گلچین بوستان سعد ی -مجموعه 17 (در قناعت )
سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت
یکی را تب آمد ز صاحبدلان
کسی گفت شکر بخواه از فلان
بگفت ای پسر تلخی مردنم
به از جور روی ترش بردنم
شکر عاقل از دست آن کس نخورد
که روی از تکبر بر او سر که کرد
مرو از پی هرچه دل خواهدت
که تمکین تن نور جان کاهدت
کند مرد را نفس اماره خوار
اگر هوشمندی عزیزش مدار
اگر هرچه باشد مرادت خوری
ز دوران بسی نامرادی بری
تنور شکم دم بدم تافتن
مصیبت بود روز نایافتن
به تنگی بریزاندت روی رنگ
چو وقت فراخی کنی معده تنگ
کشد مرد پرخواره بار شکم
وگر در نیابد کشد بار غم
شکم بنده بسیار بینی خجل
شکم پیش من تنگ بهتر که دل
حکایتمرد کوته نظر و زن عالی همت
سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرمش؟
مروت نباشد که بگذارمش
چو بیچاره گفت این سخن، پیش جفت
نگر تا زن او را چه مردانه گفت:
مخور هول ابلیس تا جان دهد
همان کس که دندان دهد نان دهد
تواناست آخر خداوند روز
که روزی رساند، تو چندین مسوز
نگارندهٔ کودک اندر شکم
نویسنده عمر و روزی است هم
خداوندگاری که عبدی خرید
بدارد، فکیف آن که عبد آفرید
تو را نیست این تکیه بر کردگار
که مملوک را بر خداوندگار
شنیدی که در روزگار قدیم
شدی سنگ در دست ابدال سیم
نپنداری این قول معقول نیست
چو راضی شدی سیم و سنگت یکی است
چو طفل اندرون دارد از حرص پاک
چه مشتی زرش پیش همت چه خاک
خبر ده به درویش سلطان پرست
که سلطان ز درویش مسکین ترست
گدا را کند یک درم سیم سیر
فریدون به ملک عجم نیم سیر
نگهبانی ملک و دولت بلاست
گدا پادشاه است و نامش گداست
گدایی که بر خاطرش بند نیست
به از پادشاهی که خرسند نیست
بخسبند خوش روستایی و جفت
به ذوقی که سلطان در ایوان نخفت
اگر پادشاه است و گر پینه دوز
چو خفتند گردد شب هر دو روز
چو سیلاب خواب آمد و مرد برد
چه بر تخت سلطان، چه بر دشت کرد
چو بینی توانگر سر از کبر مست
برو شکر یزدان کن ای تنگدست
نداری بحمدالله آن دسترس
که برخیزد از دستت آزار کس
گفتاردر صبر بر ناتوانی به امید بهی
سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت
کمال است در نفس مرد کریم
گرش زر نباشد چه نقصان و سیم؟
مپندار اگر سفله قارون شود
که طبع لئیمش دگرگون شود
وگر درنیابد کرم پیشه، نان
نهادش توانگر بود همچنان
مروت زمین است و سرمایه زرع
بده کاصل خالی نماند ز فرع
خدایی که از خاک مردم کند
عجب باشد ار مردمی گم کند
ز نعمت نهادن بلندی مجوی
که ناخوش کند آب استاده بوی
به بخشندگی کوش کآب روان
به سیلش مدد میرسد ز آسمان
گر از جاه و دولت بیفتد لئیم
دگر باره نادر شود مستقیم
وگر قیمتی گوهری غم مدار
که ضایع نگرداندت روزگار
کلوخ ارچه افتاده بینی به راه
نبینی که در وی کند کس نگاه
وگر خردهٔ زر ز دندان گاز
بیفتد، به شمعش بجویند باز
بدر میکنند آبگینه ز سنگ
کجا ماند آیینه در زیر زنگ؟
هنر باید و فضل و دین و کمال
که گاه آید و گه رود جاه و مال
http://ganjoor.net/saadi/boostan منبع
مطالب مشابه :
قناعت!
شعر و هنر و ادبیات و تا حدودی اندیشه و موسیقی . البته حافظ ابيات زيادي در مورد قناعت گفته:
حدیث در مورد قناعت وساده زیستی
حدیث در مورد قناعت وساده وقف در آيينة شعر و ادب . خاطراتی از وقف 1. خاطراتی از وقف 2.
زیباترین اشعار بوستان سعدی -مجموعه 18 (در قناعت )
(در قناعت ) و سایر بزرگان شعر و سئوالات اساسی در مورد مرگ و زندگی و فلسفۀ
قناعت در آثار شیخ اجل سعدی شیرازی
قبل از ورود به موضوع قناعت در آثار سعدی ی موضوع مورد نظر انجام گرفت شعر و ادبیات
گلچین بوستان سعدی -مجموعه 16 ( باب قناعت )
رفت برایش مطرح میشود که در شعر منسوب به در مورد حماسۀ » باب ششم در قناعت
شعر در مورد روستای علوی
شعر در مورد روستای تا زمانی که قناعت این جا گوشه گیری بکند . زندگی بی لطف است .
گلچین بوستان سعد ی -مجموعه 17 (در قناعت )
(در قناعت ) و سایر بزرگان شعر و سئوالات اساسی در مورد مرگ و زندگی و فلسفۀ
یه شعر طنز در مورد دوران دانشجویی
یه شعر طنز در مورد دوران من به ليسانس قناعت در اين دانشگاه
نظم و نثر
" و اگر شاعر باشی، به وزن و قافیه ی تهی قناعت مکن ما در شعر ما در آینده به چند مورد
برچسب :
شعر در مورد قناعت