هوش هیجانی

تاريخچه هوش هيجاني

 در روزگاران قديم كه فقط انسان بود و چند وسيله ساده براي كار و امرار معاش، عده‌اي در پي يافتن روشهايي بودند تا از سختي كار بكاهند و بر سرعت توليد محصولات بيافزايند. و اين تلاش‌ها همگام با پيشرفت علم و تكنولوژي به ثمر نشست و ماشين‌ها يكي از پس از ديگري و پيشرفته‌تر و پيچيده‌تر از گذشته آمدند تا به ياري انسان بشتابند. انسان قرن بيستم آنچنان شگفت‌زده مسابقه تكنولوژي شد كه به تدريج فراموش كرد هدف اوليه چه بود. نگراني‌ها آغاز شد، نگراني از اينكه مبادا ماشين جايگزين انسان گردد و در واقع جايگاه وسيله و هدف جابجا گردد.

شايد اينجا بود كه انسان به خود آمد و متوجه شد جايگاه اصلي او در حال فراموشي است. به تدريج مشخص شد اين انسان و نيروهاي برتر ذهني اوست كه ابزارهاي شگفت‌انگيز را مي‌آفريند، پس مطلوب است به كيفيات و منابع انساني بيش از ماشين و منابع طبيعي و معدني ارج نهاده شود. در اين وادي كشورهاي توسعه يافته خيلي زود به اهميت علوم انساني و نقش آن در توسعه جوامع پي برده و در جهت ارتقاء دانش در اين حوزه و استفاده از آن، گام‌هاي بلندبرداشتند.

نظريه‌هاي قديمي به چالش كشيده شد و دراين ميان مشخص شد توانمندي‌هاي صرفاً عقلايي (IQ) ديگر نمي‌تواند پيش‌بيني‌كننده خوبي براي موفقيت در كار و زندگي باشد. در ادامه اين حركت و پس از ارايه نظريه هوش چندگانه توسط هاوارد گاردنر در سال 1983 كه تلاش كردن بين ظرفيتهاي عقلاني و هيجاني تمايز قائل شود، در سال 1995 رابرت اشترنبرگ مدلي را از هوش موفقيت پيشنهاد نموده است، که براي پيشرفت در دانش‌آموزان با توانايي بالا سودمند مي‌باشد و براي آموزش تمام دانش‌آموزان قابل اجرا است. مدل وي به معلمان كمك مي كند تا بر مهارت‌هايي تاکيد ورزند که براي موفقيت‌هاي اجتماعي و دانشگاهي لازم است. اين مدل سه بعدي پيشنهاد مي‌دارد که قابليت‌‌هاي ذهني شامل توانايي‌هاي تحليلي، توانايي‌هاي آفرينش و خلق كردن و توانايي‌هاي عملي براي کسب موفقيت‌هاي اجتماعي، کاري، آکادميک و موفقيت در زندگي حائز اهميت مي‌باشند.

 درسال 1990 پيتر سالوي و جان ماير به ارايه نظريه قابل فهمي از هوش هيجاني دست زدند. سالوي و ماير، هوش هيجاني را به عنوان توانايي نظارت و نظم‌دهي احساسات خود و ديگران و استفاده از احساسات براي راهنماي فكر و عمل توصيف كردند.

هوش هيجاني اما طبق تعريف رون بار- اُن (2000) عبارت است ازمجموعه‌اي از دانش‌ها و توانايي‌هاي هيجاني و اجتماعي که قابليت کلي ما را در پاسخ به نياز‌هاي محيطي به طور مؤثري تحت تأثير قرار مي دهد. اين مجموعه شامل موارد زير است:  1) توانايي آگاه بودن از خود، درک و فهم خود و قدرت بيان  خويشتن 2) توانايي آگاه بودن از ديگران، درک و فهم ديگران و قدرت بيان آنها 3) توانايي مواجهه با هيجان هاي  شديد و کنترل تکانه‌ها در خويشتن 4) توانايي انطباق با تغييرات و حل

مسائلي با ماهيت اجتماعي و يا فردي.

تعريف گلمن (1995) از هوش هيجاني بدين صورت است كه او دو شيوه متفاوتي از آگاهي و دانستن را بيان مي‌كند : شيوه عقلاني و شيوه هيجاني و زندگي رواني انسان را ناشي از تعامل كاركرد هر دو عامل مي‌داند. او معتقد است به جاي ناديده گرفتن

هيجانات ، شخص بايستي به طور هوشمندانه‌اي با آنها مواجه شود ؛ تنها با هوش هيجاني مي‌توان خود را براي پايداري در مقابله با ناكامي برانگيخت . حالات روحي و خلق خود را تنظيم كرد و ارضاي نياز را به تعويق انداخت و از غرق شدن تفكر در مسائل ناراحت كننده اجتناب كرد و با ديگران همدلي نمود .

 نگاه اجمالي به ظهور مفهوم هوش هيجاني

�1900 الي 1969 ، هوش و هيجان به عنوان دو حيطه جدا از هم

     تحقيقات در باب هوش : در اين دوره حوزه آزمون‌گري روانشناختي براي هوش رشد و گسترش يافت و يك تكنولوژي صريح و ركي درباره آزمون‌هاي هوش قدم به عرصه وجود گذاشت .

     تحقيقات در باب هيجان : در حوزه‌اي جدا از هيجان بحث و گفتگو متمركز برهمان مشكل قديمي مرغ و تخم‌‌مرغ بود كه كداميك زودتر بوجود آمدند ؛ واكنش‌هاي فيزيولوژيكي يا هيجان . در ديگر گستره‌ هاي كاري ، داروين در رابطه با انتقال‌پذيري و تكوين پاسخ‌هاي هيجاني سخن گفته بود اما در طول اين دوره هيجان اغلب ، به عنوان يك موضوعي كه فرهنگي است تعيين شد و عمدتاً محصول آسيب‌شناسي و پديده‌‌هايي با ويژگي فردي نگريسته مي‌شد .

     تحقيقات در باب هوش اجتماعي : همانگونه كه آزمون‌گري هوشي پا به عرصه وجود گذاشت تمركز بر روي هوش كلامي و بياني بود . تعدادي از روانشناسان به دنبال شناسايي هوش اجتماعي هم بودند ولي به هر جهت تلاش در اين جهت به وضوح مأيوس كننده بود و مفاهيم هوشي منحصراً به صورت شناختي باقي ماندند .

