بررسی جنبه های اخلاقی و تربیتی در آثار سعدی 2
احسان و نيكوكاري
سعدي يك فضيلت انساني را بارها تكرار كرده و چنين به نظر ميرسد كه آن را از فضايل ديگر برتر ميداند و آن نيكويي است كه فضيلت طبيعي است و مانند شعله سر ميكشد و پيوسته به سوي آسمان بالا ميرود در بخشي كه سعدي به اخلاق نيكو اختصاص ميدهد دو نوع نيكويي ميتوان يافت .
يكي آن نيكويي كه هنوز به منظور فايده و منفعتي صورت ميگيرد و اين خلق و خوي اشخاص نيمه كامل است . نيكويي ديگر والاتر و پاكتر و فقط امتياز آن كساني است كه به كمال اخلاقي رسيدهاند . در واقع ، اوّلي يعني نيكويي كه تاحدّي ناكامل است ، بر روي هم با اين دستور انجيل كه : « آنچه بر خود نميپسندي به ديگران مپسند »يكي است .
ما ميتوانيم انديشههاي نظير اين دستور را در بسياري از نوشتههاي سعدي به آساني بيابيم . از اين قبيل :
هر بد كه به خود نمي پسندي با كس مكن اي برادر من
و با بيت زير كه مختصر طنز هم دارد تكميل مي شود.
گر مادر خويش دوست داري دشنام مده به مادر من
در راه نيكوكاري گام برداشتن يك عنصر خوشبختي است هر قدر بيشتر نيكويي را پيشه ي خود سازيم به همان اندازه خوشبخت تر خواهيم شد و« هر كه در حال توانايي نيكويي نكند در وقت ناتواني سختي ببيند ». چنين به نظر ميرسد كه سعدي به نوعي عدالت نامرئي دارد و عوامل نا منتظري را نيز وسيلهي تحقّق آن تلقّي ميكند .
انسان به همان اندازه سزاوار نيكي است كه خود دربارهي ديگران نيكي كرده است . بديهي است اين نيكي در نفس صدقه وجود دارد امّا از براي كسي كه چيزي ندارد تا به عنوان صدقه به اطرافيان خود بذل كند صدقهي اخلاقي باقي است يعني همدلي و همدردي .
نخواهي كه باشي پراكنده دل پراكندگان را ز خاطر مهل
حتّي قدرتمندان نيز از رعايت اين نيكي معاف نيستند اينان از برگشتن اقبال و روزگار انديشناك باشند .
بسا زورمَندا كه افتاد سخت بس افتاده را ياوري كرد بخت
دل زير دستان نبايد شكست مبادا كه روزي شوي زير دست
حال اگر گامي بيشتر برداريم به نيكي كامل ميرسيم : در اين مرحله نه فقط همدردي با مصائب ديگران بروز ميكند بلكه شفقت شاملي پديدار ميگردد كه در برابر « عظمت ، رنج و درد بشري » سرفرود ميآورد و شخص مهذّب را واميدارد ـ كه نه از روي حسابگري بلكه بر اثر قدرت تشعشع دروني، تشعشعي كه از خدا سرچشمه ميگيرد ـ به ياري برادران و برداشتن بار غم از دوش ايشان بشتابد .
نخواهد كه بيند خردمند ريش نه بر عضو مردم نه بر عضو خويش
منغّص بود عيش آن تندرست كه باشد به پهلوي بيمار سست
اين رنج بردن از مشاهدهي درد ديگران عموماً نشان ميدهد كه قبلاًخودمان به رنج جسمي يا روحي گرفتار بودهايم .امّا كسي كه خود رنج كشيده ، آلام ديگري را ، حتّي اگر آن را پنهان دارند خوب درك ميكند :
حال درماندگان كسي داند كه به احوال خويش درماند
سعدي معتقد است كه خداوند درهاي خير و نيكي خود را بر مردم نبسته است و آدمي كه روحي از خدا دارد چرا بايد در خير و احسان خود را بر همنوعان خود ببندد . نيكي امري فراموش نشدني است و حتّي حيوانات نيز تا حدودي نيكي را از بدي تشخيص ميدهند .
