خلاصه رمان ها
رمان ستاره هاي ارزو
ستاره دختر يك خانواده متعصب است كه با وجود تمام سخت گيري ها دل به عشق وهاب مي سپارد، در اين بين خانواده براي ازدواج او با رحيم پسر دايي ستاره اصرار مي كنند ...
رمان سروین
این داستان درباره دختری بود به نام سروین که دخترش دفترخاطرات اون رو خونده بود دردوران جوانی عاشق پسر همسایه حسام شده بود که شهید شد ومجبور شد بابرادر حسام ازدواج کنه .اخرداستان هم دخترسروین عاشق پسر دوست مادرش میشه
رمان سفید بخت
حوادث کتاب برمی گردد به سالهای قبل از انحلال دادسراها سر شب بود سه مرد سیاهپوش چون گرگ هایی گرسنه و خشمگین دور میز گرد مهتابی وسیع جلو عمارت مجلل و قدیمی باغ نشسته و در انتظار چهارمین مرد خانواده ، زیر سیگاری هایشان را از اجساد سیگارهای کشته شده پر کرده بودند پچ پچ هایی که در طول هفت روز مراسم عزاداری به گوششان خورده بود از آستانه تحمل باورشان بیرون بود هر سه با ریش های در آمده و ظاهر آشفته گر چه نیت هایشان را پشت خطوط تصنعی چهره پنهان می کردند باز هم نشانه ها دیده می شد . پچ پچ ها پیرامون شایعه ی وجود یک وصیت نامه بود. پدر سیبیل های جو گندمی ساخته و پرداخته ای داشت که طبق معمول هنگام ناراحتی ، با دست تابش می داد. آنها بیش از آن که سوگوار از دست رفتن مهم ترین فرد خانواده ، یعنی همدم السلطنه باشند برای آمدن مرد چهارم ، بی قرار بودند و لحظه شماری می کردند. باید او هم می آمد تا به اکبر شیروانی و همسرش محترم قجر ، تلفن کنند که بیایند و وصیت نامه ای را که ادعا داشتند پیش آنهاست بیاورند. میرزا مرتضی ف سرایدار باغ و زنش طوبا خانم ، طبق معمول هر روز ، تخت های چوبی منبت کاری کنار استخر را فرش کرده و پشتی های ترمه را به دیواره ی تخت ها تکیه داده بودند. کیانا ، دور از دو برادر و پدر که دم به دم به ساعت نگاه می کردند و حالت بی قراری داشتند ، روی تخت نشسته و به یکی از پشتی ها ، تکیه داده بود. زانوها را در بغل داشت و نمی دانست با سلول های بدنش که آن طور کش می آمدند چه کند! رنگ به چهره نداشت. حقیقت عظیم و تکان دهنده ی مرگ مادر ، قطره قطره آبش می کرد . مادر ف جان شیرین بود.
رمان سکوت و فریاد عشق
ماجرای این کتاب واقعیست در این حقیقت که عشق قانون ازلی و ابدی هستی است و می تواند با قدرت شگرف و بی کران خود الهام بخش دلهای عاشقان باشد تردید نیست . این حقیقت هم که عشق در زندگی انسانها نقش ویژه ای داشته و همواره چراغی فراروی آنها بوده انکار ناپذیر است. هر چند از عشق بسیار گفته اند و بسیار سروده اند اما حدیث عشق همیشه شنیدنی بوده و بی گمان ماجرای عشق شیدا هم از این روند مستثنا نیست او عشق را با همه زیبایی و شکوهش برای ما معنی می کند. شما در این رمان ملاحظه خواهید کرد که چگونه عشق معصومانه شیدا با برق نگاهی شعله ور می شود و سپس بنا بر ملاحظاتی به نام مصلحت اندیشی رو به خاموشی می گراید. شیدا بدون آن که فرصت پیدا کند تا احساسات درونی اش را به زبان بیاورد و از اظهار نظر که حق طبیعی اوست برخوردار باشد ناگریز می شود به خانه شوهری پا بگذارد که کمترین علاقه ای به او در خود احساس نمی کند. سال ها بدین منوال می گذرد و او همچنان می سوزد تا این که به ناگاه توفان عشق به پا می شود و آتش زیر خاکستر فرصت می یابد تا دیگر بار شعله ور شود ... بی گمان پس از سالها انتظار رمان واقعی " سکوت و فریاد عشق " فراز و نشیب عشق شیدا و شهریار را با احساسات خواننده موزون می نماید و در این میان به طرح نکته هایی شنیدنی از مسایل عاطفی , روانشناختی و فرهنگی می پردازد.
رمان سکوت نیاز
از پشت پنجرۀ باران زده نگاهش را به بیرون دوخته بود تا عشق و زندگی را با تمامی وجود لمس کند گاه به آسمان آبی و گاه به پرنده ای که مست از رها شدن پرواز می کرد، و گاه به شاخه های درختها که با تکان دادن خود سعی بر شستن تن می نمودند و حضورشان را نشان می دادند نگاه می کرد. تمنای پرواز و شوق به اوج رسیدن را در طبیعت و باران بهاری احساس می کرد و آنگاه ابر اندوه آسمان چشمهایش نیز با همدلی طبیعت، آرام آرام می بارید و شادی و غم به یکباره به او هجوم می آورد. آبهای جاری شده روی زمین نشانی از حرکت و امید داشت و به تماشا نشستن آن یادآور نیاز به عشقی که می دید و با حسی یکطرفه او را صدا می زد. این حسِ نیاز و فراخوانیش او را غمگین کرد، نگاهش را گاه به بالا و گاه به پائین می انداخت و اشکهایش را به زمین و آسمان می سپرد. به تابش آفتاب می نگریست که نوید نور بود و تمنای خواستن را احیاء می کرد بارش باران، لحظۀ محبت و بخشایش بود و رنگین کمان نتیجۀ الطاف آن. به انتظار شب می نشست که هنگامۀ نیاز و تنهایی و عطش عشق بود. فصل بهار، فصل دوباره روئیدن که مژدۀ شروعی دیگر با حرکتی نوین بود و او در انتظار این تغییر. با شنیدن صدای منیر اشکهاشو پاک کرد! - اومدم منیرجون اگه چند دقیقه ای صبر کنید الان می آم. منیر گفت:
رمان سوار بر قایق محبت
كيميا تنها دختر يك فاميل بزرگ است او از كودكی نامزد پسرعمويش نادر است.پدر نادر ۱۴ سال است كه باخانواده در كانادا مقيم است وروزی كه اعلام ميكنند ميخواهند به ايران برای ازدواج نادر باكيميا بازگردند كيميا تصميم ميگرد نادر را امتحان كند .اوباگريم صورت زشتی برای خود درست ميكند .وقتی نادر با اين چهره او را ميپزيرد وبه كيميا ابراز علاقه ميكند كيميا عاشق نادر ميشود و به نادر قول ميدهد وقتی عقد كنند گريم خود را پاك كند تا نادر صورت واقعی او را ببيند جواب آزمايش ازدواج به اين دو اجازه ازدواج نميدهد نادر به كانادا بازگشته و بعد از ۶ ماه خبر ......
