حکمت متعالیه در ترازوی قران و عترت (پاسخی به مقاله «طریقت حکمت در مواجهه با شریعت»)

      اخیرا مقاله ای با عنوان  «طریقت حکمت در مواجهه با شریعت» در نشریه پنجره به قلم حجت الاسلام خسروپناه رییس موسسه حکمت و فلسفه ایران به چاپ رسیده بود که حاوی نکات قابل تاملی است.  نویسنده سعی کرده است ادله ای بر اسلامی بودن فلسفه  و به خصوص حکمت متعالیه ارائه دهد.

یکی از ادله ایشان در اسلامی بودن فلسفه این است که «فلاسفه اسلامی همیشه اصرار داشتند تا هماهنگی میان حکمت و شریعت  را نشان دهند و ادعای تعارض میان فلسفه و مسائل دینی را نقد می کردند.» بله این حرف درست است اما این هرگز دلیل اسلامی بودن فلسفه نیست. زیرا این امر عمدتا بدان دلیل بوده است که محیط اسلامی، چه در عالم تشیع و چه در عالم تسنن،  فلسفه یونانی را بر نمی تافته است و علمای برجسته شیعه و سنی،  این فلسفه  را به دلیل تعارض آشکارش با مبانی دینی ـ که به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد ـ الحادی می دانسته اند. از همین رو فلاسفه برای کاهش از فشار افکار خاص و عام علیه خود باید ادعای هماهنگی با دین و شریعت را مطرح می کردند. ضمن آن که به اعتقاد بسیاری از فلاسفه، اساسا فلسفه نباید خود را در بند یک دین و مرام کند، چرا که این با ذات فلسفه که ـ به ادعای فیلسوفان ـ  اندیشه آزاد از هر گرایشی است منافات دارد و باعث می شود، فلسفه رنگ کلام به خود بگیرد. البته ممکن است کسانی از فلاسفه ـ که در میان عموم فلاسفه مسلمان و به خصوص شیعه چنین است ـ  نزد خویش و صادقانه واقعا بر این باور باشند که تعارضی بین فلسفه با دین نیست، اما این نیز دلیل بر اسلامیت فلسفه نمی شود زیرا  پیوسته کسانی از دانشمندان اسلامی قائل به ضدیت فلسفه با دین بوده اند و این باور فلاسفه را تخطئه می کردند. لذا صرف ادعای انطباق فلسفه با اسلام نمی تواند دلیل اسلامی بودن آن باشد بلکه باید با ادله جداگانه ای این امر اثبات شود.   

دومین دلیل نویسنده بر اسلامی بودن فلسفه این است که  «بین حکمت (فلسفه) و نبوت رابطه محکمی بر قرار است . مثلا شهرزوری می گوید: حکمت عبارت است از شناخت حقیقی موجودات خارجی . حکمت به حسب راههای یادگیری نامهای متفاوتی پیدا می کند. اگر حکمت از ناحیه اعلا جهت اصلاح نوع بشری  بدون تالم [تامل] بشری تحصیل شود نبوت نامیده می شود و اگر توسط آموزش و تمرین بشری حاصل آید فلسفه خوانده می شود.... فلاسفه اسلامی تلاش می کردند یک نوع رابطه بین نبوت و حکمت برقرار کنند.» 

مراجعه به برخی از بیانات فلاسفه در باره نبوت  از جمله همین بیانی که در مقاله مورد نقد به نقل از شهرزوری امده است، عمق بیگانگی و فاصله فلسفه را از نبوت نشان می دهد. تقریبا عموم فلاسفه مسلمان،  مانند شهرزوری،  فلسفه را در عرض نبوت و فیلسوفان را هم عرض انبیاء مطرح کرده اند. آنان می گویند ما دو راه برای رسیدن به حقایق و حکمت داریم یکی از طریق وحی و دیگری از طریق اندیشه و تفکر و تمرین و تامل بشری  که راه اول را نبوت می گویند و حاملان آن حکمت را انبیاء و راه دوم را فلسفه و حاملان آن را فیلسوفان می دانند. اما آیا واقعا حقیقت نبوت و پیامبری و عمق تعالیم وحیانی این است که  انسانهای معمولی و غیر برگزیده از ناحیه خداوند می توانند بدون ارتباط با خداوند و وحی و حائز شدن مقام عصمت، به همان معارف القایی از جانب آسمان برسند؟ اگر چنین باشد آیا بعثت انبیاء و ارسال رسل و انزال کتب امری لغو نمی شود؟ چرا خداوند ماموریت انبیاء را به فیلسوفان محول نکرد؟ مگر در تفسیر آیه «و علمکم ما لم تکونوا تعلمون» گفته نمی شود که جنس تعالیم انبیاء به گونه ای است که جز از راه آنها انسانها نمی توانند مستقلا  بدان برسند؟ 