يكي در بيابان سگي تشنه يافت برون از رمق در حياتش نيافت
كُلَه دلوْ كرد آن پسنديده كيش چو حبل اندر آن بست دستار خويش
به خدمت ميان بست و بازو گشاد سگ ناتوان را دمي آب داد
خبر داد پيغمبر از حال مرد كه داور گناهان ازو عفو كرد
الا گر جفاكاري انديشه كن وفا پيش گير و كرم پيشه كن
كسي با سگي نيكويي گم نكرد كجا گم شود خير با نيكمرد
كرم كن چنان كت برآيد ز دست جهانبان درِ خير بر كس نبست
* * *
بِرَه بر يكي پيشم آمد جوان به تك در پياش گوسفندي دوان
بدو گفتم اين ريسمان است و بند كه ميآرد اندر پيات گوسفند
سبك طوق و زنجير از او باز كرد چپ و راست پوئيدن آغاز كرد
هنوز از پياش تازيان ميدويد كه جو خورده بود از كف مرد و خويد
چو باز آمد از عيش و شادي به جاي مرا ديد و گفت اي خداوند راي
نه اين ريسمان ميبرد با منش كه احسان كمندي است در گردنش
به لطفي كه ديده است پيل دمان نيارد همي حمله بر پيلبان
بدان را نوازش كن اي نيكمرد كه سگ پاس دارد چونان تو خورد
برآن مرد كند است دندان يوز كه مالد زبان بر پنيرش دو روز
سعدي بر اين باور است هركه بدي بكارد انتظار نيكي نداشته باشد همچنانكه جو كاشته ، گندم درو نميكند و گز كاشته انگور ثمر نميبرد .
دوكس چهكنند از پي خاص و عام يكي نيك محضر دگر زشت نام
يكي تشنه را تاكند تازه حلق دگر تا به گردن درافتند خلق
اگر بد كني چشم نيكي مدار كه هرگز نيارد گز انگور بار
نپندارم اي در خزان كشته جو كه گندم ستاني به وقت درو
نيك بيني و نيك انديشي فضيلت است ، بلكه بالاتر گوييم از نعمات خداوندي است .دارندگان چنين خوي ، پيوسته در آسايش و لذّت اند، در هر كجا و در هر چيزي زيبايي و خوبي ميبيند . علاوه بر بهرهمندي دايم از خوشي ، دوستي و احترام خلق را به سوي خود جلب ميكند .
عامل بدبختي يا خوشبختي انسان ، خود اوست و موجد آبرو و حيثيّت نيز خود او ميباشد . « بُوَد حرمت هر كس از خويشتن » . امّا پس از مرگ، از بشر به جز نام چه چيز ديگري باقي ميماند؟
بدان رفتند و نيكان هم ماندند چه مانده؟ نام زشت و نام نيكو
چنين به نظر ميرسد كه سعدي براي خاطرهاي كه انسان پس از مرگ خود در ميان مردم به جا ميگذارد اهمّيّت بسياري قائل است ، زيرا اين خاطره نيز نمودار جاودانگي نسبي است كه آرزوي آدمي را به بقاي وجود تسكين ميبخشد ، آرزويي تحقّق ناپذير كه در همهي افراد بشر طبيعي است .يگانه جاودانگياي است از براي كساني كه در راه حيات ، بدون چشم داشت به سعادت اخروي گام بر ميدارند . حتّي براي مردم ، حفظ خاطرهي در گذشتگاني كه استحقاق آن را دارند ، يك وظيفهي مطلق است. و ضايع كردن نام نيك آنها را هرگز قبول ندارند.
نام نيك رفتگان ضايع مكن تا بماند نام نيك يادگار
* * *
خرّم تن آن كه نام نيكش ماند پس مرگ ، جاودانی
از طرف ديگر كسي كه بد كرده از خاطرهها نميرود ،
بسختي و سستي چو ميبگذرد بماند برو سالها نام بد
نيكي كردن،تنها وسيلهاي است كه آدمي را آماده ميكند تا بتواند دنيا را ترك گويد و پس از خود كارهايي مفيد و اصيل به يادگار گذارد .
كسي زين ميان گوي دولت ربود كه در بند آسايش خلق بود
به كار آمد آنها كه برداشتند نه گردآوريدند و بگذاشتند
زيرا زندگي چيزي جز تفكّر و انديشه دربارهي مرگ نيست ، باز ناگزير بايد به مرگ انديشيد تا به درجهي كمال اخلاقي برسد مادام كه توفيق سعادت نداشته باشد به مقصود نميتواند برسد .
بسيار برفتند و به جايي نرسيدند ارباب فنون با همه علمي كه بخوانند
توفيق سعادت چو نباشد چه توان كرد ابليس براندند و بر او كفر بماندند
تـكـــــبّــــــر
براي صيانت خود از بازيهاي روزگار بايد به شيوهي مردم درستكار و پاكدامن بسر بريم .از معاصي بپرهيزيم و فضايل را بهكار بنديم . امّا معاصياي كه سعدي درآثار خود به آنها تأكيد نموده و مردم را به خودداري از آنها دعوت ميكند عبارتند از : تكبّر ـ حرص ـ دروغ و جهل و حسد و غيبت و غيره.
