گفت و گو با استاد مسلم پزشکی قانونی ایران دکتر گودرزی
علاقهوافری به ادبیات داشت اما پدر که قاضی و مسئول قضایی در کشور بود از ترس حقوقدان شدن فرزند او را مجبور به آموختن علم پزشکی کرد. هرچند پدر نمی دانست زندگی برای فرامرز کوچکش خواب دیگری دیده است. اگر او قاضی و وکیل نشد اما دست سرنوشت او را به سیستم قضایی وارد کرد و همکار پدرشد.دکتر فرامرز گودرزی نام آشنایی در تاریخ پزشکی قانونی ایران است.مردی که باپشتکار بسیار سازمان پزشکی قانونی را متحول کرد و سابقه درخشانی درخدمت به سیستم قضایی بر جای گذاشت. در سالگرذ فوت این پزشک دلسوز و مهربان که خون حیات بخش پزشکی قانونی ایران بود و به پاسداشت این شخصیت بزرگ قانون مصاحبه منتشر نشده ایشان را که در رابطه با زندگی علمی و تجربیاتشان انجام شده، منتشر کرده است.
.... آقای دکتر، برای شروع از آغاز زندگی و نحوه ورودتان به رشته پزشکی بگویید؟من در تهران در سال ۱۳۱۲ در محله هفتدختران به دنیا آمدم. آن موقع پدرم رئیس دادگستری مازندران بود. یکی از اتفاقات خوب در زندگی این بود که همانروزی که بهدنیا آمدم به پدرم تلگراف زدند که به ریاست شعبه ۲ شهرستان تهران منصوب شده است. بعد در همین تهران بودیم من کلاسهای ابتدایی را تهران بودم. بعد هم به دبیرستان علمیه و بعد از علمیه به دارالفنون رفتم. من درسهایم را در دارالفنون خواندم تا کلاس پنجم دارالفنون بودم سال ششم رفتم ششم ادبی زیرا ادبیات دوست داشتم. پدرم گفت تو جوانمرگ شده میخواهی بروی ادبی بخوانی که بعدش بروی دانشکده حقوق مثل من بدبخت بشوی به زور ما را دبیرستان هدف در رشته طبیعی ثبتنام کردند.
زمان کنکور از بدشانسی خوردیم به ۲۸ مرداد. من دهات بودم آمدم تهران جلویم را گرفتند راه ندادند. هرچه گفتم من اینم من آنم پدرم الان خودش دادستان تهران است تلفنی کنید جلویم را گرفتند راه ندادند و از کنکور تهران جا ماندم. بعد گفتند شیراز خیلی خوب است. رفتیم شیراز و آنجا هم امتحان دادیم. من میخواستم کنکور طب قبول نشوم که بیایم بروم حقوق متأسفانه در طب قبول شدم . آنجا خواستیم تخصص بگیریم خورد به سربازی. آن زمان می گفتند اول سربازی و بعد تخصص، در حالی که الان میگویند اگر تخصص قبول شدید درس بخوانید و بعد سربازی بیایید. از ادامه تحصیل ماندم.
چه شد وارد پزشکی قانونی شدید؟
من همان سال ازدواج کرده بودم خانه و زندگی در تهران داشتم، یک روز که مهمان پدربودم با دکتر سیدمحمدخان طباطبایی رئیس طب قانونی آشنا شدم. گفت آقازاده چه کاره است؟ پدرم گفت دکتر است. گفت الان من دکتر کم دارم دکترهایی هم که می خواهم استخدام کنم حتماً باید از خانواده قضات باشند، خلاصه یک وقت ما دیدیم ابلاغ پزشکی قانونی تهران در سال ۱۳۴۰ به نام من صادر شد. خلاصه آنجا دکتر طباطبایی آمد و گفت بیا به من سربزن. آقای ویشگاهی هم بود رئیس شعبه دیوان عالی کشور بود و رئیس شعبه دادگاه تجدیدنظر انتظامی که پدرم آنجا بود به من گفت: یک نصیحت به تو می کنم اگر حرف مرا گوش کردی عاقبتت خوب است و اگر گوش نکردی بدبختی. گفتم چیست؟ گفت در کار عدلیه خوش رقصی نکن در حدی که متعادل است کار کن.