برای این که معلوم شود فلاسفه در پی هماوردی با انبیاء هستند،  بد نیست به برخی از بیانات فلاسفه در باب رابطه فلسفه و نبوت نظری افکنیم:

ابن‌ سينا راه‌ عقل‌ [فلسفه‌] را همتراز با راه‌ انبياء و شرع‌ دانسته و مي‌گويد:

«انسان‌ها بايد به‌ يكي‌ از دو قيد شرع‌ و يا عقل‌ مقيد باشند تا نظام‌ اجتماعي‌ تعادل‌ يابد؛ آن‌كه‌ از هر دو قيد رها باشد، موجب‌ اختلال‌ در نظام‌ اجتماعي‌ خواهد شد.»(ابن‌ سينا، رسالة في‌ سرّالقدر، مجموعه رسائل‌، انتشارات‌ بيدار/ 240)

می بینیم که ابن سینا عقل را که مقصودش همان فلسفه است، همعرض با نبوت و شریعت مطرح کرده است که تمسک به آن می تواند بی نیاز کننده  از شریعت باشد، در حالی که می دانیم  حتی اگر مقصود ابن سینا واقعا همان عقل حقیقی (و نه فلسفه) که حجت باطنی خداوند است باشد، هرگز بی نیاز کننده از شریعت و نبوت نیست و این دو باید توامان در مسیر هدایت به کار گرفته شوند نه آن که تمسک به یکی ما را از دیگری بی نیاز کند. ضمن آن که از جمله وظایف انبیاء به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام اثاره و باروری عقول بشری است.  

ملاصدرا نيز در شرح‌ اصول‌ كافي‌، در ارتباط‌ با چگونگي‌ وصول‌ به‌ حقايق‌ و معارف‌، دو راه‌ را به‌ موازات‌ و هم عرض هم‌ ترسيم‌ مي‌كند، يكي‌ مشاهده عقلي‌ كه‌ راه‌ انبياء است‌ و ديگر تعقّل‌ فلسفي‌:

«دانش‌ عبارت‌ است‌ از شناخت‌ حقايق‌ كلي‌ يا از طريق‌ مشاهده عقلي‌ كه‌ شيوه انبياء و اولياء است‌ و يا از طريق‌ حدود و براهين‌ [قياسات‌ عقلي‌] كه‌ شيوه‌ فيلسوفان‌ و صاحب‌نظران‌ است‌.» (ملاصدرا، شرح‌ اصول‌ كافي2/ 303)

 و نيز در اسفار می گوید:

«بارها گفته‌ايم‌، فلسفه‌ مخالف‌ شرايع‌ الهي‌ نيست‌ بلكه‌ مقصود از فلسفه‌ و شرايع‌ يك‌ چيز است‌ و آن‌ شناخت‌ خداوند و صفات‌ و افعال‌ اوست‌ و اين‌ شناخت‌ يا از راه‌ وحي‌ و رسالت‌ حاصل‌ مي‌شود كه‌ بدان‌ نبوّت‌ مي‌گويند و يا از طريق‌ سلوك‌ و تفكّر حاصل‌ مي‌شود كه‌ بدان‌ فلسفه‌ و ولايت‌ مي‌گويند. حال‌ آن‌ كس‌ كه‌ سخن‌ از مخالفت‌ اين‌ دو با هم‌ مي‌گويد، از اين‌ رو است‌ كه‌ نمي‌تواند خطابات‌ شرعي‌ را با براهين‌ فلسفي‌ منطبق‌ نمايد.» (اسفار 7/ 326)

