پیام اخلاقی
یک بنده خدایی برایمان رب انار و لواشک از شمال سوغاتی آورده است. من هم یک شیشه کوچیک ریختم و گذاشتم توی کیفم و همینجور صبح که توی ترافیک همت بودم وسوسه شدم که کمی از این رب انار بخورم. حالا تصور بفرمایید آدم صبحانه نخورده با آن وضعیت معده داغان بدون قاشق سر صبح توی ترافیک اتوبان بخواهد رب انار بخورد؟؟؟!!!!!!!!!!!!!! چه شود خداییش.
همینجور که کلاچ ترمز می کردم و به جلو نیم نگاهی داشتم توی داشبورد را گشتم نبود. مگر این نفس ببخشید شکم دست از سرم بر داشت. دیدم نه خیر بد جوری هوس کردم که ناخنک بزنم در نتیجه شیشه آبی که معمولا زیر دسته در روی آن جای خاص رودری که اسمش را نمی دانم چیست، می گذارم را باز کردم و شیشه را کشیدم پایین و در همان حین حرکت دستم را شستم و انگشت مبارک را زدم توی شیشه رب انار. دیگر تصورش با خودتان که خوب رانندگی کنی، دست بشوری، رب انار بخوری کمترین خسارتش این است که دور لبت کثیف شود و متوجه نشوی. بسوزد پدر تجربه که موقع پیاده شدن اول توی آینه ماشین خودم را دید زدم و دیدم بله نه تنها کنار لب که زیر چانه ام روی مقنعه ام هم ریخته. خلاصه توی پارکینک اداره از همان شیشه آب جلوی مقنعه را هم تمیز کردم و کمی صبر کردم تا وضعیت نرمال شود و بعد رفتم اتاقم.
شیشه را گذاشتم توی کشو و زنگ زدم آبدارچی چای بیاورد با یک قاشق چایخوری. مدیونید اگر فکر کنید من قاشق را برای خوردن رب انار می خواستم. خوب صبحانه نخورده بودم می خواستم چایی شیرین درست کنم و بعدش هم قاشق را پس ندادم. با خباثت تمام گذاشتم توی کشو بماند. حالا هر وقت کارم باهاش تمام شد بر می گردانم به آبدار خانه.
یک کار دیگر هم موقع رانندگی کردم. پیامهای اخلاقی که شهرداری روی بیلبوردها کنار اتوبان زده را می خواندم. یکی دو تایش جالب بود. یکی اینکه اگر دیدید کسی پشت سرت حرف می زند بدان دو قدم از آنها دور تری. بعد با خودم فکر کردم یعنی ممکن است در خیلی مسائل از آنها دور تر باشی. هم از بعد دوستی و هم از بعد سبک زندگی و عرف و هنجاری که زیرپا گذاشته ای. که اگر اینطوری نبود حرف و حدیثی هم نبود.
یکی دیگر هم نوشته بود برای رسیدن به جایگاهت دقت کنید پا روی شانه چند نفر گذاشته اید؟ یا چیزی با این مضمون. که یک عکسی هم کشیده بود که یک نربان از انسان کشیده بودند و ... بعد با خودم فکر کردم راستی من پا روی چه چیزهایی گذاشتم. اول از همه وقت خانواده ام. دوم خودم بعد هرچی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید ولی بیشتر به این نتیجه رسیدم که روی احساساتم، روی زنانگی ام، روی آرزوهایم، روی خواسته هایم ، اعصاب و آرامشم ، سلامتیم ، خواب صبح گاهیم، و همه و همه پا گذاشته ام همه را زیر پا له کرده ام تا یک مرد زن نما باشم تا بتوانم کار کنم تا بتوانم سرم را بالا بگیرم و در مبارزه با مردهایی که مسیر برایشان مهیا تر از من بود بجنگم و کم نیاورم تا .... شاید برای اولین بار بود که به خانمهای خانه دار حسادت کردم. و برای هزارمین بار با خودم گفتم خوش به حال مرده های قبرستان که هرچقدر دلشان می خواهد می خوابند.
نکته آخر اینکه برای برخی تعجب آور بود که بنده وزنم 82 کیلو است و گفتند که چاق نیستم. یک سری به سایتهای آنلاین محاسبه بی ام ای بدن بزنید می بینید که اضافه وزن 22 کیلو یعنی چاق و اصلا معنی اضافه وزن ندارد. بعد هم اینکه وقتی شروع کردم اینجا نوشتن من 95 کیلو بودم و این وزن کم کردن من طی دو سال با تغییر سبک زندگی اتفاق افتاده است که بارها توضیح دادم. الان هم تلاشم کم کردن نیست بیشتر ثبات وزن است تا به وضعیت سابق بر نگردم. چرا که بارها و بارها با این مشکل دست و پنجه نرم کرده ام. گاهی به قدری گرسنه می شوم که دست و پایم شروع به لرزیدن می کند و این نشانه بدی است یعنی افت قند خون که با توجه به وضعیت جسمی بنده برایم سم است.
مطالب مشابه :
همکار آلمانی
بدبختی های یک زن چاق. در خصوص نگاههای غلط نسبت به مشکل چاقی می
پیام اخلاقی
بدبختی های یک زن چاق. در خصوص نگاههای غلط نسبت به مشکل چاقی می
آدمهای موفق چاق
بدبختی های یک زن چاق زن هستم و تمام اتفاقاتی که برای یک زن قرار است در طول زندگیش اتفاق بی
آدم چاق و خرید لباس
بدبختی های یک زن چاق. در خصوص نگاههای غلط نسبت به مشکل چاقی می
چرا؟
بدبختی های یک زن چاق زن هستم و تمام اتفاقاتی که برای یک زن قرار است در طول زندگیش اتفاق بی
95 کیلو
بدبختی های یک زن چاق. در خصوص نگاههای غلط نسبت به مشکل چاقی می
برچسب :
بدبختی های یک زن چاق