برای دکی، سارا، باران و همه مادرهای واقعی آینده!
بحران رخ خواهد داد. احتمالا تا الان پیشلرزههایش را حس کردهاید. بچه بزرگتان تصمیم گرفته دهانش را برای غذا باز نکند، بهانه گرفته که میخواهد توی تخت شما بخوابد، همسرتان بیشتر از همیشه سر کار میماند و کمی تا قسمتی افسرده به نظر میرسد، خودتان دارید کمکم کچل میشوید و نصف موهایتان سفید شده و... همه چیز برای یک بحران کامل آماده است! بله، بحران در راه است، اما ترس ندارد، چون شما قبلا شبیه آن را تجربه کردهاید. شما قبلا یک بار ازدواج کردهاید (یک بحران بزرگ) و بچهدار شدهاید (یک بحران شیرین و سخت) و یک بحران هم پیش رو دارید که به مراتب راحتتر از قبلیها خواهد بود، چون شما قبلا کلی لرزیدهاید و همه شکستنیهایتان در زلزلههای قبلی شکسته! پس چیز زیادی برای از دست دادن ندارید. چیز مهمی به جز.... بچه اولتان!
بچه اول، مهمترین، غمانگیزترین، رومانتیکترین و سختترین چالش بچهدار شدن برای بار دوم است. احتمالا این چالش برای بچه سوم خیلی کمتر خواهد بود چون تکفرزندی در کار نیست، اما فعلا شما منتظر دومی هستید! در دوران بارداری بچه دوم، معمولا غلیان احساسات مادرانه خیلی کمتر از بارداری اول است. دلیلش تکراری بودن اغلب مراحل بارداری است و البته این که الان شما مادر یک بچه بالفعل هستید و یک بچه بالقوه آنقدرها هم جذابیت ندارد! حتی ممکن است تا چند روز الی چند هفته بعد از تولد دومی هم شما همین احساس را داشته باشید و فکر کنید که عمرا بچه دوم را اندازه اولی دوست ندارید و نخواهید داشت، اما تجربه میلیونها ساله روی میلیونها مادر بدون نیاز به هیچ قانون و نظریه علمی، نشان میدهد که شما کاملا دراشتباهید! خیلی زودتر از آن چیزی که فکرش را بکنید (و البته با تشکر از هورمون پرولاکتین) شما ممکن است شک کنید که مبادا دومی را بیشتر از اولی دوست دارید (و احتمالا این دفعه هم عذاب وجدان خواهید داشت!). پس نگرانی مربوط به «این رو بیشتر از اون دوست دارم» را از فهرست نگرانیهای بحران خارج کنید.
نگرانی بعدی، مربوط به آسیب دیدن بچه اول از تولد بچه دوم (و در واقع پایان دوران تکفرزندی) است. نگرانی از این که دیگر نتوانید قاشق قاشق غذا دهن بچه اول بگذارید، این که مدتی نتوانید دنبال او مهد کودک بروید، نتوانید همراه هم در پارک سرسره بازی کنید، نتوانید او را تا مدتی بغل کنید، نتوانید موقع شیر دادن به آن یکی این یکی را ببرید دستشویی و.... ! بیایید یک بار مرور کنیم: شما از چه چیزی نگرانید؟! کدام یک از این محدودیتها به ضرر بچهتان است؟! این که خودش یاد بگیرد غذا بخورد بد است؟ یا این که پدرش دنبالش برود و فیض اجباری پیش بیاید که کمی رابطهاش با پدرش بهتر شود؟ این که بفهمد مادرش به صورت دربست تا ابد و برای همیشه در اختیار او نیست، چیز بدی است؟! بیخیال توصیههای این و آن! بچه من و شما باید یک روزی یاد بگیرد که دنیا مال او نیست. مامان مال او نیست. همه چیز مال او نیست. اقلا یک برادر/خواهر هست که مهمترین چیز دنیا در حال حاضر (یعنی مامان) را باید با او قسمت کند. این اصصصصلا چیز بدی نیست. اتفاقا خیلی هم خوب است! چه چیزی بهتر از این که تکفرزند لوسِ خودخواهِ تمامیتخواهِ مورد توجه ما یکهو تبدیل شود به یک آدم اجتماعی با قابلیت مشارکت و رقابت و چیزهای دیگر؟! چقدر باید زحمت میکشیدیم و پلههای مهد و دفتر مشاوره و کتابهای راهنما را میجویدیم تا بتوانیم این چیزها را در یک فضای گلخانهای به بچهمان حقنه کنیم؟! چه راهی بهتر از این، که در 4 سالگی (یعنی حتی 2 سال بعد از سنی که میتوانست تمامیتخواهی او به پایان برسد) او را وارد واقعیت زندگی کنیم؟ واقعیت تلخ است؟ بله. درد دارد؟ بله. واکسن هم درد دارد، اما همه ما برای بچههایمان میزنیم. اصلا درد کشیدن است که آدمیزاد را بزرگ میکند. به قول آن خانم مشاور «رشد یک فرایند دردناک است». نترسیم. بگذاریم بچههایمان رشد کنند.
