نقد وصف و جايگاه زيبايي شناختي آن در شعر خاقاني

 

نقد وصف و جايگاه زيبايي شناختي آن در شعر خاقاني

 دكتر محسن ذوالفقاري

دانشيار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه اراك

 مهدي دهرامي    

دانشجوي دكتري زبان و ادبيات فارسي دانشگاه اراك

 

چکيده

    وصف ، تصوير،خيال ، احساس و عاطفه برخي از  عناصر بنيادين و سازنده ي شعر هستند.  گرچه شعر حاصل سوز و عطش دروني است و بيان آن جز با كاربرد زبان مجازي و خيال انگيز ميسر نيست ولي تصاوير شعري نيز در واقع حاصل تاثير و كاركرد خيال در بستر زبان هستند كه موجب گستردگي، تنوع و پويايي شعر مي شود. شاعر به دليل  شدت و رقت عاطفه و احساس خويش،  چه بسا كه براي شكل گيري كامل تصويري در ذهن مخاطب، به شي يا پديده اي از منظرهاي مختلف مي نگرد و تصاوير را به صورت پياپي مي آورد و توصيفات متنوعي از آن به دست مي دهد. اين مقاله به بررسي توصيفات شعر خاقاني پرداخته و مواد و عناصر سازنده ي تصاوير در آن، مخاطب شناسي خاقاني در توصيفات، انسجام و تضاد بين تصاوير در محور عمودي و هماهنگي با محتواي شعر،  پشتوانه فرهنگي آنها، تازگي و نو آوري توصيفات و.... پرداخته است. وجود نوآوري هاي فراوان در ارائه تصاوير و كشف ارتباط هاي تازه بين پديده ها و اشياء، استفاده از دانش هاي مختلف در توصيفات علاوه بر دقت نظر و طبع خلاق سراينده، نشان از مهارت و نگرش خاص وي به جهان هستي و اجزاي طبيعت دارد.

 

كليد واژه: وصف،  خاقاني، نقد و تحليل

 

مقدمه

 زبان شعر، زبان مجازي و قلمروي  براي بلند پروازهاي تخيل شاعر است که گفتار او را از تنگناي زبان عرف و حقيقي مي رهاند و به عالم پر شگفتي شعر وارد مي سازد. زبان مجازي زبان عالم خيال است. عالمي كه در آن با تصاوير و و صور خيال مواجهيم. تصوير عنصر اصلي و سازنده ي شعر است و تاثير شعر تاحد زيادي برپايه ي آن است. زيرا « شعر بطور مستقيم با وزن و آهنگي كه ما در هنگام بلند خواندن آن احساس مي كنيم حواس ما را جلب مي كند، اما بطور غيرمستقيم با تصوير سازي، يعني ارائه تصوير خيالي از تجربه حسي بر زيبايي و تاثير خود مي افزايد. » ( لارنس، 1379: 46) شفيعي كدكني در تعريف تصوير مي نويسد: « تصرف ذهني شاعر در مفهوم طبيعت و انسان و كوشش ذهني او براي برقراري نسبت ميان انسان و طبيعت يا طبيعت با طبيعت است. »( شفيعي كدكني، 1366: 2) تصاوير مخيل نشان دهنده ي غلبه ي عواطف و احساسات شاعر است. هنگامي كه انسان متاثر از عاطفه و احساس مي شود زبانش از حالت عادي و ارجاعي مستقيم به زباني غير منطقي و خيالي تبديل مي شود. هرچه شدت و رقت عواطف و احساسات بيشتر باشد زبان شاعر مخيل تر و تصويري تر خواهد شد. در واقع تصوير با درون شاعر ارتباط دارد و هر تصوير بازمانده اي از احساس و عاطفه است.« آنچه تصوير را موثر مي كند بيشتر خصلت آن است به عنوان واقعه اي ذهني كه به نحو عجيبي با احساس ارتباط يافته است.»( ولك، 1382:209) برخي به طور كل ماهيت اصلي شعر را بر پايه ي ارائه تصاوير مي دانند. شفيعي كدكني به نقل از ابن رشيق قيرواني مي نويسد:« شعر چيزي است كه مشتمل بر تشبيهي خوش و استعاره اي دلكش  باشد و در ماسواي آنها گوينده را فضل، وزني بود و بس.»( شفيعي كدكني، 1366:7)  

    در شكل گيري تصوير نخستين مرحله، برجستگي يك يا چند صفت از اوصاف يك پديده يا شي در نگاه شاعر است سپس تخيل شاعر با اغراق، عناصر ديگري را در ذهن وي تداعي مي كند. بنابراين مي توان گفت ميزان موفقيت يك شاعر در آفرينش آن، از يك نظر بستگي به ميزان قدرت تداعي او دارد و شاعراني كه چشمي تيزبين و محفوظات بيشتري دارند، تصاوير پوياتري ارائه مي دهند. شاعر در عمق پديده ها و طبيعت غور مي كند و آن را با چشم تيز بين خود به نظاره مي نشيند در لايه هاي آن نفوذ مي كند و به اقتضاي حالت روحي خود بين آن با پديده اي ديگر نوعي پيوستگي و ارتباط كشف مي كند و با طبع خلاق خود تصويري پويا از اين كشف به دست مي دهد اما بايد توجه داشت كه شاعر در طي اين مراحل در حالت ناخود آگاهي قرار دارد و حالات روحي او تاثير زيادي در كشف و ايجاد اين ارتباط دارد.              

