یک نمایشنامه کوتاه
گذری بر کودک درون.(نمایشنامه)
ضدحال
(پسربچه ای وسط اتاق نشسته و دور و برش پر از عروسک و اسباب بازی است.کمی آنطرفتر چند متکا روی زمین افتاده اند.او یک عروسک دختر و یک عروسک پسر را بر می دارد و خطاب به عروسک پسر)
پسربچه: بیا سعید جون! یه دختر خوب برات پیدا کردم...خجالت می کشی؟! خجالت نداره که.شما می خواید تا آخر عمر مامان و بابای هم باشید.بیا،نگا کن خوشت میاد؟...پس مبارکه.لی لی لی لی لی. حالا بیاید سوار ماشین عروس بشید.(یک ماشین اسباب بازی می آورد و آن دو را سوار می کند.)بیب بیب،بیبیب بیب.(ماشین را به پایه تخت خوابش می زند)آخ! ماشین عروس تصادف کرد. بیاد کمک. بیاید.(چند عروسک کوچک را نزدیک ماشین می آورد.)آقا بیاید کمک. خانم شما برید عروسا کمک کنید. منو این چند نفرم می ریم کمک داماد.(دو عروسک را زمین می گذارد) سعید! حالتون خوبه؟ تکون نخورید الآن می رم یه آمبولانس میارم.(ماشین دیگری می آورد و دو عروسک را درونش می گذارد)برید کنار،برید. عروس و داماد زخمی شدن.باید بریم بیمارستان.بَبو بَبو.(کمی آنطرفتر دو عروسک را روی زمین می گذارد) آقای دکتر! اینا رو خوب کن. امشب عروسی شونه.
(پسربچه دکتر می شود.)
دکتر: خب گفتی تصادف کردن،آره؟ بذار ببینم.(به عروسک پسر) تو که چیزیت نیست. فقط سرت زخمی شده. باید یه آمپول بزنیم. بعدشم سرتا ببندیم تا خوب بشی.(ادای آمپول زدن و بستن سر را در می آورد) داماد خوب شد. ولی عروس خیلی زخمی شده. باید عملش کنیم.
(عروسک دختر را روی یک متکا می گذارد و دهان خود را با پارچه ای می بندد و خود را شبیه به جراح می کند و با یک چوب بستنی روی شکم عروسک دختر می کشد.)
جراح: بذار اینجای شکمشا عمل کنم. آها . حالا اگه بدوزیمش و بعدشم از این قرصا بخوره خوب می شه.(ادای بخیه کردن شکم را در می آورد.) حالا از این قرصه هم بخور. عروسم خوب شد.
پسربچه: دستتون درد نکنه آقای دکتر.(دو عروسک را بر می دارد)بیاید بریم ولی این دفعه حواستون بیشتر جمع باشه ها!بریم سوار ماشین عروس بشید.راستی ماشین خرابه بذار درستش کنم.(ماشین را بر می گرداند و با پیچ های آن بازی می کند که مثلا ماشین درست شد و بعد هر دو را سوار ماشین عروس می کند.) بیاید عروس و داماد خوب شدن. بیب بیب.بیبیب بیب.(کمی آنطرفتر متکاها را دور هم می چیند و با آنها یک چهار دیواری درست می کند)بیاید اینم خونتون. حالا برید توش زندگی کنید.چی؟ حیاط نداره؟ (یکی از متکاها را می اندازد)بیا اینم حیاطش.(دو عروسک را کنار هم می خواباند)منم برم خونمون فردا صبح بیام.
(چند لحظه بعد)
پسربچه: خب حالا صبح شد. (اشاره به عروسک دختر)تو باید تو خونه بمونی و کارای خونه رو بکنی، سعیدم باید بره سر کار.چرا؟ آخه باید پول در بیاره و گرنه هیچکی نیست که غذا و چیزمیز بخره بخوریم. ببخشید بخورید. (عروسک پسر را بیرون می آورد) خدافظ تا شب.(او را سوار ماشین می کند و حرکت می دهد کمی جلوتر.) قان قانقان.قان....حالا بیا اینجا کار کنیم. خب چه کار کنیم؟آقا مثلاْ تو مغازه داری ، ما میایم ازت چیز می خریم.(جلوی عروسک پسر یک سری وسایل می گذارد.)
