سفرنامه (روستایی)
به نام خدا
سفرنامه
سفری به شاهرود
شنبه 10 صبح مورخه 4 تیرماه سال 1390
حرکت با قطار تهران-مشهد و عزیمت به شاهرود
از تهران (مهمانان): من (حمید قبادی)، سعید محمدی و محسن محسنی
و از شاهرود (میزبان): احمد حسام
خب، تهیه بلیط قطار رو دوستمون محسن به عهده داشت و از اونجایی که از کیفیت و تعداد قطارها اطلاعاتی نداشت، بلیط قطاری برامون تهیه کرد که تا عمر داریم کیفیت قطار از یادمون نره! (گرچه به خیالش خواسته هوای جیب دانشجوئیمون رو داشته باشه)
وقتی به راه آهن رسیدیم متوجه شدیم که قطار ما معروف به خر لنگه!
خب باید سوار میشدیم دیگه ... و سوار شدیم و تا تونستیم نق زدیم. ماجراهای زیادی تو قطار واسمون اتفاق افتاد، برای مثال ما پس از مدتی دیدیم که تحمل موندن تو اون کوپه رو نداریم و تصمیم گرفتیم کوپه مون رو تغییر بدیم. از واگن 10 شروع کردیم به حرکت و تمام کوپه ها رو زیر نظر داشتیم، تا اینکه تو واگن 2 کوپه ای پیدا کردیم که فقط یک مسافر (خانم) با شخصیت سوارش بود و ما هم تصمیم گرفتیم بریم توی اون کوپه! با کلی عرض ادب و احترام وارد شدیم و نشستیم. مدتی نگذشته بود که مهماندار واگن شماره2 وارد شد و از ما بلیط خواست! ما هم که بلیط اون واگن رو نداشتیم.! سعید گفت: آقا اجازه بدید تا ما بریم و از ساکمون بلیط رو واستون بیاریم ... رفت و چند دقیقه بعد به محسن زنگ زد و محسن هم به بهونه صحبت با تلفن از کوپه خارج شد! من موندم و اون خانم و مهماندار عصبی کوپه!
چند لحظه تحمل کردم ببینم این مامور گرام بیخیال ماجرا میشه یا نه! دیدم نه! ... گوشیم رو برداشتم و الکی شروع کردم با تلفن صحبت کردن که: (الو ... سعید کجایی؟ زود باش دیگه! چی؟! ساک رو گم کردی!!!! صبر کن من میرم جلو قطار ببینم اونجا نزاشتی!) در همین حال از کوپه خارج شدم و متوجه شدم که مامور پشت سرم گفت: (داداش برو و اینجا دنبال شر نگرد) منم بی تفاوت مسیرم رو ادامه دادم!
خلاصه برگشتیم به میعادگاه خودمون ... و باید تحمل میکردیم اون گرمای طاقت فرسا و اون بوهای پاهای گرام!
ساعت 4 بعداز ظهر به مقصدمون (شاهرود) رسیدیم. تصمیم گرفتیم که برای شب اول به روستایی بنام *قلعه نو خرقان* بریم و اونجا خوش بگذرونیم.
پس از خرید مایحتاجمون به روستای قلعه نو رسیدیم و پس از کمی استراحت به روستاگردی پرداختیم. اول به آرامگاه شیخ ابوالحسن خرقانی رفتیم.
احداث این آرامگاه مربوط به دوره ایلخانی بود و طی سالیان گذشته هم تعمیراتی درون اون صورت گرفته بود! که یکی از این تعمیرات مربوط به دوران پهلوی بود ...
تصاویر بدون شرح:
پس از آرامگاه به دیدن زمینهای کشاورزی و باغات روستا رفتیم. کشت زراعی غالب این منطقه گندم بود و گندم نیز در این زمان (اوایل تیر) رنگ زیبا و طلایی خودش رو نثار طبیعت زیباتر از خودش کرده بود. در باغات نیز محصولاتی مثل زردآلو، آلو، گردو، گوجه سبز و شاه توت و ... بود. البته در روستای قلعه نو محصولات باغی بیشتر کشت داده میشد.