رمان سوگلی حرمسرا
با شایعه تلخ و وحشتناک کشتن زنان و دختران جوانی که به عقد فرخ میرزا در می امدند سایه ی وحشت بر سراسر شهر شیراز که فرخ میرزا بعنوان حاکم جدید فارس وارد این شهر شد پیچیده شد.. بزرگان شهر در پی مخفی کردن دختران زیباروی خود از این حاکم بی رحم و سنگدل هستن تا اینکه قرعه بنام نوش آفرین دختر زیبای حاج مصباح افتاد.. حاج مصباح با چاره جویی دختر کنیزش را بجای دختر خود بعقد فرخ میرزا درمیاورد.. نگین علی رغم تمام شایعات پا به حرمسرای شازده میگذارد تا با نقشه ای حساب شده مکنت و ثروت بدست آورد و از توطئه حسودان جان سالم بدر برد اما…….
رمان شام مهتاب
کتاب درباره ی دختری به نام مهتاب هست که دارای خانواده ی خشک و مذهبی هست و با اینکه پدر و مادرش در آمریکا تحصیل کرده اند پدرش مانع از کنکور دادن مهتاب شده و گفته به یک شرط حاضره که بگذاره مهتاب کنکور بده و دانشگاه بده و اون شرط این هست که ازدواج کند و این شرط ماجراهای کتاب رو رقم می زند.... کتاب شام مهتاب برخلاف رمان های دیگه ای که بیشتر به عشق بین دختر و پسر ها می گذره عشق بین دختر و پدر و لج و لجبازی بین دختر و پدر رو نشون می ده که چه نتایجی رو در بر داره.....
رمان شاه پری حجله
خوب به یاد دارم که یک شب سرد زمستانی بود. ساعت را نگاه نکردم ،چون می دانستم که چند ساعتی بیشتر به سحر نمانده است . صدای زوزه ی گرگ از ...
رمان شب زیبا شدن من
صنم دختر ته تغاری خانواده ارفع، با وجود داشتن امکانات و رفاه زیادی که در زندگی داره، همیشه از تبعیضی که مادرش -شیرین- بین اون و خواهرش گذاشته رنج میبرده. تا اینکه روزی توی کمد قدیمی زیرزمین عکسی از پدرش پیدا میکنه که کنار دختری زیباست و عجیب اینکه صنم شباهت زیادی به اون دختر داشته! وقتی حقیقت را از عمه اشرف میپرسه، میفهمه که مامان شیرین، مادر او نیست و اینکه مادر صنم، زن دوم پدرش بوده. خلاصه، صنم تصمیم میگیره که برای پیدا کردن و دیدن مادرش به انگلیس بره و...
رمان شبهای گراند هتل
داستان این کتاب در زمان های قدیم اتفاق می افتد ، پریوش زن خواننده ای است که در آستانه ی پیری زندگینامه خود را برای تهیه فیلمی به رشته ی تحریر در می آورد. او در دوران کودکی مادر خود را از دست داده و با پدر عیاش و مستبد خود و نامادری اش زندگی می کند. به اجبار پدر تن به ازدواجی اجباری می دهد و ..
رمان شراره
نازنین برادر خود امیر را که دکتر اعصاب است به عیادت شراره دوست خود میبرد و امیر دفتر خاطرات شراره را مرور میکند. امیر میفهمد که شراره و سروش که دختر عمو پسر عمو هستند عشق یکدیگر بودند ولی سرش روزی به او میگوید این عشق را فراموش کن و به سرعت با دختر دیگری ازدواج میکند . شراره پدر و مادر خود را از دست میدهد و دیوانه میشود امیر سعی میکند شراره را دارمان کند شراره خوب میشود و با امیر ازدواج میکند ولی زن سروش میمیرد و شراره امیر را با منشی خود میبیند....
رمان شروع از پایان درباره ی یه دختره که یه روز که بیدار میشه متوجه میشه که همه مردن و فقط خودش زنده مونده ولی کم کم متوجه میشه که کسای دیگه ای هم زنده ان و اتفاقای غیر منتظره ای که درانتظارشن…
رمان شکنجه گر
دختری به نام پگاه که تک فرزند خانواده است با پسر عموی خودش به نام فرید به مهمونی دوستانه فرید میره و در اونجا با شخصی به نام مهران آشنا میشه که باعث دوستی و عشق بین مهران و پگاه میشه.از طرف دیگه پگاه با تجربه ای از یک رویا روبرو میشه که در حقیقت تجربیات یک روح رو در بدنش حس میکنه و برای پیدا کردن جواب سوالش به کنجاوی میپردازه تا اینکه بالاخره میفهمه روح سرگردان زنی که در بدنش بوده کسی نیست به جز...
رمان شهریار
سالارخان، تنها پسرش رو که با دختری از عوام ازدواج کرده، طرد کرده ... پس از چند سال اونها می میرین ... سالارخان رزا – تنها نوه ی پسری خودش- رو میاره پیشش و بزرگ می کنه ... سه تا دختر و یکی از نوه هاش رو هم به خاطر بیماری ای که اون سالها گریبان خیلی ها رو گرفته بوده از دست می ده ... بنابراین نوه های دختری رو که شهروز و شهریار و پیروز و پیمان بودن به سوئد می فرسته تا از مرگ نجات پیدا کنن ... این چهار پسر توی تحصیلات و کارشون موفق می شن ... سالارخانٰ، پدربزرگ خانواده در بستر بیماری می افته و روزهای پایانی عمرش رو سپری می کنه ... بنابراین از پسرها می خواد که برگردن تا تکلیف ارث و میراث و همچنین تکلیف رزا مشخص بشه ... شهریار یک روز زودتر از بقیه برمی گرده و سرزده به اتاق رزا می ره ... و از رزا می خواد که با اون ازدواج کنه، بدون اینکه از اون توقعی داشته باشه، چون رزا نوه پسری بوده و بیشترین ارث به اون می رسه ... شهریار هم می خواد که این باغ مال اون باشه ... و می خواد که رزا رو مجبور به این ازدواج کنه ...
رمان شیوا
داستان درباره یه دختر ساده خجالتی و البته شاد و سرزندس که تمام عمر ۲۰ سالش آرزو داشته که یه خونواده پولدار داشته باشه و با یه اتفاق خیلی ساده روز تولدش تصادف میکنه و وقتی بیدار میشه میبینه جای یکی از بچه پولدارای کلاسشونه! اما بر اورده شدن این ارزو به قیمت دست کشیدن از گذشتش و خونوادشو عشقشو و حتی خودش میشه و پا به زندگی میذاره که هیچ پیش زمینه ای ازش نداره اما بعدش……..