�1970 الي 1989 : پيشتازان هوش هيجاني

     طلايه‌داران هوش هيجاني در اين دو دهه تلاش مي‌كردند : حوزه شناخت و عاطفه ظهور يافت تا به بررسي اين مطلب بپردازد كه چگونه هيجانات در رابطه با افكار مي‌باشند . در اين دوره عنوان شده بود كه افراد افسرده ممكن است نسبت به ديگران كمي بيشتر واقع‌گرا و دقيق باشند و از اينرو نوسانات خلقي آنها ممكن است خلاقيت آنها را ارتقاء بدهد . حوزه ارتباط غيركلامي ، مقياس‌هايي را گسترش داد تا براي ادراك اطلاعات غيركلامي كه قسمتي از آنها هيجان بود در باب تظاهرات چهره‌اي و ژست‌ها عمل كنند. آن افرادي كه در حوزه هوش مصنوعي كار مي‌كردند به بررسي اين مطلب پرداختند كه چگونه كامپيوترها ممكن است بفهمند و دليل بياورند درباره اينكه ابعاد هيجاني داستان‌ها را دربياورند .  تئوري جديد گاردنر در باب هوش چندگانه به توصيف يك هوش درون فردي پرداخت كه اين هوش دربرگيرنده قابليت ادراك نمادسازي هيجانات  مي‌باشد . كارهاي تجربي بر روي هوش اجتماعي بدين نتيجه رسيد كه آن (هوش اجتماعي) به مهارت‌هاي اجتماعي ، مهارت‌هاي همدلانه ، نگرش‌هاي پي اجتماعي، اضطراب اجتماعي و هيجان‌پذيري تقسيم مي‌شود . تحقيقات در باب مغز شروع به جداسازي ارتباطات ميان هيجان و شناخت كردند . (استفاده به طور معمول از واژه هوش هيجاني ظاهر شد ) .

�1990 الي 1993 ؛ ظهور هوش هيجاني

     در 4 سال آغازين دهه 1990 ماير و سالوي رشته مقالاتي تحت عنوان هوش هيجاني چاپ كردند . اين مقالات تحت عنوان هوش هيجاني فراهم كننده اولين بازنگري حوزه‌‌هاي بالقوه مربوط به هوش هيجاني بودند . در همان زمان مطالعات نشان داده شده شامل اولين توانايي سنجش هوش هيجاني ، تحت همان عنوان به چاپ رسيد . در اين مقاله بحث بر سر وجود يك هوش هيجاني به عنوان هوش واقعي بود . در همان زمان ، ديگر بنيان‌هاي هوش هيجاني گسترش يافتند علي‌الخصوص علوم مغزي .

�1994 الي 1997 : عمومي‌سازي و گسترش مفهوم هوش هيجاني

     گلمن يك ژورناليست علمي كه كتاب مشهور خود را تحت عنوان هوش هيجاني منتشر ساخت ، در باب مدل خود در محافل آكادميك قلم زد . اين كتاب كه در كل جهان به بهترين نحوي به فروش رفت در سطح گسترده‌اي چاپ شد . مجله تايم روي جلد خود واژه هوش هيجاني را به كار برد . تعدادي از مقياس‌هاي شخصيتي تحت عنوان هوش هيجاني انتشار يافتند .

� 1998 تا به حال : تحقيق و مؤسسه‌سازي هوش هيجاني

     پالايش‌هايي در باب مفهوم هوش هيجاني انجام شد و همراه با معرفي مقياس‌هاي جديدي در باب مفهوم و مقالات تحقيقي بازنگري شده در رابطه با موضوع .

هوش هيجاني و هوش عمومي

نظريه‌پردازان هوش هيجاني معتقدند كه IQ به ما مي‌گويد كه چه كار مي‌توانيم انجام دهيم در حاليكه هوش هيجاني به ما مي‌گويد كه چه كاري بايد انجام دهيم . IQ  شامل توانايي ما براي يادگيري ، تفكر منطقي و انتزاعي مي‌شود ، در حالي كه هوش هيجاني به ما مي‌گويد كه چگونه از IQ در جهت موفقيت در زندگي استفاده كنيم. هوش هيجاني شامل توانايي ما در جهت خودآگاهي هيجاني و اجتماعي ما مي‌شود و مهارت‌هاي لازم در اين حوزه‌‌ها را اندازه مي‌گيرد . همچنين شامل مهارت‌هاي ما در شناخت احساسات خود و ديگران و مهارت‌هاي كافي در ايجاد روابط سالم با ديگران و حس مسئوليت‌پذيري در مقابل وظايف مي‌باشد .

هوش عمومي و هوش هيجاني توانائي‌هاي متفاوتي نيستند بلكه بهتر است كه چنين بيان نمود كه از يكديگر متفاوت هستند . همه ما تركيبي از هوش و هيجان داريم ، در واقع بين هوش عمومي و برخي از جنبه‌‌هاي هوش هيجاني همبستگي پاييني وجود دارد و بايد گفت اين دو قلمرو اساساً مستقل‌اند .

وقتي افراد داراي هوش عمومي بالا در زندگي تقلا مي‌كنند و افراد داراي هوش متوسط به طور شگفت‌انگيزي پيشرفت مي‌كنند، شايد بتوان آن را به هوش هيجاني بالاي آنان نسبت داد (گلمن ، 1995) .

 روون بار ـ آن (1999) در پي يافتن پاسخي براي اين سؤال كه چرا برخي از افراد نسبت به برخي ديگر در ابعاد مختلف زندگي موفق‌ترند ، به تحقيقات بسياري دست زده است . اين سؤال لزوم مرور كامل عواملي كه تصور مي‌شود موقعيت كلي را رقم مي‌زنند و سلامت هيجاني را موجب مي‌شوند ، ايجاب مي‌كند . بار ـ آن دريافت كه‌ تنها كليد موفقيت و تنها عامل پيش‌بيني كننده موفقيت آنها هوش كلي نيست، بلكه بايد در جستجوي عوامل ديگري بود .

 ديدگاه‌هاي هوش هيجاني

با نگاه به تعاريف متعدد هوش هيجاني مي‌توان دو راهبرد نظري كلي را در اين زمينه مشخص نمـود : 1ـ ديدگاه اوليه از هوش هيجاني كه آن را به عنوان نوعي از هوش تعريف مي‌كند كه در برگيرنده عاطفه و هيجان مي‌باشد . 2ـ ديدگاه دوم كه به ديدگاه مختلط مشهور است و هوش هيجاني را با ديگر توانمندي‌ها و ويژگي‌هاي شخصيتي مانند انگيزش تركيب مي‌كند .

 ديدگاه توانمندي (پردازش اطلاعات)

اصطلاح هوش هيجاني ، براي اولين بار از سوي سالوي و ماير در سال 1990 ، به عنوان شكلي از هوش اجتماعي مطرح شد . الگوي اوليه آنها از هوش هيجاني شامل سه حيطه يا گستره از توانايي‌‌ها مي‌شد :

1ـ ارزيابي و ابراز هيجان : ارزيابي و بيان هيجان در خود توسط دو بعد كلامي و غيركلامي همچنين ارزيابي هيجان در ديگران توسط ابعاد فرعي ادراك غيركلامي و همدلي مشخص مي‌شود .

2ـ تنظيم هيجان در خود و ديگران : تنظيم هيجان در خود به اين معناست كه فرد تجربه فراخلقي ، كنترل ، ارزيابي و عمل به خلق خويش را دارد و تنظيم هيجان در ديگران به اين معناست كه فرد تعامل مؤثر با سايرين (براي مثال آرام كردن هيجاناتي كه در ديگران درمانده كننده هستند) مي‌باشد.