این از بچه اول. حالا بریم سراغ بچه دوم. خوش به حال بچههای دوم! این را به عنوان یک بچه دوم میگویم! بچههای دوم در شرایطی به مراتب نرمالتر بزرگ میشوند. خبری از ذوقزدگیهای بچگانه مادر و پدر نیست. از طرفی والدین هم مثل عقاب ننشستهاند بالای سر بچه که مبادا چپ برود و راست بیاید. او دیگر مسئول رسیدن به همه ایدهآلها و آمالهای مادر و پدر و مادربزرگ و پدربزرگ و دایی و عمو و عمه و خاله نیست. او یک بچه است که تازه از همان اول هم یک همبازی عالی دارد. تنها همبازی در عالم که تربیتش تا بیشترین حد ممکن شبیه خود اوست. این یک شرایط فوقالعاده است. شرایطی که بچه اول هم بعد از تولد دومی، تا حد خوبی میتواند از آن بهره ببرد. همه چیز برای دومی عالی است. او هیچ وقت از شما توقع ساعتهای دو نفری ندارد. چرا؟ چون اصلا از اول هم با سبک دیگری از مادرانگی شما آشنا شده. برای او مادری کردن، ساعتها نشستن و قربان صدقه بچه رفتن نیست. خیلی طبیعیتر و عادیتر است. زندگی معمولی است. و این معمولی بودن بهترین، بهترین، بهترین چیز برای زندگی همه است.
و بابای بچهها. احتمالا بعد از تولد دومی، شما خیلی راحتتر با مشکلات نوزادداری کنار میآیید. منظورم این نیست که نوزاد تازهتان هر شب 17 بار برای شیر بیدار نمیشود و تازه بهانهگیریهای اولی هم نیست؛ منظورم این است که برای شما 17 بار بیدار شدن چیز عجیب و غیرقابل پیشبینی نبوده. شما برای همه آن سختیها آمادهاید. ضمن این که میدانید وقتی بچه دارد به خودش میپیچد تا دفع کند، نشان دهنده مشکلات کرومزومی نیست و اگر یک روز 100 سیسی بیشتر یا کمتر بخورد، لازم نیست بروید سریعا یک ترازوی دقیق در حد 10 گرم بخرید. شما راحتید و این راحتی به سرعت به بچه هم منتقل میشود و حتی بابای بچهها هم این را میگیرد. بنابراین شاید در کمال تعجب ببینید که همسرتان کمتر از آن چیزی که برای بچه اول وقت و انرژی میگذاشت، بگذارد. چون او خیالش راحت است که شما قبلا یک بچه را تا 4 سالگی زنده رساندهاید! این راحتی خیال موجب میشود حتی روابط شخصی خودتان هم خیلی راحتتر و سریعتر به جای خودش برگردد. با این حال اگر احساس میکنید در یک زمینه خاص نیاز به کمک خاص دارید، دریغ نکنید. یادتان باشد که مردها معمولا این جور چیزها را دیر میگیرند!
و البته زمان...! زمان همه چیز را مثل سیل با خودش میبرد. بحران مثل یک سونامی به روی سر و کول شما فرو خواهد آمد. روزی که با بچه از بیمارستان به خانه برگردید، ممکن است همه چیز رخ بدهد. خودتان را برای هر اتفاقی آماده کنید. از (خدای نکرده) مریضی نوزاد که ممکن است شما را تا مدتی به طور کامل از بچه اول دور کند، تا عکسالعملهای شدید عاطفی بچه اول که میتواند یک حسادت عادی و کتک زدن معمولی دومی(!) باشد تا برگشت به دوران شست مکیدن و شبادراری و کجخلقی و «نمیخوام مهدکودک برم» و چیزهای دیگر. ممکن است بعد از تولد بچه دوم، این بچه اول باشد که انگار در بیمارستان عوض شده! بچه آرام و سربهراه شما ممکن است ناگهان به شدت پرخاشگر و عصبی و بیاشتها شود. و البته.... همه اینها طبیعی است... و البته(تر) هیچکدام ماندگار نیست. پس رمز موفقیت چیست؟ صبر. صبر. صبر.
