یادش بخیر اون زمانا......
البته این کتاب از من بزرگتره ها...
یادش بخیر آخر کتاب فارسی دوم دبستان...
خوشا به حالت...ای روستایی/چه شاد و خرم/چه با صفایی/در شهر ما نیست/جز دود ماشین/دلم گرفته/از آن و از این...
یادش بخیر جمعه ها همیشه با صدای برنامه ی(گلهای خندان) ما گلهای خندانیم/فرزندان ایرانیم...بیدار می شدم. یادش بخیر محله ی برو بیا...
یادش بخیر...
یادش بخیر حسنی و دیالوگ معروفش که..: یه جریاناتی هست... !
یادش بخیر اون روزا...
یادش بخیر بچه های آلپ...
همه دلمون می خواست آنِت زودتر لوسین رو ببخشه و پای دَنی خوب بشه...
بَنِل...
بارباپاپا عوض میشه...
این یکی که دیگه سرور بود....من یکی عاشق اون قسمت شهر احمقهاشم.
ملت اول آرد می خوردن.بعد آب.بعد شکمشونو جلوی آتیش میگرفتن تا تو شکمشون نون درست بشه !
این یکی...
وااای...
صداش هنوز تو گوشمه...
چی شده نارنجی؟ خواب بد دیدی؟...
خواب اسمشو نبرو دیدی؟
چه شکلی بود...
نارنجی با گریه و لُکنت :من...من...فقط ...خواب سیبیلاشو دیدم ...!!!!
شهر موشا پر از رنگه...
شهر موشا گل بارونه ...
یادش بخیرکُپُل...شخصیت مورد علاقم...
یادش بخیر...خوش خواب...سرمایی...دم باریک...گوش دراز...
دوست دارم من گلها را...
شاپرک های زیبا را...
دوست دارم من دنیا را.....
خونه ی مادربزرگه هزارتا قصه داره...
خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره
خونه ی مادربزگه حرفای تازه داره
خونه ی مادربزرگه گیاه و سبزه داره...
یادش بخیر مخمل...چقدر از هاپو کومار می ترسید...
نوک طلا...نوک سیاه.
یادتونه مخمل عاشق نبات،جوجه کوچولوئه بود؟
یادش بخیر النگ و دولنگ بازی می کنن خیلی قشنگ...
یادش بخیر ارنگ و اورنگ...
سرند پیتی..کُنا...
مردمان جزیره ی ناشناخته...
وای خدا...اینو یادتونه؟
چه خاطره هایی داریم...
خانوده ی دکتر ارنست...
کاراگاه گجت...
پسر شجاع...
دهکده ی حیوانات...
و خاص ترینها برای من...
بابا لنگ دراز...
عاشق آهنگشم...
با اون موهاش...یه نفر یه روزی بهم گفت من مثل جودی ابُتم !!!!
آن شرلی با موهای قرمز،با رویای لباس هایی با آستین های پُف پُفی...
بامزی رو یادتون میاد؟
یادش بخیر...جمعه ها...زی زی گولو آسی پاسی درا کوتا تا به تا...
آره...
یادش بخیر مادر خانومی...
آقای پدر....
اعظم خانوم...
امیر آقای جمالی...
دزد عروسکها
(( آهای...آهای ننه...من گشنمه...))
یادتونه...
آقای راننده...
آقای راننده...
یالا بزن تو دنده..
برو به سمت تهرون...
می خوام برم تلویزیون...
من می شم همکار مرجی...
همدم و همراه مرجی...
می گیم و می خندیم و شادیم و سرخوش...
دیگه تهنا نیستیم...
دیگه تهنا نیستیم...
گل می دیم به دست هم با دلهای خوش...
یادش بخیر...
چرا دعوا می کنین...اخماتونو وا بکنین...
چرا دعوا می کنین؟
( توراه مدرسه)
اِ...
الاغ جون ، نمی دونی پشت سرت چیا می گن !!!!
و پسر خاله...
که خیلی غیرتی می شد و ...
نون بیگیرم؟
نفت بیگیرم ؟!!!
(( یه مورچه...
وقتی صد دفعه با دونش از دیوار می افته،بازم برش می داره و می ره بالا.
واسه چی؟
واسه اینکه امید داره !
بله !!))
الو...الو...من جوجوام...
نقطه های طلایی رو دنبال کنین...خونه ی آدم بدا یه عالمه از اون نقطه ها داره !!!