رمان صحرا (باران)
داستان در مورد دختر يبه نام صحراست كه پدر و مادرش از هم جدا شدن و مادر به خارج از كشور رفته و پدرش در اثر تزريق زياد مواد وفت كرده و با پدربزرگش كه سرهنگ بازنشسته است زندگي مي كنه دو تا عمه داره كه هر دو خارج از ايران زندگي مي كنند .
صحرا توي دانشگاه با دو پسر و يه دختر اشنا ميشه و با هم هستند تا اين كه ...
رمان صنم (باران)
داستان در مورد دختري به نام صنم كه همسرش اون و توي قمار مي بازه و مجبور ميشه از شوهرش جدا بشه و زن مردي كه چهار بچه داره بشه ...
رمان فرناز با تغییرات(باران)
داستاني زني به نام فرناز كه بعد از فوت همسرش و خانواده اش در يه تصادف به خاطر علاقه زيادي كه به بچه هاي خواهرشوهرش داره با شوهر خواهرشوهرش ازدواج مي كنه تا پيش بچه ها باشه ...
رمان فریبا (باران)
داستان در مورد دختري به نام فريبا است كه به خاطر نجات خاله اش به شوهر خاله قول ازدواج ميده ولي بعد از طلاق خاله اش از ايران فرار مي كنه ...
رمان فصل شکوه دلبستگی
از پشت میله های محوطه ی پرورشگاه ، دنیای بیرون ، برای دخترک زیبا بهشتی بود رویایی که غزال رویاهای بی پایانش را در آن جستجو میکرد. این کار هر روز غزال بود که تا فرصتی بدست می آورد از ساختمان پرورشگاه خارج میشد.پس از عبور از میان درختان و کنار باغچه ها خودش را به میله هایی که پرورشگاه را از خیابان جدا میکرد می رساند و به تماشای منظره ی خیابان و هیاهوی وقفه ناپذیر مردم می ایستاد. هر زنی که از پشت میله ها رد میشد و نگاهی محبت آمیز به چهره ی دخترک می انداخت مادرش بود – مادری که حالا تقریبا حالت چهره و مشخصات اندامش را به یاد نمی آورد. هر مردی که وقار و متانت در آهنگ قدمهایش قابل تشخیص بود آرزوی پدری بود که غزال جز ناله و نفرینهای مادر چیزی از او نمیدانست .هر نوجوانی که نشانی از شادابی و طراوت در سیما و حرکاتش بود برای غزال برادری می شد که ساعتها در خیابان با او به گردش می رفت و تنقلاتی را که دوست داشت از او میخواست تا برایش بخرد.
رمان قصه عشق
مجید دوست علی و عاشق خواهر علی به نام نسترن است وقتی نسترن از انتظار خواستگاری مجید خسته میشود با حمید ازدواج میکند همه از اینکه نسترن با مجید ازدواج نکرد تعجب میکنند .مجید هم دیگر به خانه آنها نمیاید .یاسی خواهر نسترن حالا بزرگ شده و مجید بد از سه سال که یاسی را میبیند جوری برخورد میکند که یاسی دیگر آن نگاههای برادرانه را در او نمیبیند .نگاها و برخوردها عاشقانه است مجید یاسی را از جان عزیزتر میداند .نسترن به این عشق حسادت میکند مجید زندگی سرشار از عشقی به یاسی تقدیم میکند ولی...
رمان قلب طلایی
پدر آذر افسر نیروی دریایی است واز شمال به بوشهر منتقل میشود،آذر برای عیادت از مادربزرگ مریضش به ابادان میرود که در هواپیما با مهرداد آشنا میشود در بیمارستان آذر دوباره مهرداد را میبیند ومتوجه میشود که خواهر او پرستار است همان شبی که قرار بود خانواده مهرداد به خانه پدربزرگ بروند جنگ آغاز میشود ومهرداد آذر و پدربزرگ ومادربزرگ را به همراه خانواده خودش به بوشهر میبرد هر بار که مهرداد تصمیم میگیرد برای خواستگاری اذر برود اتفاقی مانع میشود تا انکه او که خلبان هواپیمای جنگی است برای ماموریت میرود ومفقود الاثر میشود اذر سالها به انتظار بازگشت او میماند تا آنکه .....
رمان عاشقم باش
داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی را با او از سر می گیرد
رمان عروسک کوکی
صحرا در خانواده فقیری به دنیا اومده و بعد از مرگ پدرش مجبوره شده از سن 17 سالگی کار کنه، بخاطر چهره و اندام خیلی خوبی که داره به عنوان مانکن شروع به کار میکنه بر حسب تصادف با آیدین و پدرش که خیلی پولدار هستن آشنا میشه و همزمان هر دو اینها عاشق صحرا میشن اما صحرا به هیچ کدوم علاقه ای نداره از طرفی پدر آیدین وعده تامین زندگی خانواده صحرا را میده و از طرف دیگر آیدین مدام صحرا را تهدید می کند که نباید با پدرش ازدواج کند و صحرا دچار تردید در تصمیم گیری میشه...
رمان عسل بانو
خود را روی تخت انداخت . گریه درون را اشکار کرد . گریه اش گرچه او را ارام می ساخت ولی گرد غم بر همه فضا پاشیده میشد .دایی بهرام طاقت نیاورد و به زنش گفت -بلند شو برو باهاش صحبت کن -اخه چی بگم ؟تو باهاش حرف بزنی بهتره .هر چه باشه تو دایی و عزیزشی -تو حکم مادر اونو داری -خدا کنه من که عسل یه دنیا دوستش دارم ولی در این مورد بهتره خودت باهاش صحبت کنی ترانه دختر دایی عسل که هم سن و سالش بود از خیاطی به خانه امد و با کلید درب را باز کرد .وارد ساختمان شد . چشمش به پدر و مادر مضطرب افتاد که در وسط راهرو ایستاده بودند .با تعجب سلام کرد .انها نسیه جواب دادند دایی گفت -بالاخره می ری یا خودم برم ؟ -فدات بشم نمی خوام حرفت زمین بزنم اما ... دایی با بی حوصلگی و عصبایت گفت -اصلا خودم می رم
رمان عشق بی نشان
اين كتاب داستان شيلا دختريه كه تو يكي از شهرهاي شمالي با خانواده اي پول پرست زندگي مي كنه و وجود يك پسر شهري مسير زندگي شيلا رو عوض مي كنه اما شوهر خواهر شيلا مثل يه غده ي سرطاني روي زندگي شيلا مي افته و شيلا رو .......
رمان عشق بي نقاب
یاسمن در مراسم عروسی خواهرش با پژمان اشنا می شود و بعد از مدتی که از آشنایی انها می گذرد پژمان از او تقاضای ازدواج می کند. بعد از قبولی یاسمن در دانشگاه، با هم نامزد می شوند. در حالیکه یاسمن عاشقانه و مشتاقانه منتظر فرا رسیدن بهار است تا شرعا همسر پژمان شود ...