شرایط کاری و مالی در پزشکی قانونی مساعد بود؟
آقا ما این را فراموش کردیم. من اصلاً دلم نمیآمد کسی پشت در اتاق من منتظر بماند. هرچه حقوق هم می گرفتم پول چای وقهوه در می آمد. ۶۸۰ تومان حقوق می گرفتم. یک روز وزیر وقت آمد دید که تمام اتاقها خالی است فقط اتاق من پراست. گفت این کیست؟ گفتند فلانی است. آنها اعتراض کردند و گفتند این همه ارباب رجوع ها را به سمت خود می کشد. آن زمان ۲۰۰ تومان به ما اضافه کار مقطوع میدادند. خلاصه شبنامه پخش کردند که این بچه اعیان است و به او اضافه کار می دهند و به ما نمی دهند! چنین حرفهایی هم بود .خلاصه ما ۸۸۰ تومان حقوق که می گرفتیم ناهار به خانه نمیرسید مگر سر راه میوه ای چیزی می خریدم. به هر حال بعد از شش ماه که آنجا بودیم مسئله آموزش کارورزی قضایی و تدریس به قضات، شروع شد. دکتر طباطبایی من را انتخاب کرد. دروس کارورزی قضایی پزشکی قانونی را به من داده بودند.
در کار عدلیه نباید «خوش رقصی» کرد
کارورزی و آموزش قضات چگونه بود؟
استاد پزشکی قانونی دکترطباطبایی بود. بااینکه وظیفه من نبود، قضات را می آوردم کالبد شکافی میکردیم و ازکالبد شکافی من فیلم برداشتهاند که هنوز هم پلیس قضایی آن فیلم ها را دارد.
بعد از انقلاب تغییر در کار شما ایجاد شد؟
زمان انقلاب شد و بعضی گفتند شما مردم را دوست ندارید. در حالی که هرجا اتفاقی میافتاد من بلافاصله در اداره بودم بااینکه وظیفه ای برای حضورنداشتم برای کمک به مردم همیشه حاضر بودم. حتی در جنگ تحمیلی که هر روز تعداد زیادی شهید و همچنین کشتههای عراقی رامیآوردند من معاون اداره بودم. هر روز چند تا از بچه ها را نگه می داشتیم و به آنها ناهار و پول می دادیم. نفری ۵ یا ۶ هزار تومان که بمانند کارها با سرعت و دقت انجام شود. کشتگان عراقی هم همینطور و خدا شاهد است که ما آن زحمتی که برای شهدای خودمان می کشیدیم برای کشتههای عراقی هم می کشیدیم.
هرگز اتفاقی افتاد که احساس کنید پاداش اعمال خیر شما بود؟
کار خوب هیچوقت بی پاسخ نمیماند. یک روز که آماده رفتن به خانه بودم دیدم یکی فوت کرده. جواز دفنش را دادم ضمن تسلیت به آنها گفتم اگر ناهار هم می خورید حاضر است؟ گفتند نه حال ناهار خوردن نداریم. گفتند آمبولانس نداریم، با این ماشینهای سپاه آمدیم. حالا باید اینجا بایستیم تا فردا آمبولانس بیاید. گفتم نمیشود چون واقعا سخت میگرفتند. شهردار سخت میگرفت که آنها باید ببرند بهشت زهرا. نوشتم به پلیس راه که این کودک در بین راه فوت شده و جواز دفنش را هم دادم تا کار سریع تر انجام شود. چند وقت بعد یک مشکلی پیش آمد، آمل رفتیم. با پسرعمو و برادرم به سپاه ساری رفتیم. مقداری ملک داشتیم که سپاه تملک کرده بودو پرداخت پولش را به تاخیر میانداختند. یکدفعه همان مرد را در آمل دیدیم.خلاصه ما را برد و پذیرایی مفصل اداری و پرسید مشکلتان چیست؟ داستان را تعریف کردم. نگذاشت برگردیم و کارشناس آورد و ملک ما را قیمت گذاشت و به همان قیمت هم به ما پول دادند.
شما به ادبیات خیلی علاقه داشتید، علاقه خود را چگونه پیگیری کردید؟
علاقه زیادی به ادبیات داشتم. هنوزهم دنبالش می کنم.مثلاً دیوان طالب و زهره که مجموعه اشعار مازندرانی است را با کوششی ۵۰ ساله جمع آوری کردم. برای هر بیتش من مدت مدیدی زحمت کشیدم خدا بیامرزد نیما یوشیج را معلم ابتدایی من بود و وقتی شنید من این کار را می کنم خیلی هم کمک کرد.
