. . . یلدا . . . تقدیمی به { زمستان } بزرگمرد ادبیات ایران _ اخوان ثالث

. . یلدا . .


یلدا را بیاد { زمستان } ، جاودانه بزرگمرد ادبیات ایران اخوان ثالث

سروده ام ، باور دارم شعر زمستان جاودانه ایست برای هر چه 

بهتر و بیشتر شناختن پور راستین حکیم فردوسی ، و در پایان یلدا

با گریز به خوان هشتم ، یادش را گرامی داشته ام ، روحش شاد

و یادش همیشه در دلها باد .


یلدا



شبی بس آشنا و سخت ظلمانی

شبی با باد و طوفان

که از آغازین روزهای خلقت انسان

با همین دی ماه می آید . . .

برف با کولاک

زمین در پوشش برف سپید ، روشن

آسمان سر شار تاریکی

سکوتش بس نفسگیر است و بی ساحل

شب یلدا

ومن تنها

زمین و آسمان تاریک

نمی تابد دگر مهتاب

و من در نیمه راه آبادی 

تنهای تنهایم

در شبی « بس نا جوانمردانه سرد » و سخت بی رحم

راه نا هموار و مقصد دور

درها بسته ، دریغ از روزنی یک نور

جهان گویی که زیر خاک مرده می زید

درختان و بیابان در سر راهم

کوره راه خاکی و باریک

همان جاده دیر آشنای من

پوشیده از برف و نیست پیدا راه

به فریادی که تا عرش خدایی میرود بالا

یکی را میدهم آواز

صدا از نیمه راه برگشت

صدا در برف و باد و سوز

چون گلی در شوره زار خشک

هرگز نمی روید

و من تسلیم برف و باد و سوز وحشتناک

نخواهم شد

به فریادی دگر باره

یکی را میدهم آواز

آشنا یا نا آشنا  

دریغ از یک جواب آشنا یا نا آشنا 

که شب « بس ناجوانمردانه سرد » و سخت بی رحم است

شب ، . . شبی نامرد

در یک دست باد و دست دیگرش طوفان

مرا در پیچ و خم های راه نا هموار

دما دم میزند شلاق

برویم برف می خندد

و من از تبار کوروش و آرش

سام و زال و رستم دستان

بس نیاکانی پر آوازه

خم نیارم کرد ابروانم را

به صدها تازیانه

میروم . . چون میرم ، لاجرم خواهم رسید

نیک میدانم 

دکان می فروشان تا دیر وقت شب باز میباشد

اما ، . . راه نا هموار و مقصد دور

نمی تابد از هیچ روزن ، به اندک نور 

که شب « بس نا جوانمردانه سرد » و سخت بی رحم است

دما دم میزند شلاق

برویم برف می خندد

که هر گز تا ابد هم من

خم نیارم کرد ابروانم را

در نهایت میرسم از راه

همان آغاز راهم گفته بودم من 

تن بی جان من هم میرسد از راه

به در کوفتم تا کنندش باز

در ، . . خود بخود باز شد !

که بر لولای چربش نرم می چرخید پاشنه چوبین

هر چه دیده بودم من در بیرون

سرد بود همچون مرگ 

درون اما گرم بود همچون شرم

درون اما ، بی خیال شب ، روشن بود همچون روز !

دود سیگار و دم و دود کباب !

هم چو ابری پیش چشمت در فضا 

سخت می دیدم من یک آشنا

دیگر آن نقال پیر خوش صدا

کز آن مهمانی می گفت و از مکر و فریب آن شغاد

با آن منتشایش آنجا نبود

خوان هشتم را که گفت

در شبی « بس ناجوانمردانه سرد » و سخت بی رحم

بیرون رفته بود .





مطالب مشابه :


رمان های عاشقانه از سایت نودو هشتیاhttp://www.forum.98ia.com/

زیر بارون با تو | شنه عظیمی کاربر زیر شلاق زمستان | satiris کاربر




دانلود رمان دختران زمینی پسران آسمانی

198 - رمان زیر شلاق زمستان 199 - رمان شبیخون یک 363 - رمان آبان ماه اول زمستان




رمان آخرین برف زمستان قسمت 26

کتاب زیر شلاق سکوتم(کتاب شعر مینو) رمان زندگی رمان آخرین برف زمستان قسمت 26.




رمان آخرین برف زمستان قسمت 29

کتاب زیر شلاق سکوتم(کتاب شعر مینو) رمان زندگی رمان آخرین برف زمستان قسمت 29




جملات دکتر علی شریعتی درباره امام حسین (ع)

در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می‌کنند اما برای حسینی که آزاده زندگی کرد




شعر سگ ها و گرگ ها از شاندور پتوفی شاعر بزرگ انقلابی مجارستان

شلاق ؟ . . . درست است که در زیر آسمان باران و برف فرزندان همزاد زمستان بی درنگ فرود می آیند .




رمان آخرین برف زمستان قسمت 32

دنیای رمان - رمان آخرین برف زمستان قسمت 32 کتاب زیر شلاق سکوتم(کتاب شعر مینو) رمان زندگی




. . . یلدا . . . تقدیمی به { زمستان } بزرگمرد ادبیات ایران _ اخوان ثالث

تقدیمی به { زمستان } جهان گویی که زیر خاک مرده می زید . دما دم میزند شلاق .




معلم پای تخته داد می زد (خسرو گلسرخی )

لبخند عشق - معلم پای تخته داد می زد (خسرو گلسرخی ), سال شصت و دو دوازده روز از زمستان گذشت




برچسب :