بهائیان نوفرست بخش دهم

                                                                                   خروسِ طلا

 

  فرمانده پاسگاه که با آن همه خشم رفت روشن بود که کارها در پیش دارد٬ خوبی  کار  این بود که داستان را خود باید به انجام میرسانید. آن روزها رژیم شاهنشاهی  دشواری های بسیار در شهرها  داشت ٬ کسی به روستای کوچکی چون نوفرست نمیتوانست بپردازد جز سرکار استوار

این که کی و کجا بنا شد به خانه محمد وکیلی حمله شود به گمان ما زمان ٬همان روز حمله بود و مکان هم اندیشی! هم همان کارگاه انقلاب

محمد وکیلی ٬بزرگ بهائیان نوفرست هم از نطر سنی و هم از نظر مالی بود. او مردی آرام٬ خوش برخورد و همیشه شیک پوش بود٬با کت و شلواری که در تابستانهای گرم نیز برتن داشت و آن دو بندانکی که همیشه می پوشید تا به نگهداشت شلوارش کمک کند.محمد وکیلی گویا چیزهایی از درمان میدانست٬ چقدر و چگونه ما بی خبریم.

هم آن زمان و هم امروز هستند کسانی دربین مردم که بی آنکه دانشی در این زمینه آموخته باشند به دیگران سفارشهای درمانی و دارویی می کنند مانند اینکه خوردن فلان سبزی برای فلان بیماری خوب است وفلان میوه برای بهمان بیماری بد. مردمی   که چندان از دانش نوین آگاه نیستند به شنیدن چنین چیزها خرسند می شوند.

محمد وکیلی نیز تنها پیوندش با برخی از مردم نوفرست بویژه زنها و پیرزنها همین بود. او که چندان درنوفرست به سر نمی بردو فرزندانش نیز رفت  و آمد زیادی به ده نداشتندگاهی تابستانها پیاده از جاده قدیم به ده می آمد ساعتها سر آب می نشست و به یکی دو زن که برای او از دردپا و سر و گردن ومعده و...شکایت می کردند گوش میداد و به فراخور برای هرکس سفارشی می کرد که چنین بخور و چنان نخور

 ما بیش از این چیزی از او به یاد نمی آوریم.آنچه نقش او را در رویدادهای سال ۵۷ برجسته  کرد خبری بود که سال پیش از آن در نوفرست دهان به دهان گشت:

 منزل محمد وکیلی  در اختیار هیئت امری بالاترین نهاد بهائیان قرار گرفته و بناست به دلیل سکونت  نبیل قاینی در آن باز سازی  و به زیارتگاهی برای بهائیان سراسر ایران تبدیل شود. به همین خاطر نیز  منزل محمد وکیلی تنها ملکی از بهائیان نوفرست بود که توسط دولت انقلاب مصادره شد و دراختیار بنیاد مستضعفان و جانبازان قرار گرفت. سالها گذشت تا توسط آقای رضا بشیری از بنیاد خریداری شد و اینک به چند قطعه تقسیم شده و چند نفر در آن خانه ساخته اند.این خانه  دیگرملک شخصی محمد وکیلی نبود.

ما آن شب برابر برنامه همیشگی مان پیش از آغاز روضه از تاریکی شب سود بردیم و در دسته های سه چهارنفری به سمت منزل محمد وکیلی حرکت کردیم. آن خانه دیوارهای کوتاهی داشت و گذشتن از در چوبی فرسوده آن نیز دشوار نبود. ما بیش از دوازده نفر بودیم . وارد خانه شدیم و به جستجو پرداختیم. بسیاری از اتاقها خالی بود٬ برزگر  باغ  ازیکی دو سال پیش در خانه  تازه ساز خودش میزیست٬  می گقتند محمد وکیلی نیز  به آمریکا نزد فرزندش رفته است.گویا یکی از پسران اونیز  به نام عباس  سرگرد ارتش بود. 