رمان عشق پنهان
امید و سارا که دختر عمو و پسر عمو هستند امید به سارا علاقه داره ولی قلبش رو باید عمل کنند و اون چون فکر می کنه ممکن زیر عمل بمیره نمی خواد عمل کنه سارا رو برای تابستان میاره خونه خودشون شمال و اون جا سارا می فهمه که به امید علاقه زیادی داره ولی امید از دوستش می خواد که با سارا ازدواج کنه تا سارا خوشبخت بشه قبل از مردن امید .
سارا اولش قبول میکنه ولی بعد از مانی دوست امید می فهمه که امید به خاطر علاقه که به اون داره نمی خواد باهاش ازدواج کنه و بهتره که سارا امید رو مجبور کنه که عمل کنه چون خوب میشه . امید به خاطر سارا عمل می کنه و خوب میشه بعد امید هم زود مراسم ازدواج رو راه می اندازه و تو همان شمال خونه می خرن و زندگی شون رو شروع می کنند البته دوست سارا هم با شوهرش میان شمال روبه روی انها خونه میخرن. اخرش هم سارا با کمک امید درسش را ادامه میده و کنکور شرکت می کنه تا همان جا درس بخونه ...
رمان عشق و خرافات
محبوبه، محبوبه، این صدای بانگ مادر عزیز و بزرگ خانواده الماسی است که ترا می خواند و من اینجا روی صندلی چوبی در زیر درخت سیب نشسته ام و ترا می بینم که آرام و متین از در اتاق خارج می شوی و به سوی مادرم که در حال باغبانی است به حرکت درمی آیی و آرام بانگ میزنی آمدم زن عمو ! تو پیراهنی پلیسه به رنگ مغز پسته ای به تن داری و موهایت که چندان زیبا نیستند از زیر روسری ساده ات برای آنکه هوایی بخورند سرک کشیده و خود را به نمایش گذاشته اند. موهایی به رنگ شب پرچین و شکن که گواهی میدهند هرگز دست آرایشگری لمسشان نکرده و آنها را آرایش نکرده. کفش بی بند کتانی سفید رنگت پاهای ظریف و کوچکت را پوشانده و هنگامی که به سوی مادرم پیش میروی کوچکترین صدایی از گامهایت بر روی سنگفرش باغ به گوش نمی رسد. نمیدانم چرا دوست دارم دزدانه به تو از زیر عینکی که بر چشم دارم نگاه کنم و تو را و فقط تو را توصیف کنم.
رمان عشق و غرور
به نام آنکه عشق را همانند آب حیات در رگه های بدن جاری ساخت و به آن زندگی بخشید . من می گویم که عشق از اولین روز زندگی تا آخرین دم حیاتش آدمی را همچون شمعی فروزان زنده نگه می دارد و شادی و نشاط را به او می بخشد . ـ غزاله جان دخترم بیدار شو . تا کی می خوای بخوابی . نا سلامتی امروز جشن تولدت است و پدرت کلی میهمان دعوت کرده . بیدار شو که کلی کار داریم . غزاله سراسیمه از جا برخاست . ـ سلام مادر صبح به خیر . بعد از مرتب کردن تخت خود نگاه مهربان مادرش را به جان خرید و گونه اش را بوسید و گفت : شما مهربان ترین مادر دنیا هستید . سپس برای شستن دست و روی خود به دستشویی رفت و بعد از چند دقیقه به جمع خانواده پیوست . پدرش و آرمین مشغول خوردن صبحانه بودند غزاله سلام بلند بالایی کرد و صبح به خیر گفت . پدر به سمت غزاله نگاه کرد و با مهربانی پاسخ سلامش را داد و گفت : غزاله جان تولدت مبارک . غزاله نگاهی از روی حق شناسی به پدرش کرد و گفت : متشکرم پدر جان خدا انشاءالله به شما و مادر طول عمر بدهد و سایه شما را از سر ما کم نکند . شما بهترین و عزیز ترین کس من در این دنیا هستید .
رمان عشقی ماندگار
جمشید و مهشید دختر و پسری هستن که به اجبار خانواده دارن با هم ازدواج میکنن جمشید عاشق مریم دختر حاج حسین معماره و مهشید هم دل باخته علی پسر حاج کاظم اما با وجود خواستگاران فراوون مهشید ، خانواده اش تن به هیچ وصلتی ندادن و اصرار های جمشید هم مبنی بر ازدواج با مریم بی فایده است و خانواده حسابی فقط مهشید رو عروس خودشون میدونن شبی که خبر ازدواج مریم رو به جمشید دادن ؛ شک عصبی اون رو از پا انداخت و نیمه شب به در خونه حاج حسین کشوند تا با داد و بیداد و کتک کاری روونه کلانتری بشه ……
رمان عشق یعنی همین!
داستان زندگی دختری به اسم زیباست.خانواده ی زیبا عاشق فرزند پسر بودند اما هنگام تولد زیبا برادر دو قلویش فوت می شود و همه از چشم او می بینند ، مادرش از نگهداری او سر باز میزند و برای او دایه میگیرند تا بزرگش کند ، زیبا در کنار دایه اش بزرگ می شود ، زیبا بعد از ازدواج خواهرش با برادر شوهر خواهرش آشنا می شود و به او دل می بندد اما با مخالفت خانواده روبرو می شود چرا که محمد پسر بدنامی بود ، زیبا با کمک دایه اش پنهانی با محمد عقد میکند اما.. .
رمان عشق با طمع مرگ
صبح بود که صدای زنگ امد.از قبل منتظر پسری بودیم که تمام خانواده از اون تعریف میکرد پسری که درس خون و خوشگل و زیبا بود. رفتم در رو باز کردم پسری رو دیدم که اصلا باورم نمیشد خیلی زیبا بود اسمش علی بود پسری کاملا زیبا وقتی دیدمش قلبم ایستاد باورم نمیشد اینقدر زیبا باشه. علی گفت سلام.گفت سلام. گفت نمیخوای خودتو معرفی کنی گفت اسم پارمیدا هست.علی گفت چه اسم زیبایی داری گفتم ممنون.با خنده گفت اجازه میدی بیام تو خونه این دختر بجور حول شده بود گفت بفرمایید.علی وارد خونه شد همه با اون خوش آمد گویی کردن.و مادر پارمیدا به علی گفت بیا اتاقتو نشون بدم. در راه مادر مادر پارمیدا از جایی که اون درس خواند میپرسید چون اون خارج از کشور درس میخواند. علی گفت جای خوبی بود بم خوش میگذشت دوستا های زیادی پیدا کردم و ......