توی مسیر متوجه سوسکهایی شدم که همه به بالاترین نقطه گیاه خارشتر اومده بودن و دسته جمعی مشغول کارایی شده بودن ... وقت کم من فرصت نداد متوجه بشم حرکتشون چه معنایی داشت، آخه همین سوسک ها رو روی گندم هم دیده بودم و عکساش در ادامه هست. بنظر داشتن تغذیه میکردن اما بعضی جاها داشتن 2نفره اختلاط میکردن! چمیدونم متاسفانه سر در نیاوردم!
اما عکساشو انداختم:
در مسیر برگشت بودیم که خوشبختانه یکی از باغداران اهالی روستا با یکی از دوستان ما (سعید) قوم و خویش از آب در اومد و وقتی ما رو دید به زور به باغ خودش برد دست ما رو باز گذاشت که تا میتونیم بخوریم ... دوستان ما هم از بس شاه توت و زردآلو و آلو خوردن که در آستانه ترکیدن قرار گرفتن ... خب بالاخره چیدن زیاد میوه هم مشکل ساز میشه! من فکر کنم میوه هاش خار داشتن!
با تاریک شدن هوا رضایت دادن و از باغ به محل اسکان پیش قدم شدن. شب اول رو در منزل مادربزرگ دوستمون (سعید) که وقف حسینیه شده بود سپری و فردای اون روز قصد روستای *شاه کوه سفلی* کردیم. البته روستای شاه کوه دیگه متعلق به استان سمنان یا شهرستان شاهرود نبود بلکه روستایی محسوب میشد از روستاهای استان گلستان.
از شاهرود تا روستای شاه کوه حدود 70 کیلومتر راه بود. تو مسیر هرچه به سمت شاه کوه در حرکت بودیم از هوای گرم شاهرود فاصله میگرفتیم.
پس از یک ساعت به شاه کوه رسیدیم و این دفعه مهمان منزل پدربزرگ دوستمون (احمد) شدیم. پس از صرف ناهار شروع به گشت و گزار در روستا کردیم. زراعت قالب اون منطقه هم سیب زمینی و گندم بود که البته کدو و جو نیز زراعت میشد. مثل اینکه تازگیا باغهایی مثل سیب و آلبالو هم در حال شکل گیری و ساخته شدن بود چون ما بیشتر نهالستان سیب و آلبالو میدیدیم و محصولاتی مانند عسل هم تولید میشد. هنوز ساعتی از روستا گردی ما نگذشته بود که هوا دلگیر شد و شروع به باریدن کرد. ما هم زیر بارون دوان دوان به سمت منزل برگشتیم تا که زیر بارون سیراب نشیم. (واقعا لذت داشت که توی هوای پاک روستا زیر بارون همراه یک نسیم خنک بدویی ... به یاد شعر زیبای باز باران دوران ابتدایی که میگفت: کودکی ده ساله بودم، می پریدم از سر جوی، دور می گشتم ز خانه ... با این تفاوت که ما داشتیم نزدیک میگشتیم به خانه! )
بازم تو اون مدت کم تعدادی عکسبرداری کردم که چندتاشو بعنوان نمونه اینجا براتون میذارم:
البته لازمه بگم که من بیشتر دنبال عکس گرفتن از حشرات بودم ... هر چند توی مدت زمان کمی که داشتم دست و بالم برای عکسبرداری از این موجودات باز نبود اما بازم خدا رو شکر میکنم در حد توانم این کار رو انجام دادم.
خب! اینم بهترین شکار من بود ... صبر کردم تا به اوج داستان برسه و ثبتش کنم!
اینجا خیز برمیداره! البته باد شدیدی هم میومد ...
و اینجا با کمال آرامش روی ریشک ها لم داده و عین خیالشم نیست که یه هیولا (من) پشتش در کمینه!