از نیما یوشیج گفتید. از او خاطرهای دارید؟
نیما را به خاطر اشعار نویی که میگفت پس می زدند. فرهنگیها سعی می کردند به مدرسه راه ندهند، می توانست استاد ادبیات فارسی باشد در حالی که معلم ادبیات دبستان بود. کلاس هم که برای تدریس میآمد کاری به دروس کلاسیک نداشت؛ شروع می کرد به روش خود تدریس کردن. البته او در سطح بالا و بزرگی بود ما کودک سطح دبستانی. خیلی مرد محترمی بود. سرکلاسش همه ساکت می نشستند که چه کلامی از دهانش در میآید. نیما یوشیج یا همان علی اسفندیاری چون مازندرانی بود با پدرم دوست بود و یکی دو بار خانه ما ناهار آمد. خیلی مرد خوب و باسوادی بود. موقعی که دکتر خانلری وزیر شد نگران بود ومی گفت من را بیرون می کنند. پدرم به خانلری تلفن کرد و گفت من به نیما یوشیج علاقهمندم تا با او رفتار مناسب داشته باشد.
از هم شاگردیهایتان بگویید؟
از دوستان و همشاگردیهای ما دکتر کاتوزیان بود که الان از علمای حقوق است . خیلی پسر خوب و باسواد و والیبالیست حسابی هم بود که در تهران برای آبشارهایی که میزد بسیار معروف بود.
زمان کودتای ۲۸ مرداد ، پدرتان در چه منصبی بودند؟
پدر من وکیل مجلس و معاون دکتر مصدق بود. یعنی دکتر مصدق رئیس فراکسیون دادگستری بود پدرم معاونش بود. در دانشگاه هم دکتر مصدق استاد پدرم بود. یعنی حق استادی به گردن پدرم داشت. زمانی که نفت را ملی کردند همان دوره پدرم وکیل مجلس بود که خیلی زحمت کشید.
نظرشما درباره مسائل روز علم پزشکی و پزشکی قانونی مانند پیوند اعضا شبیه سازی و حالا امثال این چیست؟
رساله من در سال ۱۳۳۸ تقریباً در چهل وچند سال پیش درباره پیوند اعضا بود. یعنی جایگزین کردن روده کوچک به جای حالب، حالب یک لولهای است از کلیه میآید و میرود به مثانه این اگر قطع شود کلیه از بین می رود. ابتدا پیوند اعضا از ۱۳۳۸ در بیمارستان نمازی و دکتر نوری شروع شده بود. بعد من دنبال پیوند اعضا از مرده به زنده بودم که امکان پذیر شد. امروز پیوند از مرده به زنده خیلی زیاد است. باید مردم را تشویق کرد که اگر جنازه ای دارند که سالم است و فوت کرده اجازه بدهند که پیوند برداریم. خوشبختانه مردم ما ایثارگرند در این مورد این کار رااغلب می کنند.
از نقش و کارکرد پزشکی قانونی در دستگاه قضایی ما بگویید. رابطه بین پزشکی قانونی و قاضی چگونه باید باشد؟
ما وقتی به پزشکی قانونی آمدیم، گفته میشد ما پزشکیم و قضات لیسانسه هستند ما نباید زیردست آنها باشیم. پدرم قاضی بود می دانستم قاضی چقدر باید زحمت بکشد. این بود که من کاملا بر عکس فکر میکردم. گفتم به سواد نیست به مقام است ما باید احترام به مقام قاضی را داشته باشیم و نهایت همکاری را داشته باشیم. این بود که من، دکتر منصور خلعتبری و دکتر محمدعلی خلعتبری با قضات خیلی رفیق بودیم.
ارتباط خوب با قضات به ابداع پلیس قضایی هم منجر شد، درست است؟
نتیجه یک کار جالب در رابطه با مسئله صحنه جرم بود. درگذشته اگر جرم یا قتلی اتفاق میافتاد قاضی و پلیس و پزشک هرکدام جداگانه برای تحقیق میرفتند. من پیشنهاد تشکیل یک تیم دادم که رئیس این تیم قاضی جزایی باشد تا پزشکی قانونی و پلیس با هم به محل وقوع حادثه بروند و پرونده کامل به دادگستری بیاید. برای همین هم آقای هاشمی شاهرودی فرمودند که یک سمینار خیلی بزرگی تشکیل شود و چند روز این سمینار طول کشید و همه گفتند عجب کار جالبی بود. این است که الان ما به دنبال پلیس قضایی هستیم تا پلیس قضایی دارای تیم هایی ازجمله قاضی و پزشکی قانونی باشد.