   تصوير مي تواند بصورت توصيف يا بصورت استعاره، تشبيه، مجاز، تمثيل و... باشد. قابل ذكر است در دل توصيف نيز مي تواند استعاره و... قرار گيرد. در واقع شاعر مجموعه اي از اوصاف شي يا پديده اي را در قالب تمهيدات بياني به دنبال يكديگر مي آورد و از  پراكندگي تصاوير شعر جلوگيري مي كند. اهميت وصف تا حدي است كه برخي آن را بر انواع تشبيه و مجاز و استعاره برتري داده اند. شفيعي كدكني به نقل از عبدالرحمن بدوي مي نويسد:« بهترين و شايسته ترين وسايل بيان تصويري آوردن اوصاف است و حتي مجازها و انواع تشبيه را بت هاي بلاغت شرقي دانسته اند»( شفيعي كدكني،1366: 16). از سويي برخي از زيورهاي بديعي نيز بر پايه توصيف است. مانند اغراق كه در توصيفات چيزي بزرگنمايي شود يا تشخيص كه براي پديده اي بي جان، اوصافي انساني در نظر گرفته مي شود. وصف از اجزاي شكل دهنده تصوير است هر چند كه در آن استعاره و مجاز نباشد. براي اين كه تصويري شعري نزد مخاطب شكل گيرد گريزي از پياپي آوردن اوصاف نيست. کفافي  به نقل از ليسينگ ناقد آلماني در اين باره مي نويسد: «شعر در چارچوب زمان جريان دارد در حاليکه نقاشي در چارچوب مکان مي گنجد، در چارچوب مکان بيان اجسام به روشني و مستقيم ممکن است اما در چارچوب زمان تصويرگري حرکت بشکل مستقيم و روشن ممکن نيست. شاعر شيئ را به اوصافي پياپي توصيف ميکند و نزد شنونده تصويري شکل ميگيرد که از کلام شاعرانه الهام گرفته و زمان هم در شکل گيري آن نقش دارد براي اينکه خيال الهام بخش تصوير شود گريزي از پياپي آوردن اوصاف نيست.»( كفافي، 1382: 29) حوزه توصيف بسيار گسترده تر از استعاره و تشبيه و....است و تخيل شاعر آزادانه تر مي تواند به پرواز در آيد و بخصوص در اسنادهاي مجازي هر پديده اي به پديده ي ديگري نسبت دهد و به بخش ها و اجزاي يك شي از منظرهاي مختلف نگاه شود. بطور كلي تنوع زمينه هاي تصويري در توصيف بسيار فراخ است و اشتباه نيست اگر بگوييم سهم وصف در ساخت و پويايي شعر بيشتر از همه موارد سازنده شعر است تا جايي كه بخش زيادي از قصيده بر پايه وصف مي باشد.                                                                                           

   توصيفات در شعر سنتي بيشتر از نوع بدلي است. در توصيف بدلي« شاعر به جاي آنکه به توصيف عاشق و معشوق بپردازد، جاگزين يا بدلي را به جاي آن ها مي گذارد و خود را راحت مي کند.»(جور کش، : 103)شاعر تجسمي عيني و ملموس از پديده وصف شده نمي دهد بلکه ويژگي هاي آن را ارجاع به شي ديگري مي دهد. در واقع توصيفي ارجاعي بوجود مي آورد. بجاي آنکه خورشيد را وصف کند آن را به خصوصيات نقره خنگ، برقع رعنا، زرد پاره، قواره ديب، رقعه کعبتين و . . . ارجاع مي دهد:                                                  

       جنبيد شيب مقرعه ي صبح هم  كنون           ترسم که  نقره خنگ به بالا برافکند

        در ده رکاب مي که شعاعش عنان زنان           بر  خنگ  صبح  برقع  رعنا برافکند

         گردون  يهوديانه به کتف کبود  خويش     آن زرد پاره بين که چه پيدا برافکند

         چون برکشد  قواره ديبا ز جيب  صبح        سحرا  که   بر  قواره ي ديبا  برافکند

          هر صبحدم كه برچند آن مهره ها فلك        بر رقعه كعبتين  همه  يكتا  بر افكند

(خاقاني، : )

 اين موضوع موجب کليشه اي شدن تصوير مي شود و شاعر براي گريز از تکرار ناگزير مي شود ارتباط تازه تري خلق کند و پديده را به اشياء و پديده هاي تازه تري که ديگران از آن غافل مانده اند مانند کند. اگر مخاطب با شي بدل و جايگزين آشنا نباشد ممکن است براي او پويايي نداشته باشد.                                                                                         

   بررسي دقيق توصيفات، مي تواند علاوه بر نشان دادن گستره ي دايره ي خيال شاعران و آشكار سازي برخي از تمايلات و انگيزه هاي دروني آنها، معياري براي تعيين ارزش هاي هنري اثر و نوآوري هاي شاعر در عرصه ي خيال باشد. از سويي ميزان انسجام در محور عمودي شعر كه يكي از عوامل تاثير عميق و بيشتر عاطفه به مخاطب است با بررسي توصيفات نمايان مي شود. بنابر جستجويي که در اين حوزه انجام گرفت تاکنون پژوهشي مستقل در مورد توصيفات شعر خاقاني انجام نگرفته است. از آنجا كه وي يكي از بزرگ ترين شاعران وصف ساز است و اين عنصر جايگاه والا و ارزشمندي در بافت شعر وي دارد بررسي توصيفات وي ضروري به نظر مي رسد.                                                                 

                            

وصف در شعر خاقاني

خاقاني شاعري تيز بين، با طبعي لطيف، ذوقي سرشار و قريحه اي بارور است. وي به دنبال نوجويي و هويتي مستقل است و نمي خواهد صدايش بين صدها صداي پيش از خود ناشنيده بماند.  اين ويژگي ها موجب شده در توصيف بسيار چيره دست باشد و بخشي از قدرت سخنوري خويش را در اين عرصه نشان دهد و مناظري پويا و جاندار از صحنه هاي وصف شده مانند يك تابلو نقاشي ترسيم كند.

مناظر مختلفي عاطفه او را تحريك مي كنند و وي چنان در عمق پديده ها غور مي كند و ارتباط هايي مي يابد كه تصاوير او براي مخاطب دير ياب و مبهم است. اين موضوع نشان مي دهد شاعر نسبت به ارتباط هاي موجود بين عناصر طبيعت و اشياء حساس تر بوده و حقايق نهفته را دقيق تر ادراك كرده است.