تكبّر و خودخواهي در جامعه مذموم است ولي بايد ديد چرا مذموم است ؟ خودخواهي و تكبر اساس بقاء ذات و جزء غرايز طبيعي انسان و حتّي حيوان است و بنابراين از بين بردن آن ممتنع ، ولي آنچه در اصول اخلاقي نكوهيده است و خودخواهي را زشت مي نمايد هنگامي است كه اين غريزه در مجرائي افتد كه به زباني ديگر منتهي گردد . راهزني كه سرگردنه ميگيرد و تاجري كه كارخانهاي تأسيس ميكند هردو براي جلب نفع دست به كار زدهاند ، هردو خود خواه و متكبّر هستند ولي به بداهت عقل و اصول اجتماعي در دو نقطهي مقابل هم قرار گرفتهاند : كار مرد نخستين ، جرم و جنايت است كه به خاطر منافع خود از كشتن انساني دريغ نميورزد و كار مرد دوّم موجب رفاه وآسايش جامعه.سلامت اجتماعي يكي را محكوم به مرگ و ديگري را شايستهي تمجيد مينمايد.
سعدي اثر شوم و زيانبخش غرور و خودپسندي را در بوستان بدين صورت بيان مينمايد :
يكي در نجوم اندكي دست داشت وليك از تكبّر سري مست داشت
برِ كوشيار آمد از راه دور ولي پر ارادت سري پر غرور
خردمند از او ديده بردوختي يكي حرف در وي نياموختي
چوبی بهره عزم سفر كرد باز بدو گفت داناي گردن فراز
تو خود را گمان بردهاي پُر خرد انائي كه پر شد دگر چون برد ؟
ز دعوي پري ز آن تهي ميروي تهي آي تا پر معاني شوي
ز هستي در آفاق ، سعدي صفت تهي گرد و باز آي ، پر معرفت
از خواندن حكايت فوق بيماري مزمن عجب و خودپسندي،كه امروز محسوسترين نقطهي ضعف ما را تشكيل ميدهد و در ذهن شخص مصوّر ميشود. وقتي خوب كاوش كنيم همين يك خوي نكوهيده مصدر بيماري از ناهنجاري ها و ناسازگاريهاي اجتماعي ما ميباشد . انصاف و مروّت در زير تازيانهي آن سست ميشود ، معايب و نقايص ما درهر ناحيهاي از زندگاني راكد وسير تحوّل و رفتن بهسويكمال متوقّف ميماند.كار غرور و خودپسندي ما به جايي رسيده كه هر مادري دختر خود را زيباترين دختر شهر ميداند . هر پدري پسر خود را نابغه و برتر از جوانان تصوّر ميكند ، چنانكه سعدي هم در اين مورد ميفرمايد :
« هر كس را عقل خود به كمال نمايد و فرزند خود به جمال »
انسانهاي بزرگ و آزاده هرگز غرور و تكبّر را در وجود خود راه نميدهند آنها آنقدر افتاده و متواضع هستند كه اگر طشتي خاكستر بر سرشان ريخته شود خم به ابرو نياورده ، دست شكر به درگاه ايزد متعال برداشته و چنين ميگويد :
كه اي نفس ، من درخور آتشم به خاكستري روي درهم كشم ؟
بزرگان نكردند در خود نگاه خدابيني از خويشتن بين مخواه
بزرگي به ناموس و گفتار نيست بلندي به دعوي و پندار نيست
تواضع سر رفعت افرازدت تكبّر به خاك اندر اندازدت
به گردن فتد سركش تند خوي بلنديت بايد بلندي مجوي
ز مغرور دنيا ره دين مجوي خدابيني از خويشتن بين مجوي
گرت جاه بايد مكن چون خسان بچشم حقارت نگه در كسان
حـســادت
يكي از معاصي و آفات اخلاقي و اجتماعي كه سعدي نيز دز آثار خود از آنها به زشتي ياد نموده است حسادت ميباشد . از نظر سعدي آدم حسود هرگز به مال و ثروت خود قناعت ننموده و همواره در حرص و طمع و چشم به مال ديگري ميدوزد اينگونه اشخاص هرگز به فكرآسايش و راحتي خود نيستند و فرمودهاند كه «الحسودُ لا يسود» حسود هرگز نياسود كوزهي چشم حريصش با اموال دنيوي پر نميشود و به اندك بسنده نميكند .