از خاطراتتان مانند کار با قضات باسابقهای چون آقای سپهوند برایمان میگویید؟
سپهوند با من میانهاش خیلی خوب بود. عقیده هم داشت که پزشکی قانونی اگر قوی نباشد کار قضات به جایی نمی رسد. قاضی خیلی خوبی بود در هر کاری پزشکی قانونی را دخالت می داد. یک پرونده خیلی جالبی بود که آقای سپهوند قاضی اش بود و من را به عنوان کارشناس دعوت کرد. داستانش این بود که یک جوانی میرود با نامزدش در راسته طلافروشان خیابان تختطاووس، شهید مطهری فعلی که طلا بخرند. پسری را میبیند که دنبال اینها افتاده و همینطور سوت میزند نامزد که ورزشکار و قهرمان کاراته بود با این مزاحم درگیر میشود و فرد مزاحم پا بهفرار میگذارد اما جوان به او یک ضربه کاراته میزند که او جابهجا می افتد و میمیرد. پزشکی قانونی در یک بررسی سطحی میگوید آثاری از ضربه وجود ندارد اما آقای سپهوند قبول نمیکند. دوتایی رفتیم کالبد شکافی . وقتی پشت گردن را وا کردیم ، متوجه شدیم که گردن به کلی له شده و من اظهار نظر کردم که ضربه جسم سختی به گردن باعث این کار شد. پرسیدند از من که ممکن است این ضربه کاراته باشد. من گفتم بله. خلاصه رفت به دادگاه آقای سپهوند من را خواست آن موقع حقوق ما ۱۲۰۰۰ تومان بود. با ۱۴ هزار تومان حق کارشناسی ۲۰ تا سوال جلوی من گذاشت که اگر چنین است و فلان و سوالاتی از این قبیل. خلاصه من هم شوخی کردم و گفتم ما حاضریم ۲۰ هزار تومان بدهیم و فرار کنیم و کارشناسی نکنیم. به هر حال صحبت این بود که دست کاراته باز در خارج از رینگ کاراته اگر به کار بیافتد آلت قتاله است یا خیر. من هم پاسخ دادم بله. ضربه دست کاراته باز در خارج از محیط ورزشی اگر وارد شود آلت قتاله است.
در مورد ورزشکاران خاطره دیگری هم دارید؟
یک مورد قتل دیگر در رینگ بوکس اتفاق افتاد که آن زمان هنوز ورزشکاران بیمه نبودند. آن هم مدتهای مدیدی گرفتاری ایجاد کرده بود. من هم گفتم چون در خود ورزش بوده قتل شبه عمد است. در حالی که وکیلش می گفت قتل عمد است که من ثابت کردم در ورزش بوده و شبه عمد است. پرداخت دیه کامل حکم این ورزشکار بود که پرداخت شد.
از لحظات تلخ و شیرین کاری که داشتهاید برایمان تعریف کنید؟
یک مورد خیلی جالب و خیلی عجیب بود. یک روز ساعت ۲ بعدازظهر بعد از اتمام کار داشتم میرفتم دانشکده، همکاری داشتیم به نام کیاپاشایی که دوید از من کمک خواست. دیدیم که در طرفهای کرمانشاه یک ماشین باری پر از مواد غذایی که درراه جبهه بود بعد از تخلیه بار در دره سقوط کرده و ۵ نفر کشته شدهاند. آن زمان آنهایی که در شهرستانها فوت میکردند را به تهران می آوردند تا ما دوباره بررسی کنیم. یکی از اینها مشکوک بود. یعنی مادرش می گفت این صورتش له و لورده شده، من این را نمیشناسم ولی این اگر پای چپش شکسته باشد جنازه ماست. رفتم در آمبولانس پای چپ اورا گرفتم که ببینم شکسته است یا نه ؟ دیدم بعد از ۲۷ ساعت که از مرگش می گذرد پا نرم و گرم است. داد زدم سر کیاپاشا که بیا این زنده است او را به بیمارستان سینا بردند. مادر و خواهرش پرسیدند چه شده؟ گفتم زنده است. گفتند زنده می ماند؟ گفتم خدایی که در این شرایط بعد ۲۷ ساعت او را زنده نگه داشته مسلماً زنده نگاهش خواهد داشت و زنده هم ماند. یک بار هم تعداد زیادی نوزاد را کنار خیابان گذاشته بودند که از بی غذایی و سرما مرده بودند. البته بعضی هم نمرده بودند. ما فوری نجاتشان دادیم. حتی یکی از اینها را فکر میکردند مرده است سینهاش را بازکردند، مرا خواستند و گفتند دکتر بیا. رفتم دیدم نمرده است فوری گذاشتم در آمبولانس بیمارستان سینا و نجاتش دادیم. این چیزهای شیرینی است که ما از این روشها برای نجات این افراد استفاده کردیم. از آن به بعد من دستور دادم که هر جنازه ای به پزشکی قانونی می آید اول توسط پزشک معاینه شود از لحاظ اینکه زنده است یا مرده است بعد در سردخانه برای دفن بگذارند.
