نگاهی بر آکتهای مشترک در قصص آذربایجان
نگاهی بر آکتهای مشترک در قصص آذربایجان
حسن-م.جعفرزاده
در قصص آذربایجان با موضوعاتی مختلف و متفاوت با برخی حوادثی مواجه می شویم که در چندین قصه ی مختلف و متفاوت عین همان حادثه تکرار می شود. از آن جمله میتوان به “جلد حیوانات رفتن” برخی کاراکترها یا نقشی کهمثلاً “پر کبوتر” و میوهی “سیب” دارد اشاره نمود. این مقال به طور مجمل ضمن اشاره به این قبیل آکتها نمونه های تکراری از یک حادثه را از قصص ی متفاوت ارایه می دهد:
بریدن انگشت و نمک ریختن به زخم جهت بیداری ماندن:
در تعدادی از قصه های آذربایجان در مواردی در متن قصه موقعیتی پیش میآید که یکی از شخصیت های قصه و اغلب نقش اول قصه نیاز است که شب را بیدار بماند و شخص دیگری را زیر ذره بین قرار دهد تا از اعمال و کردار آن آگاه شود. در چنین مواقعی بهترین راه برای بیدار ماندن بریدن انگشت خویش با چاقو و نمک ریختن روی بریدگی است. یعنی راه مقابله برای فایق آمدن بر خواب آلودگی و خواب رفتن این عمل میباشد تا درد و سوزش ناشی از نمک ریختن روی بریدگی مانع از خواب شود.
به نظر میرسد این آکت از آنجا وارد قصص شده است که به هنگام روایت قصه توسط بزرگسالان در شب هنگام سوال برای شنونده و به ویژه بچه ها و افراد کم سن و سال پیش می آید که چه طور یک نفر می تواند شب را نخوابد و بیدار بماند. این سوال از آنجا ناشی می شود که افراد کوچک و کم سن و سال کنترلی بر جلوگیری از خواب رفتن و توانایی قدرت کنترل خواب و بیدار ماندن را ندارند. این نتیجه گیری از آنجا پیش می آید که در دوران کودکی برای نویسنده ی این سطور در مواجه با کاراکتری از قصه که تا صبح نخوابید چگونگی عدم نخوابیدن و کنترل خواب به عنوان سوال مطرح گردیده است که در جواب همین آکت یعنی بریدن انگشت و نمک ریختن برای ممانعت از خواب رفتن را از راوی قصص جواب شنیده است و این اغلب سوال مشترک خردسالان است که یکی از شنوندگان پر و پا قرص قصه ها میباشند. به خصوص که قصه ها اغلب در شب های بلند زمستان روایت می شود و شنونده پرو پا قرص و خردسال قصه که تسلط چندانی بر کنترل خوابش ندارد.
“راه برو بی آنکه خسته و تشنه شوی” عنوان نوشته ای است از شاعر شهیر و جهانی ترکیه “ناظم حیکمت”. این نوشته برداشتی از یک قصه ی شفاهی ترک است. در این قصه نیز همین مساله یعنی “انگشت بریدن و نمک پاشیدن به روی بریدگی” - جهت غلبه بر خواب– آمده است. (این قصه را صمد ترجمه کرده و برای شاگردانش در دبیرستان سعدی ممقان خوانده است و بعدها توسط دو تن از شاگردانش در کتاب “صمد با موجهای ارس به دریا پیوست” چاپ گردیده است).
برای مثال در قصه های “ملیک محمد” ٬”اذانچی”٬ “یئددی قارداش بیر باجی”، “توکلوجه پادشاه” یا همان “ملیک اژدر”٬ “سلیمان پیغمبرین اۆزوگو و تاجیر اوغلومحمد” “تلخون” و قصه ی “کیچیک شاهزاده” این آکت مطرح است.
این مساله حتی در سناریوی فیلم سینمایی “طلا و مس” تولید چند سال اخیر دیده می شود.
پر کبوتر و سیمرغ
پر کبوتر و پر سیمرغ در افسانه های آذربایجان نقشی سحر گونه دارد. در مواردی چند در برخی قصه ها پرکبوتر کارکردی زنده کننده و شفابخش ایفا می کند مثلا:
- در قصه ی “ناراخاتین” با پرکبوترها٬سر بریده شده ی بچه ی “ناراخاتین” به تنش چسبانده می شود. همچنین دراین قصه ی “ناراخاتین” چشم های از حدقه در آورده شده خودش را که به دستور پادشاه صورت گرفته است با پر کبوترها به حدقهی چشم هایش می چسباند.
