55روزای بارونی
توسکا با حرص از آزمایشگاه بیرون اومد و همینطور که قدماشو
با غیظ روی زمین می کوبید رفت سمت ماشین جهانگیر ... جهانگیر به در ماشین
تکیه داده و مشغول حل کردن جدول بود با دیدن توسکا سریع جدولش رو بست و یه
قدم جلو اومد و با نگرانی گفت:
- چی شد بابا؟
توسکا
همونطور عصب بی توجه به مهربونی های باباش شونه ای بالا انداخت و در ماشین
رو باز کرد و نشست ... به دقیقه نکشید که ریحانه بدو بدو از آزمایشگاه
بیرون اومد و اونم رفت سمت ماشین ... جهانگیر که گیج شده بود از در سمت
خودش سوار شد و همین که ریحانه هم نشست گفت:
- چی شده خانوم؟ این بچه چرا تو همه؟
ریحنه با غضب گفت:
- والا چی بگم مرد! یه آزمایش می خواست بده ها! خون من و دکتر رو کرد توی شیشه! همین جور فقط آیه یاس می خونه ...
جهانگیر ماشین رو راه انداخت، همزمان از آینه نگاهی به توسکا انداخت و گفت:
- آره بابا؟ چرا؟!!!
توسکا که پر از فریاد بود دست از دلش برداشت و داد کشید:
-
این کارا واسه چیه؟!!! که دو روز دیگه باز بگن نه؟!! چرا منو امیدوار می
کنی مامان؟ میخوای دوباره با نه شنیدن دنیام سیاه بشه؟!! مامان من نمی
تونم! بفهم .... طاقت ندارم موش آزمایشگاهی بشم ... من می دونم که هیچ وقت
مامان نمی شم...
همین که این حرف رو زد بغضش ترکید ... جهانگیر با ناراحتی خواست چیزی بگه که ریحانه پیشدستی کرد و گفت:
-
این دختر فقط بلده نا امید باشه! دکتر بهش توپید گفت یعنی چی خانوم؟ تو
این دوره زمونه هیچ دردی بی درمون نیست! به خصوص بارداری ... مگه اینکه رحم
نداشته باشی! که تازه اونم جدیدا رحم اجاره می کنن! من نمی دونم این چشه!
دکتر چند تا آزمایش نوشت که رفتیم ... حالا هم صبر میکنیم تا جوابش بیاد
... من که دلم روشنه ...
توسکا بی حرف هق می زد
... دلش تنگ بود ... بیشتر گریه اش هم بابت دل تنگش بود... آرشاویرش رو می
خواست ... دلش پر می زد برای شنیدن صداش برای لمس دستاش برای داشتنش ...
اما نمی دونست چه کاری درسته چه کاری غلط! هم می خواست کنار بکشه هم دلش
این اجازه رو بهش نمی داد ... مامانش این قدر حرف زد و حرف زد و حرف زد که
خسته شد ... توسکا هم از گریه کردن خسته شد و چشماشو بست ... با صدای باباش
چشم باز کرد:
- توسکا بابا رسیدیم ... بیدار شو برو توی اتاقت بخواب عزیزم ...
توسکا
بی حرف از ماشین پیاده شد و رفت توی خونه ... اینکه آرشاویر سراغی ازش نمی
گرفت براش دردناک تر بود ... هم دوست داشت آرشاویر قیدش رو بزنه هم دوست
نداشت ... هم خودخواه بود هم پر از ایثار و بین این همه تناقض و تضاد داشت
دیوونه می شد ...
جهانگیر درای ماشین رو قفل کرد و خواست بره توی خونه که صدای شکسته مردی متوقفش کرد:
- بابا ...
