داستان

داستانک چوپانی ماری را از میان بوته های آتش گرفته نجات داد و در خورجین گذاشته و به راه افتاد .

چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت :
به گردنت بزنم یا به لبت ؟

چوپان گفت : آیا سزای خوبی این است ؟

مار گفت : سزای خوبی بدی است ...

و قرار شد تا از کسی سوال بکنند ، به روباهی رسیدند و از او پرسیدند .

روباه گفت :

من تا صورت واقعه را نبینم نمی توانم حکم کنم , برگشته و مار را درون بوته های آتش انداختند مار به استمداد برآمد و روباه گفت :

بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود ...

...................................................................................................................

داستانک

 


یک روباهی به گرگ گفت :
ای گرگ به من یاد میدهی که چطور زندگی کنم !
گرگ گفت : برو از اون تپه بپر !!
روباه گفت: ولی شاید پایم بشکند !
گرگ گفت : نترس من میگیرمت
وهنگامی که روباه پرید گرگ کمکش نکرد
روباه گفت: پس چرا کمکم نکردی منو نگرفتی ! ؟
گرگ گفت : این اولین درسه که به کسی اعتماد نکنی...!!!

.........................................................................................

 

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند

 

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیرزن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود
.............................................................................................. تو مدیر مدرسه هستی

صبح زود مادری برای بیدار کردن پسرش رفت

مادر : پسرم بلند شو. وقت رفتن به مدرسه است

پسر : اما چرا مامان ؟ من نمی خوام برم مدرسه

مادر : دو دلیل به من بگو که چرا نمی خوای بری مدرسه ؟

پسر : 1- همه بچه ها از من بدشون می یاد

2- همه معلم ها از من بدشون می یاد

مادر : اُه خدای من ! این که دلیل نمی شه

زود باش تو باید بری به مدرسه

پسر : مامان دو دلیل برام بیار که چرا من باید برم مدرسه ؟

مادر : 1- تو الآن پنجاه و دو سالته

                                          2  - تو مدیر مدرسه هستی

..................................................................................................................

 

داستان

 

 

روزي يك مرد ثروتمند، پسر بچه كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان دهد مردمي كه در آنجا زندگي مي كنند چقدر فقير هستند.

آنها يك روز و يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند.

در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟»
پسر پاسخ داد: «عالي بود پدر!»
پدر پرسيد: «آيا به زندگي آنها توجه كردي؟»
پسر پاسخ داد: «فكر مي كنم!»
پدر پرسيد: «چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟»
پسر كمي انديشيد و بعد به آرامي گفت: «فهميدم كه ما در خانه يك سگ داريم و آنها چهار تا. ما در حياطمان فانوسهاي تزئيني داريم و آنها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها بي انتهاست!»

در پايان حرفهاي پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر اضافه كرد: «متشكرم پدر كه به من نشان دادي ما واقعا چقدر فقير هستيم!»

........................................................................................................................................

 

نیت پاک

داستان را حتماً بخوانید......

مردي صبح زود از خواب بيدار شد تا نمازش را در مسجید بخواند. لباس پوشيد و راهي مسجید شد.

در راه مسجد، مرد به زمين خورد و لباسهايش کثيف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهايش را عوض کرد و دوباره راهي خانه خدا شد. در راه مسجد و در همان نقطه مجدداً به زمين خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. يک بار ديگر لباسهايش را تبدیل کرد و راهي مسجید شد.

در راه مسجید، با مردي که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسيد. مرد پاسخ داد: (( من ديدم شما در راه مسجید دو بار به زمين افتاديد.))، به خواطر همین چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان تشکر مي کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه مي دهند. همين که به مسجد رسيدند، مرد اول از مرد چراغ

بدست در خواست مي کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداري مي کند.

مرد اول درخواستش را دوبار ديگر تکرار مي کند و مجدداً همان جواب را مي شنود. مرد اول سوال مي کند که چرا او

نمي خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: ((من شيطان هستم.)) مرد اول با شنيدن اين جواب تکان خورد. شيطان در ادامه توضيح مي دهد:

((من شما را در راه مسجید ديدم و اين من بودم که باعث زمين خوردن شما شدم.)) وقتي شما به خانه رفتيد، خودتان را تميز کرديد و به راهمان به مسجد برگشتيد، خدا همه گناهان شما را بخشيد. من براي بار دوم باعث زمين خوردن شما شدم و حتي آن هم شما را تشويق به ماندن در خانه نکرد، بلکه دوباره به راه مسجد برگشتيد. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشيد. من ترسيدم که اگر يک بار ديگر باعث زمين خوردن شما بشوم، آنوقت خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشيد. بنا براين، من سالم رسيدن شما را به  مسجید مطمئن ساختم.

نتيجه داستان:
کار خيري را که قصد داريد انجام دهيد به تعويق نياندازيد. زيرا هرگز نمي دانيد چقدر اجر و پاداش ممکن است داشته باشد.