يكي از ويژگي هاي توصيفات او تكرار است و برخي توصيفات در شعر او بسامد زيادي يافته است. اين گونه تكرارها به نظر مي رسد به دو دليل باشد. فروزانفر دليل تكرار توصيفات را دلبستگي زياد ممدوحان دانسته كه شاعر را به تكرار آنها وا مي داشته است.( فروزانفر، 1380: 617) اين نظر از جهاتي بسيار دقيق است. مثلا وصف مجالس شراب نوشي با آنكه به وفور در ديوان او تكرار شده اما شاعر دلبستگي به آن ندارد:

           من نكنم كار آب كو ببرد آب كار    صبح خرد چون دميد آب شود كار آب

 

            به كار آبي و دين با دل و تنت گويان                كه كار آب شما برد آب كار شما

 

با اين وجود به نظر مي رسد  وي پيوند و رابطه تجربي و عاطفي زيادي با برخي پديده ها داشته است. مانند وصف صبح( كه حتي در قصيده اي واژه صبح را اعنات مي كند) در قصايدي كه در ممدوح وجود ندارد باز آن را وصف كرده است:

شب روان چو رخ صبح آينه سيما بينند      کعبه را چهره در آن آينه پيدا بينند

 

 يا وصف آرزوها و سفرهاي خود و وصف خانه كعبه. از آنجا كه سفرهاي او چندان به ميل پادشاه نيست پس به دليل علاقه ممدوح نمي تواند باشد.

نكته قابل ذكر ديگر نبود توصيفات پيرامون معشوق در قصايد وي است. با آنكه شاعران پيش از او( سبك خراساني) تغزل بسياري از قصايد خود را در وصف زيبايي معشوق بنا مي نهادند اما خاقاني از اين سنت ادبي بهره چنداني نگرفته است. خاقاني يكي از دلايل اين كار خود را اينگونه بيان مي كند:

         خاقاني از ستايش كعبه چه نقص ديد     كز زلف و خال گويد و كعبه برابرش

 

 انعکاس پديده ها و اشياء در ذهن شاعر، آيينه وار و برابر  با اصل پديده نيست بلکه فراتر از وصف حقيقت گويي هايي است که در وصف هاي طبيعي شاعراني مانند رودکي و . . .  ديده مي شود. او تعادل را در هم مي ريزد. گويي با ذره بيني به پديده ها مي نگرد و با اغراق و صورخيال، فراتر از واقعيت، چيزي را وصف مي کند. شاعر هنگامي که بخواهد تجربه و مشاهده خود را به مخاطب انتقال دهد مقداري از پويايي و تاثير القايي تصاويرش کاسته مي شود. خاقاني چنان با مبالغه و اغراق وصف مي کند که هيچ گاه قدرت القايي تصاويرش در مخاطب در حد ديدن يک پديده حقيقي و ساده نزول نمي کند. در اين راستا يکي از تمهيدات او آوردن صفات پياپي و اغراق آميز است. طبيعت و زندگي شاعر در اين امر نقش اساسي دارد. بهار در جايي مي نويسد:« در کشوري که سر تا سر معرض تاثيرات آزاد طبيعت بوده و جز جمال طبيعت، تکامل نعمت و نزهت چيزي پيدا نيست . . . در معرفي چيزي که همه روزه در برابر آنان حاضر و آماده است اصرار نورزيده، چنين ملت مترفهي از وصف يک گل سرخ، يک درخت نارنج، و يک افق پر شعله و رنگارنگ و چيزي که از اغراق و مثل يک تابلو ساده از اصل موضوع به صدق و راستي حکايت نمايد ديده نشده و بالعکس در اين ملت بيشتر اغراقات شاعرانه و شگفتي هاي تصوري و استعجابات وهمي و سرگذشت منظره هاي آسماني و بهشتي و غير قابل فهم به کار مي رود.»( بهار،1382 : 395) شاعر براي اينکه بتواند با توصيف پديده اي که بارها و بارها ممدوح و مخاطبانش ديده اند و تجربه کرده اند، آنها را شگفت زده کند ناگزير است با اغراق هاي پياپي و کشف ارتباط هاي تازه اي که براي آنها تازه باشد شعر خود را تاثير گذار سازد. در واقع آنها را به عالمي وارد مي سازد که تجربه نکرده اند و نمي توانسته اند تجربه کنند.

 ساختار توصيفات خاقاني را مي توان به دو دسته تقسيم كرد. نخست يك پديده يا شي به گونه هاي مختلف وصف مي شود و شاعر از منظرهاي گوناگوني آن مي نگرد و هربار ارتباط تازه اي بين عناصر تصويري کشف مي کند. مانند توصيفاتي كه از آتش ارائه داده است:

چون شرارش را علم بر چرخ سنبل گون رسيد    تخم گل گويي  ز شاخ  ارغوان  افشانده اند

يا  زمين   شد  خايه  و  ابر  سيه  شد  ماكيان      آنگه ارزن ريزه  پيش  ماكيان   افشانده اند

روميان  بين   كز  مشبك   قلعه   بام  آسمان      نيزه بالا  از برون خونين  سنان  افشانده اند

شكل  خان  عنكبوتان  كرده اند آنگه به  قصد    سرخ زنبوران درآن شوريده خان افشانده اند

كرده اند   از   زاده   مريخ    عقرب   خانه اي    باز  مريخ  زحل  خور  در ميان  افشانده اند

 (همان:106)

در اين حالت در محور افقي و محدوده يک بيت بخاطر آوردن استعاره، ايجاز و در محور عمودي بخاطر تکرار تصوير به طرق مختلف اطناب وجود دارد و اين اطناب ابيات را مستعد حذف و جابجايي مي سازد.

گونه دوم يك فضا را وصف مي كند و آلات يا پديده هايي  كه در آن فضا وجود دارد يا با آن ارتباط دارد در جهت نمايش زيبايي يا شكوه و... آن فضا وصف مي شود. مانند وصف صبح يا بهار و... گاهي نيز اين دو به هم آميخته مي شود. مثلا در وصف زمستان وقتي به اخگر مي رسد توصيفات مجزايي از آن بدست مي دهد.

