خستگي و ديگر هيچ
امروز وقتي ساعت ۱۹ به خانه آمدم، ديگر چيزي نفهميدم و بيهوش شدم و تا ساعت ۲۲ خوابيدم!
از صبح ساعت ۷ صبح كه بيرون رفته بودم و پس از ۱۲ ساعت كار توأم با استرس، وقتي به خانه برگشتم، چنين حالتي به من دست داد!
وقتي به برخي از دوستان ميگويم: گرفتارم، با تعجب ميپرسند: «اين گرفتاري تو چگونه است كه هيچ وقت تمام نميشود؟!»
امروز از صبح تا ظهر در مدرسه با دانشآموزان كمتوان ذهني سر و كله زدم. بعد بدون اين كه فرصت كنم نهار درست و حسابي بخورم به صدا و سيما رفتم و مطابق معمول هر چي سنگ بود، مال پاي لنگ(برنامه ورزشي) بود: صدابردار كه بدقولي كرده و نيامده بود هيچ، از ميكروفن بيسيمي هم خبري نبود. با هزار التماس يك ميكروفن ووير رنگ و رو رفته و شكسته به ما دادند. با ماشين شخصي خودم به اتفاق تصويربردار به ورزشگاه خرمآباد رفتيم و دو ساعتي به اتفاق مهمانان اوليه برنامه، مچل آقاي صدابردار شديم!
بعد هم كه موقع ضبط برنامه فرا رسيد و درست موقعي كه بايد موبايلها را خاموش ميكرديم، باران پيامك(اساماس سابق) به موبايلم شروع شد! تازه دوستاني كه ساعت 4 عصر از خواب بلند شده بودند يادشان افتاده بود كه بايد از من سؤالي بپرسند يا برايم پيامك ادبي ارسال كنند و صد البته منتظر جوابش هم باشند!
به زحمت چند تاي اولي را پاسخ دادم و با صداي اعتراض تصويربردار كه: «تا حالا لنگ صدابردار بوديم و حالا نوبت توئه»، گوشيام را خاموش كردم و از ناچاري پاسخ بسياري از پيامكها را به شب موكول نمودم!
موقع ضبط هم كه چشمتان روز بد نبيند! از شانس ما اين ورزشگاه تختي خرمآباد كه تا حالا بودجه نداشت و يكيدو ماهي بود كار خاصي آنجا صورت نميگرفت، ناگهان به كارگاه بزرگ چكشكاري اسكلتها و سازههاي فلزي تبديل شد و صدابردار برنامه به ناچار حين ضبط، مدام كات ميداد!
نزديك بود از شدت خستگي و عصبانيت سكته كنم! از طرفي، قرار بود براي گزارش سوم به سالن ديگري هم برويم كه تا آن لحظه حدود 2 ساعت تأخير داشتيم. نمايندهي محترم آن جماعت نيز مثل عزرائيل بالاي سرمان ايستاده بود و مدام ما را تشويق ميكرد كه مصاحبهي كنوني را رها كرده و همراه ايشان برويم!
به هر زحمتي بود، برنامه را نصفهنيمه تمام كرديم و به سالن جديد رفتيم. در اين فاصله چند دقيقهاي تا موبايلم را روشن كردم باز هم پيامك پشت پيامك بر سرم آوار شد! من هم كه آدم رودروايسي هستم به ناچار دور از چشم آقاي تصويربردار چند تايي را پاسخ دادم تا از بار كاري شيفت شبم در منزل كم شود!
القصه، به هر زحمتي بود آفيشي كه قرار بود ساعت 16:30 تمام شود را ساعت 19 با هزار سلام و صلوات جمع كرديم. وقتي به مركز برگشتيم با درب بستهي اتاق تجهيزات مواجه شديم و مطابق معمول با هزار التماس و خواهش از همكار اتاق روبهرويي تقاضا كرديم دوربين و وسايل صدا را آنجا بگذارند بلكه فردا متصدي مربوطه آنها را بردارد!
خلاصه پس از بيرون آمدن از مركز، طي نبرد جانانهي خوردوي صفر كيلومتر من و لشكر سلم و تور چالهچولهي مستقر در خيابانهاي خرمآباد، به منزل رسيدم.
در حالي كه چشمانم به شدت ميسوخت(چون ديشب فقط سه ساعت و نيم خوابيده بودم)، جلوي كامپيوتر ايميلهاي برنامه ورزشي رو چك كردم و وقتي چشمم به نظرات وبلاگهايم(جالبه بدونيد حدود 14 وبلاگ به روز رسانيش با منه كه 3 تاش شخصيه و بقيه مربوط به اداره و همكاران) كه عمدتاً به صورت مخفي گذاشته ميشوند افتاد، نزديك بود چشمانم از حدقه بيرون بيايند. به ناچار پاسخ آنها را هم در نوبت بعد از پاسخگويي به پيامكها قرار دادم! (اين بماند كه بايد پاسخ برخي ايميلها را هم آخر شب بدهم)
تازه جديداً بايد هر شب حدود 3 ساعت را هم صرف به روزرساني سايت خبري يافته كنم! جداي از اينها بايد گهگاه مطالبي براي نشريات بنويسم يا تحقيقات شخصيام در مورد خرمآباد را تكميل نموده و اگر هم فرصتي شد به مهماني بروم و زماني را هم در مراسم مختلف ديگران شركت كنم!
.... .... .... ..... .... .....
