حدیث مرگ در شعر
هالههای یأس و نومیدی، ابرهای غم و اندوه گاهی فضای بدبینی و بیمارگونهای را در شعر شاعران به وجود آورده است. که شاعر تأثیر فضای خاصی به حدیث مرگ پرداخته و از مرگ، زوال، گور... سخن به میان آورده است.
گرچه بحث پیرامون مرگ و زندگی کاری است دشوار که از دیر زمان فیلسوفان به آن پرداختهاند. و شاید این مفکوره که انسانها روزی خواهند مرد، قبل از همه چیز انسانها را متوجه میرا بودنش کرده که انسان موجودی است میرا که روزی خواهند مرد. اما این اطفال خردسال هستند که فکر میکنند که نمیمیرند و آنچه اتفاق میافتد فقط برای بزرگترها و بزرگسالان است.
شاید کسی بگوید که بهتر است از عشق و زندگی سخن بگوییم، چون سخن گفتن در باره مرگ چیزی هولناک و ترس آور است، ممکن شگفتانگیزتر از این نباشد که چیزهایی در باره مرگ بنویسیم و گاهی هم مقوله مرگ و مرگ اندیشی سبب شده است که شاعری به وضوح بگوید که: «مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد» اما اندیشیدن در باره مرگ و آگاهی بر قطعیت مرگ که انسان یک موجود میرا است، این اندیشه مفهوم زندگی را برای ما روشن میکند و پیوند میان مرگ و زندگی را برای ما قابل درک میسازد و ما را به مفهوم چگونه زیستن رهنمایی میکند.
بنا به گفته «فرناندو سوتر» مولف کتاب «پرسشهای زندگی» انسان ممکن است که بداند که مردن چیست؟ اما مشکل است که بداند که «مرگ» چیست؟ چون زندهها هیچ تجربهای از مرگ ندارند که آن تجربه را برای دیگران تعریف کنند و یا بر اساس آن تجربه حدود و سغور مرگ را تعیین کنند.
اما آنچه از کتب و متون کهن ملتها بر میآید این است که آنان در باره مرگ افسانهها، قصههای فراوانی ساختهاند که قدیمترین افسانه موجود در مورد مرگ، حماسه گیگمش است که در حدود 2700 سال قبل از میلاد در سومر تدوین شده است. و برای ما مهمترین و بدیهیترین تجربه از مرگ، مرگ مرگ عزیزان و دوستان است که وقتی دوستان و نزدیکان ما میمیرند، زیرا به قول اندیشمندی، انسانها آنقدر جوان نیستند که نمیراند.
از مفهوم فوق چنین بر میآید که انسانها به خاطر این میمیرند که موجود «میرا» هستند و مرگ در دو قدمیشان در کمین است، به قول فردوسی مرگ نه پیر میشناسد و نه طفل و جوان:
دم مرگ چون آتش هولناک
ندارد زبرنا و فر توت باک
در این جای رفتن نه جای درنگ
بر اسپ فنا گر کشد مرگ تنگ
چنان دان که داد است و بیداد نیست
چو داد آمدش جای فریاد نیست
جوانی و پیری به نزدیک مرگ
یکی دان، چو ایدر بدن نیست برگ
فردوسی مرگ را عدالت و داد الهی میداند و به این باور است در مسأله مرگ که داد یزدان است نباید جای فریاد و آه و ناله باشد. از این دیدگاه مرگ واقعیت مطلق است و تصوری که شاعر از مرگ دارد، در حقیقت کوشیده است، هراس از مرگ را کاهش دهد. البته بی مورد نخواهد که قول «راسل» را که مشیت علایی در کتاب «صداهای پر شورتر» در باره مرگ آورده است در اینجا ذکر کنم:
«وقتی که مرگ مرا دریابد، احساس نخواهم کرد که «بیهوده» زندگی کردهام، من زمین را دیدهام که چگونه شامگاه به انواع سرخ فام منور میشود، و شبنم را که بامدادان بر شاخسار چشمک میزند، و نیز برف را که زیر روشنایی سرد آفتاب میدرخشد، و بوی بارانی که پس از خشکسالی میآید را استشمام کردهام و }صدای{ امواج طوفان زای اقیانوس اطلس را که تخته سنگهای کرانه کورن وال شلاق میزند، شنیدهام.»