می بینیم جناب صدرا نیز معتقد است با سلوک و تفکر می توان دقیقا به آنچه که انبیاء و وحی ارائه می دهند رسید! اگر چه وی نیز به این سئوال پاسخ نمی دهد که اگر چنین است پس دلیل و حکمت ارسال رسل و بعثت انبیاء و نزول جبراییل بر رسولان چه بوده است و چرا خداوند فیلسوفان را مامور هدایت بشر نفرمود.

مرحوم علامه‌ طباطبايي‌ نيز مي‌گويد:

«اگر بگوييم‌ هيچ‌ فرقي‌ ميان‌ فلسفه‌ و آيات‌ و روايات‌ نيست‌ جز اختلاف‌ تعبير، منظور اين‌ است‌ كه‌ معارف‌ حقيقيه‌ كه‌ كتاب‌ و سنت‌ مشتمل‌ بر آن‌ها است‌ و با زبان‌ ساده‌ و عمومي‌ بيان‌ شده‌، همان‌ معارف‌ حقيقيه‌ است‌ كه‌ از راه‌ بحث‌هاي‌ عقلي‌ به‌ دست‌ مي‌آيد و با زبان‌ فني‌ و اصطلاحات‌ علمي‌ بيان‌ شده‌ و فرق‌ اين‌ دو مرحله‌، همان‌ فرق‌ زبان‌ عمومي‌ ساده‌ و زبان‌ خصوصي‌ فني‌ است‌‌.» (طباطبايي‌، سيدمحمد حسين‌، اسلام‌ و انسان‌ معاصر/ 85)

البته همان گونه که می بینیم آقای طباطبایی در صدد پاسخ به این سئوال که اگر با وجود آن که از راه فلسفه و تفکر مستقل بشری می توان به معارف و حقایق دست یافت ، پس انبیاء برای چه آمده اند، بر آمده اند و گفته اند که  زبان فلسفه فنی و تخصصی است و زبان وحی و نبوت عمومی و ساده است! اما آیا واقعا این است تفاوت وحی و اندیشه بشری؟  و آیا صرفا به خاطر زبان عمومی و ساده انبیاء است که این همه در قران از آنها ستایش شده است و خداوند بعثت انبیاء را مایه منت گذاری بر بشریت می داند؟: لقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُّبِين (آل عمران/ 164)

به نظر ما عمق بیگانگی فلسفه  و نبوت را از خلال کلمات فوق می توان دریافت و اگر حتی تعارضات صریح بسیاری از مبانی و مسائل فلسفی با دین و وحی نبود و ما تنها با همین بیانات مواجه بودیم، همین مقدار برای اثبات تعارض دین و فلسفه کفایت می کرد. 

آقای خسرو پناه نوشته اند: «فلسفه اسلامی از چند جهت از اسلام بهره برده است. اول این که روش فلسفه روش عقلی و استدلالی است و روش عقلی استدلالی و برهانی از روشهای معتبر و مورد تایید اسلام و قران است.»  

در اینجا نیز ما با مغلطه یکی دانستن تعقل با  استدلال و تفلسف  مواجه هستیم. در حالی که  تعقل به معنای واقعی کلمه (یعنی استدلال صحیح و برهانی موصل به واقع) اخص از استدلال به معنای عام آن است که شامل هر نوع دلیل آوری اعم از صحت و سقم صورت و محتوای آن می شود و فلسفه و استدلال های فلسفی نیز یک نوع از آن است.  فلسفه با صرف ادعای عقلانیت نمی تواند عقلانی بودن خود را اثبات کند بلکه باید در میدان بحث و گفتگو بتواند عقلی بودن خود را اثبات کند که به نظر مخالفان،  فلسفه ناتوان از این کار در بسیاری از مسائل و مبانی خود است.