از لحظات تلخ نگفتید؟
زمانی که حضرت آیت ا… مطهری ترور شد را هرگز فراموش نمیکنم . او را خیلی دوست داشتم کتابهایشان را داشتم موقعی که ایشان را ترور کردند بازپرس تعداد گلوله ها و نوع تفنگ و زاویه برخورد را خواسته بود .
اجماع علمای تهران این بود که ایشان جزو آیات بزرگ است ونمی شود کالبد شکافی کرد. من هم آن موقع سرپرست اداره بودم. حالا داستان این بود که به دادستان انقلاب تلفن کردیم که نمی گذارند کالبد شکافی کنیم. گفت به من مربوط نیست. فردا صبح بازپرس ما از شما نوع گلوله را می خواهد به دادستان عمومی تلفن کردیم گفت آقا اصلا در صلاحیت ما نیست. همه جا را خالی می گذارند و آدم تک و تنها باید آنجا تصمیم بگیرد و یکی از کارهای مشکل همین است.در نهایت تصمیم گرفتیم به امام راحل زنگ بزنیم. آقا قم تشریف داشتند. تلفن کردیم قم دفتر امام راحل، آنجا اتفاقاً من را شناختند گفت دکتر گودرزی حالت چطوره و دلیل تماس را پرسیدند، گفتم آیت ا… مطهری را آورده اند بازپرس این سوالات را طرح کرده آقایان اجازه کالبد شکافی نمیدهند. گفت گوشی دستت باشد و گفت بگویید بیایند از آنهایی که اجازه نمی دهند. آیت ا… شاه آبادی بود. آقا به او گفت مگر من نگفته ام در کار اجرایی دخالت نکنید. کار پزشکی قانونی به شما چه مربوط است؟ شما بروید کنار بگذارید هر کار میخواهند بکنند؟ ما خوشبختانه وقتی شروع به کار کردیم با شکاف اول پوکه گلوله درآمد و ما فهمیدیم که اسلحه چیست؟ و مسیرش چیست؟
به عنوان آخرین سوال علل موفقیت خودتان را چه می دانید؟
من از لحاظ زندگی و مالی موفق نبودم برای اینکه هرچه داشتم ملک پدری بود. حقوق بازنشستگی هم پول داروها هم نمی شود. چون داروهایی که به من می دهند خیلی گران است. یعنی حداقل یک قوطی ۷۰ یا ۸۰ هزار تومان است. بنابراین اگر موفقیت علمی باشد به خاطر پشتکار خودم بود. وقتی کوچک بودم پدرم و مادرم مرا به مطالعه کتاب تشویق میکردند دوستان شوخی میکردند که دکتر گودرزی سر جنازه هم کتاب می برد. البته واقعا کتاب می بردم سر جنازه و آسیبها را با آسیبهای موجود در کتاب مقایسه می کردم.
مطالب مشابه :
لیست مشخصات داروخانه ها
دکتر فریبرز خلعتبری. خ امام- روبروی بانک * انجمن داروسازان شیراز -
وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی: خدمات دانشگاه علوم پزشکی شیراز در حوزه سلامت افتخارآمیز است
دکتر آزاده خلعتبری. برج پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی شیراز یک دکتر مصلائی اعلام کرد:
به یاد استاد دکتر عزیز الله بیات
بخصوص که در یک سفر دانشجویی به اصفهان و شیراز در سال رادمنش ، دکتر خلعتبری ، دکتر رضا
ایرانشناسان ورودی 1387 دانشگاه شیراز
شبرنگ60 - ایرانشناسان ورودی 1387 دانشگاه شیراز - خاطرات و دلنوشته ها (اقای دکتر خلعتبری)
گزارش از برگزاری مراسم نکوداشت مقام علمی دکتر علیمحمد ولوی
هادی خامنه ای، دکتر احمدرضا خضری، دکتر رضا شعبانی، دکتر اللهیار خلعتبری، دکتر منصوره
گفت و گو با استاد مسلم پزشکی قانونی ایران دکتر گودرزی
بعد گفتند شیراز خیلی خوب این بود که من، دکتر منصور خلعتبری و دکتر محمدعلی خلعتبری با قضات
معرفی 19 ویژگی نامزد اصلح ریاستجمهوری
وبلاگ حامیان دکتر دانشگاه شیراز کارشناسی 360 سیف الدین خلعتبری 361 سیف
لیست کشیک نوروزی داروخانه های تنکابن و رامسر
4/1/94 داروخانه دکتر خلعتبری 7/1/94 داروخانه دکتر پیوسته دوست (کتالم ) یکشنبه . 2/1/94.
برچسب :
دکتر خلعتبری شیراز