عناصر زيبا شناختي و بياني استفاده شده در توصيفات او بيشتر انواع استعاره و اسناد هاي مجازي( بيشتر از نوع تشخيص)است. در كمتر وصفي است كه وي از استعاره و بخصوص استعارات تازه و ديرياب استفاده نكند. وي در قصايد خود بيست و نه استعاره مكنيه و شصت و هشت استعاره مصرحه مختلف در مورد خورشيد دارد. قريحه ي او مي تواند براي يك يا چند مطلب چندين تصوير تازه و پياپي را در يك يا چند بيت متوالي بيافريند:

                   سر مستم و تشنه آب در ده           آن  آتشگون  گلاب  در  ده

                  در  حجله  جام آسمان رنگ           آن   دختر   آفتاب  در  ده

                  آن خون سياوش از خم جم         چون  تيغ  فراسياب  در ده

                  ياقوت  بلور  حقه  پيش  آر        خورشيد  هوا   نقاب  در ده

                  تا ز آتش غم   روان  نسوزد            آن  طلق  روان   ناب در ده

                  تاجرعه اديم گون کند خاک           آن  لعل  سهيل  تاب در ده

                   . . .خاقاني را دمي به خلوت           بنشان و  بدو  شراب در  ده

                                                                    (همان: 2-661)

 

حوزه وصف و عناصر وصف ساز در شعر خاقاني

توانايي و قدرت خاقاني در خلق معاني تازه و ساخت تصاوير و توصيفات تازه در بيشتر قصايد او آشكار است. تصاوير در شعر خاقاني آنقدر زياد است كه مي توان ديوان وي را  مجموعه اي از نگارگري ها دانست. وي به هر منظره اي با دقت كامل مي نگرد، به غور پديده ها نفوذ مي كند و جزييات را نقش بندي مي كند. حوزه توصيفات او بسيار گسترده است و از وصف پديده ها و عناصر باشکوه طبيعت مثل خورشيد، بهار، اجرام آسماني و . . .تا عناصر کوچک تري مثل زغال شامل مي شود. در واقع طبيعت را با همه احوال و اجزا درک کرده است. بيش از همه وصف هاي او پيرامون صبح، مجالس شراب نوشي و بزم، بهار و... است و وي تغزل قصايد خود را معمولا در توصيف همين موارد قرار داده است. گاهي شراب و آلات طرب را وصف مي كند و گاهي كعبه و خاك مقدس بالين پيامبر( ص). توصيف سخن خود نيز يكي از پر بسامدترين توصيفات وي محسوب مي شود كه مفاخرات او نيز بيشتر در اين توصيفات جا مي گيرد.

     از نظر عاطفه اي كه موجب خلق توصيفات شده نيز تنوع زيادي وجود دارد. گاهي شاد و سرخوش، بهار را وصف مي كند و گاهي در اندوه و غم مرثيه سر مي دهد و صحنه هاي غم انگيزي توصيف مي كند.

عناصري كه در ساخت توصيفات خود استفاده مي كند بيشتر پشتوانه علمي و ريشه در دانش و آموخته هاي او دارند. علاوه بر عناصر اخذ شده از طبيعت، عناصر مسيحي، اسلامي، نجومي، اسطوره اي و... فراوان در وصف هاي او وجود دارد. در اواخر قرن پنجم دلزدگي شاعران از تكرار تصاوير شاعران گذشته و تلاش در خلق تصاوير تازه موجب شد نهضتي تازه و فاضل گرايانه در شعر بوجود آيد. يكي از تلاش هايي كه در راستاي اين نهضت بوجود آمد كوشش براي ايجاد تصاويري بود كه زمينه اي علمي داشته و از فرهنگ علمي روزگار شاعر مايه گرفته باشد. بلفرج روني ( متوفي بعد از 495 هجري) از نخستين كساني است كه به طور كسترده به درج مطالب علمي در شعر اهتمام ورزيد. به گونه اي كه مي گويند: « درج مطالب علمي را در شعر او بنا نهاد. »( شميسا، 1374: 117 )                                                          

( شعر علمي ) گويند.poeisadocta      آميزش عناصر علمي و شعري را در غرب

 اين كوشش بلفرج در سرودن شعر علمي، در قرن ششم سرمشق انوري قرار مي گيرد. شفيعي كدكني مي نويسد:« در اين قرن مي بينيم كه تمام كوشش انوري در همين راه مصرف مي شود كه از راه مسائل علمي و قراردادي تصاويري حتي در حوزه ي اوصاف طبيعت ايجاد كند و براي هر عنصري از عناصر تصويري قدما، جزيي علمي و استدلالي برخاسته از انديشه نه حس خلق كند و شعر را تا سر حد معما به پيش برد. » ( شفيعي كد كني، 1366: 588) استفاده انوري از علوم مختلف بويژه نجوم به گونه اي است كه درك اشعار او گاهي بدون شناخت و آگاهي عميق و كامل از اين علم ميسر نيست. مثلا در شريطه يكي از قصايد خود اينگونه عمر بلند را براي ممدوح خواستار است:                                                                      

            تو را عطيه عمري چنانكه هيلاجش         كند كبيسه سالش عطاي كبري را  

( انوري،1376:  18)

    عطيه، عطاي كبري، كبيسه و هيلاج، از اصطلاحات پيچيده نجومي است كه بدون شناخت آنها معناي بيت روشن نخواهد شد.                                                                   

      اين موضوع در سبك آذربايجاني نيز راه مي يابد و  يكي از خصيصه هاي سبكي اين مكتب مي شود. يكي از ويژگي هاي مهم شعر خاقاني به عنوان يكي از بزرگ ترين شاعران سبك آذربايجاني، تجلي و انعكاس علوم مختلف، فرهنگ ها و باورهاي مردمي، اساطير و آيين ترسايي در ديوان اوست و همين امر تا حدي موجب دشواري شعر او شده است. خاقاني از همه اندوخته هاي خود در جهت آفرينش تصاوير هنري بهره مي گيرد. «گاهي تخيل شاعر براي خلق چند تصوير در مورد يك مطلب، به همه ي اندوخته ها و پشتوانه ي علمي و فرهنگي و... شاعر رجوع كرده و با مدد آنها تصاوير متنوعي مي آفريند كه زمينه ي آفرينش هريك از آنها، يكي از دانسته هاي شاعر بوده است.»(دهرامي و ديگران، 1389: )مانند اين ابيات كه براي نشان دادن ناقابل بودن جان براي نثار به ممدوح اين گونه تصوير آفريني كرده است:                                                                                            

           ابلهم   تا   فضله ي   ماء الحميم               بر لب حوض جنان خواهم فشاند

           يا نحوس كيد  قاطع را  ز   جهل               بر  سعود شعريان  خواهم  فشاند

           يا   غبار   لاشه ي   ديو    سفيد               بر  سوار سيستان  خواهم  فشاند

           اينت جهل ار فضله ي گوي جعل              بر مد مدهآمتان خواهم فشاند...

