سفری به خوزستان
این مسافرتم نیز مانند بسیاری از قبلیها با انجام فعالیتها در دقیقهی نود و دو و وقت اضافه آغازید. شب قبلش را نخوابیده بودم و چرتِ ساعتِ دوازده ظهر، به بیدار شدن ِ تنها یک ساعت پیش از حرکت قطار انجامید و فقط چهار دقیقه پیش از حرکت سوار قطار شدم! این دیر شدن اما ضرر اصلیش خرج شام و کرایهی تاکسیای بود که بعدتر از دلایل اصلی خاطرهانگیز شدن ِ بیشتر سفر شد. صبح دوشنبه نه فروردین هشتاد و چهار اهواز بودم. دو نفر از دوستانَم هم از شیراز میآمدند و در اهواز به هم ملحق شدیم.
البته از این دو نفر یکی را برای یک ساعتی در رستورانی دیده بودم و دیگری را هم که اصلاً ندیده بودم! در اهواز جای خاصی نرفتیم، جز پل فلزی معلق مشهور این شهر و البته خیاطی. شلوارم به طرز بدی پاره شده بود و برای پیدا کردن خیاطی خیلی گشتیم. حواستان باشد در اهواز شلوارتان را پاره نکنید!
بعد از اهواز به سمتِ شوشتر حرکت کردیم و حوالی بعد از ظهر شوشتر بودیم.
2. شوشتر: مهندسی آب
شهر شوشتر از نظر کنترل منابع آب بینظیر است یا شاید باید گفت بوده است. رود کارون که به سمت شهر میآید، به وسیلهی بند میران یا میزان یا میرزا به دو رود شطیط در غرب و گرگر در شرق تقسیم میشود.
این بند در زمان ساسانیان درست شده و حدود صد سال پیش تعمیر و بازسازی شده. شطیط شاخهی غربی، که وارد شهر میشود، جلوتر شاهد یکی دیگر از معماریهای بسیار زیبا در استفاده از منابع آب است. آب رود با استفاده از کانالهایی به طریقی هدایت میشود که به صورت عمودی و چونان آبشار به پایین میریزد. این آبشارها قبلاً برای به چرخش در آوردن پرههای چرخ آسیاب استفاده میشده، اما اکنون تنها منظرهای بسیار زیبا را خلق میکنند.
شب را در پارکی چادر زدیم. متأسفانه خیلی دیر جمع و جور کردیم و تقریباً کل صبح را از دست دادیم. حوالی ظهر کنار بند میران بودیم، که شرحش رفت.
از دیگر آثار زیبای شوشتر که کمی پایینتر از بند قرار دارد، قلعهی سه طبقهی سلاسل است. پایین ترین طبقه که کنار کارون (گرگر) قرار دارد، در دل کوه حفر شده و قسمتهای مختلف ساحل با استفاده از تونلهایی به هم وصل شده. این طبقه گویا تفریحگاه بوده. البته کاوش در این قلعه چندان جلو نرفته و تنها قسمتهایی از طبقات بالاتر مشخص است.
کمی بعد از این قلعه هم پل معروف شادروان از زمان ساسانیان قرار دارد که البته بسیاری قسمتهایش خراب شده. شوشتر چند جای دیدنی دیگر هم دارد، از جمله پلای صفوی که من نتوانستم بروم. حوالی عصر از شوشتر به سمت دزفول حرکت کردیم و سهشنبه عصر دزفول بودیم. راستی اگر خواستید شلوارتان را پاره کنید در شوشتر این کار را انجام دهید، چون خیاطی زیاد است ;)
3. دزفول
دزفول که تغییر یافتهی نام دژپل بوده است، بر کنار رود کرخه قرار دارد. هر چقدر کارون در اطراف شوشتر گلآلود بود، کرخه آبای خوشرنگ و وسوسهانگیز داشت.
این جا هم در میان رود بقایای آسیابهایی قرار دارد. کنار رود، بقعهی امامزاده رودبند قرار دارد و کمی آن طرفتر خانههایی قدیمی از بافت قدیم شهر باقی ماندهاند. یکی از این خانهها زیر زمینی داشت که در واقع تونلی است از آن به چهار- پنج کیلومتر آن طرفتر!
پایینتر پلای قدیمی قرار دارد که راستش نفهمیدم دقیقاً مال چه زمانی است :D
حوالی بعد از ظهر چهارشنبه از دزفول به شوش رفتیم.
4. شوش: یادآور تمدنی کهن
اولین جایی که در شوش دیدن کردیم، قلعهای که صد و هشت سال پیش ساخته شده و طرحش از روی زندان باستیل فرانسه است. این قلعه کارگاه و محل استراحت باستانشناسان فرانسوی آن موقع بوده است. نکتهی باستانی این بنا، خشتهای آن است که خشتهای قدیمی یافت شده در شوشاند.