سعدي در باب اوّل گلستان و در حكايت پنجم ميفرمايد :
« سرهنگ زادهاي را بر در سراي اُغُلمُش ( كاخ اتابك اوزبك بن محمد ، حكمران ري و اصفهان در زمان محمد شاه ) ديدم كه عقل وكياست و فهم و فراستي زايدالوصف داشت هم از عهد خردي آثار بزرگي در ناحيهي او پيدا .
بالاي سرش ز هوشمندي ميتافت ستارهي بلندي
في الجمله مقبول نظر سلطان آمد كه جمال صورت و معني داشت و خردمندان گفتهاند : توانگري به هنر است نه به مال و بزرگي به عقل نه به سال . ابنـاي جنس او بر منصب او حسد بردند و به خيانتي متهم كردند و در كشتن او سعي بيفايده نمودهاند . دشمن چه زند چو مهربان باشد يار ؟ ملك پرسيد كه موجب خصمي اينان در حق تو چيست ؟ گفت : در سايهي دولت خداوندي دامَ مُلكُهُ ، همگنان را راضي كردم مگر حسود را كه راضي نميشود الّا به زوال نعمت من و اقبال دولت خداوند باد .
توانم كه نيازارم اندرون كسي حسود را چه كنم كو ز خود به رنج دراست
حسود از نعمت حق بخيل است و بندهي بيگناه را دشمن ميدارد .
الا تا نخواهي بلا بر حسود كه آن بخت برگشته خود در بلاست
چه حاجت كه با او دشمني كه او را چنين دشمني در قفاست
غــيــبـــت
يكي از گناهان كبيره است كه خداوند در شرع اسلام مكرراً مسلمين را از انجام آن بر حذر داشتهاست . بصورتي كه قُبح و زشتي اين عمل را با خوردن جسد برادر مؤمن خود برابر دانسته است . به نظر ميرسد كه در نگاه سعدي نيز پست ترين عيوب،غيبت بوده است.وي دزدان را بر غيبتكنندهاي « كه ديوان سيه كرد و چيزي نخورد » ترجيح ميداد .
امّا در بوستان با وجود زشتي عمل ، غيبت را در مورد سه گروه از اشخاص جايز شمرده و آن را سبب هوشيار نمودن و آگاه ساختن شخص دانسته است و ميفرمايد :
سهكسرا شنيدمكه غيبت رواست
وزين در گذشتی چهارم خطاست
يكي پادشاهي ملامت پسند كزو بر دل خلق بيني گزند
حلال است ازو نقل كردن خبر مگر خلق باشند ازو مردم بر حذر
دوّم پرده بر بي حيايي مَتَن كه خود ميدَرَد پردهي خويشتن
ز حوضش مدار اي برادر نگاه كه خود ميدراُفتد به گردن به چاه
سوّم كژ تراوزي ناراست خوي ز فعل بدش هرچه داني بگوي
خوار نشمردن دشمن
سعدي به تكرار در گلستان و بوستان همواره به انسان گوشزد نموده و فرموده است كه : « دشمن را اگرچه كوچك يا كم تعداد باشد نبايد خوار و بيارزش شمرد .» در باب هشتم گلستان ميفرمايد : « بر عجز دشمن رحمت مكن كه گر قادر شود بر تو نبخشايد .
دشمن چو بيني ناتوان ، لاف از بُروت خود مزن
مغزيست در هر استخوان ، مردي است در هر پيرهن
بر دوستي دوستان اعتماد نيست تا به تملّق دشمنان چه رسد ؛ و هركه دشمن كوچك را حقير ميدارد ، بدان ماند كه آتش اندك را مهمل ميگذارد.
امروز بُكش ، چو ميتوان كُشت كاتش چو بلند شد ، جهان سوخت
مگذار كه زه كند كمان را دشمن كه به تير ميتوان دوخت
رحم آوردن بر بدان ستم است بر نيكان ، عفو كردن از ظالمان جور است بر درويشان . سعدي وجود دشمن را مانندكوه ميداندكه از خرده سنگهاييكه ظاهراً كوچك و بيارزش بوده است و يا دشمن را مانند موري ميداندكه هرچند كوچك امّا چون جمع آيند شير جنگي را از پاي در ميآورند.در باب اوّل بوستان ميگويد:
مِها زورمندي مكن با كِهان كه بر يك نَمَط مينماند جهان
سرِ پنجهي ناتوان بر مپيچ كه گر دست يابد برآيي به هيچ
عدوّ را به كوچك نبايد شمرد كه كوه كلان ديدم از سنگ خرد
نبيني كه چون باهم آيند مور ز شيران جنگي برآرند شور
نه موريكه مويي كزآنكمتر است چو پرشد ز زنجير محكمتر است
* * *
نصيحت به جايست اگر بشنوي ضعيفان ميفكن به كتف قوي
كه فردا به داور بود خسروي گدايي كه پيشت نَيَرزَد جُويي
چو خواهي كه فردا شوي مهتري مكن دشمن خويشتن كهتري
كه چون بگذرد بر تو اين سلطنت بگيرد به قهر ، آن گدا دامنت
مكن ، پنجه از ناتوانان بدار كه گر بفكنندت شوي شرمسار
كه زشت است در چشم آزادگان بيفتادن از دست افتادگان
نصيحت از دشمن پذيرفتن خطاست وليكن شنيدن رواست تا به خلاف آن كار كني كه آن عين صواب است
حذركن زآنچه دشمنگويدآنكن كه بر زانو زني دست تغابن
گرت راهي نمايد راست چون تير ازو برگرد و راه دست چپ گير
سر مار به دست دشمن بكوب كه از دو فرجام نيك خالي نباشد . اگر اين غالب آمد مار كشتي وگر آن ، از دشمن رستي .
