌برد.

تفصیل این مطلب را می‌توان در کتاب ولایت‌نامه عارف شهیر حاج ملا سلطانمحمد گنابادی قدس سره یافت. 

ای که گفتی فمن یمت یرنی           جان فدای کلام دلجویت

کاش روزی هزار مرتبه من             مُردمی تا بدیدمی رویت

مأخذ حدیث: ابتدای کتاب امالی شیخ مفید است.   

الأمالي (للمفيد)، النص، ص: 6

 محمد بن محمد، الأمالي (للمفيد)، 1جلد، كنگره شيخ مفيد - قم، چاپ: اول، 1413ق


مطالب مشابه :


بن تن

خلاصه ی بن تن مجموعه 10 قسمت سوم: بن و پدربزرگ و گون به جایی می رسن که پدربزرگ بن برای اولین




پایان فصل اول "بن تن" منتشر شد

پایان فصل اول "بن تن ( جوانه پویا به مناسبت اخرین قسمت فصل اول بن تن قسمت آخر فصل




حارث بن اعور هَمدانی- قسمت سوم

حارث بن اعور هَمدانی- قسمت عمرم به آخر که باطل لباس حق را بر تن کرده نمی




هری پاتر به نقد کارگرادان های ایرانی

بن تن و بن تن در قسمت جدید هری پاتر خب آخر همه سریالهای تلویزیونی که مشخص است. عشق




حارث بن اعور هَمدانی- قسمت چهارم

حارث بن اعور هَمدانی- قسمت ام نه مأمور تن مسائل گوناگون فصل الخطاب و سخن آخر




زراره بن اعین- قسمت اول

زراره بن اعین- قسمت اول بعضى به جاى دو نفر آخر و زراره را چند تن اولاد بود از




برچسب :