دلت که پیش کسی باشد و ... تنت در آغوش دیگری... هزار خطبه هم بخوانند خیانت است...!!! "یک عاشقانه ساده
ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﮐﺪﺍﻡ ﺯﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﺭﺍﻣﺖ کند؟
ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﯽ ﭼﻪ ﺯﻧﯽ ﺗﻮﺍﻧﺎیی
ﺁﺭﺍﻡ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ؟
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ حق ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ ...
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ حق اتﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻦ ﺍﺳﺖ...
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ، ﻧﻤﺎﯼ ﮐﻮﻫﯽ ﺭﺍداری ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ...
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﯾﮏ ﻧﺦ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺩﻭﺩﺵ ﭘﻨﻬﺎﻥ می کنی ...!
اُﻣُﻞ ﻧﯿﺴﺘﻢ!
ﺩﻝ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ،
نه تن !
ﺗﻦ
ﻓﺮﻭﺵ
ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ !
ﺟﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺯﻥ
ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻣﺮﺩ، ﺩﻝ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺗﻦ ﺑﺪﻫﯽ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﯼ ...!
آخرین ها،
همیشه آدم را به فنا می دهند!
پُک آخر...
پیک آخر...
و دیدار آخر!!!
قرارمان سالها بعد...
موزه ی حیات وحش!
دیشب،
قلبم را تاکسیدرمی کردم!!!
او که سیبی از شاخه چید،
تا بگوید: “دوستت دارم!”
شرمسار عشق شد،
…
من که کاری نکرده بودم!!!
دهان که به سخن باز کرد
بوی رفتن را احساس کردم !
و من چه کودکانه فکر می کردم
با آدامس نعنایی...
می شود سرنوشت را تغییر داد !!!
...چرا تا شکفتم
چرا تا تو را داغ بودم ، نگفتم
چرا بی هوا سرد شد باد
چرا از دهن
حرفهای من
افتاد ....!
آن سگ گله ای که عاقبت گرگ شد
و تمام گله را يک روزه دريد،
دل به گوسفندی باخته بود
که نه فرق علف هرز و شقايق را می دانست
و نه تفاوت سگ گله و گرگ را....!
سیب از درخت افتاد
ستاره از آسمان
تو از دماغ فیل
من از پل صراط
گاهی فرقی نمی کند از کجا
سرنوشت مشترکی است
سقوط !!!
عمر من
دیگر قد نمی دهد
بگو سفرت
کوتاه بیاید...!
گاهی فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که
خیلی دوستش دارم...
به خانه می رفت
با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی ؟
مادرش پرسید
دعوا کردی باز؟
پدرش گفت
و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به
دنبال آن چیز
که در دل پنهان کرده بود
تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود
حسین پناهی""
حالا ما (من و تو)
همه ی کلاس های زبان جهان را برویم !!!
چه فایده که “زبان” همدیگر را نمی فهمیم
!!!؟
خوشحالیام ته نشین شده!
یکی بیاد
حالمو بهم بزنه........
خوش به حال آنها که...
دندان عقلشان را کشیده اند !
گاهی که به اطرافم فکر می کنم...
فکم تیر می کشد!!!
اصلا برایم مهم نیست چه فکری میکنی
چون
خداشاهده...!
وقتی می گویم: دیگر به سراغم نیا!
فکر نکن که فراموشت کرده ام...
یا دیگر دوستت ندارم!
نه...
من فقط فهمیدم
وقتی دلت با من نیست؛
بودنت مشکلی را حل نمی کند
چه ترسی بَرم داشت
چه ترسی
وقتی نگاهت
معنای آغاز کتاب اولم بود
و این قدر
پتک لازم نیست
جمجمه ام طاقت این همه را ندارد
من اصلا هیچ
به فکر دستان کوچکت باش
باور کن
من تو را برای یک روز و صد سال نمی خواهم
برای همیشه می خواهمت
که آیینه بی قاب زود می شکند !!!
غم
دیدن موهای بلند زنی ست
که مخالف آمدن باد
از تو " دور" می شود!
از بد بتر اگر هست
این است
اینکه باشی
در چاه نابرادر ، تنها
زندانی زلیخا
چوب حراج خورده ی بازار برده ها
البته بی که یوسف باشی !
پس بهتر است درز بگیری
این پاره پوره پیرهن ِ
بی بو و خاصیت را
که چشم هیچ چشم به راهی را
روشن نمی کند !
"قیصر امین پور"
از روزی که به تو آموخته اند
،بیماری "عشق" از "وبا" خطرناک تر است
احساسم را با آب معدنی می شویم و
قلبم را روزی سه بار ضدعفونی می کنم!!!
پس جای نگرانی نیست!!!