رمان غزال
کتاب داستان زندگی دختری به نام غزال است . دختری که سوگولی خانواده است و تمام پسر های فامیل دلبسته او هستند و آرزوی ازدواج با او را دارند در میان رقیب عشقی پسر های فامیل سپهر برادر بهترین دوست غزال سها است . کسی در ابتدا غزال را همانند بقیه دوست دخترهایش و تنها برای دو روز می خواهد اما رفتار غزال با وی کم کم سپهر را گرفتارعشق او می کند اما افسوس که غزال معنی زمزمه های عاشقانه سپهر را نمی داند و تنها توصیف او از عشق لیمو شیرنی است که درابتدا شیرین و در آخر تلخ می شود . بالاخره روز انتخاب از راه می رسد و غزال باید از بین دو پسر عموی خود یاشار و سیاوش و سپهر یکی را انتخاب کند و در اینجاست که زمزمه های عاشقانه سپهر کارساز و قرعه شانس به نام او رقم می خورد ...
رمان کتایون (باران)
داستان دختر يبه نام كتايون كه پدر و مادرش فوت كردند و در خونه عموش زندگي مي كنه ولي نقش كلفت خونه رو داره روزي پدربزرگش مياد و دستور ميده كه بايد با پسرعموش كه ازش بيزاره ازدواج كنه ...
رمان کدبانوی من
تو شرکت پوستم کنده شده بود … یکی از مشتریها دبه کرده بود و زده بود زیر قراردادش داشت کل شرکت ما رو به خاک سیاه می شوند … کلی روش حساب کرده بودیمو با سرمایه اش می خواستیم یه حالی به خودش و خودمون بدیم … ولی حالا مرتیکه عین خیالشم نبود … زنگ زده بود گفته بود قرارداد کنسله … من دارم از ایران میرم … سه تا از بچه ها رو فرستاده بودم برم خرش کنن
رمان کشته عشق
اولین دفعه ای که او را می بینم، یا توجه ام را بالاخره جلب می کند، آن روز توی سالن بزرگ ولنگ و باز «بخش بیمارستان سرپائی» شرکت نفت در آبادان است (O.P.D)- درمانگاهی که حالا پنج هفته پس از شروع حملات صدام حسین عفلقی در واقع به یک درمانگاه مجروحین و معلولین تبدیل شده. خودم از روز اول جنگ با یک سکته ی مغزی بستری بوده ام. و حالا اگرچه از بخش آی. سی. یو. بیرون آمده و هنوز در بخش عمومی تحت مراقبت هستم، اما روزها بلند می شوم، تحرک دارم و بد نیست. هنوز حال و حوصله ی تهران رفتن هم ندارم ... اگر هم می خواستم، با تحت محاصره ی زمینی بودن آبادان کار ساده ای نبود ... در بیمارستان شلوغ و جنگ زده، و مدام در حال اورژانس هم می توانستم اگر می شد کمک بکنم. مثل امروز که آمدم بانک خون بیمارستان، این دست کنار ساختمان بخش بیماران سرپائی. نزدیک ظهر است که وقتی دارم به بخش برمی گردم، باز او را می بینم. هنوز همان گوشه ی سالن بزرگ انتظار، سینه ی دیوار، توی صندلی چرخی گنده، تنها نشسته. سرش پایین است. انگار دارد گریه می کند. یا دعا می کند. یا شاید هم خوابش برده.
رمان کلبه آن سوی باغ 1
داستان در مورد دختری به اسم نسرینه که با بنز سفید رنگی تصادف می کنه و به شدت اسیب می بینه در این بین راننده ماشین جهانگیر عاشق نسرین میشه و انقدر میره و میاد تا نسرین رو هم عاشق خودش می کنه.اما غافل از اینکه جهانگیر نامزد دخترخاله ش الهام بوده و وقتی نسرین قضیه رو میفهمه که دیگه دیر شده بوده و جهانگیر الهام رو ول کرده بوده!الهام هم به نسرین میگه که انتقام این کار رو میگیره.کار نسرین به تیمارستان میکشه ولی برای اینکه حالش بهترشه اون رو به باغ عموش می برن و اونجاست که بهزاد مهندس جوان اون رو می بینه و......
رمان کوچه های خاطره
صنوبر در یک خاواده بسیار فقیر با پدری معتاد و زورگو و خواهران وبرادران بسیار زندگی میکند که در یک اتاق از حیاطی بزرگ که پر از همسایه های رنگارنگ است زندگی نابسامانی دارد تنها صغری خانم پیرزنی که بچه ای ندارد همدم لحظه های سخت اوست با رفتن از خانه صغری خانم علی رغم علاقه بسیار زیاد صنوبر به درس پدرش میخواهد او را به یک پیرمرد معتاد بدهد
ولی صنوبر عاشق مجتبی پسر یکی از همسایه های خانه جدید شده و بلاخره پنهانی به عقد او در میآیدوبه همراه او زندگی ساده ای در یک خانه جدید شروع میکند ولی با مرگ مجبتی صنوبر بی پناه، با یک بچه خردسال نزد صغری خانم میرود وبرای امرار معاش مجبور به کارگری در خانه های مردم میشود ولی ....
رمان گذر روزگار
سرمای سرسخت و سوزناک زمستان می رفت تا جای خودرا با گرمای دلپذیر مطبوع بهار تعویض نماید.چهچهه بلبلان،برگهای تازه جوانه زده و چمنهای سرسبز تازه روییده و شور ونشاطی که حاکم بر چهره ی غمناک کودکان پرورشگاه دکتر عالمی شده بود،نشان از رسیدن بهار،این مهمان عزیز ودلپذیر می داد. دکتر عالمی رئیس پرورشگاه در حالی که از پنجره دفتر خود به فضای بیرون چشم دوخته بود در عالمی دیگر سیر می کرد و پیش رویش یک شب سرد زمستانی را می دید که وقتی برای سرکشی به پرورشگاه می رفت صدای گریه بی امان کودکی اورا متوجه خود ساخته بود.در جست و جو صدا که ضعیف و نالان می نمود برآمده و کودکی بس کوچک و نحیف را پیچیده در قنداقی کثیف زیر یک درخت یافته بود. کسی همراهش نبود و کودک همچنان می گریست.
رمان گمشده
اتومبیل طوسی رنگ با پلاك سفید وپنج رقمی مسیر خارج شهر را در پیش گرفت وهمراه با دو سرنشین مرموزش همچنان به پیش می رفت . مرد میانسالی که از ظاهر خوبی برخوردار بود ، پشت فرمان نشسته وآنرا هدایت میکرد . سکوت محضی بر فضاي کوچک اتومبیل حکمفرما بود و جز صداي آرام موتور وسایش چرخها بر سطح آسفالت صداي دیگري بگوش نمی رسید . تابش شعاع گرمی بخش خورشید که بصورت مایل می تابید نشان میداد که هنوز چند ساعتی به رسیدن ظهر باقیست . نسیم خنکی که از شیشه اتومبیل به درون می وزید ، بشارت میدادکه عمر گرما به آخر رسیده وباید در انتظار پاییزي دل انگیز بود . در آن میان راننده خطاب به شخصی که در کنارش قرار داشت با لحن آرامی گفت : امیدوارم هر چه زودتر بر سر عقل بیایی واز رفتار نادرستت دست برداري . به دنبال مکثی کوتاه ، با نظري گذرا به سوي او ادامه داد : خودت خوب میدونی که من جز صلاح تو چیزي نمیخواهم اما دیگه از دست بچه بازیهایت خسته شده ام . هر چه سعی کردم ترا با زبان خوش رام کنم نشد ، بناچار تصمیم گرفتم ترا به مکانی ببرم که با آدمهاي شبیه به خودت دمخور باشی ، شاید زندگی با آنها تورا بر سر عقل بیاورد و روحیه ات را تغییر دهد ، در هر صورت اینرا بدان که در خانه من همیشه بروي تو باز است به شرط آنکه دختر خوبی باشی و اوامر مرا اطاعت کنی .