به روز معركه ايمن مشو ز خصم ضعيف
كه مغز شير برآرد چو دل ز جان برداشت
تناقض گويي هاي سعدي
مورد اوّل:
باب سوّم يكي از بهترين و صادقترين بابهاي گلستان است . براي اينكه منطبق با خوي و روش خود سعدي است،پس فطرت ويآن را انشاء کرده است و يا به علت اينكه حرص و طمع از خصلتهاي رايجهي عصر وي ميباشد و از اين رو،ميدان جولان سخن وسيع،و مطالب زيادي است كه فضيلت قناعت را نشان ميدهد.ولي در حكايت مشت زن فضيلت قناعت به شكل ناموجّهاي با خمول و بطالت مشتبه شده و مناظرهاي كه ميان پدروپسر رويميدهد قوي و مغالطه آميز است .
قوّت اين حكايت را يا بايد بر قوّهي مناظرهي سعدي حملكردكه دلايل موافق ومخالف را خوب جلوه ميدهد و مطلب هريك از آنها را به شعري تأييد ميكند كه خواننده را هم رأي وي ميسازد و يا اينكه راستي خود سعدي، چنانكه در موارد بسياري ديده ميشود . رأي ثابت و قاطعي نسبت به دو طرف قضيه ندارد و غالباً مقطوعات ديگران را در قالب عبارتهاي زيبا در ميآورد .
چه سعدي بر حسب فطرت و طبيعت خويش، مردي است قانع، موجبي براي كوشش ندارد، بلكه تعبير صحيحتر كوشش وي مصروف امور مادي دنيا نميشود. امّا از طرف ديگر مردي است دنيا ديده و سرد و گرم روزگار،مطالب بيشماري آموخته و شمّ اجتماعي او سعي و عمل را راه عقلاني رستگاري ميداند يعني اين مناظرهي پدر و پسر كه يكي معتقد به قضا و قدر و ديگري معتقد به تلاش و دوندگي،مناظرهاي است ميان سعدي و تمايلات شخصي او و سعدي،كه ميخواهد مردم را هدايت كند. در هر اين صورت نظري به اين حكايت انداختن،هرچند به شكل نقل بعضي از قسمتهاي آن باشد خوب است چه نقل عين حكايت قدري طولانيتر ميشود :
« مشت زني را حكايت كنند كه از دهر مخالف به فغان آمده بود .......... »
« شكايت پيش پدر برد و اجازت خواست كه عزم سفر دارم مگر به قوّت بازو »
« دامن كامي فرا چنگ آرم »
« فضل وهنر ضايع است تا ننمايد عود بر آتش نهند و مشك بسايند »
پدر گفت : اي پسر « خيال محال » از سر بدر كن و پاي قناعت در دامن سلامت كِش كه بزرگان گفتهاند :
« دولت نه به كوشيدن است چاره كم جوشيدن است. »
«كس نتوانست گرفت دامن دولت به زور
كوشش بي فايده است وسمه بر ابروي كور»
«اگر به هر سر موئيت صد خِرد باشد
خِرد به كار نايد چو بخت بد باشد »
چنانكه ملاحظه ميكنيد دلايل پدر غيركافي و ناموجّه است زيراهنوز معلوم نيستكه بخت بد باشد تا خِردش به كار نيايد و كي گفته است كه: « دولت نه به كوشيدن است »؟ برعكس تنها راه رسيدن به مقصود و هدف ، راهي كه در اختيار انسان است كوشيدن است . منصرف كردن مردم از سعي و عمل غير از فضيلت قناعت است. قناعت ضد آز و شدت طمع است .