- درقصه ی “تلخون” دختری در بازار برده فروشان فروخته می شود و مردی او را میخرد. “تلخون” درخانه ی مردی که او را خریده است به زن ارباب مشکوک می شود وشبی خود را به خواب میزند و یواشکی زن ارباب را زیر نظر میگیرد و می بیندکه زن ارباب با شمشیر سر شوهرش را برید و بیرون رفت. تلخون زن ارباب را تعقیب کرده و از کارهای او سر در میآورد و زودتر از زن ارباب به خانه برگشته و دو مرتبه در رختخواب خود را به خواب میزند آنگاه میبیند که زن ارباب بعد از برگشت به خانه ٬ روغن را با “پر” به گردن مردش مالید و سر شوهرش را به گردنش چسباند.
البته اگر چه در قصه ی تلخون صرفاً به کلمه ی«پر» اشاره شده و از “پرکبوتر ” صحبت نشده است. اما به جهت اینکه در قصه ی “ناراخاتون” و ده ها قصه ی دیگر همین عملکرد را “پرکبوتر” ایفا می کند ما درتلخون نیز فرض را بر “پر کبوتر” گذاشتیم.
- در جایی دیگر از قصه ی “تلخون” وقتی شوهرش در باغ از درخت بالا می رود.
- یا در واریانت دیگرش “ آه ” وقتی پسر در باغ برای چیدن گلی بلند میشود
- تلخون پری را در زیر بغل شوهرش دیده و دست برده پر را میکشد. بدینسان با کشیدن پر زندگی مرد متوقف میشود.
- در قصه ی “ملیک محمد” پسر سوم پادشاه هر وقت نیاز به کمک “سیمرغ” دارد پر سیمرغ را آتش میزند و سیمرغ حاضر میشود.
- درقصه ی “اذانچی” پادشاه هر وقت نیاز به کمک “سیمرغ” دارد پری از سیمرغ را آتش میزند و سیمرغ حاضر میشود.
- در قصه ی “مرد ایله نامرد” دو کبوتر دقیقاً به سان قصه ی “ناراخاتون” مرد را راهنمایی کرده و مرد با پر آنها چشمش را به حدقه می چسباند.
- در قصه ی “توکلوجه پادشاه” یا همان “ملیک اژدر” یکی از دو کبوتر پری به ملک اژدر میدهد که چشمان نابینای پدر و مادر “ملیک اژدر” را بینا می سازد.
در قصه ی “جادیچی و ایینه قابی” با پر افتاده از سه کبوتر دختر نابینا چشمان خود را سرجایش میگذارد.
-در کارکردی نادر از پرکبوتر در قصه ی “تیمور ایله مهربان سولطان” می بینیم که: وقتی تیمور بر روی تخته پارهای در دریا سرگردان است کبوتری بر وی فرود میآید که تیمور با پر کبوتر و زردهی تخمش نامهای برای نجات خود نوشته توسط کبوتر پست میکند
به هر حال پر کبوتر نشان و رمزی از باز یافتن دوباره ی سلامت و زندگی در قصص آذربایجان است هم چنانکه کندن آن به مانند قصه ی “تلخون” زندگی را متوقف میکند.
در قصص آذربایجان سیمرغ در ازای کمک قهرمان قصه به بچه هایش پری از خود کنده به قهرمان میدهد و از پهلوان می خواهد که به وقت کمک خواستن با سوزاندن پر او را خبردار کند. وقتی قهرمان قصه در جایی و بیشتر در زیر زمین به کمک احتیاج دارد پر سیمرغ را میسوزاند و سیمرغ برای کمک فرا می رسد. بنابراین:
در قصص آذربایجان پر سیمرغ نشانی از قدردانی و حضور سریع سیمرغ و یاری متقابل سیمرغ به قهرمان قصه است.
البته بعضاً همین نقش یعنی خبرداری برای کمک رسانی را در برخی قصص “موی اسب” نیز انجام میدهد. در یکی از قصص “کوپقاری” وقتی قهرمان موی اسب را به هم می گیرد اسب برای کمک میرسد. در قصهی “شاهزادهی چین” 3 قاپ باز هستند که در ازای باختشان به زنی تکهای از لباس خود را کنده به او میدهند. وقتی زن هر تکه از لباس هر یک از قاپ بازها را می سوزاند آن قاپ باز برای کمک به زن حاضر میشود.