پسربچه:آقا اینا چنده؟ ....یدونه بده. بیا اینم پولش.
(پسربچه یک عروسک کوچک می آورد و برای آن صدای خریدار در می آورد)
صدای عروسک: آقا اینا چنده؟... یه دونه بده.بیا اینم پولش.
(پسر بچه با چند عروسک دیگر این نقش را در می آورد.)
پسربچه: خب حالا دیگه شب شده.باید بریم خونه. بیا پولاتا بذار تو جیبت.باید یه ذره چیزمیزم بخریم. بریم اونجا چنتا مغازس.(آنطرفتر جلوی یک عروسک کوچک)آقا چنتا چیپس بده. چنتا هم پفک. دو تا هوبی.یه نوشابه خانواده.خب دیگه چی؟ دوتاهم بستنی بده. بستنی ندارید؟چه کار کنیم؟
صدای مادر پسربچه از بیرون: هومن! بیا بستنیت رو که از دیشب مونده بخور.
پسربچه: آخ جون! من برم بستنی رو بیارم.(پسر بچه بیرون می رود و با یک ظرف بستنی وارد می شود)اینم از بستنی.(عروسک پسر را بر می دارد و مستقیم درون چهار دیواری میگذارد.)سلام. ببین چقدر چیز خریدیم. حالا بیاید بستنی بخوریم.(یک قاشق خودش می خورد و یک قاشق هم به لب دو عروسک می مالد.)
(در این حین مادر پسربچه وارد می شود و با دیدن اوضاع و بهم ریختگی اتاق عصبانی می شود)
مادر پسربچه: نگا نگا! مگه من صددفه بهت نگفتم اتاقا بهم نریز؟! همش باید بالای سرت باشن؟
پسربچه: آخه ، آخه داشتیم...
مادر پسربچه: آخه چی،ها؟ آخه چی؟ببین اتاقو به چه روزی انداختی؟ حالا من با تو چکار کنم؟(دست پسر بچه را می گیرد و بیرون می برد و پسربچه با اکراه با او می رود)بیا بریم دستاتو بشور. اصلا نمی شه یه دقیقه تنهات گذاشت. آخه تا کی باید بهت بگم؟ چرا مثل بچه آدم بازی نمی کنی؟....(و همین طور صدای غر زدن مادر می آید).......
اگر نقدی کنی بر ما و بر این متن، دعایت می کنم با دل....
مطالب مشابه :
دانلود نمایشنامه کوتاه (2)
دانلود نمایشنامه کوتاه (2) قوی پایگاه خبری فیلم کوتاه
یک نمایشنامه کوتاه
یک نمایشنامه کوتاه. گذری بر کودک درون. اگر نقدی کنی بر ما و بر این متن، دعایت می کنم با دل .
متن های کوتاه خنده دار!!!
متن های کوتاه هر روز صبح میره سر کار تو بهشت زهرا ،چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب
متن نمایشنامه برای سن دبستان
متن نمایشنامه برای ( طنز خنده دار ) و برای چند دقیقه کوتاه هم که شده از وجودش لذت ببرند
نمایشنامه کوتاه رادیویی
نمایشنامه کوتاه یکی از نمایشنامه هامو یا هر تغییری دراستای متن بکند مثلا
نمایشنامه
با رشد تئاتر و به موازات آن جشنواره ها و قوانین مربوط به متن نمایشنامه طنز ،تعلیق کوتاه
طرح نمایش خیابانی با موضوع انقلاب
مدتی کوتاه می گذرد. پیله تکان می خورد و از خود می شکند. طنز پرداز و نمایشنامه
نمایش و نمایشنامه کودک و نوجوان
شناخت اصول کارکردن بدون متن, بعد از استراحتي کوتاه، بچّههاي 6- اگر كارهاي طنز مي
نمایشنامه طنز کتابخانه مظفر ( قسمت دوم )
نمایشنامه طنز داستان کوتاه:مسلمان; طنز: البته پدر متن سخنرانی مفصلی رو بدین
خلاصه 50نمایشنامه ایرانی
مرجع تخصصی نمایشنامه نمایشنامه های طنز و (طبق متن )
برچسب :
متن نمایشنامه طنز کوتاه