ولي جواني كه در خود نيرو و همّت ميبيند و از دهر مخالف (روزگار ناسازگار) به فغان آمده است . چرا به سعي و عمل دست نزند ؟ سعدي که مربي و مرد اجتماعي است و به علاوه متديّن و آيهي «لِيسَ الاِنسانُ الّا ما سعي » را ميداند ، چرا چنين ميگويد و فكر معقول و سعي و عمل را « خيال محال » ميپندارد؟ چنانكه گفتيم سعدي هنرمند است و طبعاً از زبان هريک ازدو طرفِ مباحثه، كه حرف ميزند بايد كاملاً او را و طرز فكر او را مصوّر سازد ، ولي از مجموع قصه، طرفداري سعدي از فكر پدر بيشتر مشهود ميشود . امّا با همهي زبردستي باز نتوانسته است دلايل پدر را خدشه ناپذير جلوه دهد .
همين دو بيت اخير كه در جايي ممكن است كاملاً صحيح باشد از زبان پدريكه پسرش ميخواهد بهسفر برود و براي روزي تلاش كند به كلّي غير مناسب و نحيف و به عنوان دليل ، غير كافي است . زيرا كسي كه ميخواهد دنبال سعي و عمل را بگيرد هنوز معلوم نيست كوشش او بي فايده و از قبيل « وسمه بر ابروي كور » باشد و از كجا معلوم كه « بخت بد است » و خِرد به كار وي نيايد؟
چه بسا اشخاص خردمند، در كاري موفق نمي شوند و در كار ديگر توفيق حاصل ميكنند . در شهري گمنام و بدبخت ميمانند و در شهري ديگر رستگار ميشوند .
باري پدر مخالف سفر است ولي پسر با اعتماد به زور بازو وبرای فرار از بينوايي پدر را وداع كرد و از وي همّت خواست و به سفر كرد .
در سفر بر وي حوادثي ميگذرد ، سختيها ميكشد و بدبختيها تحمّل ميكند،عاقبت مجروح در بياباني ميافتد و قضا را ملكزادهاي بر او ميگذرد و از ماجراي وي مطلع ميشود، بر وي رحمتي آورده بدو نعمتي ميدهد و با معتمدي به شهر خويش باز ميفرستد . پسر رنجها و محنتها را براي پدرش شرح ميدهد و در مقابل طعن و ملامتِ پدر، ميگويد :
« هر آينه تا رنج نبري گنج برنداري ، تا جان بر خطر ننهي بر دشمن ظفر نيابي ، تا دانه پريشان نكني خرمن برنگيري .نبيني كه به اندك مايه رنجي كه بردم چه تحصيل راحت كردم و نيشي كه خوردم چه مايه عسل آوردم؟
« گرچه بيرون ز رزق نتوان خورد در طلب، كاهلي نبايد كرد»
« غوّاص گر انديشه كند كام نهنگ هرگز نكند دُرّ گرانمايه به چنگ»
تا اينجا مناظره خوب و نتيجهيآن مؤيّد سعي و عمل است ولي سعدي حكايت را با عقيدهي قضا و قَدَري پدر ختم ميكند كه هرچند نتيجهي مسافرت و تلاش در كسب رزق خوب شده است ولي مربوط به تصادف است و قصّهي پادشاهي را ميآورد كه حلقهي انگشتري را در جايي گذاشت كه هركس تير را ازآن حلقه بگذراند انگشتر ازآنِ وي باشد و هيچكس بدان امر موفق نشد جز كودكي كه به بازي تير انداخت و باد صبا تير رااز حلقهيآن بهدر بردو خاتم را به وي ارزاني داشتند :
گَه بود كز حيم روشن رأي برنيايد درست تدبيري
گاه باشد كه كودك نادان به غلط بر هدف زند تيري
يعني تمام امور دنيا بر قضا و قَدَر و اتّفاق بسته است و هرگونه تلاشي بي ارزش،و اين مطلب در فضيلت قناعت نيست بلكه معني ديگري را ميپروراند و بطالت را تأييد ميكند كه سعي و كوشش ( يعني تنها وسيلهي موجود در كف انسان براي حصول مقصود ) بي ارزش است .
مورد دوّم :
بذل و بخشش به تهيدستان و دستگيري از درماندگان و نيازمندان خوب است هرچند كه از روي ريا باشد و بيگمان اگر از هرگونه غرض فاسدي منزّه بوده و مصدر آن ،شخص شريف انسان دوستي باشد والاتر و زيباتر ميشود . حكايت زير از باب سوم گلستان را ميخوانيم و چگونگي بهم آميخته شدن مطالب صحيح و سَقيم و مفهوم اخلاق با عادات عمومي را بررسي ميكنيم .