گاهی هم حدیق مرگ فضای ذهنی شاعر را چنان به خود جلب میکند که حتا شاعر را به شاعر مرگ اندیش مبدل میسازد که میتوان از شاعرانی مرگ اندیشی چون فروغ فرخزاد، شاملو، پروین اعتصامی... و از نویسندگانی چون سیمون دو بوار، صادق هدایت، البرکامو، کافکا... نام برد. که حتا شاعر در شعری مرگ خود را، پیشبینی میکند، مثلا پروین اعتصامی در شعری که بر سنگ مزار خود سروده است انگار مرگ خود را پیشبینی نموده است، زیرا پروین در سن 34 سالگی، در سال 1320 در گذشته است:
این که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هرچه خواهی سخنش شیرین است
به همین گونه پیشبینی مرگ در شعر نادیا انجمن شاعر «گل دودی» نیز به چشم میخورد، انگار در انتظار مرگ بوده و این شعر را سروده است:
مپرس عشق که الهام بخش چامه توست
به یاد مرگ بود حرف عاشقانه من
در جای دیگر میگوید که: «مرا از مرگ باکی نیست» و این سئوال را در ذهن خواننده بر میانگیزد که آیا او در انتظار مرگ نبوده؟ آیا او مرگ زودرس خود را که در هیأت مردی گلویش را فشرد، پیشبینی نکرده است؟ به هر حال مرگ دیر یا زود به سراغ هر آدمی خواهد آمد.
اگر از مقوله پیشبینی مرگ در شعر شاعران بگذریم، گاهی هم حدیث «در کفتن مرگ» در شعر شاعران ما را به خود متوجه میسازد، که مرگ گرگ وار با چهره قهار در میکوبد و موجود «مردنی» را به اقلیم مرگ به ضیافت میبرد مثلا از آخرین شعر فروغ فرخزاد «پرنده مردنی است» چنین استنباط میشود که مرگ بر دروازه شاعر آمده و در میکوبد و فروغ فرخزاد تصویر آن را چنین بیان نموده است.
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است.
مطالب مشابه :
شعر مرگ
مرگ: مرگ در قلب من است. مرگ در ذهن من است. مرگ هم راز و هم آواز من است. لحظه ای از بدنم دور نمی
چرا از مرگ میترسید
چرا از مرگ میترسید . فریدون مشیری ** چرا از مرگ میترسد چرا ازین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
مــــــــــــــرگ و یاد(شعر)
مــــــــــــــرگ و یاد(شعر) وقت دفــــن مـــرده، مردن را ببین تـــا ببـینی مــــرده ی
مريم حاتمي، شاعر جوان كرمانشاهي درگذشت
مريم حاتمي، شاعر جوان نوشتن درباره مرگ يك آشنايي من با مريم حاتمي و شعر او
حدیث مرگ در شعر
حدیث مرگ در شعر به قول فردوسی مرگ نه پیر میشناسد و نه طفل و جوان: دم مرگ چون آتش
شجاعت...
♫♪♫شعر،شعر،شعر - شجاعت - من از مرگ ماهی ها میترسم . و گرنه درد دل هایم را به دریا می گفتم
همدردی مرگ جوان
وبلاگ شخصی حاج امیر صحرانورد - همدردی مرگ جوان - مطالب شخصی و مذهبی و مراسمات مولودی و
شعر سنگ قبر
شعر سنگ قبر ۷۳. جوان رفتم زدنیا با هزاران ارزو بر شعر سنگ قبر ۹۴. در مرگ حیات اهل داد و دین
برچسب :
شعر مرگ جوان