کنار این قلعه کاخ آپادانا، است. اگر اشتباه نکنم، این تلفظ از روی یونانی آن است و ایرانیان اَپَدَنِه تلفظ میکردهاند. به هر صورت، این کاخ از آن داریوش اول هخامنشی بوده و پیش از ساخت تختجمشید، در این کاخ اقامت داشتهاند. از بنای کاخ تنها آثار پی آن مانده که حدود نیم متری آجر چینی کردهاند که نقشهی کاخ برای بازدید کنندهها مشخص باشد. این کاخ بر روی آثاری از تمدن ایلامی بنا شده است. یک پایه ستون هخامنشی و سر ستونی به فرم سرستونهای مشهور هخامنشی در محوطه باقی ماندهاند.
گویا بسیاری بیش از این یافت شده بوده که احتمالاً در لوور است. بعد از کاخ هم از موزهی شوش دیدن کردیم که آثار بسیار زیبایی را در خود جای داده بود. در شوش، مقبرهی دانیال نبی هم قرار دارد که ما آن را نرفتیم و به جای آن سریعاً به سمت هفتتپه حرکت کردیم.
از هفتتپه که اکنون به خاطر پروژهی کارخانههای شکرش مشهور است، در این قسمت از سفر دیدن نکردیم و سریعاً به سمت زیقوراتِ دوراونتاش راه افتادیم.
5. دوراونتاش: زیگوراتای برای اینشوشیناک
خوب، این واقعاً چیز دیگری است. حتی اگر تنها برای دیدن این اثر مسافرت کنید، ارزشاش را دارد. معبدی عظیم مربوط به سه هزار و سیصد سال پیش در شهر باستانی دوراونتاش، یادگاری از قدرت تمدن ایلامی .
زیگورات یا زیقورات، از فعل زیقورا در زبان آکدی به معنی بلند و برافراشته ساختن میآید. این زیگورات برای نیایش اینشوشیناک و ناپیراشا (گال) دو تن از خدایان ایلامی بنا شده. این معبدی بوده، در مرکز شهر، با معابد دیگر اطرافش. من اینجا قصد ندارم در مورد بنا، تاریخ و جزئیات آن چیزی بنویسم، که منابع زیادی در این مورد وجود دارد. تنها بار دیگر تأکید میکنم که تنها دیدن این بنا، برای سفر به خوزستان کافی است
و البته یک نکته: به احتمال زیاد این اثر را به نام چغازنبیل میشناسید، به معنی زنبیل وارونه؛ خوب این چندان نام جالبای به نظر نمیرسد، باید نام بهتری برای آن در نظر گرفت. من فعلاً دوراونتاش ( به معنی شهر اونتاش) را میپسندم.
ما حوالی غروب به زیگوراتِ اینشوشیناک رسیدیم و شب هم آنجا چادر زدیم. منظرهی شبش هم با پروژکتورهایی که اطرافش کار گذاشتهاند زیباست. تا ظهر روز بعد، پنجشنبه، اطراف زیگورات بودیم و سپس به سمت هفتتپه بازگشتیم.
6. هفتتپه: نیشکر ایلامی
هفتتپهی خوزستان که اکنون به خاطر پروژهی نیشکر معروف است، آثاری از تمدن ایلامی را در خود جای داده.
کاوشها البته ادامه دارد و موزهی هفتتپه هم آثار به دست آمده از این کاوشها را در خود جای داده. هر چند چندان گسترده نیست و بعد از دیدن موزه و آثار شوش و دوراونتاش شاید اگر هم نرسیدید این را ببینید، خیلی ضرر نکرده باشید.
ما بعد از گشتی در هفتتپه، به شوش بازگشتیم، دوستانَم به اهواز رفتند تا به شیراز بازگردند و من به دزفول و از آنجا به شوشتر برگشتم تا به سمت مسجد سلیمان حرکت کنم. سفری تک و تنها.