        (همان: 142 )

كه از دانش ديني، نجومي و اسطوره اي در ابن توصيفات بهره گرفته است. اينگونه تصاوير که تزاحم علوم در آنها ديده مي شود از آنجا كه مخاطب از محتواي علمي آن آگاه نيست براي او تازگي دارد اما بخاطر همين ناآشنايي نمي تواند بخوبي القاي عاطفه كند و از صميميت شعر مي کاهد. يكي از شيوه هاي اصلي خاقاني در بيان توصيفات همين مورد است بگونه اي كه بارها و بارها با استفاده از همين تمهيد به توصيف پديده اي پرداخته است. شاعر به پديده اي به دقت مي نگرد و براي برجسته ساختن يك يا چند وي‍ژگي آن به دانش و اندوخته هاي علمي خود رجوع مي كند و ارتباط هايي بين آنها و معاني ذهني خود برقرار مي كند.

 

انسجام و هماهنگي در توصيفات

   هر شعر از پاره تجربه هايي تشكيل شده است كه از اجتماع آنها تجربه كامل حاصل مي شود. تضاد بين تجربه ها موجب ضعف شعر است. شفيعي به نقل از كروچه مي گويد: « چيزي كه در آثار هنري كاذب و ناقص موجب اكراه ما مي شود اين است كه با تصادم چندين حالت روحي مختلف رو به رو مي شويم كه هماهنگي نيافته بلكه گويي طبقه طبقه روي هم  قرار گرفته اند  يا با هم در آميخته يا با روش نا هنجار متظاهر شده اند.»( شفيعي كدكني،: 170) در اينگونه تصاوير اهميت هر يك به تنهايي است و از تركيب و اجتماع آنها لذت خاصي احساس نمي شود. تناسب بين تصاوير موجب پويايي و تحرك بيشتر تصاوير مي شود و عاطفه را عميق تر منتقل مي كند و نشان دهنده مهارت، خلاقيت و تجربه يكسان شاعر است.

   از عواملي كه موجب انسجام تصاوير در توصيفات مي شود وصف يک فضا واحد است. يعني شاعر آنچه را كه مي بيند يا تجربه مي كند بگونه ای روایی وصف كند و به دنبال تكرار تصاوير ديگران و انباشتن آن در شعر خود نباشد چراکه ممکن است با فضاي ديداري شاعر متناسب نباشد. مثلا در قصيده فرخي سيستاني در رثاي سلطان محمود، با آنكه از صورخيال مثل استعاره و تشبيه و... استفاده نمي كند(توصیف بدلی) اما از آنجا كه شاعر محيط و فضاي ديداري خود را آنچنان كه مي بيند وصف مي كند هماهنگي و انسجام ديده مي شود. خانه ها پر نوحه است، درهاي دكان ها بسته، مردم به سر و روي خود مي زنند، مهتران سرهاي خود را بر ديوار تكيه داده اند و...  همه اين توصيفات فضايي غم انگيز را القا مي كند و به دليل انسجام و محسوس بودن، عاطفه را عميق تر به مخاطب انتقال مي دهند و تاثير شعر را طولاني تر مي سازد.

   وجود توصيفاتي كه از اقليم و محيط طبيعي شاعر اخذ شده يكي از مظاهر اينگونه توصيفات در شعر خاقاني است كه در آن شاعر ارتباطي بين اجزاي محيط اطراف و معاني ذهني خود برقرار مي كند. يكي از اين موارد توصيفاتي است كه بازتاب عناصر ترسايي در آنها ديده مي شود. زرين كوب مي نويسد: « محيط شروان و قفقاز كه در آن همه جا صليب و مناره در جوار هم جلوه داشت و حتي در خانه پدرش يك زن نسطوري نسب ( مادرش) را در كنار يك نجار مسلمان نشانده بود سبب شد كه كودك با آيين عيسي و سر گذشت مسيح آشنايي بيابد و از عقايد ترسايان اندك اندك اطلاعات به دست آورد. » ( زرين كوب، 1373: 189 ) نمونه آشكار اين موضوع در قصيده ترساييه اوست. در اين قصيده توصيفاتي از حبس و اوضاع خود بدست داده و عقايد مسيحيان دست مايه توصيفات خود قرار داده است:

      تنم چون رشتهٔ مريم دوتا است    دلم چون سوزن عيساست يکتا

       من اينجا پاي‌بند رشته ماندم       چو عيسي پاي‌بند سوزن آنجا

  چرا سوزن چنين دجال چشم است      که اندر جيب عيسي يافت ماوا

      لباس راهبان پوشيده روزم      چو راهب زان برآرم هر شب آوا

 

تناسب توصيفات با محتواي شعر نيز موضوعي است كه خاقاني به آن توجه خاصي داشته است. وصف بايد مناسب با فحواي كلام و محتواي شعر و القاي عاطفه شاعر به مخاطب باشد. در قصيده اي كه در تهنيت ولادت فرزند اخستان شاه سروده اين موضوع كاملا آشكار است:

       صبح چو کام قنينه خنده برآورد     کام قنينه چو صبح لعل‌تر آورد

       کاس بخنديد کز نشاط سحر گاه      کوس بشارت نواي کاسه‌گر آورد

      آن مه نو بين که آفتاب برآورد    غنچهٔ گل بيم که نوبهار درآورد

        در طبق آفتاب چون مه نو ديد   صبح دم از اختران نثار زر آورد

 