3ـ استفاده از هيجان : استفاده از اطلاعات هيجاني در تفكر ، عمل و مسأله گشايي است (سالوي و ماير ، 1990) . ماير ، سالوي و كاروسو (1997) مدل اصلاح شده‌اي از هوش هيجاني را تدوين كردند كه اين مدل هوش هيجاني را به صورت عملياتي در دو سيستم شناختي و هيجاني بررسي مي‌كند . اين مدل در يك الگوي كاملاً يكپارچه عمل مي‌كند اما با اين وجود

مدل مورد نظر از چهار شاخه يا مؤلفه تشكيل مي‌شود. (ماير و سالوي ، 1997) كه هر يك طبقه‌اي از توانمندي‌ها را كه براساس پيچيدگي و به صورت سلسله مراتبي ، منظم شده‌اند ، نشان مي‌دهد . اين چهار شاخه عبارتند از :

1ـ ادراك هيجاني  Emotional perceptionكه در برگيرنده شناسايي و درون‌دهي اطلاعات از سيستم هيجاني است.

2ـ تسهيل‌سازي هيجاني از افكار Thought emotional facilitating به طور كلي تسهيل هيجاني شاخه تفكري در برگيرنده استفاده هيجان براي بهبودي فرآيندهاي شناختي است حال آنكه شاخه فهم هيجاني در برگيرنده پردازش شناختي هيجان است .

3ـ فهم هيجاني Emotional understanding که در برگيرنده پردازش آتي و جلوتر اطلاعات هيجاني با نگاهي به حل مسأله   .

 4ـ مديريت هيجان در رابطه با خود و ديگران                                                                                    Managing  emotion شاخه اول : اولين شاخه از هوش هيجاني با گنجايش ادراك و اظهار احساسات آغاز مي‌شود . هوش هيجاني نمي‌تواند بدون اولين شاخه آغاز شود . اگر زماني كه احساس بدي در فرد ظهور پيدا كند فرد توجه‌اش را از آن برگرداند تقريباً هيچ چيز از احساس خودش ياد نمي‌گيرد . ادراك هيجان در برگيرنده ثبت ، توجه و رمزگشايي كردن پيام‌هاي هيجاني است ، همانگونه كه در اظهارات و بيانات صورتي ، تون صدا ، اشياء هنري و ديگر دستاوردهاي هنري فرهنگي اظهار شده‌اند (بار ـ آن و پاركر ، 2000) .

شاخه دوم : دومين شاخه هوش هيجاني در رابطه با تسهيل‌سازي هيجاني است . هيجانات سازمان‌هاي پيچيده‌اي از ابعاد فيزيولوژيكي ، هيجاني ، تجربي شناختي و هشياري از زندگي رواني هستند. هيجانات هم به عنوان احساسات (همانگونه كه فرد احساس غمگيني مي‌كند) و هم به عنوان شناختارهاي تغيير شكل يافته به سيستم شناختي ورود پيدا مي‌كنند ، (به عنوان مثال زماني كه فرد غمگين فكر مي‌كند كه الآن حالم خوب نيست) . هنگامي كه هيجانات شناسايي شده و برچسب زده مي‌شوند ، فهم هيجاني يا شاخه سوم آغاز مي‌شود .

سؤالي كه در اينجا مطرح است اين است كه تسهيل‌سازي هيجاني يا همان شاخه دوم بر چه چيزي تمركز دارد ؟ چگونه هيجانات به سيستم شناختي ورود پيدا مي‌كنند ؟ براي كمك به تفكر چگونه شناخت‌ها را تغيير مي‌دهند ؟

البته شناخت توسط اضطراب خراب مي‌شود اما هيجانات مي‌توانند الويت‌‌هايي را تحميل كنند به‌گونه‌اي كه سيستم شناختي به آنچه كه مهمترين مطلب قلمداد مي‌شود ، توجه كند (ايستربروك ، 1959 ؛ ماندلر ، 1975 و سيمون ، 1982) و حتي بر آنچهكه به بهترين نحوي در يك خلق انجام مي‌پذيرد ، متمركز شود (پالفي و سالوي ، 1993) . همچنين هيجانات شناخت‌‌ها

را تغيير مي‌دهند . ممكن است زماني كه فرد خوشحال است آنها را مثبت كنند و هنگامي كه فرد ناراحت است آنها را منفي كنند (فورگاس ، 1995 ؛ ماير ، گاشك ، براورمن و ايوانز ، 1992 ؛ سالوي و برنبام ، 1989) . اين تغييرات ، سيستم شناختي را معطوف به مشاهده موارد از جوانب مختلف مي‌كند ، براي مثال ميان نقطه نظرات خوشايند و شكاكانه تفاوت قائل شود . سودمندي اينگونه تغيير و تحولات براي تفكر كاملاً واضح است . نقل و انتقال نقطه نظر از شكاك بودن به خوش‌بيني ، فرد را تشويق مي‌كند به اينكه نقطه نظرات چند گانه‌اي را ببيند و به عنوان نتيجه در باب مشكل عميق‌تر و خلاقانه‌تر فكر كند (بار ـ آن و پاركر ، 2000)

شاخه سوم : سومين شاخه در برگيرنده فهميدن و استدلال با هيجان است . همانگونه كه سابق بر اين قيد شد هيجانات شكل دهنده يك دسته از سمبل‌‌هاي غني و پر از روابط پيچيده‌اي هستند كه بسياري از فلاسفه براي قرنها راجع به آن بحث و جدل كرده‌اند . فردي كه قادر است هيجانات را درك كند به عبارت ديگر درك معاني آنها و اينكه چطور خميره‌شان با هم ممزوج مي‌شود و چطور در طول زمان رشد مي‌كنند ، حقيقتاً با گنجايش فهم حقايق بينادي طبيعت بشري و روابط بين فردي مأنوس

مي‌شود و مورد تمجيد قرار مي‌گيرد . در حقيقت افرادي كه داراي هوش هيجاني بالا هستند به طور منظم با حالات بي‌ثباتي خلقي مواجه شده و بر آنها فائق مي‌آيند و اين نيازمند فهم قابل توجهي از خلقيات مي‌باشد (سالوي ، بيدل، دت‌ويلرو ماير ، 1999 به نقلاز بار ـ آن و پاركر ، 2000) شاخه چهارم : چهارمين شاخه مديريت هيجاني است . فردي كه داراي مديريت هيجاني مي‌باشد از اينرو بايد بعضي از خطوط راهنما را رعايت كند ولي آن كار را با انعطاف‌پذيري انجام دهد . براي مثال : باز بودن به سوي يك احساس يك بايد است اما نه هميشه . گاهي اوقات براي هر كسي اتفاق مي‌افتد ، خيلي دردناك است كه با مطلبي مواجه شود و احتمالاً هيجان‌پذيري به بهترين نحوي بسته مي‌شود . مديريت هيجاني دربرگيرنده اين است كه چگونه يك فردي پيشرفت‌‌هاي هيجاني را در روابطش با ديگران بفهمد . اين روابط مي‌تواند غيرقابل پيش‌بيني باشد ، از اينرو مديريت هيجاني دربرگيرنده خصوصيت و اهميت راه‌‌هاي هيجاني مختلف و انتخاب ميان آنهاست . براي انطباق با واكنش‌‌هاي هيجاني بسيار محتمل در موقعيت‌‌ها ، مديريت هيجاني بايستي داراي انعطاف‌پذيري لازم باشد . اين مطلب به فرد اجازه مي‌دهد كه در جهاتي پيشرفت كند كه او فكر مي‌كند بهترين جهت است . اينكه از نظر هيجاني ، معنوي و ديگر زمينه‌‌ها غني باشي ضرورتاً به اين معني نيست كه فرد بخواهد در يك شغلي بماند و يا اينكه يك ازدواج را نجات دهد . اينكه باهوش باشي بدين معني نيست كه فرد در يك روز كتاب‌‌هاي چالش برانگيز را بخواند بلكه به اين معني است كه ديگر بخش‌‌هاي شخصيت و ديگر موقعيت‌‌هايي هستند كه بايد به حساب بيايند و درك كنيم كه آن وقت چه اتفاقي مي‌افتد . در اينجاست كه نياز به انعطاف‌پذيري توضيح مي‌دهد كه چرا هوش هيجاني به عنوان يك توانمندي سنجيده مي‌شود و هيچگونه همبستگي بالايي با خوش‌بيني ، خوشحالي