7. مسجد سلیمان: تیپ و ناامنی
حوالی عصر مسجد سلیمان بودم. اولین نکاتای که در صحبت با چند نفر دستَم آمد، وضعیت ناامنی در مسجد سلیمان بود. از نظر ناامنی بسیار ترساندندَم. البته شاید به خاطر این بود که تنها شده بودم و شهرهای قبلی سه نفر بودیم، اما تکههایی هم که جوانان برومند مسجدسلیمانای میانداختند، فضای ترسناکتری را به وجود میآورد! و البته توریستهای کمتری هم به مسجد سلیمان میروند، برای همین برخلاف مثلاً شوشتر که میتوانستی در پارک چادر بزنی و نیروی انتظامی هم کنارت بود، اینجا چنین خبری نبود. این بود که مجبور شدم به مهمانسرای جهانگردی بروم. حالا زمانی بود که تنها بیستهزار تومان پول داشتم و اگر هشتهزار و پانصد تومان پول مهمانسرا را میخواستم بدهم، مجبور میشدم از همانجا برگردم تهران! این بود که شروع کردم به خواهش و زاری کردن برای مسئول آنجا که اجازه دهد من تنها یک کناری در کیسه خوابَم بخوابم، و ترس شدیدم را هم بهاش گفتم. اما قبول نکرد. دیگر داشتم میرفتم که گویا دعوت من برای این که مرام داشته باشد کارگر افتاد و با پنجاه درصد تخفیف حاضر شد یک اتاق بهام بدهد. البته برایم جای یک سوال باقی میماند که در شرایطی که مسافر نداشت، حتی اگر پانصد تومان میگرفت و به من اتاق میداد، آیا برایش سودآور نبود؟ به هر صورت.
فردا صبحاش، یعنی صبح جمعه، از اولین چاه نفت خاور میانه در مسجد سلیمان و سپس محوطه سرمسجد دیدن کردم. این محوطه آتشکده و نیایشگاهای بوده که اکنون بقایایای از آن باقی است. گویا گاز طبیعی نشت میکرده و به همین خاطر اینجا آتشکده برپا کرده بودهاند.
نکتهی دیگر در مورد مسجد سلیمان، این بود که خیلی خوش لباس بودند. به قول معروف تیپ میزدند. شاید مقدار نه چندان کماش، به خاطر مسجد سلیمانیهای ساکن شهرهای دیگر بود که در نوروز به آنجا آمده بودند، ولی در هر صورت، خوب به سر و وضعشان میرسیدند، مخصوصاً دخترانشان. تعداد کتابفروشیها هم به نسبت وسعت شهر و در قیاس با شهرهای دیگر زیاد بود. تأثیر انگلیسیها از بسیاری شهرهای جنوب ایران بیشتر بود، مثلاً بعضی از محلهها اسمهای انگلیسی داشت، مانند ریل وی! در ضمن مسجد سلیمانیها ایمان درست و حسابی نداشتند. مراسم اربعین تقریباً به چشم نخورد. حتی میگفتند که نماز جمعه و این جور قرطی بازیها را هم ندارد. شهر از نظر آب مشکل داشت، که این باعث شده بود کشاورزی چندان پر رونق نباشد و این خود در کنار عدم وجود صنایع کارآفرین، باعث بیکاریای بیشتر از جاهای دیگر شده بود. بیکاریای که خود موجب آن ناامنی یادشده بود. تمام اینها با هم شهری عجیب و غریب از نظر اجتماعی را به وجود آورده بود.
متأسفانه از مسجد سلیمان به ایذه، اتوبوس یا مینیبوس وجود نداشت. یکی صبح زود رفته بود و دیگر عصر میرفت. برای همین به اجبار با سواری رفتم. این شد که به شدت به کمبود پول خوردم. هر چند از ابتدا هم اشتباه کرده بودم و پول کم برداشته بودم و البته آن دیر شدن آغازین سفر در تهران هم مزید بر علت شد، ولی همهی اینها باعث شد سفری به مراتب خاطرهانگیزتر داشته باشم؛ هاها!
8. ایذه: نگین فراموش شده…
ایذه، ایذه…. این شهر فوقالعاده است. یک تکه جواهر است یا شاید بهتر است به سکهای تشبیهاش کنم. یک طرف طلای ناب است، طلای ناب سه هزار ساله. سمت دیگرش نادانی و پستای حکومتای که اشک به چشمانت میآورد و خشم و نفرت و افسوس.
من از آثار بسیار ایذه، تنها سه تایش را با توجه به وقت و شرایط حاصل از بیپولی توانستم بروم. آثاری که هر یک به تنهایی برای کشاندن توریستهای فراوان کافی است. اولینشان اشکفت سلمان بود، یا تاریشا.
چهار نقشبرجسته بر سنگ در تنگهای، از زمان ایلام میانه یا ایلام نو، حدود دو هزار و هفتصد تا سه هزار و سیصد سال پیش. به جای مانده از حکومت حاکم این منطقه به نام هانی یا هنی. نقشبرجستهها هانی را همراه زناش (که در ضمن خواهرش هم بوده- آن زمان مانند بعضی دیگر از مقاطع تاریخی ازدواج با محارم انجام میشده) فرزندش، نوازندهها، خدایشان و در مراسم نیایش نشان میدهد. یکی از نقش برجستهها شامل نوشتههایی به خط میخی ایلامی نیز هست که ارزش آنرا چندین برابر میکند.