دزدان مادربزرگ یادش بخیر...
" مادبزرگ...مرد ! "
یادتون میاد؟!!!
علی کوچولو...لی لی لی حوضک...
وای...خدا ...هرچی می نویسم..بازم یادم میاد...
تمومی ندارن...
احساس خوبی دارم...
خیلی از شما ها یادتون نمیاد..تابستونا نمکی تو کوچه ها می چرخید...نمک بهش می دادیم بهمون جوجه های رنگی می داد ! بعدنا هم که نمک یُد دار اومد،پیشرفت کرده بود و نمک یُد دار می خواست !
شما یادتون نمی یاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید 1 ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.
کیک می خریدیم 10 تا تک تومن! کاغذ زیرش رو هم می جویدیم!!
یادش بخیر...
موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم روی میز که تقلب نکنیم.
تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم ٬بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.
یادش بخیر...
پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون و حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !
...
چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و فرداییش سیزده به در بود و می خواستین برین پیک نیک٬اون وقت به طور اتفاقی پیک نوروزیتو زیر جای حلبی روغن تو آشپز خونه پیدا می کردی و مادرت با دیدن ورق های سفید و تمرینای حل نشدت تهدیدت میکرد که اگه تمومش نکنی٬سیزده رو باید خونه بمونی... !
چه استرسی داشتیم که تا شب حتماْ تموم بشه !
یادمه اون استرس رو حتی سر امتحان ریاضی نداشتم !
شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی کیف می کردیم...انگار که اینترنت نامحدود بهمون داده بودن!!!
شما یادتون نمیاد...
این چیه این چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها, شما هم میخواین؟ بـــــله..
...
ستاره آی ستاره پولک ابر پاره، به من بگو وقتی که خواب نبودی
بابامو تو ندیدی؟
دیدمش از اونجا رفت
اون بالا بالاها رفت
بالا پیش خدا رفت
خدا که مهربونه
پیش بابام میمونه
گریه نمیکنم من
که شاد نباشه دشمن ...
شما یادتون نمیاد…
خیلی از ما به خاطر نداریم ٬شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.
چه بازی هایی داشتیم...
آسیاب بشین. میشینم، آسیاب پاشو. پامیشم، آسیاب بچرخ. میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جون ننه جون، پا نمیشم؛…
جون چمدون،پا نمیشم...
آسیاب تند ترش کن، تندتر و تندترش کن!
بازی اسم فامیل.
میوه:ریواس.
چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده ... اونم صبح اول مهر!!!!
زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون.
یادش بخیر خانواده آقای هاشمی...که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی....
چه حال خفنی داشتم وقتی واسه اولین بار رفتم نیشابور و دیدم عین عکسای کتاب اجتماعی چهارم دبستانمونه !
یادش بخیر ...
سر کلاس انشاء که میشد٬اگه نوشته بودیم دل تو دلمون نبود معلم صدا بزنه ...
ولی اگه ننوشته بودیم ٬با یه دل درد مصلحتی سرو ته قضیه رو هم میاوردیم !
یادش بخیر مدادای سیاه لاغر بی نام و نشون و مداد قرمزایی که به جای قرمز ٬صورتی و رنگ و رو رفته بودن !
اگه خیلی پولدار میشدی٬یه دونه مداد استدلر می خریدی و تا یک ماه می ترسیدی بتراشیش !!
یه مدت هم از این مداد تراش رو میزی ها مُد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود...
یادش بخیر پاک کن جوهری...یه طرفش آبی بود و یه طرفش قرمز...هنوز دارمش...
به انگشتمون زبون می زدیم و می ساییدیمش رو صفحه ی دفتر...تا مثلا خودکارو پاک کنه...
برگ دفتر نازک می شد و پوسته می داد...در حالت بدتر هم یه سوراخ می شد قد انگشتمون...اونوقت دو طرفشو از روزنامه گل می کندیم و می چسبوندیم تا خرابکاریمون معلوم نشه !
هه...یادش بخیر.... توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!
سریال روزی روزگاری که پخش میشد تکیه کلام رایج بین مردم شده بود “التماس نکن” !!!
چه غوغایی بود جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان ! فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم!!!!
یا تو کارتون بلفی و لیلییُت.. عمو دکتره همیشه مست بود! دماغش همیشه قرمز بود و بطری الکلش دستش !
تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه تو کوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.
یادش بخیر...سریال خانه ی سبز...با اون جد بزرگوار رامبد جوان...
مرغ سحر ناله سر کن...داغ مرا تازه تر کن...
منم یادم نمیاد...اما مادرم میگه مراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد ٬پرنده تو خیابونها پر نمیزد.
یادش بخیر تابستونای داغ و پنکه هایی که در دقیقه ٬ده دور کار می کردن !
سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ ...صدامون موج بر می داشت !
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر فراز اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیبا ترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پندآموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
خانه پر از بوی نان و گندم است
کاکلی ،گنجشککی باهوش بود
فیلِ نادانی،برایش موش بود
باوجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود...
همکلاسی های درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه ی سیگار سرد
کودکانی کوچک،اما مردِ مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم...
دلم واسه کودکی تنگ شده...همه ی اون لبخندها...باهم بودن ها...افسانه ها...قصه های شب چله ی
...
هیچکی مثل صدای پناهی نمی تونه هُلم بده تو اون روزها...
کی تا حالا برگشته به کودکیش؟
کِی؟کجا؟
کِی؟کجا؟
می خواستم...می خواستم...اما مقدورم نشد..
باید مقدورم بشه...
...
آه!
خنده های بی دلیل
گریه های بی دلیل
خیره گی ها , خیره گی ها , خیره گی
خیره گی ها و سکوت
خیره گی و افق سرخ غروب
خیره گی و علف ترد بهار
خیره گی و شبح کوه و درختان در شب
خیره گی و چرخش گردن جغد
خیره گی و بازی ستاره ها
خنده بر جنگ بز و گیوه پهن مادر
گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر
خنده بر عرعر خر
من!
من باید برگردم ,
تا تو قبرستون ده , غش غش ریسه برم
به سگ از شدت ذوق , سنگ کوچیک بزنم
توی باغ خودمون انار دزدی بخورم
وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم
آخه تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده ...
کلید کهنه صندوق عجائب , لای دستمال کدوم پیرزنی پنهونه؟
راز خاموشی فانوس کجاست؟
گناه پای شل گاو سیاه گردن کیست؟
چه گلی را اگر پرپر بکنی شیر بزت می خشکه...
من باید برگردم تا به مادرم بگم , من بودم که اون شب ,
شیربرنج سحریتو خوردم...
من بودم , من بودم که اون شب شیربرنج سحریتو خوردم...
تا به بابا بگم , باشه باشه , نمی خواد کولم کنی !
گندوما رو تو ببر , من به دنبالت می آم
قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ
دنبال مارمولکا , نرم تا اون ور کوه !
من می خوام برگردم به کودکی !!
من می خوام برگردم به کودکی ....
_من می خوام برگردم به کودکی!!
نمی شه !! نمی شه !!
کفشِ برگشت برامون کوچیکه !
_ پابرهنه نمی شه برگردم ؟
پل برگشت توان وزن ما رو نداره! برگشتن ممکن نیست...
_برای گذشتن از ناممکن , کیو باید ببینیم؟!!
رویا رو , رویا رو ....
_رویا را کجا زیارت بکنم ؟
در عالم خواب ...
_خواب به چشمام نمی آد...!
بشمار
تا سی بشمار ...
_ یک و دو
یک و دو
سه و چهار
پنج و شش
هفت و هشت
نه و ده ...
رویاهامو نگه می دارم...تا می تونم نقاشیشون می کنم...
نقاشیهامو به هم می چسبونم،تا یه پل بسازم...تا برسم پیش خدا...
اینجوری می تونم برگردم به کودکی...
مطالب مشابه :
خاطرات مشترک
شعاع مهربونیت را روز به روز زیادتر کن اونقدر که روزی ی فلان دعوت شبا سریال
دانلود اهنگ سریال دلم برات تنگ شده
دانلود اهنگ سریال ♥مدرســــه ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ روزی می شود
جملات طنز و خنده دار خرداد 93
نمازخونه ی مدرسه ی ما اگه سالن امتحاناتم روزی 9 ساعت تو انگار نه انگار عاقبت هممون
یادش بخیر اون زمانا......
سریال روزی روزگاری که پخش میشد چه غوغایی بود جمعه شبا سریال سریال خانه ی
برچسب :
سریال مدرسه ی شبا نه روزی