از شیرینی عشق که لذتی نبردی
قلبم را در سرکه می گذارم تا شاید
از ترشی خاطره ها
لذت ببری!!!
شب و روز درون سینه ات
پیر مردی در تلاش است تا مجسمه ای از رؤیایت بسازد،
عزیزکم سنگ،سنگ است...
چه تندیسی زیبا باشد،
چه صخره ای زمخت!!!
من هر روز در تلاشم تا خاطرم بماند،
و تو هر شب دعا می کنی که فراموش کنی
خاطراتمان چه بلاتکلیفند...!
اشک ها قطره نیستند
بلکه کلماتی هستند که می افتند
فقط به خاطر اینکه
پیدا نمی کنند کسی را که
معنی این کلمات را بفهمد ...!
اگر سی سال پیش پرسیده بودی
از هر آستینم برایت
چند تعریف آماده و کامل
که مو لای درزش نرود
بیرون می کشیدم
در این سن و سال اما
فقط می توانم دستت را
که هنوز بوی سیب می دهد بگیرم
و باز گردانمت به صبح آفرینش
از پروردگار بخواهم
به جای خاک و گل
و دنده ی گمشده ی من
این بار قلم مو به دست بگیرد
و تو را به شکل آب بکشد
رها از زندان پوست
و داربست استخوان هایت
و مرا
به شکل یک ماهی خونگرم
که بی تو بودنش مصادف
با هلاکت بی برو برگرد...
بر دیوار تکرار تکیه زدم و
سلامی بر حسب عادت
با مردمانی که از نفسهایم تکراری ترند...
از آرزوی های کوچکم بود
که ای کاش
با داریوش به خیابان می زدیم
او زیر آواز می زد
من زیر گریه
از آرزوهای بزرگم بود
که ای کاش
معشوقه ام می نشست روبروم
من زل می زدم به چشمهاش
او می زد زیر سکوت
چه بیمنطق شده بودن
به تبعیدِ ضمیرِ "من"
که این زندانِ بیپیکر
یه جنگِ بینِ روح وُ تن!
یك "برو" بر زبانم آمد
به خاطر تو ...
و هزاران هزار "بمان"
در دلم ماند ،كه ماند،كه ماند...
خوش به حالت آدم !
خودت بودی و حوایت ...
کسی نبود که حوایت را
هوایی کند !
هنوز...برایش می نویسم!
همانند کودک نابینایی که هر روز غذا می ریزد
برای ماهی مرده اش!!!
با یک گریه ی مشترک ...
یک لیوان چای انفرادی و یک نخ سیگار ...
که دل ِ کشیدنش را ندارم
جنون امشب را شروع میکنم
صبح دوباره همان آدم سابق میشوم که
به تمام دنیا صبح بخیر میگوید!
دیشب از چه دلگیر بودی؟
که تمام شب کابوس میدیدم...
دیگر هیچ
مزه اى
دلچسب
نخواهد بود
من تمام
حس چشاییم را
روى
لبانت جا گذاشته ام
…
دلم که گرفته باشد
باصدای دستفروش دوره گرد هم گریه میکنم
چه رسد به مرور خاطرات باهم بودنمان ...!
محبت هایت را شمردم
درست بود
اما عشقت را پس بگیر
گوشه ندارد...!
به اين فکر ميکنم…!
لالايي هــاي مـــادرم…
زيــر کـدام بـالشتک کـودکي هايم جـا
مانـده…؟؟؟
شـايد هـنوز بـشـود ؛
آسـوده خـوابيد ...!
باید بازیگر شوم
آرامش را بازی کنم
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم
باز باید مواظب اشک هایم باشم
باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم"
تو مقصری اگر من دیگر "من سابق" نیستم...!
من را به من نبودن محکوم نکن!
من همانم که درگیر عشقش بودی...!
یادت نمی آید؟!
من همانم...!
حتی اگر این روزها
هر
دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم...!
مطالب مشابه :
سگ به دوست
سگ به وقت حمله ی گرگ و و به زور نوبت چوپانی خویش را می گرفتند.گاه چوپانان بر سر نوبت دعوا
دانلود کلیپ دعوا با قهمه شیمشیر دختر در تهران
آپدیت دانلود ها تم سرگرمی دانلود دعوای احمدی دانلود فیلم دعوای سگ و گرگ دعوا سگ و
دلت که پیش کسی باشد و ... تنت در آغوش دیگری... هزار خطبه هم بخوانند خیانت است...!!! "یک عاشقانه ساده
آن سگ گله ای که عاقبت گرگ دعوا کردی باز؟ پدرش گفت و برادرش کیفش را زیر و رو می
داستان خر دانا
اين را مي گويم که بداني هيچ کاري از دستم بر نمي آيد، نه فرار، نه دعوا، و گرگ زد و دندانهايش
برچسب :
دعوا سگ و گرگ