 

///////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

درس آموزگار به شاگردانش!

 

معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدم هایی که از آنها بدشان می آید ، سیب زمینی بریزند و با خود به مدرسه بیاورند.

فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند.در کیسه‌ی بعضی ها ۲ بعضی ها ۳ ، و بعضی ها ۵ سیب زمینی بود. معلم به بچه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده. به علاوه ، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند. معلم از بچه ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟ بچه ها از اینکه مجبور بودند. سیب زمینی های بدبو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.

آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی، این چنین توضیح داد: این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید. بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می‌کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می‌کنید. حالا که شما بوی بد سیب زمینی‌ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟

....................................................................................................

 

 فامیل خدا
کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود وبا نگاه همراه حسرت و اندوه به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد و از سرمای زیاد میلرزید و پاهایش را از سرما از روی زمین جابجا می کرد.خانمی در حال عبور او را دید و به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش.
کودک که حالا احساس گرما می کرد و دیگه نمیلرزید و لباس های تو تنشو دو دستی بغل کرده بود، پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم .
کودک گفت:می دانستم با او نسبت دارید.

.....................................................................................................

 

ایمان واقعی!

 

روزی تاجری موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و دکانش در غیاب او آتش گرفته و اجناس گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت زیادی به او وارد آمده است .

فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!


خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟ نه.....


او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟


مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود :

مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!
نتیجه اخلاقی داستان!
مال دنیا امروز است فردا ممکن است نباشد. اما ایمان واقعی همیشه همراهت است. مال دنیا را هر زمان که خواسته باشی بدست آورده میتوانی نا وقت نخواهد شد. اما برای بدست آوردن ایمان یک لحظه تأخیر نکن.
///////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

 

 

 


مطالب مشابه :


اختصاص 440مدرسه و خانه معلم درکرمانشاه براي پذيرايي ازمهمانان نوروزي

27 فوریه 2010 ... کرمانشاه - کارشناس مسوول تعاون و رفاه فرهنگيان سازمان آموزش و پرورش استان کرمانشاه گفت: 440مدرسه ، 14 خانه معلم و 10 اقامتگاه ديگر براي اقامت




برنامه عملیاتی درس عربی استان کرمانشاه در سال تحصیلی 94-1393

گروه آموزشی درس عربی استان کرمانشاه - برنامه عملیاتی درس عربی استان کرمانشاه ... از ساعت 9 لغایت 12 در محل پژوهشسرای دانش آموزی جنب خانه معلم برگزار خواهد شد.




سفرنامه کرمانشاه

4 تا پاکت چایی جیهان که عسلو دیگه پیدا نمیشه و با یه باکس صابون و خمیر دندان و یه برس سر تنها خرید ما بود ساعت 8 رسیدیم کرمانشاه و مستقیم رفتیم خانه معلم که




هنرستان‌ها از سال 95 سه ساله می‌شوند

7 مارس 2015 ... به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) منطقه کرمانشاه، ... سرگروه‌های تاسیسات سراسر کشور که در خانه معلم کرمانشاه برگزار شد، با




تشكيل ستاد بزرگداشت مقام معلم در فرمانداري كرمانشاه

صبح روز سه شنبه هيجدهم فروردين ماه نود و چهار جلسه ستا د بزرگداشت مقام معلم در فرمانداري كرمانشاه تشكيل شد. در اين جلسه كه روساي نواحي ومناطق آموزش و پرورش




هنر ادبیات تاریخ بزرگترین شهر کوردنشین(کرمانشاه)

شهر کِرمانشاه(به کردی کرماشان) مرکز استان کرمانشاه و نیز مرکز شهرستان کرمانشاه در .... خانه معلم. بیمارستان ها. بیمارستان امام علی(قلب و عروق) بیمارستان امام حسین




نشانی خانه های معلم و مراکز اسکان

38, کرمانشاه, کرمانشاه, 8248701-8225911, 0831, بلوار شهید بهشتی پایین تر از ... خانه معلم شهر توریستی گرماب(غار کتله خور زیباترین غار خشکی جهان دریان شهر




مرکز تربیت معلم شهید مطهری کرمانشاه را دریابید!

شهروند نویس – از سال گذشته که زمزمه تشکیل دانشگاه فرهنگیان(مجتمع پیامبر اعظم- ص-)شنیده شد تا اکنون مراکز تربیت معلم شهید رجایی پسرانه و شهید صدوقی




خانه خدیوی

1 ا کتبر 2012 ... کرمانشاه‎ ‎تاریخ کهن - خانه خدیوی - آشنائی با تاریخ کرمانشاه از گذشته تا به ... خانه خديوي :اين خانه در خيابان معلم شرقي واقع شده است ، يكي از با




داستان

17 نوامبر 2014 ... کرمانشاه - داستان - ازهردری سخنی. ... 2- همه معلم ها از من بدشون می یاد. مادر : اُه خدای من ! ... آنها يك روز و يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند.




برچسب :