اثر دوم، اثریاست معروف به طاق طویله. کاربرد این اثر هنوز چندان مشخص نیست، ولی بعضی حدس میزنند که اصطبل حیوانات بوده. میگفتند کودکی در آن مکان مشغول بازی بوده و با سقوط او در حفرهای این بنا کشف میشود، و سکهها و جواهرات طلایی هم آنجا بوده. آنچنان که حتی سربازان نیروی انتظامی هم بیخیال انجام وظیفه میشوند و خودشان هم مشغول جمع کردن طلا میشوند! حالا این چه جور طویلهای بوده که طلا داشته، احتمالاً یک قسمتای از داستان مشکل شدید دارد.
آخرین اثری که با دیدنش سفرم به نوعای تمام شد، نقش برجستههای کول فَرَه بود، در حدوداً دو کیلومتری ِ ایذه، مربوط به باز هم هانی.
این پایانای بود شکوهمند. یک فینال پرقدرت که بعد از یک موومان آرام و غمانگیز ِ مسجد سلیمان آدمی را سر شوق میآورد. شش نقش برجستهی ایلامی، که هانی و مراسم نیایش، طبقات مختلف مردم، نوازندهگان و خدایشان را نشان میداد. یکی از نقش برجستهها باز دارای متنای به خط میخی ایلام میانه (یا نو) بود که آن را به اثری یکتا در دنیا تبدیل میکرد.
البته ایذه چندین و چند اثر دیگر هم داشت که من فرصت نکردم بروم. اینکه چرا ایذه این چنین فراموش شده است عجیب است، شهری با چنین گنجینهای از آثار باستانی سه هزار ساله و طبیعتی زیبا.
علاقهای ندارم به واگویی چندین و چند بارهی رنجای که میبریم. سدی که زده میشود و آثار باستانی را در این شهر زیر آب میبرد، کشوری غنی از نظر آثار باستانی و طبیعت که تنها توریستهای ماجراجو که خطر و هیجان را دوست دارند به آن سفر میکنند. مردمای فقیر با هنرهای سه هزار ساله در اطرافشان و گنجهایی زیر پایشان. وارثان تمدنای چند هزار ساله که روی معادن نفت زندهگی میکنند، اما بیکارند (مسجد سلیمان). یا ساکنان سرزمینی که انرژی بسیاری از نقاط دنیا را تأمین میکنند، اما آب حمامهایشان به خاطر این که کپسول گاز تمام شده سرد است (دزفول)! مردمی که مراسم ِ مربوط به فاتحینشان، فاتحینای که تمدنشان را نابود کردند، کنار ویرانههای تمدن از دست رفته برگزار میکنند.
وقتی فکرش را میکنی، تنها راه نجات، تغییری بنیادی و زیر و رو شدن است. این گفتار زمان دیگر و جای دیگری میخواهد.
مطالب مشابه :
قطار مسافری اهواز قم راه اندازی شد
ساعت حرکت این قطار از اهواز 12:30 و مراجعت آن از قم 14:10 می باشد. نفت کارون نفت
کوه رباط لرستان (22/2/84)
۴۵ از اهواز با قطار عادی حرکت صبح روز بعد، ساعت 7 به حرکت ادامه های کارون هستند و
مشهد تا بهبهان
چهل و پنج دقیقه به حرکت قطار مانده است. بعد از یک ساعت رئیس می آید و کارون را که می بینم
انکودر
موسسه آموزش عالی کارون است که حرکت یک جهت عقربه هاي ساعت مي چرخد ولي اگر
سفری به خوزستان
بیدار شدن ِ تنها یک ساعت پیش از حرکت قطار انجامید و فقط کارون در اطراف شوشتر گل
عکسهای صعود به قله توچال
گروه کوهنوردی کارون. را با قطار ندشتيم.8 13 نفر حرکت را ادامه داديم.ساعت 12 بود که
فاجعه در دریاچه ی سد کارون 3- برگرفته از سایت تابناک
شیوند، غریبیها و میراحمد در حرکت بود، حوالی ساعت زمان آبگیری سد کارون قطار شهري
بازدید از بناهای تاریخی و مناطق گردشگری و تفریحی مسیر اهواز ، رامهرمز ،ایذه و شهرکرد
نوشتم در سفر به اهواز که با قطار حرکت کردیم و نیم ساعت رانندگی به سد کارون
برگزاری همایش بختیاری ها در دشت ذیلائی
صبحی در کارون ساعت 14 شروع می شد از این مسجدسلیمان حرکت می کنی می بایستی دلت
برچسب :
ساعت حرکت قطار کارون