توصيفاتي كه از صبحي شاد ارائه داده نويدگر خبر مسرت بخش تولد فرزند شاه است. خاقاني در اين شعر تصاوير را وسيله اي براي القاي عاطفه قرار داده و توصيفات مجموعه اي سازمان يافته و از وحدت معنايي و محتوايي برخوردار است نه تنها به عنوان يك زيور بياني كه مانند مكتب ايماژيسم فقط ارزش زيبا شناختي داشته باشد. در قصيده اي كه در مرگ امام محمد بن يحيي خراساني سروده است اوضاع زمانه را بگونه اي وصف مي كند كه مناسب با چگونگي مرگ وي است. محمد بن يحيي در فتنه غزان توسط آنها با خاك خفه شد و توصيفات اين قصيده نيز پيرامون خاك و مناسب با محتواي شعر است:

جز حادثات حاصل اين تنگناي چيست         اي تنگ حوصله چه کني تنگناي خاک

اين عالمي است جافي و از جيفه موج زن     صحراي جان طلب که عفن شد هواي خاک

خواهي که جان به شط سعادت برون بري      بگريز از اين جزيرهٔ وحشت فزاي خاک

خواهي که در خورنگه دولت کني مقام       برخيز ازين خرابهٔ نا دل‌گشاي خاک

خاکي که زير سم دو مرکب غبار گشت      پيداست تا چه مايه بود خون بهاي خاک

لاخير دان نهاد جهان و رسوم دهر           لاشيء شناس برگ سپهر و نواي خاک

 

البته رديف مناسب، عامل مهمي در سير تخيل شاعر و شكل گيري اين هماهنگي در اين قصيده است.

     مخاطب شناسي خاقاني در توصيفات نشان از درك عميق شعري و آگاهي او از نقش تصوير در القاي عاطفه دارد. توصيفات شاعر مناسب و به فراخور شخصيت مخاطب اوست. در قصيده اي كه در مدح صفوة الدين بانوي شروان شاه سروده، توصيفات او از صبح بگونه اي است كه با روحيه زنان تناسب دارد و صبح و خورشيد را با ويژگي هايي مانند زيورآلات، عقد گوهر، عنبر، نان زرين، نوعروس، زيور و... وصف كرده است:

           نعل آن نقره خنگ او از برق         بر جهان خرمن زر افشانده است

            بلبله در سماع مرغ آسا           از گلو عقد گوهر افشانده است

         ساقي آن عنبرين کمند امروز       در گلوگاه ساغر افشانده است

         ابرش آفتاب بستهٔ اوست        تا کمند معنبر افشانده است

       نان زرين چرخ ديده است ابر    خوش نمک در برابر افشانده است

    نو عروسي است صورت نوروز      که بر آفاق زيور افشانده است

 

در شعر ديگري براي آنكه بتواند ارتباط عاطفي محكمي با بانوي شروان شاه برقرار كند خود را مانند كودكي وصف مي كند:

      چون پير روزه دار برم سجده، کو مرا     چون طفل شير خوار عرب طوقدارکرد

      تا لاجرم زبان من از چاشني شکر       چون کام روزه‌دار و لب شير خوار کرد

 

يا در قصيده ترساييه او با مطلع:

               فلك كژ رو ترست از خط ترسا     مرا دارد مسلسل راهب آسا

 

كه در مدح عظيم الروم عزالدوله قيصر كه ترسايي است، سراسر توصيفات قصيده را  مملو از اصطلاحات مسيحي ساخته است تا براي ممدوح آشنا و ملموس تر باشد و اين موضوع نشان از شم مخاطب شناسي خاقاني دارد. در قصيده ديگري  که در مرثيهٔ شيخ الاسلام عمدة الدين محمد بن اسعد طوسي نيشابوري شافعي معروف به حفده سروده، عناصر وصف ساز خود را اصطلاحات و واژگان اسلامي، فقهي و صوفيانه قرار داده و فضايي صوفيانه و متشرعانه متناسب با شخصيت صاحب مرثيه، بر قصيده خود حاکم ساخته است. در بين عناصر توصيفي او در اين قصيده، عناصر درباري و اشرافي، ترسايي، شراب و لوازم شراب نوشي ديده نمي شود:

 آن پير ما که صبح لقائي است خضر نام      هر صبح بوي چشمهٔ خضر آيدش ز کام

آنجا بود سجادهٔ خاصش به دست راست     وينجا به دست چپ بودش تکيه‌گاه عام

بوده زمين خانقهش بام آسمان       بيرون ازين سراچه که هست آسمانش نام...

  

 وحدت و ارتباط تصاوير در وصف و به تعبير ديگر توصيفات در مورد پديده هايي که به هم وابستگي دارند مي تواند شعر را منسجم سازد. در اين موارد شعر مانند يک تابلوي نقاشي است که تصاوير آن کاملا به هم وابسته و مرتبط هستند. هر تصوير، تصاوير ديگر را به خود جذب مي کند، با آنها سازگار است و هيچ گونه تباين و تضادي بين آنها وجود ندارد:

شكل  خان  عنكبوتان  كرده اند آنگه به  قصد   سرخ زنبوران درآن شوريده خان افشانده اند

 

  در اين موارد هر تصوير به عنوان يك عنصر جزوي، در ساخت تصوير كلي نقش دارد. به عبارت ديگر از مجموعه چند تصوير كوچك، يك تصوير كلي و تازه تري بوجود مي آيد. افسوس كه در شعر سنتي اين پيوند بين توصيفات معمولا در يك بيت يا دو بيت است. در واقع نطفه تصويري که در يک بيت شکل گرفته در همان بيت يا نهايتا در بيت بعد خود به تکامل و بلوغ مي رسد و در همان بيت نيز مي ميرد و نطفه ديگري از نو شکل مي گيرد. شاعر در بيتي در توصيف بيابان راه كعبه مي گويد:

وادي چو دشت محشر و بختي روان چنانک   کوه گران که سير بود روز محشرش

 