حال در پاسخ برخي دوستاني كه ميپرسند: اين گرفتاريهاي تو تمام نميشود بايد بگويم: والله من در روز فقط بايد چند ساعت از وقتم را براي پاسخگويي به پيامكها، نظرات وبلاگ و ايميلهاي بيشمار كنار بگذارم!
پيامكهاي من در روز حدوداً بين 50 تا 200 عدد هستند.(تازه اگر آن روز مناسبتي خاص نباشد) از نماينده مجلس بگير تا مديركل و خبرنگاراني كه سؤالي كوتاه دارند تا سيدناصر و سيدعلي بامعرفت. يا عليرضاي عزيز در بروجرد، آقا امير از اليگودرز و امينخان از خرمآباد و حتي احسان عزيز كه همگي معمولاً در روز يك پيامك ادبي يا مذهبي ارسال ميكنند و شرط ادب اين است كه به آنها پاسخ بدهي حتي اگر پيامكي جديد نداشته باشي كه برايشان بفرستي، گاهي مجبور ميشوي قطعهاي كوتاه براي پاسخ از خودت بسرايي!
از پيامكهاي تبليغاتي شركت مخابرات بگير(همانها كه مثلاً عدد 999 را به شماره فلان بفرستيد تا يك دستگاه تلويزيون سامسونگ برنده شويد!) تا پيامكهاي روابط عموميهاي ادارات مختلف استان كه انواع و اقسام اخبار و دعوتنامهها را براي ما خبرنگارها ارسال ميكنند.
در كنار اينها، پيامكهاي بسياري كه از طرف ساير دوستان يا اقوام ارسال ميشود و تنوع موضوعي بسياري دارند را نبايد بيپاسخ گذاشت، لذا ميطلبد كه به زودي يك منشي با حقوق مكفي براي پاسخگويي به پيامكهايم استخدام كنم بلكه بتوانم ساعتي از روز را به كار و زندگيم برسم!
اينها به كنار، بدترين موقع زماني است كه مثلاً ساعت 12 شب حال خودت يا يكي از نزديكانت خوش نيست. در اورژانس هستي و سيل پيامكهايي كه ارسالكنندههاي آنها منتظر پاسخ آني هستند كه مثلاً: «آقا رضا راستي جريان اين همايش وبلاگنويسهاي لرستاني چيه؟» يا «آقا رضا فلاني رو ميشناسي سفارش كني بهم نمره بده؟» و ... برايت ارسال ميشود!
آري چنين بود دوست من حكايت اين گرفتاري لعنتي كه معلوم نيست كي ميخواهد دست از سر كچلم بردارد!
دست آخر هم نفهميدم تيتر مطلب(خستگي و ديگر هيچ) چه ربطي به اين متن داشت كه اكثرش در مورد پيامك بود! البته الآن كه خوب فكر ميكنم، ميبينم با توجه به شغلهايي كه من دارم گاه فرصت سر خاراندن طي شبانهروز نيست، يك جورهايي اين خستگي ما با پاسخگويي به بيش از 300 پيامك، نظرات وبلاگ، ايميلهاي ارسالي، تماس تلفني دوستان و ... بيربط هم نيست، لذا در اين فكرم هر طور شده برخي از اين شغلهاي كذايي و پراسترس را حذف كنم، بلكه مجالي براي برخي ساعات پرپيامك زندگيام پيدا نمایم!
پ. ن ۱: به عادت همیشه، مطلب را سريع تايپ نموده و در وبلاگ پيست كردم. فرصت ويراستاري نشد(چون خستهام و خوابم ميآيد و فردا صبح تا شب بايد صداوسيما باشم و برنامه روز جمعه را تدوين كنم) لذا زحمتش را دوستان بكشند و لطفاً ايرادها را در قسمت نظرات به ما گوشزد نمايد بلكه فردا شب پس از برگشتن به منزل، آنها را رفع كنم. با سپاس بيكران و بيپيامك!
پ. ن ۲: اين متن كوتاه تقديم به دوستاني كه امشب به دليل خستگي فرصت نشد به وبلاگشان سر بزنم و يا پيامك و ايميلشان را پاسخ دهم:
راستي سری هم به وبلاگ ورزشيام بزنيد و پس از ملاحظهي آن به سايت يافته برويد
مطالب مشابه :
ارائه ی 50 راهكار پيشنهادی براي ايجاد علاقه به خواندن روزانه قرآن كريم
ارائه ی 50 راهكار پيشنهادی براي ادبي مناسب مناسب براي ايجاد شما بازديد کند و
چند روش براي شكوفايي استعداد ادبي دانش آموزان
¤ يك نشريه ادبي مي تواند نمايشگاهي براي نشان دادن آثار ادبي ¤ دعوت از بچه ها نامه يا
سوالات متداول طراحی سایت و وبلاگ سری1
دعوت نامه ي persiangig یا بازديد کننده هاي سايت يا وبلاگ خود را درخواست دعوت نامه براي gmail
حسن رحیمیان: "گرگان، شیراز کوچک است"
وزير براي بازديد محلي دعوت نامهاي فرستادم كه گمان دارم نخستين دعوت نامه(متن)
خستگي و ديگر هيچ
نوشتههاي اين وبلاگ براي استفاده اخبار و دعوتنامهها را براي ما متن داشت
دكتر معین 2
با آن ديانت ادبي بسياري را براي همكاري دعوت براي بازديد از مؤسّسات
زندگي نامه شهيد بهشتي
بنابراين با گرفتن ديپلم ادبي به كه براي اين دعوت به قم براي بازديد از
برچسب :
متن ادبي دعوت نامه براي بازديد