روز دوم هم بارندگی فرصت زیادی به ما نداد که سیروسفر توی روستا کنیم در زیبایی های طبیعت ... تا اینکه روز سوم به سمت مرتع *خوش آمد* یا *پِلاش* حرکت کردیم ... منطقه ای که در ارتفاع 3800 متری از سطح دریا بود و هوایی خنک در طول روز و سرد در طول شب اونجا حاکم بود. هدف از عزیمت به مرتع خوش آمد آشنایی با دامداری های محلی و کوهنوردی و فتح یخچال طبیعی بود. مسیر رفت که حدود 15 کیلومتر بود رو صبح روز دوشنبه با جیپ دایی احمد طی کردیم. ولی ای کاش پیاده طی میکردیم!
4نفر (از خانواده دوستمون احمد) جلو و من، سعید و محسن به همراه کلی بار و بندیل پشت جیپ سوار بودیم! از تنگ بودن جای نشستن و فشار مضاعف به پاها که بگذریم از وارد اومدن ضربات پی در پی سر و کله به بدنه جیپ نمیتونیم بگذریم. بخاطر اینکه مسیر کوهستانی بود و فقط اتوموبیلی مثل جیپ و یا سایر اتومبیلهای صخره ای! میتونستن این مسیر رو طی کنن، بدیهیه وقتی یه چرخ ماشین وارد چاله ای بشه یه کله هم وارد باربند جیپ میشه یا بهتره بگیم یه میله ای هم وارد سر و کله ما میشه! اما بالاخره با کلی دعا و ندبه و توسل به میعادگاه رسیدیم.
اینم چندتا عکس از مرکز مرتع *خوش آمد* :
جالب اینجاست ما با اینکه قصد موندن یک شبانه روز رو توی اون منطقه داشتیم، نکردیم کمی امکانات با خودمون ببریم! فقط 4تا قاشق، 4تا پیاله و یک قابلمه و مقداری نون و پنیر همراهمون بود!
خب دیگه جذابیت سفرمون به این بود!
تا قبل از ناهار کمی در همون ناحیه پیاده روی کردیم! و دوستانمون هم ماموریت مهمی داشتن: به دام انداختن خری که از گله فرار کرده بود! ... خب خر رو گرفتن و پشت بند اون سواری هم از خره!
اما من شخصا میونم با خر جماعت خوب نبود ... ترجیح دادم پیاده برم و دنبال سوژه های عکاسی خودم باشم! در حالیکه می بایست کماکان از خر و خرسواران عکاسی نیز میکردم.
بازم اینجا چند نمونه از عکسهای حشرات و گونه های گیاهی رو میزارم:
نقش روی سطح پشتی شکم این عنکبوت فوق العاده زیبا بود اما من نتونستم عکس خوبی ازش بگیرم!
دم دمای ظهر نوبت رسید به مراسم جذاب علامتگذاری یا به عبارتی داغ زنی دام
در این مراسم صاحبان دام برای جلوگیری از گم و گور شدن دام و یا علامت گذاری آنها به منظور جلوگیری از دزدیده شدن، اقدام به نشانه گذاری روی پوزه گوسفند با استفاده از میله های داغ میکنند. طی این اقدام ابتدا میله های فلزی را در آتش داغ کرده و در دو طرف پوزه گوسفند قرار میدهند با این کار پوزه گوسفند در محل تماس میله بصورت خطی سوخته شده و گود میشود. حال گوسفند با این حرکت چه ها میکشد، الله اعلم!
به تصاویر زیر دقت کنید:
پس از کلی خر سواری و مشاهده صحنه های دلخراش علامتگذاری دام مسلمه که بچه ها خسته میشن ...
خب ناهار رو با نون و پنیر نوش جان کردیم و پشت بندش یه چای دودی یا چای آتیشی زدیم ...
بعد گفتیم تا هوا تاریک نشده به سمت یخچال طبیعی بریم و حرکت کردیم! اما این سری مسیر حتی جیپ رو هم نبود! و به قول دوستمون مال رو (خر رو) بود! با این اوصاف 6 نفره شروع به حرکت کردیم! یعنی:
1. من 2. احمد 3. پسرعموی احمد 4. سعید 5. محسن 6. آقا خره!
از محل استقرار تا یخچال طبیعی حدود 3 کیلومتر (سربالایی) میشد و ارتفاع اون منطقه هم حدود 4100 متری تخمین زده شده بود.