و مهرباني ، درست بودن و ديگر خصوصيات ندارد . با اين وجود نتايج مهم زندگي را پيش‌بيني مي‌كند (بار ـ آن و پاركر ، 2000)

 ديدگاه مختلط  

هوش هيجاني از سوي بعضي از پژوهشگران براي توصيف كردن اسنادها يا توانايي‌‌هايي كه برخي از جنبه‌‌هاي شخصيت را نشان مي‌دهد ، به كار رفته است. ماير و سالوي و كاروسو (1997) مدل توانمندي را از مدل مختلط هوش هيجاني متمايز كردند . مدل مختلط شامل طيف وسيعي از متغيرهاي شخصيتي است كه مخالف با مدل توانمندي ماير و سالوي مي‌باشد كه كاملاً شناختي است . يك وجه كاملاً متفاوت اين دو مدل، تفاوت ميان مفهوم «صفتTrait» و «پردازش اطلاعاتInformation processing » هوش هيجاني است . اين وجه تفاوت در ديدگاه‌‌هاي مختلف سنجش و تعاريف عملياتي از سوي نظريه‌پردازان مدل مختلط و توانمندي ، نمايان است . مفهوم «صفت» هوش هيجاني با شاخص‌‌هاي بين موقعيتي رفتار نظير همدلي ، جرأت و خوش‌بيني ارتباط دارد ، در حاليكه مفهوم «پردازش اطلاعات» مربوط به توانائي‌هايي نظير توانايي تشخيص ، ابراز و بر چسب

زدن هيجان مي‌باشد . مفهوم «صفت» ريشه در چارچوب شخصيتي دارد كه از طريق پرسشنامه‌‌هاي خودسنجي كه رفتار خاصي را مي‌سنجند ، اندازه‌گيري مي‌شود (بار ـ آن ، 1997 ؛ سالوي، ماير ، گلمن ، تروي و پالفي ، 1995) .

اين ديدگاه در بررسي هوش هيجاني  تحت الشعاع متغيرهاي شخصيتي (نظير همدلي و تكانشي بودن) و ساختارهايي كه همبستگي بالقوه با آنها دارند (مانند انگيزش ، خودآگاهي و اميدواري) قرار مي‌گيرند ، برعكس ديدگاه «پردازش اطلاعات» بيشتر بر بخش‌‌هاي سازنده هوش هيجاني و رابطه آن با هوش سنتي متمركز مي‌شود (بار ـ آن و پاركر ، 2000) .

 هوش هيجاني از نقطه‌نظر گلمن

به نظر گلمن (1995) هوش هيجاني هم شامل عناصر دروني است و هم بيروني . عناصر دروني شامل ميزان خودآگاهي ، خودانگاره ، احساس استقلال و ظرفيت خودشكوفايي و قاطعيت مي‌باشد . عناصر بيروني شامل روابط بين فردي ، سهولت در همدلي و احساس مسئوليت مي‌شود . همچنين هوش هيجاني شامل ظرفيت فرد براي قبول واقعيات ، انعطاف‌پذيري ، توانايي حل مشكلات هيجاني ، توانايي حل و مقابله با استرس و تكانه‌‌ها مي‌شود .

گلمن هوش هيجاني را از IQ جدا كرده و به نظر او هوش هيجاني شيوه استفاده بهتر از IQ را از طريق خودكنترلي ، اشتياق و پشتكار و خودانگيزي شكل مي‌دهد .

او مفهوم هوش هيجاني را در 5 حوزه قرار مي‌دهد :

 1 ـ آگاهي از هيجانات خود : خودآگاهي ـ بازشناسي احساس ، آنگونه كه رخ مي‌دهد  ـ محور اصلي هوش هيجاني است . توانايي كنترل لحظه به لحظه احساسات ، براي بينش روان‌شناختي و درك

خويشتن ، اساسي است . تعريفي كه گلمن (1995) براي خودآگاهي در نظر گرفته است چنين است : «درك عميق و روشن از احساسات ، هيجانات ، نقاط ضعف و قوت ، نيازها و سائق‌‌هاي خود . افرادي كه به احساسات و هيجانات خود اطمينان بيشتري دارند ، مهارت بيشتري در هدايت و كنترل وقايع زندگي از خود نشان مي‌دهند ، در كارهاي خود دقيق هستند اميدواري آنها غيرواقع بينانه نمي‌باشد و مسئوليتي را قبول مي‌كنند كه در حد توان آنها مي‌باشد . همچنين اين افراد با خود و ديگران صادق بوده و خيلي خوب مي‌دانند كه هر نوع احساسي تا چه اندازه بر آنها و اطرافيان تأثير مي‌گذارد .

2ـ كنترل هيجانات : كنترل هيجانات به شيوه‌اي مناسب مهارتي است كه به دنبال خودآگاهي ايجاد مي‌شود . اشخاص كارآمد در اين حيطه بهتر مي‌توانند از هيجان‌هاي منفي نظير نااميدي ، اضطراب ، تحريك‌پذيري رهايي يابند و در فراز و نشيب‌هاي زندگي كمتر با مشكل مواجه مي‌شوند و يا در صورت بروز مشكل به سرعت مي‌توانند از موقعيت مشكل‌زا و ناراحت‌كننده به شرايط مطلوب بازگردند . برعكس افرادي كه در اين حيطه توانايي كمتري دارند ، همواره درگير احساسات درمانده كننده هستند .

3ـ خود انگيختگي :

اين مؤلفه مربوط به تمركز هيجان‌‌ها براي دستيابي به اهداف با قدرت ، اطمينان، توجه و خلاقيت مي‌باشد . افراد خود انگيخته ، ارضا و سركوب خواسته‌‌ها را به تأخير مي‌اندازند ، اغلب به تكميل يك عمل مي‌پردازند . آنها همواره در تكاپو و حركت هستند و تمايل دارند كه همواره مؤثر و مولد باشند . از نظر گلمن (1995) خودانگيزي زبان سائق پيشرفت مي‌باشد و كوششي است كه جهت رسيدن به حد مطلوبي از فضيلت افرادي كه اين خصيصه را زياد دارند ، هميشه در كارهاي خود نتيجه محور و سائق زيادي در آنها براي رسيدن به اهداف و استانداردها ، وجود دارد . به طور كلي خودانگيختگي يك صفت ضروري براي افراد مي‌باشد زيرا از طريق خودانگيختگي است كه مي‌توان به پيشرفت مورد انتظار رسيد .