رمان گیتا (باران)
داستان در مورد دختر يبه نامن گيتاست كه دختر شيطوني ولي پدرش مجبورش مي كنه با همكلاسيش ازدواج كنه و اون پسري بدل و خيلي گيتا رو اذيت مي كنه ، برادر گيتا مي خواهد بره مكه پسرش و پيش گيتا مي گذاره و اون در هنگام رفتن به بيمارستان تصادف مي كنه گيتا و همسرش به بيمارستان ميرن و اونجا گيتا بيهوش ميشه و وقتي به هوش مياد مي بينه توي خونه غريبه اي هست ...
رمان گیسو
با تعطیلات میان ترم دانشگاه گیسو به همراه دوستش به شمال نزد خانواده اش می رود و همانجا محبوب پسر عمویی را که مدتها ندیده می بیند ولی وقتی که خواب وخیال محبوب تمام افکار و ذهن او را مشغول کرده عمو با خواستگاری دو پهلو او را به شک می اندازد چرا که نفهمید که او را برای محبوب خواستگاری کرده یا دوستش را.....در همین حین بطور اتفاقی دفتر خاطرات مادرش فرنگیس را می بیند و خاطرات جالب او را می خواند تا این که ...
رمان لاله (باران)
داستان در مورد دختري به نام لاله كه در خانواده كه پدر و مادرش دكتر هستند به خوشي زندگي مي كنه و در يه مهموني پسري هست كه از لاله بدش مياد و باعث ناراحتي لاله ميشه و هر دو از هم كينه به دل مي گيرند ولي پسر بعد از مدتي به لاله علاقه نشون ميده ، ولي لاله به اون هيچ توجه اي نداره در همون زمان با پدرش بعد از سالها به خانه مادربزرگش ميره و با پسر عمه اش اشنا ميشه ...
رمان لحظه هاي دلواپسي
پارسا پسرعمو والبته پسرخاله ی پروا بعد ازسالها ازخارج به ایران باز می گرده.اوباوجود جوان بودن،یک جراح زبردست وموفقه.پروا دررشته ی پرستاری به تازگی فارغ التحصیل شده ومشغول به کاردربیمارستانه و ازقضا درهمون دیدار اول دلخوری کوچیکی بین این دونفرپیش میاد وهمین باعث میشه پروا حسابی حرص بخوره وبخواد تلافی کنه ...
رمان لحظه خداحافظي
مینوشکا دختری که هرگز ایران رو ندیده، بخاطر وصیت مادربزرگش به ایران می رود و قصد دارد هر چه زودتر بعد از خوندن وصیت نامه دوباره به فرانسه بازگردد، کشوری که اونجا به دنیا آمده و بزرگ شده، بعد از آشنایی با اقوام خویش و خوانده شدن وصیت سرنوشت دخترک کاملا تغییر می کند و .....
رمان مزاحم همیشگی
داستان هم در مورد یه دختر بدکاره ای بود که از شرایطی توش زندگی میکرد خسته شده بود و میخواست به هر طریقی از اون خونه فساد فرار کنه که با پسری به اسم نیما آشنا میشه...
رمان مسافر کوچه های عشق
داستان زندگی دختر جذاب و شیطونی به نام غزال است که به صورت غیابی و در رویای رفتن به خارج از کشور و ادامه تحصیل و ... با امیر ازدواج میکنه و در بدو ورودش به آمریکا با سردی امیر و واقعیت تلخی روبرو میشه و ادامه ماجرا داستان عشقی لطیف بین امیر و غزال است که ...
رمان معشوقه آخر
مادر جیران بیماری سختی میگیرد و محمد علی پدرش که توانایی مالی کمی داشته نمی تواند دکتر را بالای سر همسرش بیاورد به پیشنهاد جیران بچه های کوچک را به شهر نزد یکی از اقوام می فرستند تا شاهد رنج مادر نباشند . چند روز بعد مادر جیران فوت میکند محمد علی هم سرکار از نردبان می افتد و پایش میشکند و خانه نشین می شود . محمد علی باغبان شازده بود و کارهایشان را برایشان انجام میداد ، یک روز از طرف شازده به دنبالش می آیند تا شیشه ها را پاک کنند به خاطر مهمانی که در راه بود و جیران به جای پدر می رود و پسر شازده خانم جیران را می بیند و از طرفی فردای آن روز که مهمان داشت وارد خانه ی شازده میشد جیران او را می بیند از روی عکسی که روز قبل در سالن خانه ی شازده دیده بود شاه را می شناسد و از ترس فرار میکند و در جای دیگری می ایستد تا شاه را ببیند می رود پشت تلی از خاک که همان نزدیکی بوده می نشیند چند دقیقه بعد صدای مردی را می شنوند سرش را که بلند می کند ناصرالدین شاه را می شناسد ، شاه هم که محور زیبایی این پری رو شده بود …
رمان مهر و مهتاب
این داستان٬ داستان زندگی دختری از خانواده ای ثروتمند به نام مهتاب است که عاشق پسری ساده و جانبازشیمیائی به نام حسین در دانشگاهشون میشه که این عشق و عاشقی علیرغم مخالفت شدید والدین دختر٬ منجر به یک ازدواج بسیار موفق میشه که شش سال طول میکشه و حاصل آن یک پسر کوچولو است ...