رییس موسسه حکمت و فلسفه ایران نوشته اند: «ما معتقدیم که فلسفه صدرایی در مقایسه با فلسفه سینوی پیوند استوارتری با اسلام داشته و وصف اسلامیت را شدیدا شامل می شود.»

اگر چه از منظر کلام برهانی و وحیانی  شیعه،  فلسفه مشاء و اشراق و حکمت  متعالیه به لحاظ مبانی و مسائل  و نتایج  خود همگی از مدار عقلانیت و اسلامیت خارجند، اما اگر قرار باشد مقایسه ای بین آنها صورت بگیرد باید بگوییم که فلسفه مشاء و ابن سینا چند آب شسته تر از حکمت متعالیه است. چرا که فی المثل ما در فلسفه  ابن سینا ظاهرا می توانیم  نوعی دوگانگی بین خالق و مخلوق را مشاهده کنیم و بحث از واجب الوجود و ممکن الوجود مطرح است  و در حد فلسفه ملا صدرا به نظریه وحدت وجود تصریح نمی شود، اما حکمت متعالیه به دلیل امتزاجش با عرفان یونانی افلوطینی و عرفان ابن عربی  کاملا رنگ صوفیانه گرفته و  وحدت وجود و موجود را فریاد می کند و هر آنچه غیر واجب الوجود را وهم و خیال و در حد سایه و عکس در آینه می داند و  شارحان معاصر ملاصدرا هم اساسا بحث از امکان را از باب سرگرمی می دانند. و این نظریه ای است که عموم  فقها ـ مگر برخی فقیهانی که  خود اهل فلسفه هستند ـ آن را از دایره اسلام خارج می دانند.

نویسنده مقاله می گوید: «جهت دوم این که فیلسوفان مسلمان در بعضی از مباحث فلسفی از قران و سنت استفاده کرده اند. مثلا ملاصدرا از آیه و تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمر مر السحاب  در بحث حرکت جوهری استفاده کرده است.»

این هم دلیلی بسیار سست بر اسلامیت فلسفه و حکمت متعالیه است چرا که همه هفتاد دو یا سه فرقه اسلامی  ـ که تنها یک فرقه آن که  مذهب امامیه است  حق می باشد ـ  به نحوی از قران و سنت استفاده کرده اند. فرقه مجسمه با استناد به برخی از آیات قران قائل به تجسیم خداوند می شود و فرقه مجبره هم با استناد به پاره ای از آیات انسان را مجبور و فاقد اختیار می دانند و وهابیون نیز  با استناد فی الجمله به قران و سنت عقاید باطل خود را پی می گیرند و... بنا بر این  صرف استشهاد به چند آیه و حدیث متشابه و با منطق نؤمن ببعض و نکفر ببعض و یا با تاویل غیر ضابطه مند و تفسیر به رای  برخی آیات نمی توان داعیه اسلامیت و حقانیت داشت.  اتفاقا به نظر بسیاری از منتقدان ملاصدرا از جمله موارد تفسیر به رای و استناد غلط به آیات، همین استناد نظریه حرکت جوهری به آیه «و تری الجبال ...» می باشد. حتی امام خمینی(ره) نیز آیه را غیر مربوط با نظریه حرکت جوهری می داند و می گوید:  «قرآن اول كتابى است كه حركت‏ زمين را بيان كرده با صراحت جبال را فرموده مثل ابرها حركت مى‏كنند ، خيال نكنيد كه اينها جامدند،... بعضى از آقايان اين را تعبير كرده‏اند به حركت جوهرى و حال آنكه حركت جوهرى حركتش مثل حركت سحاب نيست؛ هيچ ربطى به او ندارد.» (مقاله تحلیل انقلاب اسلامي ايران در چهارچوب حكمت متعاليه ، نجف لک زایی     )

 آنچه می تواند دلیل اسلامیت  یک مسلک و مذهب و اندیشه باشد اولا عقلانی بودن آن به معنای واقعی  و نه ادعایی است و ثانیا استناد ضابطه مند و قانون مند آن به آیات و روایات  ائمه معصومین علیهم السلام است. فلسفه و بويژه حکمت متعالیه با ضروریات اسلامی و بلکه با ضرورت همه ادیان توحیدی در بسیاری از مسائل تعارض صریح دارند که به برخی از انها اشاره خواهیم کرد.