« خشكسالي به اسكندريه درافتاد ، عنان طاقت درويش از دست رفته بود و درهاي آسمان بر زمين بسته و فرياد اهل زمين به آسمان پيوسته ............. در چنين سالي مخنّثي (نامرد،زن مانند) دور از دوستان كه سخن در وصف او ترك ادب است خاصه در حضرت بزرگان .............. نعمت بيكران داشت ، تنگدستان را سيم دادي و سفره نهادي. طايفهي درويشان از فاقه به جان آمده بودند و از درويشي به فغان.آهنگ دعوت او كردند و مشورت به من آوردند. عزّت نفسم فتوي نداد سر از موافقت باز زدم و گفتم :
نخورَد شير،نيم خوردهي سگ ور به سختي بميرد اندر غار
تن به بيچارگي و گرسنگي بِنَه و دست پيش سفله مدار
گر فريدون شود به نعمت و ملك بي هنر را به هيچكس نشمار
پرنيان و نسيج بر نا اهل لاجورد و طلاست بر ديوار
عزّت نفس كسي بدين فتوي ندهد كه بر سر سفرهي شخصي بنشيند كه وي را همانند خود نميداند، قابل قبول و حتّي ستودني است ولي اين چهار بيت را كه به عنوان دليل آورده و في حد ذاته داراي مفاهيم بلند اخلاقي است با مطالب حكايت نميخواند .
بيچارگي را بر خود هموار كردن و دست به سوي سفله دراز نكردن ، يعني آبرو و عزّت نفس را در برابر پست همّتان نريختن بسيار زيبا و در خور آفرين است ولي اين قضيه چه ارتباط با شخصي دارد كه « در ايّام قحطي تنگدستان را سيم و زر دادي و سفره نهادي » در اين عمل كه ذاتاً خوب است چه سفلگي نهفته است و درويشان ير سفرهي گستردهي وي كه براي همه گسترده بود و بدون منّت ميبخشيد چه آبرويي ميريختند ؟
سعدي اين مرد منعم را بي هنر و سفله ميخواند و رفتن درويشان به خانهي اورا ننگ ميداند براي اينكه او را مخنّث گفتهاند . مخنّث در ذهن لطيف و زيبا پسند سعدي چنان منفور و كريه است كه حتّي قتل او مباح ميشود :
گر تتر بكُشد اين مخنّث را تتري را دگر نبايد كُشت
چند باشد چو جسر بغدادش آب در زير و آدمي در پشت
نفرت مردم از مخنّث و مقام پستي كه در افكار عمومي دارد به سعدي متديّن و طرفدار نظام اجتماعي و خداوند ذوق سليم و فهم مستقيم سرايت ميكند به حدّي كه قتل وي را مباح ميداند ديگر چه رسد كه طايفهي درويشان از كرم و بخشش وي برخوردار شوند .
بدون ترديد اين طرز فكر و گفتار از يك معلّم اخلاق شايسته نيست.زيرا اعمال انساني كمتر خوب يا بد است،اعمال افراد جامعه از اين لحاظ كه به حقوق سايرين زيانكار است بد و از اين حيث كه براي سايرين سودمند است خوب ميشود .
البته عمل واحد از نظر مصدر آن و همچنين مسبّبات آن ممكن است بهتر و بدتر شود ، يعني اگر كار خوبي از شخص بدي سر زند يا موجب صدور آن نيّت بد باشد از خوبي آن كاسته ميشود ولي هيچ وقت خوبي از آن سلب نميشود . چنانكه كار ناشايسته و قبيحي اگر از شخص شريفي سر زند و غفلت و اشتباه يا موجبات معقول و خوبي باعث ارتكاب آن شده باشد از درجهي قُبح و زشتي آن ميكاهد.
مورد سوّم :
دروغ بد است وليسعدي همين عمل مذموم در تمام اديانآسمانيو زميني را « بِه از راست فتنهانگيز» ميگويد در حالي كه مسيحيّت دروغ را حتّي اگر براي جلوگيري از بدي هم باشد منع ميكند امّا سعدي ترديدي به خود راه نميدهد كه بگويد « دروغي مصلحتآميز به از راستي فتنهانگيز».ويكتور هوگو نويسنده وشاعرمشهور فرانسوي قرن نوزدهم كه همواره به آثار ادبي مشرق زمين بخصوص به آثار سعدي علاقهي وافري داشت با مطالعهي اين حكايت از باب اوّل گلستان سعدي ، كتاب بينوايان را نوشته است .