ما شروع به حرکت کردیم، طبق معمول من دوربین بدست سعی میکردم که سوژه برای عکاسی پیدا کنم در حالی که هر 100 متر هم باید از دوستان عکس مینداختم و دوستان هم سوار بر خر کوهنوردی میکردن! مدتی از راهپیماییمون نگذشته بود که نفر هفتمی هم به جمعمون پیوست! بله نفر هفتم هم یه آقا خره دیگه بود! پس جمعا 7نفره که 2سواره بودیم و 3 پیاده به مسیرمون ادامه دادیم ...
منم گه گاهی حرکات آکروباتیکم گل میکرد!
اینم تصاویری از طبیعت و حشرات و گیاهان در طول مسیر یخچال طبیعی:
عکس اول گون تشریف داره ... حسابی هم گل داده. همون گیاهی که سن های گندم زمستان گذرانیشون رو زیرش میگذرونن!
به این گیاه هم میگن گزنه ... دستت رو بهش بزنی اوف میشه!
به این هم میگن کنگر! این گیاه محل امنی برای بسیاری از حشرات مرتع محسوب میشه!
اینم گلشه!
من اسم این گیاه رو گذاشتم انگور صخره ای شما بزارید گل بادبادکی! (چون میوه هاش شبیه انگوره اما پر از هوا!)
از حشرات همین یدونه کافیه!
خیلی خسته کننده بود اما پس از 2 ساعت به یخچال رسیدیم! ورودی یخچال شکاف بین قله کوه بود که باید از اونجا وارد منطقه ای تاریک و سرد میشدیم... ما هم کم نیاوردیم و داخل شدیم! دمای داخل یخچال حدود 4 درجه زیر صفر بود (نمیدونم تا حالا تو یخچال خونتون رفتید یا نه!) ورودی یخچال پر از برف بود و هرچه به سمت داخل تر میرفتیم هوا سردتر میشد و با قندیل های یخ مواجه میشدیم. بعلت نداشتن لباس گرم و روشنایی راستش رو بخواید ترسیدیم زیاد داخل بریم ... همونطور هم که تو عکس مشخصه ورودی یخچال فقط یک شکافه ... منم میگفتم احتمال داره ما که داخلیم این شکاف بسته شه و ما هم پرس بشیم ... والا شانس که نداریم!
پس از کمی استراحت در بالاترین نقطه ممکنه، مسیر برگشت رو آغاز کردیم تا به محل اسکان برسیم. مسلما کوهنوردی سخت و خسته کننده است! اما مسیر برگشت که سرازیری هم هست از اون سخت تر میشه مخصوصا برای آدمای قد بلندی مثل من که حفظ تعادل در سرازیری فشار زیادی رو به زانوها وارد میکنه! اما چه کنیم، سختی های مسیر به جذابیت های اون می ارزید.
دیگه هوا داشت یواش یواش تاریک میشد! باید فکر شام میکردیم!
پیشنهاد احمد غذایی بود تحت عنوان کماجدون (حاوی گوشت، پیاز، برنج و رب گوجه فرنگی) که کاملا بهداشتی پخته میشد! فقط کمی کک و پشه های کوهستانی هم چاشنی غذا میشدن ... وگرنه هم ظرفها خیلی تمیز بودن هم دستای آشپزان مملو از پاکیزگی بود.
طریقه پختن غذا:
ابتدا گوشت رو به همراه پیاز در ته قابلمه روی آتیش تفت میدیم. سپس رب گوجه رو با دست به اون اضافه میکنیم (دمش گرم احمد که رب و روغن و پیاز رو داشت) بعد از آب چشمه به اون اضافه میکنیم... سپس برنج رو با آب چشمه شسته و به ظرف اصلی اضافه میکنیم (حالا چندتا کک هم قاطی برنج شد موردی نداره (کک مملو از رزلین بوده که خاصیت انعطاف پذیری رو به انسان میده و ماده ای به نام سمنت (سیمان) داره که باعث استحکام بدن میشه و پروتئینی بنام آرتروپودین و مواد واکسی هم داره که میتونه مانند ویتامینها عمل کنه!)