4ـ تشخيص هيجانات در ديگران : همدلي اساس مهارت مردمي است . افراد همدل با سرنخ‌هاي ظريف اجتماعي و تعامل‌‌هايي كه بيانگر نيازها و خواسته‌‌هاي ديگران باشند ، مأنوس و آشنا هستند . اين مهارت افراد را در حيطه‌ اي آموزش حرفه‌اي و مديريت توانمند مي‌سازد .

اين مؤلفه با احساس مسئوليت در قبال ديگران نسبت بيشتري دارد و به عقيده گلمن عبارت است از درك احساسات و جنبه‌‌هاي مختلف ديگران و به كارگيري يك عمل مناسب و واكنش مورد علاقه براي افرادي كه پيرامون ما قرار گرفته‌اند . همدلي به معني من خوبم و تو خوبي نيست و به اين معني هم نيست كه تمام احساسات طرف مقابل را تأييد و تحسين كنيم ، همدلي بيشتر به معني تأمل و ملاحظه احساسات ديگران مي‌باشد .

5ـ كنترل روابط : مهارت در اين حيطه با توانايي مشترك در كنترل هيجان و تعامل سازگارانه با ديگران همراه است . همچنين به جنبه‌‌هاي ذاتي رهبري و روابط ميان فردي منظم ، موزون و سازگار ارتباط دارد .

به نظر گلمن افرادي كه مي‌‌خواهند در ايجاد رابطه با ديگران مؤثر واقع شوند بايد توانايي تشخيص ، تفكيك و كنترل احساسات خود را داشته باشند ، سپس از طريق همدلي يك رابطه مناسب برقرار كنند . اين مهارت فقط شامل دوست‌يابي نمي‌شود گر چه افرادي كه اين مهارت را دارند خيلي سريع يك جو دوستانه با افراد ايجاد مي‌كنند ولي اين مهارت بيشتر به

دوستيابي هدفمند مربوط مي‌شود . اين افراد به راحتي مي‌توانند مسير فكري رفتار ديگران را در سمتي كه مي‌‌خواهند هدايت كنند (گلمن ، 1995) .

گلمن (1998) پنج مؤلفه فوق را به بيست و پنج توانش هيجاني متفاوت تقسيم مي‌كند ، نظير : آگاهي سياسي Political knowledge، نظم كاركنان Staff dicipline ، اعتماد به نفسSelf–Confidence ، هشياري Consciousness  و انگيزه پيشرفت Achievement motivation استقامت Tolerance ، اشتياق  Zeal ، خوش‌بيني Optimism و كنترل خود Self - management.

هوش هيجاني از نقطه نظر بار ـ آن

يكي ديگر از نظريه‌پردازان مدل مختلط هوش هيجاني بار ـ آن (1997) است ؛ هوش هيجاني به وسيله بار ـ آن به اين صورت تعريف شده است : « يك دسته از مهارت‌‌ها ، استعدادها و توانائي‌‌هاي غيرشناختي كه توانايي موفقيت فرد را در مقابله با فشارها و اقتضاهاي محيطي افزايش مي‌دهد » . بنابراين هوش هيجاني يكي از عوامل مهم در تعيين موفقيت فرد در زندگي است و مستقيماً بهداشت رواني فرد را تحت تأثير قرار مي‌دهد . هوش هيجاني با ساير تعيين‌كننده‌‌هاي مهم ( توانايي موفقيت فرد در مقابله با اقتضاهاي محيط ) از قبيل آمادگي‌‌هاي زيست ـ پزشكي ، استعداد هوش شناختي و واقعيت‌‌ها و محدوديت‌‌هاي محيطي در تعامل است . مدل بارـ آن از هوش هيجاني چند عاملي است و مربوط به استعدادهايي براي عملكرد است تا خود عملكرد (يعني استعداد موفقيت تا خود موفقيت) . اين مدل همچنين فرآيند مدار است تا نتيجه مدار.

ماهيت جامع اين مدل مفهومي براساس گروهي از مؤلفه‌‌هاي عاملي (مهار‌ت‌‌هاي هوش هيجاني) و روشي كه آنها تعريف مي‌شوند ، قرار دارد .

بار ـ آن پانزده هوش هيجاني در پانزده خرده مقياس پرسشنامه هوش‌بهر هيجاني بار ـ آن معرفي كرده است . هوش هيجاني و مهارت‌‌هاي هيجاني طي زمان رشد مي‌كنند ، طي زندگي تغيير مي‌كنند و مي‌توان با آموزش و برنامه‌‌هاي اصلاحي مانند تكنيك‌‌هاي درماني آن را بهبود بخشيد (بار ـ آن ، 1997) .

پانزده عاملي كه توسط بار ـ آن به عنوان عامل‌‌هاي هوش هيجاني در نظر گرفته شده‌اند عبارتند از :

 1ـ خودآگاهي هيجاني2ـ احترام به خود 3ـ قاطعيت 4ـ خودشكوفايي5ـ استقلال 6ـ همـدلي7ـ انعطاف‌پذيري 8ـ تحمل استرس

 9- حل مسأله10 ـ واقعيت‌سنجي 11ـ مسئوليت‌پذيري اجتماعي12ـ كنترل تكانه 13ـ شادكامي14ـ خوش‌بيني15ـ روابط بين فردي .

بار ـ آن مدلي از توانش‌‌هاي هيجاني را ارائه داده است كه اين مدل پنج حيطه يا گستره از مهارت‌‌ها يا توانائي‌‌ها را در بر مي‌گيرد

مهارت‌‌هاي درون فردي Inter personal skills : كه خود آگاهي هيجاني (بازشناسي و فهم احساسات خود) ، جرأت (ابراز احساسات ، عقايد ، تفكرات و دفاع از حقوق شخصي به شيوه‌اي سازنده) ، خود تنظيمي (آگاهي ، فهم ، پذيرش و احترام به خويش) ، خودشكوفايي (تحقق بخشيدن به استعدادهاي بالقوه خويشتن) و استقلال (خودفرماني و خود كنترلي در تفكر و عمل شخص و رهايي از وابستگي هيجاني) را در برمي‌گيرد.

مهارت‌‌هاي ميان فردي Intra personal skills: كه شامل روابط ميان فردي (آگاهي ، فهم و درك احساسات ديگران) ايجاد و حفظ روابط رضايت‌بخش دو جانبه كه به صورت نزديكي هيجاني و وابستگي مشخص مي‌شود ) ، تعهد اجتماعي (عضو مؤثر و سازنده گروه اجتماعي خود بودن ، نشان دادن خود به عنوان يك شريك خوب) و همدلي است .                                               سازگاري Adaptability: كه شامل مسأله‌گشايي (تشخيص و تعريف مسايل ، همچنين ايجاد راهكارهاي مؤثر)، آزمون واقعيت

(ارزيابي مطابقت ميان آنچه به طور ذهني و آنچه به طور عيني تجربه مي‌شود) و انعطاف‌پذيري (تنظيم هيجان ، تفكر و رفتار به هنگام تغيير موقعيت و شرايط) مي‌باشد .