رمان مهمانی در مهتاب
هی صبر کن گاتسچاک در حالی که با عجله سعی داشت به دوستانش برسد کفش هایش روی زمین سخت گرومب گرومب صدا می دادند صدای آن در راهروی دراز و خالی می پیچید. دستش را دور گردن ری داویدوف انداخت و گردن او را محکم فشرد. ((یالا!.. اگه می تونی خودتو خلاص کن!)) ری با یک حرکت گردن خود را از دست تریستان بیرون آورد و صدایش را کلفت کرد و گفت: ((اخه تو که عرضه اینو نداری که با ری کبیر و آهنین دست و پنجه نرم کنی!..)) و محکم بازوی تریستان را گرفت و با یک حرکت دست او را پیچاند و به پشت او برد تا جایی که جیغش در آمد. دو پسر در حالی که به شوخی با هم دست به گریبان بودند محکم به ردیف کمدهای فلزی کنار دیوار خوردند. رزا مارتینز دوست همکلاسی انها قدم پیش گذاشت و ری و تریستان را از هم جدا کرد و گفت هی بچه ها تا کی می خوایید همین طور بچه بمونید و بچه بازی در بیارید؟ زود باشید راه بیفتید تا هر چه زودتر از این جا بریم بیرون.)) بلاچستر در موافقت با او گفت : (( آره مدرسه وقتی کسی توش نباشه ترسناک جلوه می کنه باورم نمی شه که ما از اتوبوس آخر جا مونده باشیم.)) رزا گفت: (( بیرون هوا تاریکه ولی چرا اونا این قدر زود چراغای توی مدرسه رو خاموش می کنن؟)) ری خندید و گفت: (( رزای گنده و بد!.. تو از کی تا حالا تاریکی می ترسی؟)) ری گفت : (( تو حتی گنده تر از منی!!..)) رزا رو به اخم هایش را در هم کشید و گفت : (( به منچه مربوطه که تو یک جغله بیتشر نیستی!)) تریستان خندید و گفت : تو به ری کبیر و آهنین میگی جغله ؟ فقط به خاطر این که سگ ما از اون قد بلند تره؟ ری اخم هایش را برای ان دو در هم گشید و با عصبانیت گفت: (( هی من ماه گذشته کلی رشد کردم بابام میگه در طول امسال می تونم تا پونزده سانت دیگه قد بکشم.))
رمان مینا
مینا در زمان تولد مادرش رو از دست میده و با پدر و مادر بزرگ و پدر بزرگش زندگی می کنه. پسر عموش مهرداد هم مادرش رو از دست داده و در همان ساختمان زندگی می کنه. مهرداد عاشق میناست ولی جرات ابراز اون رو نداره زمانی که مینا می خواهد به تبریز برای شرکت در یک مسابقه بره تصمیم می گیره که حرف دلش رو بزنه ولی نمی تونه. مینا به تبریز میره و در اونجا با پژمان آشنا میشه و ...
رمان نازنین
رائین به درخواست مسعود یکی از دوستانش جلوی دبیرستان دخترانه می آید تا پسری که هر روز مزاحم خواهر مسعود می شود را تنبیه کنند . رائین با سرعت داشت به دنبال آن پسر می رفت که چشمش به دو دختری که از خیابان رد می شدند خورد و نتوانست ماشین را کنترل کند و با نازنین برخورد کرد ، با کمک دوستانش نازنین را که پایش شکسته بود به بیمارستان رساندند . نازنین اکثر روزهای هفته را پیش عمه اش می ماند تا تنها نباشد و اخر هفته ها به خانه شان می رفت آن روز هم عمه مهر به بیمارستان آمد و از رائین شکایتی هم نکرد. روز بعد رائین برای ملاقات نازنین به خانه شان رفت و پیشنهاد داد حالا که نازنین نمیتواند به مدرسه برود او به خانه شان برود و در درس ها به نازنین کمک کند . با موافقت نازنین و عمه مهر رائین بعضی روزها به آنجا می رفت و به نازنین درس می داد و کم کم حس کرد به این دختر مهربان و شیطان علاقه مند شده است ....
رمان نرگس(باران)
داستان در مورد دختري به نام نرگس كه در خانواده بسيار مومن زندگي مي كنه و يه برادر داره كه هميشه با هم ميرن بيرون بدون اجازه خانواده ، خانواده عموش ميان خواستگاريش و نرگس مجلس خواستگاري رو به هم مي زنه و پدرش تبعيدش مي كنه خونه مادربزرگش و در اونجا مي فهمه ...
رمان نگار(باران)
داستان در مورد دختري به نام نگار كه در چيزي به زمان نامزديش نمونده كه خانواده همسر آينده اش عروسي رو بهم مي زنند ...
رمان نگین محبت
چه کسی باورش می شد که دختر ناز پرورده و میلیاردر معروفی به نام حاج صمد کمپانی که بدون همراد حتی اجازه ی آمدن تا سرکوچه را هم نداشت ، تک و تنها در ایستگاه راه آهن زنجان منتظر حرکت قطار به سوی تهران باشد ؟ او خود را در میان چادر سفید گلدارش کاملا مستورکرده بود تا در صورت برخورد با همشهریانش شناخته نشود . ولی غافل از آن که چشمان سیاه وکشیده و ابروان پرپشت به هم پیوسته دختران حاج صمد سلطانی معروف به کمپانی زبان زد خاص وعام بود وهمین یک نشانه برای معرفی و شناخته شدن اوکافی بود .
ماه شهریور با این که هوا معتدل بود ، ولی او به شدت می لرزید . ترس و وحشت از شناخته شدن و دلهره ی کشف طلا و جواهراتی که در سینه پنهان کرده بود ناخودآگاه او را دچار هیجان و لرزش اندام کرده بود .
رمان ننه سرما
مونا در سن 35 سالگی پدر و مادرش و از دست میده و این فرصتی میشه برای مرور خاطرات زندگیش و انتظارکشیدن بیهوده برای یک عشق قدیمی و تلف کردن 8 سال از عمر ، اینکه چرا با اینهمه محسنات تابحال ازدواج نکرده و خودش را پشت بیماری والدینش و پرستاری از آنها قائم کرده.. با ارتباط مجدد دوستی با ژیلا و شرکت در مهمونی شب شعر با پسری خاص بنام پویا که 4 سال از خودش کوچکتر است آشنا میشود و ناخودآگاه بطرف هم جذب میشوند و با نوع زندگیه معنوی پویا آشنا میشه و از آن لذت میبره و با تمام سعی مادر پویا که مخالف ازدواج آنهاست و حتی عنوان کردن بیماری صرع پویا ، آنها باهم ازدواج کرده و زندگی شیرینی رو شروع میکنند که با بازگشت مادر پویا از آمریکا ...
رمان نیمایی
نیما دختری که عموش سرپرستیشو به عهده گرفته تصمیم میگیره که مستقل باشه و دنبال کار میگرده ولی کاری مطابق رشتش پیدا نمیکنه که ناگهان چشمش به یه آگهی استخدام پرستار بچه میفته ولی به مرد نیاز دارن و چون چهرش و تیپش شبیه پسراست تصمیم میگیره خودشو به عنوان پرستار معرفی کنه از قضا صاحب کارشم از اون آدماییه که از جنس زن متنفره و …
رمان نیلوفر (باران)
داستان در مورد دختري به نام نيلوفر كه در خانواده نسبتا فقيري زندگي مي كنه و عمه پدرش مياد و اون و با خودش به خونه اش مي بره كه خونه بسيار مجلل و بزرگي و نوه عمه بعد از مدت ها از خارج بر مي گرده و مي خواهد نيلوفر رو از خونه بيرون كنه و برش گردون به خونه اش ...