خب 4نفره نشستیم پای آشپزی (اشتباه نشه 4 تامون آدم بودیما ... اون خرها رو پارک کرده بودیم!) البته زحمتهای اصلی رو احمد میکشید و بعنوان سرآشپز خدمت میکرد! اما هر کس از راه میرسید یه نمکی اضافه میکرد!
گفتیم تا شام آماده بشه و هوا هنوز تاریک نشده بریم دنبال اسب هایی که از گله فرار کرده بودن! اونا رو بگیریم و یه اسب سواری هم بکنیم ... اما نتونستیم اسبی شکار کنیم و دست از پا دراز تر برگشتیم!
من تنهایی رفتم سر چشمه کنار یه علف هرز وحشی ای (کنگر صحرایی) که مملو از تیغ بود نشستم. هوا داشت تاریک میشد. گیاه کنار دستم منو به خودش معطوف کرد... کمی که بهش خیره شدم دیدم لابلای برگاش و بین تیغ های تیزش انواع و اقسام حشرات شکارگر و آفت و ... با هم وجود دارن. سوسک هایی از خانواده Elateridae ، کفشدوزک هفت نقطه ای از سن های شکارگر خانواده Anthocoridae و حتی پروانه ها انواع شته ها، مگس ها، زنبورها و پشه ها که یکی از این پشه ها جلب توجه کرد و هرکاری کردم ازش عکس بندازم نشد تا اینکه آخرش اومد نشست رو ساعتم و گفت وقتت تمومه آقا حمید ...
اینم سوسک Cantharis rufa (داستانی داره که پایین بهش اشاره میکنم!)
مطمئنا میدونید علت تجمع این همه حشره تو دل این گیاه چیه! خیلی سادست ...
من دیگه وقتم داشت تموم میشد!
موقع نوش جان کردن شام لذیذ رسید و سر شام هم 2تا از چوپون های دوست داشتنی هم مهمون ما شدن! ... خلاصه شام رو با دست اندرکاران زدیم تو رگ و واقعا لذت بردیم. 3 قاشق داشتیم و 6 نفر بودیم (نیازی به توضیح نیست! هر 6 نفرمون آدم بودیم ... خرها دیگه خواب بودن!) ... چه اتفاقاتی سر شام افتاد دیگه بماند!
یکی از این چوپون ها یه گیتار Stratocaster با صدای آکوستیک داشت. البته دست ساز بود و فقط 2 تا از تارهاش باقی مونده بود! برای قسمت کاسه صداش هم یک پیت حلب روغن جاسازی کرده بود که صدا بهتر و رساتر تو مرتع پخش بشه! بعد از شام به گیتاریست عزیزمون گفتیم که حاجی چنگی به سازت بزن تا فضا رو معنوی کنی و لذتی ببریم که برای هضم غذا هم جوابگو باشه ... دوستمونم بدون تعارف سازش رو کوک و شروع به نواختن کرد!! (دوستان جاتون واقعا خالی)
از بس تن صدا شیوا بود و فضای شاد و سنگین و دل انگیزی ایجاد کرده بود که 4تائیمون سرامون رو پایین گرفتیم و فقط سعی میکردیم خودمون رو کنترل کنیم ... در این حین من از خودم بی خود شدم و فریاد شوق برآوردم ... اما حیف که گیتاریستمون بیخیال ماجرا نبود و کماکان دستش به سازش میرفت و میومد! ... خلاصه گفتیم که حاجی خوشحال شدیم دیگه وقت خوابه! ... خیلی خسته شده بودیم و پس از بازی زیبای حکم با نور فانوس و روایت شدن حکایاتی چند از هجوم خرس و گرگ از سوی احمد جای گرم و نرم رو برافراشتیم تا خوابی توام با آرامش رو داشته باشیم. اما یک اتفاق!