نویسنده محترم  گفته است: « از برهانی که ائمه علیهم السلام برای حدوث عالم ذکر کردند بعضی فلاسفه  مثل میرداماد و ملاصدرا بهره بردند»

اتفاقا از مواردی که فلسفه و حکمت متعالیه صریحا در برابر ائمه علیهم السلام ایستاده اند و محکمات احادیث را رها کرده اند و یا به توجیه و تفسیرهای غلط روی آورده اند همین مساله حدوث و قدم عالم است . بر اساس مبانی برهانی و تصریح دهها آیه و روایت، عالم و هستی  لا من شئ خلق شده و مسبوق به عدم و نیستی است  و حدوث معنایی جز این ندارد، اما فلاسفه یا صریحا از قدم عالم حرف زده اند و یا با جعل اصطلاح حدوث ذاتی و زمانی، عالم را زمانا قدیم و ذاتا حادث! دانسته اند  و بلکه حکمت متعالیه و به خصوص نوصدراییان  یک گام  از دیگر فلسفه ها جلوتر گذاشته و از اساس منکر وجود ما سوی الله شده اند و بحث از حدوث و قدم عالم را سالبه به انتفای موضوع دانسته اند!! 

گفته اند: «فیلسوفان در تمدن اسلامی با استفاده از روش عقلی و با بهره گیری از آیات و روایات فلسفه اسلامی را تدوین کردند و این که گفته می شود اسلامیت جکمت متعالیه بیش از فلسفه های دیگر است، سرّش این است که در حکمت متعالیه از آموزه های قرانی و دینی بیشتر استفاده شده است. ... ملاک اسلامی سازی و اسلامی بودن فلسفه استفاده از قران و سنت است. »

گفتیم که استفاده فلسفه از روش عقلی، صرف ادعا است و باید در میدان بحث و گفتگو ثابت شود که فی المثل آیا عقلانیتی در نظریه حدوث ذاتی عالم و یا وحدت وجود  و نظریه بسیط الحقيقة کل الاشیاء  هست یا نه؟  و اما در باره استفاده از آیات و روایات  به ويژه در حکمت متعالیه  توضیحاتی دادیم اما اکنون مشروحتر بدان می پردازیم.

اولا گفتیم فلسفه  خویش را هرگز در بند  دین  ندانسته و ادعای اندیشه و تعقل فارغ از هر گونه  گرایش را دارد و فلاسفه مسلمان هر جا که  فراورده های فکری شان با آیات و روایات معارض باشد به  تفسیر و تاویل غلط از آیات پرداخته و روایات را نیز با شگردها ی گوناگون  از دم تیغ می گذرانند  و  البته به برخی از روایات متشابه و یا واقعا بی بنیان، سفت و محکم می چسبند. ثانیا این که گفته اند حکمت متعالیه از آیات و روایات بیشتر استفاده کرده اند، باید در مورد روایاتش بدانیم که کل روایات مورد استناد در نه جلد اسفار ملاصدرا با حذف مکررات تنها 220 روایت است که 20 حدیث آن در هیچ مصدری یافت نمی شود و 45 حدیث آن یا فقط در مصادر سنی است و یا اگر در برخی مصادر شیعی آمده به عامی بودن آن تصریح شده است و تنها 21 حدیث در موضوع توحید و الهیات به معنای اخص در کل مجلدات اسفار موجود است که مضمون بعضی هم تکراری است. (شیخ حیدر وکیل، الاسفار عن احادیث الاسفار ) در حالی که روایات توحیدی وارده از اهل بیت علیهم السلام دهها برابر این مقدار است.