رمان وکیل
داستان در مورد دختری به نام محبوبه است که پدر و مادر و اطرافیانش از بدو تولد به او کم محلی می کنند و او در دامان مادربزرگش رشد می کند. مادربزرگ به او اجازه درس خواندن می دهد و این بزرگترین شانس زندگی اوست، چرا که پدرش او را در سن کم مجبور به ازدواج با عباس می کند و او مجبور است پنهانی درس بخواند. محبوبه همه سختی ها را تحمل می کند و در دانشگاه در رشته وکالت قبول می شود تا اینکه بر اثر سانحه ای شوهرش را از دست می دهد و ...
رمان وانیا (باران)
داستان در مورد دختري به نام وانيا كه در صورتش مشكلي داره و بايد مورد جراحي قرار بگير و خواهر بسيار خوشگل داره . مادربزرگي داره كه خيلي دوستش داره و بعد از مرگش وصيت نامه اي مي گذاره و به هر يه از نوه هاش هر چي رو كه دوست داره و به وانيا ...
رمان هستی من
هستی وپسرعمه اش عاشق هم هستند ولی مخالفتهای مادرهستی که دل خونی از خواهرشوهرش(مادرفرهاد دارد)مانع آنهاست سرانجام هستی و فرهاد هر کدام با شخص دیگری ازدواج میکنند ولی با مرگ شوهرهستی فرهاد با وجود همسرش از هستی میخواهد که با اوازدواج کند ولی ...
رمان هرگز رهايم نكن
پسر خاله ی رها عاشق رها میشه و با هم عقد میکنن اما چند روز مونده به عروسیشون دختری وارد زندگی علی میشه و ...
رمان همخونه
دختری به اسم یلدا که به دلیل فوت مادر و پدرش با یکی از دوستان صمیمی پدرش زندگی میکنه.بچه های اون مرد(حاج رضا) خارج از کشور هستن بجز پسر کوچکش که به دلایلی از پدره کینه به دل داره و اونم تصمیم داره از ایران بره... خلاصه اینکه حاج رضا با شرط و شروط خاصی از یلدا میخواد که با همین پسر کوچیکه(که تابحال یک بارم یلدا رو ندیده)که اسمش شهابه ازدواج کنه و به مدت شش ماه با هم تو یه خونه زندگی کنن.اخلاق شهاب هم از اون جوریاست که نمیشه با یه من عسل نگاشون کرد.مغرور از خود راضی و در عین حال خوشتیپ و جذاب قصد اصلی حاج رضا این بود که اونا به هم علاقه مند بشن.در این بین اتفاقاتی میفته و حرفهائی زده میشه و روزهائی میگذره که شرحش رو باید خودتون بخونین...
رمان هیاهوی بسیار برای هیچ
این رمان مربوط به زمین و روزگار انسان های این دوره زمونه است ، همین دوره زمونه ای که همش همه ازش مینالن ، زندگی دو تا برادر که توی دیار گذشته شون خیلی سختی کشیدن : مهراز ، مهیار ؛ مهراز کاراگاهی هست که بدنبال پیدا کردن قاتل یک جنایت سری هست اما وقتی پیدا میکنه که چه کسی این کارو کرده اتفاقات شومی برای خودش و بقیه می افته و خیلی شخصیت های دیگه که مورد آزمایش خدا قرار می گیرند ولی تقدیرشون چیزی که اونا میخوان رو رقم نمیزنه بلکه چیزی رو رقم میزنه که خودش دوست داره ولی ...
رمان یاس کبود
از شدت گرما بعدازظهر خوابم نمی برد و کلافه شده بودم. به آهستگی از جا برخاستم و از زیرزمین بیرون آمدم، سر و صورتم را در حوض فرو بردم و چند مشت آب به صورتم زدم و بی درنگ به طرف اتاق خانم بزرگ به راه افتادم. از درز در سرک کشیدم، او هم به خواب عمیقی فرو رفته بود. دست از پا درازتر دوباره به زیرزمین بازگشتم. آهسته قدم برمی داشتم که مبادا کسی بیدار شود. احمد و محمود در دو طرف خانه کوچک به خواب رفته بودند. آقاجون هم بعد از چند هفته دوری از خانواده تازه از راه رسیده بود و از شدت خستگی این پهلو و آن پهلو می شد تا شاید بتواند لختی بیاساید. از بانو و وگیسو خبری نبود. با تعجب اطرافم را از نظر گذراندم، حتماً به گوشه ی دنجی رفته بودند تا با هم درد دل کنند، آخر بانو یک هفته به همراه عمه خانم به ییلاق رفته بود و حالا حرف های زیادی برای گفتن داشت و چه کسی بهتر از گیسو که فقط یک سال از او کوچک تر بود!
رمان یاسی (باران)
یاسی پدر خود را از دست داده و با خانواده اش در خانه های مردم کار میکند. یکی از خانم هایی که برایشان کارمیکند برادرانش را به یکی از دوستان کارخانه دارش معرفی میکند و بعد از مدتی یاسی نیز به عنوان منشی به آن کارخانه میرود. کسری مدیر کارخانه از رفتار نجیبانه یاسی خوشش می آید و از او خواستگاری میکند. یاسی به اصرار خانواده اش با کسری ازدواج میکند اما بعد از ازدواج متوجه میشود که کسری برای خلاص شدن از دست دختری که قبلا با او
مطالب مشابه :
" تاریخچه تاروت "
فال قهوه و تاروت گفته می شود که مبدا واقعی این کارت ها کبیر, تاروت صغیر, فال
تاریخچه فال تاروت
تاریخچه فال تاروت - رمزهای کبیر بقدری در ابهامات شود که مبداء واقعی این کارتها
طالع يا فال بيني ابجدي
حروف ابجد به ۲ نوع صغیر و کبیر می باشد. این موضوع رو با فال و رمالی و فال تاروت
نگاهی به وضعیت مالی بازار فال و فال گیری در پایتخت کشور
اشتغالی ایجاد نمیکنند و نه کالایی به جامعه میدهند و خدمات واقعی فال تاروت تاروت
فهم عمومی از علم و تکنولوژی
آنها اظهار میدارند، اگر فال تاروت یا قهوه تاروت کبیر نشان و «واقعی» به
چاکرای هفتم یا تاجی (منشا الهامات )
کالبد غیر جسمانی ، خو واقعی و بالاترین حالت آگاهی است ، زمینه کمال و شناخت معنوی از طریق
خلاصه رمان ها
را پاك كند تا نادر صورت واقعی او را ببيند جواب آزمايش ری کبیر و آهنین فال تاروت
سبک باروک / همراه تصاویر
که به طور مستقیم از زندگی واقعی رنگ آمیزی شده بود و آن را فال تاروت فال تاروت کبیر
برچسب :
فال تاروت کبیر واقعی