هر چند اين تصوير تناسب كاملي با محتواي مذهبي شعر دارد اما وصف را اينگونه ادامه مي دهد:

   اشتر بنات نعش و دو پيکر سوار او       ماه دگر سوار شده بر دو پيکرش

 

شعر را از فضاي مذهبي به فضايي علمي و نجومي وارد مي كند. البته گاهي بين ابيات توصيفي ارتباط هايي وجود دارد كه مي توان آن را حاصل نوعي تداعي دانست. مثلا در اين ابيات كه در توصيف پيامبر (ص) است:

هزار فصل ربيعش جنيبه دار جمال           هزار فضل ربيعش خريطه دار سخا

زبان در آن دهن پاک گوئيا که مگر            ميان چشمهٔ خضر است ماهيي گويا

دو شاخ گيسوي او چون چهار بيخ حيات    به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعي

نه باد گيسوي او ز آتش بهار کم است       که آب و گل را آبستني دهد ز نما

 

شاعر در بيت نخست جمال پيامبر(ص) را با صفت بهار و سر سبزي وصف كرده است. از سبزي، در بيت دوم داستان خضر (ع) در ذهن شاعر تداعي شده و بيت سوم بنظر مي رسد از خضر عبارت اخرج المرعي متداعي شده و بيت چهارم نيز توصيف برتري پيامبر(ص) از خورشيد بهاري در شكوفا و سبز ساختن شكل گرفته است.

     اگر توصيفات براي تار نشان دادن صحنه اي باشد وصف روشنايي از القاي تصوير و تجربه شاعر باز مي ماند. به تعبيري توصيف بايد مقصود شاعر را تقويت كند. با همه دقت نظر خاقاني در وصف، گاهي سهل انگاري هايي نيز در توصيفات وي ديده مي شود. مثلا در ابيات:

     خيك است زنگي خفقان دار كز جگر     وقت دهان گشا همه صفرا بر افكند

يا

خم صرع دار آشفته سر كف بر لب آورده ز بر   و آن خيك مستسقي نگر در سينه صفرا داشته

 

با آنكه شاعر در پي نشان دادن زيبايي است اما توصيفات او عكس اين مورد است. فروزانفر در مورد دو بيت فوق و عدم تناسب آن مي نويسد:« تشبيه خيك و خم در محل تزيين مشبه به زنگي خفقان دار يا مستسقي و مصروع و تشبيه باده به كف يا صفرا اگر چه از حيث رنگ مشكل نيست ولي از جهت تحصيل غرض و نمايادن مشبه در بهترين صورت دلپسند به مقتضاي اين مورد، يعني تزيين است، به هيچ روي امكان ندارد.»( فروزانفر، 1380: 6198)

در برخي موارد پديده اي با ويژگي هاي مخالف آن وصف مي كند. مثلا بيابان را مانند دريا مي بيند:

باديه بحر است و بختي كشتي و اعراب موج      واقصه سر حد بحر و مكه پايان ديده اند

 

باديه بحر و بر آن بحر، چو ياران ز حباب     قبه سيم زده حله و احيا بينند

 

تصوير بر اساس آن چيزي است که قدما مي گفتند:« تعرف الاشياء باضدادها». وصف با حرکت و جهش سريع تخيل شاعر از خشکي به دريا و بالعکس همراه است. اگر مخاطب نتواند با تخيل شاعر همراهي کند در مي ماند و  از پويايي توصيفات در نگاه او كاسته مي شود:

 درياي خشک ديده‌اي و کشتيي روان    هان باديه نگه کن و هان ناقه بنگرش

درياي پر عجايب وز اعراب موج زن    از حله‌ها جزيره و از مکه معبرش

وآن کشتي رونده‌تر از بادبان چرخ     خوش‌گام‌تر ز زورق مه چار لنگرش

 

شاعر بخاطر اينكه صفت خشك را براي دريا آورده ( که يک جهش سريع تخيل محسوب مي شود) در بيت دوم از تاثير تصوير درياي موج زن، جزيره و معبر كاسته شده است.

نوع ديگر عدم هماهنگي در توصيفات او آميختگي عناصر اسلامي با عناصري است كه نزد شارع اسلام نفي شده يا جزو عناصر اسلامي نيست. با آنكه خاقاني خود متوجه اين موضوع است و مي داند در برابر كعبه نبايد سخن از زلف و خال بگويد:

خاقاني از ستايش كعبه چه نقص ديد     كز زلف و خال گويد و كعبه برابرش

بي حرمتي بود نه حكيمي كه گاه ورد     زند مجوس خواند و مصحف ببر درش

 

اما گاهي آنها را در کنار هم مي آورد مثلا در توصيف دشواري راه كعبه و شوق رسيدن به آن مي گويد:

    همه شب هاي غم آبستن روز طرب است      يوسف روز به چاه شب يلدا بينند

شوره بينند به ره پس به سر چشمه رسند     غوره يابند به رز پس مي حمرا بينند

 

غوره استعاره از راه دشوار و مي حمرا استعاره از مقصد( كعبه ) است. تناسب شراب( كه با آوردن غوره و رز، شراب انگوري مد نظر شاعر بوده) با كعبه متضاد يكديگرند. يا گاهي نيز از عناصر ترسايي در توصيف اماكن و معاني اسلامي استفاده مي كند. مثلا در وصف كعبه مي گويد:

بل حارسي است بام و در كعبه را مسيح      زان فوق طارم پيروزه منظرش

چوبك زند مسيح مگر زان نگاشته        با صورت صليب بر ايوان قيصرش

 

اختلاط عناصر غير مرتبط در توصيفات گاهي موجب ترك ادب شرعي در كلام او نيز شده است. گاهي توصيفات او به فراخور ارزش و اهميت مذهبي ممدوح نيست و آوردن اوصاف مذهبي و مقدس براي او موجب عدم هماهنگي در توصيفات وي شده است. نمونه آشكار آن در قصيده اي با رديف كعبه است آنجا كه درگاه عصمت الدين عمه اخستان را وصف مي كند:

          اي در حرمت نشان کعبه             درگاه تو را نشان کعبه

          اي کمتر خادمان بزمت                بهتر ز مجاوران کعبه

      کعبه است درت، نوشته خورشيد         العبد بر آستان کعبه

        خاک قدمت به عرض مصحف           صحن حرمت نشان کعبه

         کعبه به درت پيام داده است          کاي کعبهٔ جان و جان کعبه

            جبريل که اين پيام بشنود           جاني ستد از زبان کعبه....