 بالاخانه هم  خالی بود.  در ایوانی که بالای آن سراچه کهن  بود درچوبی کوچکی دیده میشد که به آسانی شکسته شد.یک انباری کوچک که بیشتر از دوازده متر مربع نبود با چندین رف چوبی در دور برش٬

این انبار پر بود از کیسه های و جوال ها ٬ چند تایی را برخی از بچه ها در سکوت اندکی پاره کردند تا بدانند چه چیز در آن است:بیشتر گندم بود و یکی دو تا هم جو٬ چند کیسه کوچکتر هم   عدس و نخود داشت و چند تایی هم برنج استخوانی( برنج شمال)٬ در انتهای انباری در کوچکتری بود و پسِ در به گویش نوفرستی پَرخْوی کوچکی٬ به سختی میشد از آن در کوچک گذشت٬ حسن این کار را کرد و رفت داخل٬ خبر داد که یک سیلند گاز٬ چند قالیچه و از این جور چیزها آنجاست.

 محمد بنزین را که همراهش آورده بود به در ودیوار و روی کیسه ها پاشید٬ ما بیرون رفتیم٬ حسن کبریت را کشید در چشم به هم زدنی گْر بالا گرفت٬ حسن یادش آمد که سیلندر گاز آنجاست و اگر منفجر شود ممکن است ما زمان نداشته باشیم که بگریزیم ومردم نیز از صدای انفجار خواهند دانست که چه شده است. او بسیار دلیری( و شایدبی تدبیری )کرد دوباره داخل رفت سیلند را  برداشت و از میان آتش به بیرون پرت کرد و خود نیز بیرون آمد!

آتش داخل انباری زبانه میکشید و بی صدا قالیچه ها و حبوبات را میسوخت

 بچه ها فرار ! از راه برجها !

علی گفت: نه! باید در بیرون را هم بسوزیم  این در خیلی برایشان مهم است!

 بچه ها دودسته شدند بخشی موافق و بخشی مخالف

 مخالفان می گفتند این کار جلب توجه می کند بگذاریم همه چیز بسوزد دیوارهای خانه بلند است کسی از بیرون متوجه کار ما نمیشود.

آن دیگر ها می گفتند این کار مهم است شاید ما دیگر چنین فرصتی پیدا نکنیم تا درِ مقدس آنها را بسوزانیم. شاید آنها فردا بیایند و در را ببرند.

گفتگو به سرانجام نرسید و شش نفر راه برجها را در پیش گرفتند و شش یا هفت نفردیگر بیرون رفتند تا در را نیز بسوزانند و از راه رود همگی برگردند و یکی یکی به مسجد وارد شوند انگار که همدیگر را آن شب  ندیده اند٬روش همیشگی

ما شش نفری که به راه برجها زدیم از میان گورستان کهن از بالای تپه گذشتیم از کنار باغ تگاب به گورستان نو وارد  و آنجا نیز به سه  گروه دونفری تبدیل شدیم و از سه کوچه منتهی به گورستان به سر میدان رسیدیم.

برق از چشمان ما  پرید چون ماشین پاسگاه را پارک شده در سرمیدان دیدیم! و سرباز مسلحی که کنارش بود. سرکار استوار و درجه دار رشتی  با یکی از نوفرستی ها( پیرترین فرد گروه ما که البته  آن شب با ما نبود)گفتگو می کرد. نه راه گریز بود نه میدان جنگ

آرام گذشتیم و سلامی کردیم ٬ بی آنکه به مسجد برویم به سمت رود راه افتادیم تا به دیگر بچه ها در گروه مخالف خبر دهیم که پراکنده شوند پاسگاه آمده است.

اگر استوار خبر دار میشد که ما هم اینک از یک خرابکاری بزرگ می آییم؟ اگر کسی  گزارش میداد که در خانه محمد وکیلی در آتش میسوزد؟بچه های مخالف را که دیدیم سخت سرزنش کردیم که دیدید چه کردید؟

خوشبختانه تا استوار مهر آور بود خبر سوختن بازتاب نیافت.آنچه استوار را نگران کرده بود صدای بلندگو بود . حاج علی صادقپور در حال خواندن بیانیه ای بود که از شهر رسیده بود و مردم را به شرکت در راهپیمایی سراسری فرا می خواند.استوار از دوست  ما نام خواننده بیانیه را پرسیده  و گویا وارد مسجد شده و تهدیدهایی نیز کرده بود. حاج شیخ هنوز در خراشاد بودو مردم در مسجد منتظر. ما بیش از این نمیدانیم او آن شب در مسجد چه کرد و دیگران چه گفتند. هیچ کدام از ما آن شب به مسجد نرفتیم.