 ثالثا، این چه نوع استفاده از آیات و روایات است که حکمت متعالیه را در اساسی ترین مسائل اعتقادی رو در روی قران و اهل بیت علیهم السلام  و بلکه کل ادیان توحیدی قرار داده است. مهمترین و محوری ترین  دستاورد حکمت  متعالیه که تقریبا همه مباحث آن برای رسیدن به این نقطه مطرح می شود، نظریه وحدت وجود است.  بر اساس نظریه وحدت وجود، ما یک وجود بی نهایت داریم که جایی برای وجود غیر باقی نگذاشته و همه موجودات دیگر، حصه ها و مراتبی از ذات او و تعینات اویند و هیچ وجود مستقل و مباین با ذات حق ندارند و این موجودِ بی نهایت، خداوند است که در حقیقت چیزی جز مجموعه این موجودات نیست.

به عبارت دیگر، خدای حکمت متعالیه، مجموع و عین همه اشیاء اعم از جماد و نبات و حیوان و انسان و جن و شیطان و حتی اعیان نجسه چون کلب و خنزیر و ... است، اگر چه هر یک از آنها به تنهایی نیست. و این مفاد همان قاعده «بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشئ منها» صدرایی است. بر این اساس همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حصه ای از ذات خداوند است، شیطان نیز حصه و مرتبه ای از همان ذات است.

این نظریه کاملا نقطه مقابل توحید قران و اهل بیت علیهم السلام است که وجود خالق را از وجود مخلوقات در کنه و ذات، جدا و مباین دانسته و در حقیقت هیچ مماثلت و مشابهتی بین این دو سنخ موجود نمی بیند. بر اساس توحید وحیانی، همه موجودات مخلوق و آفریده خداوند بدون سابقه وجود (لامن شئ) هستند و البته موجودیت و بقای آنها به اراده و مشیت و قدرت خداوند وابسته است نه آن که آنان تکه و حصه و مرتبه ای از ذات خداوند و هم سنخ و مجانس با او باشند و مجموعه آنان وجود خداوند را رقم بزنند!

نظریه وحدت وجود و یکی دانستن خالق و مخلوق در کنه و ذات، و تفاوت آنها را در حد اطلاق و تقیید و ظل و ذی ظل دیدن، هادم اصول و فروع دین است و با چنین تبیینی از خدا و خلق، همه چارچوبها و حد و مرزهای دینی فرو می ریزد و معانی خود را از دست می دهد و دقیقا از همین رو بوده است که همه فقهای مکتب و مذهب (حتی عموم فقهای اهل سنت) چنین نظریه ای را کفر دانسته و گفته اند اگر قائل این نظریه به لوازم باطل و فاسد این نظریه تن در دهد، ـ که البته خوشبختانه در میان علمای شیعه اهل فلسفه و عرفان هیچ کس به آن تن نمی دهد ـ کافر خواهد بود.

 

لوازم باطل نظریه وحدت وجود

برخی از لوازم باطل نظریه وحدت وجود عبارت است از:

الف: انکار آفرینش

حکمت متعالیه بر خلاف نصوص صریح قرانی و روایی که مبتنی بر برهان قطعی عقلی نیز هست، منکر آفرینش جهان و هستی است و اساسا علیت در این فلسفه به معنای خلقت و آفرینش (خلق لا من شئ) ـ که بدیهی عقل ماست ـ نبوده بلکه به معنای تطور و تبدل علت به صورت معلول های مختلف است. (ملاصدرا، مشاعر، ص 540)  در نظر ایشان خداوند چیزی را نمی آفریند بلکه ذاتش متبدل به جماد و حیوان و انسان و نبی و شیطان و ... می شود!

ب: نفی حدوث عالم

در سطور قبلی بدان اشاره کردیم.

ج: جبر گرایی

فلسفه و عرفان مصطلح  از آنجا که برای انسان وجود مستقلی از وجود حضرت حق قائل نیست، نمی تواند قائل به مختار بودن انسان در افعال و حرکاتش باشد و باید منادی جبر باشد. شبستری در گلشن راز می گوید:

هر آن کس را که مذهب غیر جبر است

نبی فرمود که او مانند گبر است

کدامین اختیار ای مرد جاهل

کسی را کو بود بالذات باطل

قول به جبر به تصریح از سوی حکمت متعالیه و منادیان معاصر آن نیز ابراز شده است.