به نظر مي رسد چيزي که بيش از همه موجب عدم انسجام توصيفات شعر خاقاني در محور عمودي و مانع شکل گيري فرم ذهني منسجم شده تاکيد زياد او بر استفاده از آرايش هاي لفظي و تصويرهاي فراوان باشد که ايجاد تزاحم کرده و از انسجام محور عمودي اشعار او کاسته است. گويي شاعر به هيچ موضوعي جز تزيين سخن با آوردن انواع تصاوير نمي انديشيده است. در برخي از اشعار او، اصل بر تصوير نهاده شده است و توجه به عناصر هر تصوير بطور جداگانه و همه آنها فقط مربوط به يک شي يا پديده است. مثل توصيفات وي از زغال که همانگونه که قبلا گفتيم موجب اطناب در سخن او شده و ابيات زيادي را از توصيفات او مي توان حذف يا جابجا کرد بدون آنکه به ساختار کلام آسيبي رسد. انسجام تصاوير در اين گونه توصيفات تنها در محدوه يک بيت است و زايش و مرگ تصاوير، آنقدر زياد و تند انجام مي گيرد که مانع از شکل گيري يک فضاي منسجم در توصيفات مي شود.

 

نتيجه

    ديوان خاقاني از نظر توصيفات و صور خيال بسيار غني و پوياست.  به علت علاقه ممدوح و خود خاقاني توصيف برخي پديده ها بسامد زيادي در شعر وي دارد. بيش از همه وصف هاي او پيرامون صبح، مجالس شراب نوشي و بزم، بهار و سخن شاعر است. عناصر زيبا شناختي و بياني استفاده شده در توصيفات او بيشتر انواع استعاره و اسناد هاي مجازي( بيشتر از نوع تشخيص) است. شاعر نسبت به ارتباط هاي موجود بين عناصر طبيعت و اشياء حساس تر بوده و حقايق نهفته را دقيق تر ادراك كرده كه اين موضوع موجب ابهام و ديريابي در برخي تصاوير در توصيفات او شده است. عناصري كه در ساخت توصيفات خود استفاده مي كند بيشتر پشتوانه علمي و ريشه در دانش و آموخته هاي او دارند. توصيفات او و تصاوير بكار رفته در آنها بسيار منسجم و هماهنگ هستند، بگونه اي كه وي مناسب با فحواي كلام و محتواي شعر و مخاطب خود وصف آورده است. با اين وجود گاهي سهل انگاري هايي نيز در توصيفات وي ديده مي شود.مانند تغيير فضا، آميختگي عناصر مختلف و گاه متضاد با يكديگر كه اينگونه موارد از انسجام برخي توصيفات او در محور عمودي كاسته است. از سوي ديگر تزاحم تصاوير گاهي مانع القاي فضاي خاصي از توصيفات او شده است.

 

 

منابع و مآخذ

1.          انوري، علي بن محمد (1376) ديوان اشعار. به كوشش محمد تقي مدرس رضوي، چاپ پنجم،تهران:علمي فرهنگي

2.          بهار، محمد تقي(1382) بهار و ادب فارسي( مجموعه 100مقاله از ملک الشعراي بهار). به کوشش محمد گلبن، جلد دوم، چاپ سوم، تهران: علمي فرهنگي

3.          جورکش، شاپور(1385)بوطيقاي شعر نو. چاپ دوم، تهران: ققنوس

4.          خاقاني، افضل الدين بديل بن علي نجار (1380) ديوان. مقابله و تصحيح و مقدمه و تعليقات   دكتر ضياءالدين سجادي، چاپ چهارم، تهران: زوار

5.          دهرامي، مهدي، محمد امير مشهدي و عبدا... واثق عباسي(1389) استعاره هاي نو و چند لايه در شعر خاقاني. نشريه فنون ادبي، سال دوم، شماره دوم(پياپي 3)

6.          زرين كوب، عبدالحسين ( 1373 ) با كاروان حله. چاپ نهم، تهران: انتشارات علمي

7.          شفيعي كدكني، محمد رضا(1366)صور خيال در شعر فارسي. چاپ سوم، تهران:آگاه

8.         شميسا، سيروس (1374) سبك شناسي شعر. تهران:فردوس

9.         فروزانفر، بديع الزمان ( 1380) سخن و سخنوران. چاپ پنجم، تهران: خوارزمي

10.      كفافي، محمد عبدالسلام ( 1382) ادبيات تطبيقي ( پژوهشي در باب نظريه ادبيات و شعر روايي ). ترجمه سيد حسين سيدي، مشهد: آستان قدس رضوي

11.      لارنس، پرين ( 1379) شعر و عناصر شعر. ترجمه غلامرضا سلگي، تهران: رهنما

12.     ولك، رنه و آوستن وارن (1382) نظريه ادبيات. ترجمه ضياء موحد و پرويز مهاجر، چاپ دوم، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي

 

 


مطالب مشابه :


تاريخ هنر و معماري در ایران (1)

براي شناخت هاي بدل چيني كه برخي از آنها حتي لوازم زينتي و آرايش از




مهدویت در اسلام

آرى ، حضرتش انحراف گرايان از خط عقيده به امامت را ـ كه از شناخت و بدل مى شد; و لوازم آرايش




نقد وصف و جايگاه زيبايي شناختي آن در شعر خاقاني

ساده از اصل موضوع به شراب و لوازم بر استفاده از آرايش هاي لفظي و




وصیت نامه دکتر علی شریعتی

به هر حال پس از بر طرف شدن موانع آرايش و مصرف لوازم آرايش در باشي در اين اصل هر دو




برچسب :