جهانگیر
سریع چرخید ... با دیدن آرشاویر با اون ظاهر ژولیده و پریشون قلبش فشرده
شد و رفت به سمتش ... کاملاً بی اراده دستاشو از هم باز کرد و آرشاویر رو
کشید توی بغلش ... این مرد عاشق بود! خیلی هم عاشق بود و دخترش رو بیشتر از
خودش که نه اما کمتر از خودش هم دوست نداشت! پس براش عزیز بود ... پس می
فهمیدش ... آرشاویر سر شونه جهانگیر رو بوسید و گفت:
- چطوره بابا؟! صورتش قرمز بود ... گریه کرده؟
جهانگیر دستی به صورتش کشید و گفت:
- بیا بریم تو بابا ... چرا پشت در؟
آرشاویر با درد سری تکون داد و گفت:
- نمی خوام آزارش بدم ... حس می کنم وقتی منو ببینه اذیت می شه ... فقط بگین چطوره؟
-
خوب نیست بابا ... می دونی که چقدر بهت وابسته است! این مشکل هم براش
زیادی بزرگ بوده ... منم این روزا رو داشتم ... توسکا رو هم خدا بعد از چند
سال نذر و نیاز به ما داد و من دقیقا این مصیبت ها رو با ریحانه داشتم ...
هم توسکا رو درک می کنم هم تو رو ...
- رفته بودین دکتر؟ آره؟
- دنبالمون بودی؟
- مامان ریحانه بهم خبر داد که اگه می خوام ببینمش امروز بیام ... اومدم اما نشد بیام جلو ... فقط از دور دیدمش ... چی شد؟
-
هیچی ... هنوز که قطعی نیست ... اما ریحانه می گه این دکتره کارش حرف
نداره ... نا امیدشون هم نکرده گویا ... فعلا چند تا آزمایش داده ...
-
بابا راضیش کنین برگرده خونه ... بگین بذاره این درد رو با هم تحمل کنیم
... تنهایی براش زیاده ... درد دوری از اونم برای من زیاده ...
- چرا خودت باهاش حرف نمی زنی؟! الان آروم تر شده ... می تونی راضیش کنی ...
- نه بابا ... حالا که برای اولین بار از من خواسته تنهاش بذارم نمی خوام بر خلاف میلش عمل کنم ... شما بهش بگین ...
جهانگیر با غم دست روی شونه آرشاویر گذاشت و گفت:
- باشه پسرم ... باهاش حرف می زنم ...
آرشاویر
لبخند تلخی زد ... سری به نشونه تشکر و خداحافظی تکون داد و رفت سمت
ماشینش ... جهانگیر هم برگشت طرف در خونه ... همه ذهنش درگیر مشکل توسکا و
آرشاویر بود ...
مطالب مشابه :
دانلود رمان روزای بارونی pdf
بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران بپیوندید و هر روز رمان های جدید را
دانلودرمان روزای بارونی با فرمت pdf
دانلودرمان روزای بارونی با فرمت pdf خوان های ایران بپیوندید و هر روز رمان های جدید
دانلود رمان ایرانی و عاشقانه روزای بارونی با فرمت pdf
دانلود رمان ایرانی و عاشقانه روزای بارونی با فرمت pdf - دانلود رمان روز جدید. خرید رمان
روزهــای بارونـــی _ جدید| با فرمتهای | آندروید | آیفون | جاوا | پی دی اف|
روزهــای بارونـــی دانلود کتاب هابی رمان و نرم کتاب های رمــــان
95روزای بارونی
رمان ایرانی,رمان رمان رمان,دانلود رمان 95روزای بارونی. و ممکنه یه روز دلت رو
دانلود رمان صدای نفس های باران | EMERTAT کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)
دانلود رمان صدای نفس های رمان روزای بارونی بزرگترین سایت دانلود رمان, pdf رمان
55روزای بارونی
55روزای بارونی - رمان ایرانی,رمان رمان رمان,دانلود رمان مهربونی های باباش شونه ای
دانلود رمان ثانیه های عاشقی | گیسوی پاییز کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)
دانلود رمان ثانیه های رمان روزای بارونی بزرگترین سایت دانلود رمان, pdf رمان ثانیه
رمان ببار بارون
دانلود کتاب الکترونیکی ببار بارون با فرمت apk و pdf دانلود رمان بارونی بود در روز های
برچسب :
دانلود رمان روز های بارونی pdf