احمد پیشنهاد کرد که قبل از خواب هم ازشون عکس بگیرم تا یادگاری داشته باشیم ... منم با اینکه دوربینم باتری نداشت ... باتریش رو داغ کردم و 2 – 3 تایی عکس ازشون انداختم ... اما توی هر 3 تای عکس چیز عجیبی توجه هممون رو جلب میکرد ... چیزی یا موجودی هم در عکسا کنار بچه ها بود ... یه چیزی شبیه روح، واقعا ترسناک! پس از اینکه عکسها رو دیدیم تصمیم گرفتیم 2 به 2 شیفتی شب رو سپری کنیم ...
فرداش این عکسا رو به هر کی نشون دادیم گفتن نور فانوسه! اما من که باور نمیکنم.
به عکس زیر توجه کنید:
هر طور شده بود شب سرد و خوفناک رو سپری کردیم...
با اتفاقات دیشب تصمیم گرفتیم که هرچه سریعتر منطقه رو ترک کنیم و به سمت تهران حرکت کنیم. اول باید اسباب رو جمع و جور میکردیم! من مسئول شستن ظروف دیشب شدم! ظروفی که یه من روغن توش یخ زده بود رو باید میشستم اونم با آب صفر درجه ای که توسط لوله ای از چشمه به سمت کمپ ما هدایت میشد. منم برای اینکه بتونم ظاهرا هم که شده ظرف ها رو تمیز کنم تصمیم گرفتم 3کیلو خاک رو توی ظروف پخش کنم!
اما سعید شکمو تصمیم گرفت صبحانه بخوره ... چون قرار بود مسیر برگشت رو پیاده طی کنیم ... اگر قرار بود منتظر ماشین بمونیم دیر میشد و تصمیم گرفتیم مسیر تقریبا 15 کیلومتری کوهستانی رو پیاده طی کنیم.
سعید هم غذای لذیذی درست کرد و فقط خودش و محسن تونستن این صبحانه لذیذ رو میل کنن! بقول خودش سوپ درست کرده بود! یه عکس هم از قیافه هاشون موقع خوردن این غذا انداختم که خیلی دوست داشتم اینجا بزارمش از بس خنده داره اما نمیزارم!
دوستان شما همچین غذایی رو میتونید بخورید؟
خب پس از خوردن و جمع کردن بار و بندیل برای برگشت به روستا شروع به حرکت کردیم. احمد قرار بود راهی میانبر ما رو ببره که از کیلومتر مسیر کاسته بشه ... اما نمیدونستیم تو این مسیر میانبر امکان داره به گله سگ هم بزنیم که!
راه افتادیم و منم طبق معمول توی مسیر به محض اینکه سوژه ای میدیدم باید ازش عکس میگرفتم و تا بیام دوربین رو تنظیم کنم دوستام 1 کیلومتر ازم جلو میزدن و داد میزدن حمید تنها بشی سگا بهت حمله میکنن ... امان از دست بچه ها که با این حرفشون باعث میشدن دستم بلرزه و عکسم تار بشه ... خلاصه تو مسیر برگشت نتونستم عکس های زیادی بگیرم فقط چندتا از عکسایی که در مسیر برگشت گرفتم رو اینجا میزارم:
این سوسک زیری خیلی شبیه سوسک قهوه ای گندم Anisoplia austriaca
و اما کشف یک ملخ شاخک کوتاه برای اولین بار! (حداقل اولین بار در ایران) و شاید اولین بار در دنیا!
اولش فکر میکردم این ملخ همون ملخ معروف کوهان داره (که در سالهای اخیر از آفات مهم جنگل های دستی (دست ساز) مخصوصا تاغ شده) که نام علمی جنسش Dericoris spp معرفی شده. اما وقتی تصویر این ملخ ها رو دیدم متوجه شدم که نه این ملخ ما اون ملخ معروف نیست! بلکه نایابه! توی ایران مطمئنا گزارشی ازش نشده ... باید پیگیری کنم ببینم سرنوشت این ملخ چی میشه! البته برای پیگیری دوباره باید برم شاهرود (قابل توجه احمد) که نمونه های بیشتری جمع آوری کنم. خدا رو چه دیدید اومدیم و اسم علمی این ملخ شد Ghobadia iranicus ...