« پادشاهي را شنيدم به كشتن اسيري اشارت كرد بيچاره در آن حالت نوميدي مَلك را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن ، كه گفتهاند : « هركه دست از جان بشويد هرچه در دل دارد بگويد........... ملك پرسيد چه ميگويد؟ يكي از وزراي نيك محضرگفت: « اي خداوند همي گويد: والكاظمين الغيظ و العافينَ عَنِ النّاس » ملك را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت .
وزير ديگر، كه ضدّ او بود گفت : ابناي جنس ما را نشايد در حضرت پادشاهان جز به راستي سخن گفتن . اين ملك را دشنام داد و ناسزا گفت . ملك روي از اين سخن در هم آورد و گفت : آن دروغ وي پسنديده تر آمد مرا از اين راست كه تو گفتي . كه روي آن مصلحتي بود و بناي اين بر خُبثي . و خردمندان گفتهاند : دروغ مصلحت آميز بِه كه راستي فتنه انگيز..........
ويكتور هوگو ،كتاب بينوايان خود را بر اساس دو دروغ مصلحتآميز نوشته استكه يكي راكشيش دهكدهي دِيْني به ژاندارمها ميگويد و به صراحت اظهار ميكندکه ظرفهاي نقرهاي خانهخويش را به ژان والژان هديه كرده است و حتّي از او ميپرسد كه چرا شمعدانهاي نقرهاي را نيز با خود برنداشته است و اين دروغ او بدان منظور است كه ژاندارمها ژان والژان را ـ كه به اتّهام دزدي دستگير كردهاند ـ آزاد كنند . ويكتور هوگو در طي داستان بارها ميفهماند که اين دروغ مصلحتآميز تا چه حد در روح ژان والژان حتّي تا دم مرگ،حسن تأثير داشته است . مورد ديگر وقتي است كه بازرس ژاور به مادلنِ شهردار سوءظن برده كه همان ژان والژان سابق است و براي دستگيري وي ميآيد امّا دختران راهبه كه در محل حاضرند حضور مادلن را در آنجا انكار ميكنند و براي نجات او از چنگ بازرس ژاور دروغ مصلحتآميز ميگويند .
نكتهي مهم اينكه سعدي در جايي ديگر از گلستان در باب هشتم دروغ را مذموم و نكوهيده ميداند و ميفرمايد :
گر راست سخنگويي و در بند بماني
بِه زان كه دروغت دهد از بند رهايي
دروغ گفتن به ضربت لازم مانَد كه اگر نيز جراحت درست شود ، نشان بماند .چون برادران يوسف به دروغي موسوم شدند ، به راست گفتن ايشان نيز اعتماد نماند .
يكي را كه عادت بُوَد راستي خطايي رود ، در گذارند از او
و گر نامور شد به قول دروغ دگر راست باور ندارند از او
نـتــيـجـــه
دربارهي سع
مطالب مشابه :
زندگينامه سعدي
آيات نازله درباره سعدي به قرينه ي سخن او در اخلاق و تربيت و وعظ و تحقيق است
نگاهي به ديدگاههاي سعدي در باب تربيت
دربارهي نظرات سعدي، آن هم در زمينهي تربيت، كاري دشوار و پيچيده است. اما تحقيق سعدي
تحقیق درباره حافظ شیرازی شاعر
و بحث كشاف و مصباح و مطالعهي مطالع و مفتاح و تحصيل قوانين ادب، و تحقيق حافظ دربارهي
آثاري دربارهي فرودسي و خيام تاليف شد
شاپور پساوند خبر داد كه نگارش آثارش دربارهي به تحقيق و و سعدي دارد
بررسی جنبه های اخلاقی و تربیتی در آثار سعدی 2
زيرا زندگي چيزي جز تفكّر و انديشه دربارهي مرگ دربارهي سعدي مي دراين تحقيق
انشای راهنمایی
«سعدي» گر آن جمله را سـعدي انــــشا چ: تحقيقي(استدلالي): بحث و تحقيق درباره ي
مختصري از زندگي نامه ي حضرت سعدي شيرازي
مختصري از زندگي نامه ي حضرت سعدي تربيت، وعظ و تحقيق حقايق اصول زندگي درباره سايت
انشا
«سعدي » ساده ترين است و شامل نوشتن درباره ي تحقيقي(استدلالي): بحث و تحقيق درباره ي
بني آدم
درباره ي وب. پيوند امّا كدام بيت از سعدي است؟ به تحقيق گونه ي نخست از سعدي است زيرا : 1.
قالب هاي شعر فارسي
دل همچوسنگت اي دوست به آب چشم سعدي عجب ي بكار بگيري قافيه ابيات ، درباره ي يك
برچسب :
تحقيق درباره ي سعدي