كنترل استرس: Stress management كه توانايي تحمل استرس (مقاومت در برابر وقايع نامطلوب و موقعيت‌‌هاي استرس‌زا) ، كنترل تكانه (ايستادگي در برابر تكانه يا انكار تكانه) را شامل مي‌شود .

خلق عمومي General mood : كه شامل شادي (احساس رضايت از زندگي خويشتن ، شاد كردن خود و ديگران) و خوش‌بيني (نگاه به جنبه‌‌هاي روشن زندگي و حفظ نگرش مثبت حتي در مواجهه با ناملايمات است ) (بار ـ آن ، 1997) .

 

 

هوش هيجاني و ضرورت آن در فرزندپروري 

  عصباني شدن آسان است - همه مي توانند عصباني شوند، اما عصباني شدن در برابر شخصِ مناسب، به ميزان مناسب، در زمان مناسب ، به دليل مناسب و به روش مناسب – آسان نيست                                                                                                                                                    ( ارسطو)

 اما منظور از هوش هيجاني چيست؟

به طور خلاصه هوش هيجاني يعني : داشتن ظرفيتي براي شناخت احساسات و هيجانات  خود و ديگران و استفاده از اين هيجانات به نحو مناسب ، براي برقراري ارتباط بهتر با خود و ديگران. همانطور كه در سخنان ارسطو در ابتداي اين سخن مشاهده مي كنيد ، عصبانيت يك هيجان و يا احساس است، و فردي كه داراي هوش هيجاني بالاتري باشد مي داند اين عصبانيت را چه وقت، كجا، با چه كسي و چگونه ابراز كند تا به جاي اينكه برايش دردسر توليد كند ، راه گشا باشد.

اينجا لازم است درباره خودِ كلمه هيجان بيشتر بدانيم:

 هيجان كلمه اي است كه در فارسي بيشتر براي احساسات و حالات پر شور و پر انرژي از آن استفاده مي كنيم ، ولي در روانشناسي براي بيان تمام حالات احساسي و رواني مثبت و منفي و علايم جسماني همراه آن به كار مي رود. هيجانات مثل خشم، ترس، عشق و محبت، تنفر، اميد، نااميدي، نگراني، احساس حقارت، غرور، غم و اندوه، شادي، تعجب، شرم، پشيماني، دلسوزي و

اهميت هوش هيجاني در چيست؟

دانشمندان زيادي عقيده دارند كه مي توان هوش هيجاني را در كودكان و حتي بزرگسالان پرورش و افزايش داد.

چرا پرورش و رشد هوش هيجاني مهم است؟ به چند دليل:

1- بمنظور برخورد با موقعيتهاي تهديد كننده و خطرناك: كودك 3 ساله اي را درنظر بگيريد كه در معرض خطر دزيده شدن توسط يك سارق كودك است. بچه ها معمولا به طور غريزي و از راه هيجانات خود متوجه خطرناك بودن موقعيت مي شوند. اگر سارق به زور متوسل گردد ، او شروع به داد و فرياد و دست و پا زدن مي كند ( كاري كه شايد در موقعيتهاي ديگر براي شما خوشايند

نباشد) كه باعث مي شود احتمال نجات خود را افزايش دهد. تحقيقات نشان مي دهد كودكان داراي هوش هيجاني بيشتر، موقعيتهاي خطرناك را سريعتر تشخيص داده و عكس العمل نشان مي دهند. و در نوجواني  نيز احتمال كمتري وجود دارد كه جذب دوستان ناباب و انحرافات اجتماعي شوند.

2- به منظور خشنودي و شادي: اگر هدف فرزندپروري، ارتقاء سطح سلامتي كودكان باشد، بنابراين بايد براي افزايش يكي از عوامل مهم در سلامتي آنان ، يعني شادي و خوشحالي در فرزندان تلاش كنيم. مطالعات نشان داده كودكان شاد و سالم در جامعه متمدن ،‌انسانهايي مسئوليت پذير  و شهرونداني خوب خواهند بود. هر چه هوش هيجاني بالاتر باشد، هيجانات و احساسات به ما كمك مي كند تا اطلاعات مربوط به پايه و اساس سلامتي ، يعني شادي را جمع آوري كرده ، اولويت بندي و پردازش كنيم تا به نحو احسن از آن استفاده گردد. كودكان داراي هوش هيجاني با توسل به مهارت خودشناسي مي توانند به ريشه هاي پنهان شادي و يا غم خود آگاه شده ، و آن را مديريت كنند.

3- براي كمك به ديگران: حساسيت و هوش هيجاني بالاتر به كودكان كمك مي كند تا نياز هاي ديگران را درك كرده و حداقل با همدلي به آنان كمك كنند. با پيروي از هوش هيجاني ، بچه ها مي آموزند كه احساسات و هيجانات، نيازها و تمايلات همه انسانها به يكديگر شبيه نيست. رسيدن به چنين دركي به افزايش شفقت و احترام به احساسات و تفاوتهاي فردي ديگران منجر  مي گردد كه اين خود اساس همدلي (يكي از مهارتهاي هوش هيجاني) مي باشد. با پرورش هوش هيجاني فزندان ما پي مي برند انسانها زماني كامل مي شوند و احساسات بهتري خواهند داشت كه با يكديگر همكاري كنند.     

4- به منظور ايجاد حس مسئوليت پذيري: هوش هيجاني به ما كمك مي كند تا از دو طريق فرزنداني با مسئوليت پذيري بيشتر

داشته باشيم. ابتدا با آموزش كودكان مبتني بر اينكه مسئوليت احساسات و هيجانات خود را بپذيرند، به جاي اينكه بر اين باور باشند كه ديگران احساسات آنان را همچون عروسكي تحت كنترل دارند. مثال: به جاي اينكه بگويد ” او باعث عصبانيت من شد“ ، بگويد:” من عصباني شدم“. مي توانيم به آنان بياموزيم ، وقتي احساسات منفي دارند، حق انتخاب نيز دارند، انتخابهايي مثل اقدام كردن، تغيير دادن، ابراز وجود به شكل كلامي يا نوشتاري، يادگيري و اتخاذ ديدگاه هاي متفاوت. به ياد داشته باشيم هيچكدام از ما بر روي محيط خود صد در صد كنترل نداريم (بچه ها كه خيلي كمتر)، ولي بر روي هيجانات خود مي توانيم كنترل داشته باشيم. با توسل به مهارتهاي هوش هيجاني مي توانند بياموزيند با استفاده از افكار خود هيجانات مثبت تري را تجربه كرده و در نتيجه رفتار مناسبتري از خود نشان دهند. رفتار مناسبتر دو نتيجه دارد، الف- از اينكه خوب عمل كرده اند احساس بهتري نسبت به خود خواهند داشت( كه به اعتماد به نفس بيشتر كمك مي كند). ب- در ديگران احساس خوبي را ايجاد مي كنند (كه در روابط اجتماعي آنان مؤثر بوده و اين نيز خود عزت نفس را ارتقاء مي دهد).