این ملخ خیلی جالبه ... برآمدگی ورقه ای پشت سینه اش منو یاد دایناسورها میندازه ... حیف که زود پرید!
البته باید بگم که کشفیات بنده فقط به این ملخ ختم نمیشه!
یه سوسکی هم پیدا کردم که جنس و گونه اون معرفی شده اما توی ایران گزارشی ازش نشده و کسی اونو معرفی نکرده! عکس این سوسک رو بالا قرار دادم و اینجا هم دوباره قرار میدم اما اگر بخوام معرفیش کنم:
این سوسک با نام علمی Cantharis rufa از خانواده Cantharidae از بالاخانواده Elateroidea از زیرراسته Polyphaga و از راسته Coleoptera است
اینم گیاهان زیبای مسیر برگشت (وسط جاده گل در میاد!)
این گیاه هم باید بومادران Achillea millefolium باشه
احمد قرار شد که در مسیر برگشت نه تنها با مسیر میانبر کیلومتر رو کمتر کنه بلکه قول داد ما رو طی مسیر سر چشمه های متعددی که وجود داره ببره و قرار شد به هر چشمه ای که رسیدیم اتراق کنیم تا خستگی راه ما رو از پا در نیاره ... اما متاسفانه اکثر چشمه ها خشک شده بودن ... و این قضیه واقعا ناراحت کننده بود ... تنها 3 چشمه آب داشتن که یکی از اونها معروف بود به چشمه *گداعلی* و اون یکی هم معروف بود به چشمه *سنگ بن*
آبی که از چشمه سنگ بن جریان داشت پس از طی مسافتی از زیر سنگ بزرگی عبور میکرد و علت نامگذاری این چشمه به چشمه سنگ بن هم همین بود.
مسیر برگشت حدود 3 ساعت طول کشید و عبور از دره و عبور از گله بدون چوپونی که برای هر دام یک سگ اسکورت شده بود از موانع صعب العبور ما بود ... اما هر چه بود گذشتیم و گذشت ... شما هم بگذرید.
پس از رسیدن به روستا دستی به سر و روی خودمون کشیدیم و به شاهرود برگشتیم.
توی شاهرود هم تا زمانی که بلیت برگشت رو بگیریم کمی گشت زدیم و ناهار هم خوردیم ...
تا اینکه عصر روز سه شنبه عازم تهران شدیم.
خدا عازمتون نکنه!
با ما باشید ...
مطالب مشابه :
بلیط گروهی و چارتر قطار
در مسیر تهران مشهد وهمچنین در سایر مسیرها از شهرهاي زير به مشهد: شاهرود بلیط قطار
لیست قیمتهای جدید بلیط قطار
لیست قیمتهای جدید بلیط قطار. شاهرود-مشهد ۵۰۰ آلمانی۴تخته ۰ ۷۰.۰۰۰
فروش نوروزی بلیط قطار طبس
فروش نوروزی بلیط قطار مسافری محور خراسان شامل قطارهای تهران به مشهد، شاهرود
معرفی راه اهن جمهوری اسلامی ایران
از طريق رازي، تبريز، زنجان، تهران، شاهرود، فريمان(مشهد) خرید اینترنتی بلیط قطار
نرخ بلیط قطار
نرخ بلیط قطار - تهران -شاهرود. نرخ بلیط قطار, قطار تهران, مشهد, قطار
شاهرود- تهران ارزانترین بلیط هواپیما را دارد
شاهرود پرس www بلیط هواپیما را تهران _ شیراز را با قطار درجه یک چهار تخته و با
شهرستان شاهرود
شهرستان شاهرود بلیط قطار با توجه به قرار گرفتن شاهرود در مسير مسافران مشهد و با
سفرنامه (روستایی)
سفری به شاهرود. حرکت با قطار تهران-مشهد و خب، تهیه بلیط قطار رو دوستمون محسن به
تقویم مناسبتهای راه اهن جمهوری اسلامی ایران
راه اندازي قطار مسافري شاهرود – مشهد . 12. خرید اینترنتی بلیط قطار
برچسب :
بلیط قطار شاهرود مشهد