د: پلورالیسم

حکمت متعالیه بر اساس مبانی خود به خصوص وحدت وجود نمی تواند قائل به حق و باطل مطلق و بلکه اساسا قائل به حق و باطل و مرز بندی بین آنها باشد. در این فلسفه، بت پرستی و گوساله پرستی عین خداپرستی است، چون بت و گوساله و هر اله با جان و بی جانِ دیگر حصه ای از ذات خدایند. شبستری می گوید:

مسلمان گر بدانستی که بت چیست

یقین کردی که دین در بت پرستی است!

و جناب ابن عربی که سخت مورد ستایش ملاصدرا است و عرفانش از اجزای اصلی حکمت متعالیه است، معتقد است که حضرت هارون نبی علیه السلام در مخالفتش با گوساله پرستی قوم موسی به خطا رفته است، چرا که قلبش اتساع لازم را برای فهم این دقیقه! و لطیفه! عرفانی که گوساله هم حصه ای از ذات خداست، نداشته است. (ابن عربی، فصوص الحکم، ص 192)

ابن عربی منادی غلیظ ترین نوع پلورالیسم عقیدتی است که هیچ مکتب و مرام باطلی را انکار نمی کند و قائل به حقانیت همه مرامها و مسلک هاست. (ابن عربی، فصوص الحکم، ص 113)

ابن عربی حتی نمی تواند بر فرعون نیز خط بطلان بکشد و معتقد است که او طاهر و مطهّر از دنیا رفته است (شرح فصوص بالی زاده، ص 291)  

بله اینها تنها بخشی از تعارضات حکمت متعالیه با عقاید مسلم و ضروری دینی است که خوب است مدافعان این فلسفه به جای تحویل دادن مطالب و ادعاهای کلی به این تعارضات پاسخ دهند . بد نیست در پایان به یکی از دیگر عقاید ملاصدرا در اسفار اشاره کنیم که وی علیرغم تصریحات قران و روایات، زنان را در زمره حیوانات می داند و  عجیب این که این حرف را در جنب آیه ای از قران (ومن آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا ) مطرح می کند که بر خلاف نظرگاه او بر همجنس بودن مرد و زن و به عبارت دیگر انسانیت زن تصریح دارد. (ملاصدرا، اسفار، چاپ دار احیاء التراث العربی، جلد 7، ص 136)

                                                                                                 والسلام

منبع: هفته نامه پنجره

 


مطالب مشابه :


حسد از دیدگاه قرآن و روان شناسی

قــــــرآن و عــــتـرت و سخنان بسیاری را در مورد آن است که در بخشی از یک مقاله




نکات تربیتی سوره مبارکه لقمان

قــــــرآن و عــــتـرت هدف از جمع آوری مطالب در این مقاله شناخت و و در مورد




حکمت متعالیه در ترازوی قران و عترت (پاسخی به مقاله «طریقت حکمت در مواجهه با شریعت»)

حکمت متعالیه در ترازوی قران و عترت (پاسخی به مقاله قران و عترت در مقاله مورد




نکاتی برای تلاوت قرآن

قرآن و عترت از این رو، این مقاله در پی آن است که نکاتی مهم در زمینه در این مورد حضرت




حافظ - قران و روایات

تحقیقات و مقالات در خصوص قران و عترت. مقاله را با وصف عظمت و بی مختلف مورد




آغاز نزول قرآن

قــــــرآن و عــــتـرت بر اساس مقدمه این مقاله که پیامبر در اثر و در مورد بسم




7 وظیفه ما در برابر قرآن

قــــــرآن و عــــتـرت کنید باشد که مورد رحمت قرآن در قرآن از امور لازم و ضروری




نیکی به پدر و مادر در قرآن

قــــــرآن و عــــتـرت در مقاله‌ی حاضر می‌کردند مورد خطاب قرار می‌دهد و از




کودک و انس با قرآن

قــــــرآن و عــــتـرت در این مقاله من در زمانى كه فرزندم را دعوا مى كنم يا مورد




برچسب :