طريق دوم براي مسئوليت پذيري بيشتر اين است كه به آنان بياموزيم با استفاده از احساسات خود با روشهاي اجتماع پسندتري اقدام كنند، با دو پرسش از خود كه راهنماي اقدام مناسب خواهد شد:

1- ” الآن چه احساسي دارم؟“    2- ” او يا آنان چه احساسي دارند؟“

- تحقيقات نشان داده كودكاني كه از نظر هيجاني سالم تر و باهوش تر هستند، ويژگيهاي زير را دارند: 1- يادگيرندگان بهتري هستند. 2- مشكلات رفتاري كمتري دارند. 3- درباره ديگران احساسات بهتري دارند. 4- در مقابل فشار همسالان بهتر مقاومت مي كنند. 5- خشونت كمتري دارند و قادر به همدلي بيشتري هستند. 6- در حل مشكلات و تعارضها بهتر عمل مي كنند. 7- رفتارهاي خود تخريبي (مثل استفاده از مواد مخدر، صرف مشروبات الكلي، ...) كمتري دارند. 8- دوستان بهتر و بيشتري دارند. 9- بيشتر از ديگران قادرند هيجانات و تكانه هاي خود را كنترل كنند. 10- خوشحالتر، سالمتر و موفق تر از ديگران هستند.

 

چگونه هوش هيجاني فرزندان را افزايش دهيم؟

-        قبل از هر چيز والدين خود بايد درباره احساسات و هيجانات اطلاعات بيشتر و ملموس تري پيدا كنند. توصيه مي شود در جلسات گروهي درباره انواع هيجانات مثل شادي و غم، عشق و تنفر، ترس و شجاعت و ... صحبتهاي سازنده و اكتشافي داشته باشيد.   -        براي بچه هاي خيلي كوچك كمك كنيد تا لغات و عباراتي كه در برگيرنده هيجانات و احساسات مي باشد را بياموزند. والدين هم بهتر است احساسات خود را بيان كنند، مثال:

” احساس بي قراري مي كنم“ ، ” احساس نااميدي مي كنم“ ،”  احساس شادي مي كنم“.

-        احساسات آنان را نام گذاري كنيد: ” به نظر مي رسد نااميد شده اي! “

-        احساسات و هيجانات ديگران را نام گذاري كنيد( در خيابان ، تلوزيون و كتابهاي داستان): ” مثل اينكه آن خانم در فيلم احساس حسادت مي كند“.

-        از بچه ها بخواهيد احساسات خود را نقاشي كنند: ” مي توني خشم خودت را نقاشي كني؟“ يا  ” وقتي خيلي مي ترسي قيافه ات چه شكلي ميشه؟ آن را برايم نقاشي كن!“

-        محيط و فضايي سرشار از احساس امنيت خاطر و حمايت فراهم سازيد: براي احساسات ارزش قايل شده و آنها را مورد شناسايي قرار دهيد. درباره احساسات به راحتي صحبت كنيد. از داد زدن و رفتارهاي خشن براي سركوب احساسات منفي بچه ها اجتناب كنيد. صداقت هيجاني را از طريق عشق بدون قيد و شرط تشويق كنيد.

-        وقتي بچه ها بزرگتر مي شوند برايشان توضيح دهيد كه مثلا چرا خشم معمولا يك احساس ثانويه است( قبل از خشم يك احساس ديگر وجود دارد: وقتي با كارنامه خراب فرزندمان روبرو مي شويم ، اول احساس نااميدي مي كنيم ، سپس عصباني مي شويم، يا وقتي يك ماشين با سرعت جلوي اتومبيل ما مي پيچد، اول مي ترسيم بعد عصباني مي شويم و به او ناسزا مي گوييم). يا توضيح دهيد كه هيجانات منفي ما از جمع شدن نيازهاي هيجاني برآورده نشده بوجود مي آيد.  همچنين درباره جنبه هاي مثبت هيجانات ظاهراٌ منفي مثل خشم ، گفتگو كنيد.

-        بجاي نام گذاري بر روي فرزندان با صفات گوناگون ( دست و پا چلفتي، ديوانه، ترسو...)  احساسات آنان را نام گذاري كنيد (الآن احساس خجالت مي كني، مثل اينكه خشمگين هستي، به نظر ميرسه كمي احساس ترس مي كني...)

-        براي اينكه فرزندان خود را بهتر بشناسيد ، دستور دان، تنبيه، قضاوت، سخنراني، نصيحت و تهديد كارساز نيست، بلكه گوش دادن به آنان و دقيق شدن به زبان بدن (حالات و حركات اعضاي بدن و صورت) مي تواند در اين راه مؤثر باشد.

-        والدين خود مهمترين الگوي رفتاري و هيجاني فرزندان هستند، اگر تصور مي كنيد از نظر احساسي و هيجاني احتياج به كمك و تقويت بيشتر داريد ، حتما از دوستان با تجربه و يا روانشناس و مشاور بهره بگيرد.  به ياد داشته باشيد كه بزه و جرم و جنايت از احساس ضعف ،احساس ناكامي، احساس تحت كنترل بودن و احساس مغبون شدن بوجود مي آيد. اسلحه و چاقو ، آتش و سنگ و يا مواد مخدر،  جانشين احساس محترم بودن مي گردد. بچه هايي كه مورد احترام قرار مي گيرند نيازي به اسلحه و چاقو براي قدرتمند شدن و يا سيگار براي احساس بزرگي ندارند.

خنده و مدار باز

 هيجانات ممکن است مانند ويروس منتشر شوند اما همه هيجانات با سادگي يکسان منتشر نمي شوند. يک مطالعه در دانشکده مديريت دانشگاه ييل  بدين نتيجه رسيد که در ميان گروههاي کاري، سرزندگي و صميميت با سادگي هر چه تمامتر انتشار مي‌يابند در حالي که رنجش ،کمتر سرايت مي کند و افسردگي تقريباً اصلاً منتشر نمي شود. اين سرعت بالاي نشر حالات خوب در نتايج کاري تأثير مستقيم دارد. مطالعات دانشگاه ييل نشان داد که خلقيات در تأثيرگذاري کار افراد دخيل هستند. خلقيات سالم، همکاري، انصاف و اجراي صحيح کار را افزايش مي دهند.

خنده طبع مسري همه هيجانات و به ويژه قدرت مدار باز را در کار نشان مي دهد. ما با شنيدن صداي خنده، خود به خود لبخند مي زنيم يا مي خنديم و يک واکنش زنجيروار خودانگيخته گروه را درمي نوردد. شادماني با آمادگي زيادي نشر مي يابد چون مغز ما

داراي جريانهاي مداري باز است که به شناسايي لبخند و خنده اختصاص يافته اند و باعث مي شوند ما در واکنش به آن بخنديم. نتيجه «يک حمله هيجاني مثبت» است.

در ميان تمام پيامهاي هيجاني، لبخندها قدرت سرايت بيشتري دارند. آنها داراي يک قدرت تقريباً غيرقابل جلوگيري هستند که باعث مي شوند ديگران در واکنش به آن لبخند بزنند. لبخند به خاطر نقش سودمندي که در تکامل ايفا کرده است بايد بسيار مؤثر باشد. به گمان دانشمندان لبخند و خنده به عنوان يک روش غيرکلامي تکامل يافت و با نشان دادن اين که فرد به جاي موضع دفاعي و خصمانه، آرام و صميمي است، ايجاد اتحاد نمود.