 گفته اند  آنها که آخر شب از مسجد بر می گشته اند  دو سه نفر از اهالی را دیده اند که کیسه ها بر پشت دارند و بارها از خانه محمد وکیلی از درون آتش خارج می کنند.مردم داستانها ساخنتد که آنها خروس طلایی در آن خانه یافته اند . کسی سالها پس از آن گفته بود  یکی از آنان را دیده است که خروس را در بازار زاهدان می فروشد!

به گمان ما اینها همه افسانه است! در آن خانه جز آنچه گفتیم چیزی نبود. محمد وکیلی  آن قدر بی عقل نبود که اگر خروس طلایی دارد آن را در خانه بی درو پیکر رها کند و برود آمریکا!

فردا بین روز ما دو سه نفر مخفیانه به خانه محمد وکیلی رفتیم خاکستر بسیاری در انباری برجای مانده بود گویا قالیچه ها کاملا سوخته بود و بسیاری از کیسه ها هم ٬ شاید کسی توانسته اندکی از برنج و گندم را ببرد اما خروس طلا و جواهرات؟ ما چنین داستانی را باور نداریم. مگر فروختن یک خروس طلا بدون فاکتور آن هم به دست کسی که خروس قندی هم ندارد کار بی دردسری است؟ راستی چرا خروس طلا؟

 مردم داستانسرایان با مزه ای هستند

هنوز از پاسگاه خبری نبود. یکی دوروزی هم در آرامش گذشت٬ روز دیگر پاسگاه آمد احضاریه ای آورد برای یازده نفر٬ همه باید هشت صبح جلوی هنگ ژاندارمری بیرجند باشند. بنا به شکایت بهائیان مبنی بر خرابکاری ٬ آتش سوزی وتخریب دیوارها و کتک کاری . ..

آن ها که بودند؟

یک اشتباه بزرگ  محاسباتی دیگر از بهائیان نوفرست٬ از بین یازده نفری که از آنان به  بنیانگذاران و سامان دهندگان همه تخریبها در چند هفته گذشته نام برده شده بود تنها سه نفر در این تخریبها و برخوردها دست داشتند. بهائیان نوفرست با افزودن چند نام که نقشی در این ماجراها نداشتند ناخواسته به همبستگی بیشتر بین مردم نوفرست یاری رساندند٬ خانواده های بسیاری که تا آن روز چندان درگیر این رویدادها نبودند اینک خود را درمتن ماجرا یافتند. این همبستگی از نوفرست روستایی ساخت که بین همه روستاهای شهرستان و شهرهای همجوار ممتاز شد.

ما درهفته آینده به نام آنان اشاره خواهیم کرد و یک شبانه روز پرماجرا راگز ارش خواهیم نمود   

 خواهیم گفت که آنان همه بجز یک نفر چگونه بازداشت شدند و در شهر چه جنبشی به پا شد برای آزادی آنان

                                        تا هفته ای دیگر بدرود

 

 


مطالب مشابه :


رمضان93

نوفرست روستای من - رمضان93 - - نوفرست روستای من نوفرست دهي است از دهستان نهارجانات بخش حومه




بهاییان نوفرست

نخستین بهاییان شگفت نیست که چون دیگر جاها ٬ نخستین بهاییان نوفرست نیز از میان اهل منبر




بهاییان نوفرست بخش سوم

نوفرست - بهاییان نوفرست بخش سوم - توسعه پایدار روستای نوفرست




روزمردم

نوفرست - روزمردم - توسعه پایدار روستای نوفرست تاش کوه، هر کاره. نوفرستی ها به ان کوه تک




فعالیت شورا و دهیاری را در مدت سپری شده چگونه ارزیابی می کنید؟

نوفرست روستای من - فعالیت شورا و دهیاری را در مدت سپری شده چگونه ارزیابی می کنید؟ - - نوفرست




بهائیان نوفرست بخش شانزدهم

نوفرست - بهائیان نوفرست بخش شانزدهم - توسعه پایدار روستای نوفرست




بهائیان نوفرست بخش دهم

نوفرست - بهائیان نوفرست بخش دهم - توسعه پایدار روستای نوفرست




آدرس دهی:

نوفرست رایانه - آدرس دهی: - طول 128 بیت اولین تغییر ازip v.4 به ip v.6 ، طول آدرس شبکه است.




مفاهیم شبکه

نوفرست رایانه - مفاهیم شبکه - tcp/ip: يک پروتکل جامع در اينترنت بوده و تمام کامپيوترهايی که با




برچسب :