صبوری بهترین و تنها راه گذراندن بحران است. سعی کنید بیشترین کمک را از بقیه بگیرید (من از همین تریبون آمادگی کامل خودم را اعلام میکنم!) اجازه ندهید بچه اولتان در بحران غرق شود. برایش سرگرمیهای جورواجور ایجاد کنید تا او به مرور با شرایط خودش را وفق بدهد. اینجا بیشترین جایی است که بابای بچه میتواند کمکتان کند. اجازه بدهید او برای خودش یک دنیای شخصی داشته باشد (با مهدکودک، مادربزرگها، بابا، یا هر سرگرمی دیگر) تا دیدن صحنههای دونفره شما و نینی کمتر اذیتش کند! در عین این که مواظب بچه دومی هستید، اجازه بدهید اولی هم با او سرگرم شود. اگر خواست دست توی چشم و چالش کند، از جا نپرید! فقط بگویید «وای! ببین ماهی تو آکواریوم داره چی کار میکنه!!» و بچه را سریع بردارید. به هیچ عنوان اجازه ندهید حرفهای خودتان یا دیگران به بچه اولتان این را القا کند که بچه دوم یک چیز ارزشمند است که بچه اول خرابش میکند. اجازه ندهید دیگران در حضور بچه اول در مورد حسودی (و این سوال احمقانه همیشگی: «حسودی نمیکنه؟!») یا خوشگلی و بامزگی بچه دومی، حرف بزنند. به هر بهانه مسخرهای(!) تواناییهای بزرگانه بچه اولی را تشویق کنید. حتی چیزهایی را که کاملا عادی شدهاند. مثل این که او راه میرود، او حرف میزند، او بیخود گریه نمیکند، او دستشویی میرود، او بلد است مداد دستش بگیرد، و.... . در نهایت میتوانید انتظار داشته باشید که با شروع چهاردست و پا رفتن بچه دوم، شما از دور خارج میشوید! دومی به سرعت دنبال اولی راه میافتد و با گذشت 6 الی 8 ماه اول، سیل از سر همه میگذرد! خیلی خیلی مهم است که در این چند ماه نهایت سعیتان را بکنید که ضمن زنده نگه داشتن بچه دوم(!) رابطه اولی را با دومی خوب کنید. همین چند ماه مبنای بقیه عمر آنها خواهد بود. برای همین است که صبوری و تقوا و توکل و توسل و خلاصه هر چه در چنته دارید باید در همین چند ماه به کار بگیرید!
حواستان باشد که بحران خفیفتری احتمالا در حوالی یک تا یک و نیم سالگی بچه دومی رخ خواهد داد. یعنی زمانی که دومی به شدت شیرین و تودلبرو شده و مورد توجه دیگران (به جز مامان و بابا) قرار میگیرد و اینجا جایی است که شما باید تا حد امکان به اولی توجه کنید و کمکش کنید که او هم در جمع خود را نشان بدهد.
من هنوز به قسمتهای بعدی نرسیدم! ولی فکر میکنم غول مرحله آخر را همین اول کاری از سر گذراندهام. برایتان روزهای خوبی را با این غول بزرگ شیرین آرزو میکنم.
مطالب مشابه :
غذا خوردن و بازیگوشی بچهها
غذا خوردن و بازیگوشی بچهها اند و از هر روشی برای خوراندن غذا به آنها استفاده می
چگونه برای بچه ها جشن تولد بگیریم؟
چگونه برای بچه ها جشن تولد ایستاده یا روی مبل و کاناپه به آسانی غذا
تزئین غذای بچه ها برای تولدها
تزئین غذای بچه ها برای غذا دادن به بعضی بچه ها کار شما میتوانید وقتی تولد
قاشق شکلاتی برای بچه ها
در مورد موضوعات هنری، مد ، تهیه انواع غذا برای بچه ها که عاشق تولد کودکان
تغذیه نوزادها و بچه ماهی ها
تغذیه نوزادها و بچه ماهی ها آن پس از تولد ، به غذا برای نوزاد ماهی ها هنگام
ایده هایی برای غذای بچه ها 2
در مورد موضوعات هنری، مد ، تهیه انواع غذا و تزیینات روز تولد. آشپزی برای بچه ها.
برای دکی، سارا، باران و همه مادرهای واقعی آینده!
احتمالا این چالش برای بچه سوم غذا دهن بچه اول ها. احتمالا بعد از تولد دومی
برچسب :
غذا برای تولد بچه ها