خنده يک علامت ويژه اعتماد را براي اين صميميت ارائه مي دهد. برخلاف ديگر پيامهاي هيجاني ـ به ويژه يک لبخند ظاهري  ـ خنده با نظامهاي عصبي پيچيده اي سر و کار دارد که بخش عمده آنها غير ارادي است: وانمود کردن دروغين آن دشوار است. پس گرچه يک لبخند دروغين ممکن است به راحتي وارد رادار هيجاني ما گردد, يک خنده زورکي همانند زنگي بدون صداست.

از لحاظ عصب شناسي خنده نشانگر فاصله کوتاهتر بين دو نفر است چرا که بلافاصله قفل سيستم ليمبيک را شکسته و وارد آن مي شود؛ اين واکنش فوري و غير ارادي، به قول يک محقق «بي واسطه ترين ارتباط ممکن بين افراد» ـ ارتباط مغز به مغز

ـ است که در جريان آن تعقل ما در آنچه که قفل ليمبيک مي خوانيم بدون هيچ گونه نقشي به اين سو و آن سو مي رود. تعجبي نيست که افرادي که از مصاحبت يکديگر لذت مي برند اغلب اوقات و به راحتي مي خندند. آنهايي که به يکديگر بي اعتماد هستند و از هم خوششان نمي آيد يا به هر ترتيب با هم بيگانه اند، بسيار کم با هم مي خندند و شايد هم اصلاً نخندند. بنابراين در هر تشکيلات کاري صداي خنده به حرارت هيجاني گروه علامت مي دهد و نشانگر يک علامت اطمينان دهنده است که افراد علاوه بر ذهنشان از طريق قلبهاي خود نيز به هم آميخته اند.

به علاوه خنده بر سر کار کمتر با گفتن لطيفه هاي بامزه ارتباط دارد: طي يک مطلعه بر روي 1200 مورد خنده در طول تعاملهاي اجتماعي، خنده تقريباً هميشه به عنوان يک پاسخ صميمانه به يک گفته معمولي همچون «از ديدنت خوشحال شدم» نشأت گرفت نه از يک گفته خنده دار.

يک خنده خوب يک پيام اطمينان بخش ارسال مي کند: «ما در يک طول موج قرار داريم، با هم کنار مي آييم» و اين پيام نشانه اعتماد، آرامش و احساس مشترک از دنيا مي باشد. به عنوان يک ريتم در يک گفتگو خنده نشانه اين است که همه چيز خوب است. ما چقدر واقعی می خندیم؟

نقش هوش عا طفي در تفكر و رفتار انسان ( EQ وارد مي‌شود)

آن روز آقاي حيدري  با يك قفس كوچك و گنجشكي كه داخل آن بود وارد كلاس شد. بچه‌هاي كلاس دوم دبستان كنجكاو  و متحير و بعضي‌ها هيجان‌زده به  او و قفسي كه در دستش بود نگاه مي‌كردند. قرار بود آن روز درس آزادي تدريس شود. او به طرف پنجره كلاس رفت و با گنجشك صحبت كرد: اي پرنده كوچك بيچاره كه در قفس زنداني هستي ، مي‌دانم اينجا جاي تو تنگ است و دوست داشتي الآن روي آن شاخه سبز زيبا مي‌نشستي و آواز مي‌خواندي و هر كجا دوست داشتي مي‌رفتي و ...  اشك بعضي از بچه‌ها در آمده بود. حالا من در قفس را باز مي‌كنم و تو را به آرزويت مي‌رسانم.  در قفس باز شد و گنجشك بسوي آزادي پرواز كرد.

صبح روز بعد پدر يكي از بچه‌ها برافروخته وارد دفتر شد و سراغ آقاي حيدري را گرفت و گفت: ديروز يك جفت قناري خريدم چهل تومان يك ساعت بعدش بچه‌ام در قفس را باز كرد و جفتشونو پر  داد. مي‌گم چرا اين كار رو كردي؟ مي‌گه آقاي حيدري بهمون ياد داده.

به راستي عاطفه چه نقشي در شيوه تفكر و رفتار انسان در زندگي روزمره ايفا مي‌كند؟ فلاسفه بزرگي چون ارسطو، سقراط، افلاطون، سنت اگوستين، دكارت ، پاسكال و كانت مجذوب اين موضوع‌اند. افلاطون اولين كسي بود كه فكر مي‌كرد عاطفه جنبه بسيار ابتدايي و حياتي انسان است كه با عقل و منطق سازگار نيست. فرويد عاطفه را تضعيف كننده تفكر منطقي مي‌داند.

آرتور كاسلر معتقد بود ناتواني ما در آگاهي نسبت به واكنش‌هاي عاطفي خشن و غير طبيعي و ناتواني در دوران جنيني است و نوعي اشتباه تكاملي است كه بسياري از جنبه‌هاي حياتي، نوع انساني را تهديد مي‌كند.

اما پژوهش‌هاي جديد در حوزه روان‌شناسي و عصب شناسي تصاوير متفاوتي ارايه مي‌دهند. چراكه نقش عاطفه را مفيد و حياتي و پچيده‌تر از نظام شناختي مي‌دانند. البته بحث در خصوص اين دو نقطه نظر متضاد قديم و جديد مورد نظر و هدف ما نيست، بلكه بهتر است بگوييم عاطفه ممكن است تسهيل كننده يا مختل كننده تفكر و واكنش‌هاي ما باشد. بنابراين، تفكر عاطفي هم مي‌تواند

نشانه پرهوشي  و سازگاري و هم نشانه كم‌هوشي و ناسازگاري باشد. آنچه كه ما را ياري مي‌دهد اين است كه بدانيم چگونه ، چرا و چه زماني چنين تأثيرات عاطفي به وقوع مي‌پيوندد.

مطالب مشابه :

معرفی یک جواهر برای ایرانی ها

در سال 1340 براي اولين بار فروش و تعميرات خودكارها و خودنويسهاي پــاركـر خودكار و




در باره ما

توزیع و فروش، سرویس اولین بار فروش و تعمیرات خودكار ها های نفیس پاركر و




خرید خودکار و خودنویس های شیفر

فروشگاه لطیفی نمایندگی و پخش مشهورترین خودکار و خودنویس های جهان در ایران پارکر لامی




هوش هیجانی

اين كتاب كه در كل جهان به بهترين نحوي به فروش رفت در (بار ـ آن و پاركر به‌طور خودكار و




هوش هیجانی

اين كتاب كه در كل جهان به بهترين نحوي به فروش رفت در (بار ـ آن و پاركر به‌طور خودكار و




تكنولوژي وترويج كشاورزي

فروش بذر. وبلاگ قوانين دروني تكنولوژي و خودكار بودن توسعه آن، انگيزه‌هاي پاركر سنت كلر




بررسي روشهاي برنامه ريزي راهبردي سيستمهاي اطلاعات مديريت

هزينه‌هاي‌ خودكارـ سازي‌ دفتري‌ و پاركر و ترينر بر مدلهاي مدیریت فروش (Sale Management




برچسب :