جلد حیوان رفتن :
“جلد حیوان رفتن” یکی دیگر از آکتهایی است که کم و بیش در چندین قصه ی از قصص آذربایجان دیده می شود. در این آکتها پسر یا دختری در جلد حیوانات و به ندرت در قالیب میوه یا صیفی جاتی مثل کدو هستند که بعداً در پی حادثه ای از جلد بیرون می آیند و با قهرمان قصه ازدواج می نماید. اگر شخصیت مثبتی در جلد حیوانی برود آن حیوان عمدتاً کبوتر و یا حیوان ظریفی است و اگر شخصیت منفی در جلد حیوانی باشد آن حیوان عمدتاً اژدها، مار و از این دست میباشد.
نمونه هایی از جلد رفتن را در برخی قصص مرور کنیم:
- تو جلد کدو حلوایی بودن دختر درزی٬ در قصه ی “دختر درزی و شاهزاده” که زن درزی آبستن نمیشد و عاقبت با خوردن سیبی از دست درویشی آبستن میشود و کدو حلوایی میزاید. عاقبت پسر پادشاه با شمشیر کدو حلوایی را نصف میکند و دختر خوشگلی ازجلد کدو حلوایی بیرون میآید.
جالب است بدانیم قبیله ی “كیكویر” در “کنیا” بعضی درخت ها را مقدس و دارای روح میپندارند، برخی از اهالی این قبیله بوته ی “كدو” را توتم خود میشمرند و باور دارند كه جد اولیه آنها از بوته ی كدو بیرون آمده است.
- در قصه ی “گل خندان” مرد ماهی گیری قورباغه ای را صید می کند و دوباره به دریا رها می نماید ولی 3 مرتبه همان قورباغه به تور مرد بالا میآید. بلاخره مرد صیاد قورباغه را برده در حیاط خانه اش رها می سازد. صیاد وقتی از بیرون به خانه بر می گردد خانه را تر و تمیز و جارو شده می بیند. این ماجرا چند روز مرتب تکرار می شود تا عاقبت روزی مرد درخانه پنهان می شود و می بیند که دختری از جلد قورباغه بیرون آمد و خانه را تر و تمیز کرد. صیاد به دختر التماس می کند که داخل جلدش نرود و دختر در پی التماس به جلدش نمیرود و زن صیاد می شود.
- در قصه ی “ آه ” پسری در جلد اژدها است که دختر کنیزی را در داخل کیسه ای نزد اژدها میاندازند. اژدها از دختر میخواهد که از جلدش(کیسه)بیرون بیاید تا او را بخورد. همچنین دختر نیز از اژدها می خواهد که او از جلدش بیرون بیاید. بالاخره پسری زیبا روی از جلد اژدها بیرون می آید که همانا پسر خانم بود که کنیز چند سال او را در زیر زمین زندانی کرده بود و به هنگام زایش خانم گفته بود که او اژدها زاییده است. آنها اژدها را نکشته بلکه او را به زیر زمین انداخته بودند.
- در قصه ی “دمیر عصا٬ دمیر باشماق” (عصای آهنی کفش آهنی) دو دختر اول پادشاه با پرتاب سیبی شوهرشان را که پسران وزیر و وکیل است انتخاب میکنند. اما کوچکترین دختر که سیب را پرتاب میکند سیب به چاهی میافتد. با کندن چاه ماری پیدا میشود که دختر با مار ازدواج می کند. اما از همان جلد مار پسری خوبرویی بیرون میآید.
- در قصه ی “اذانچی” (اذان گو) مرد زینسازی هست که وقتی از بیرون به خانه بر میگردد خانه اش را شسته رفته و جارو شده می بیند. مرد برای سر در آوردن از مساله روزی در خانه پنهان می شود و می بیند کبوتری به خانه آمد که از جلد کبوتر دختری بیرون آمد و تمیز و مرتب کردن خانه را انجام میدهد. مرد زین ساز جلد کبوتر را بر میدارد. بلاخره پس از کش و قوس و مباحثه دختری که از جلد کبوتر بیرون آمده است زن مرد زین ساز می شود.
- تو جلد خروس٬ قوچ٬ اسب و گنجشک و دسته گل رفتن کچلی به نام ابراهیم در قصه ی “ای وای های”.
- در قصه ی “افسانه ی محبت” از صمد نیز– که به عقیده ی برخی برداشتی از قصص فولکلور آذربایجان است- با این آکت مواجه میشویم. در این قصه «....روزی کبوتری بر درخت کنار استخری که دختر پادشاه مشغول آبتنی در آن است می نشیند و از تن و بدن زیبای دختر پادشاه تعریف کرده به او اظهار عشق میکند. دختر از کبوتر میخواهد که از جلدش بیرون بیاید تا او هم بتواند او را ببیند ...» در ادامه ی این قصه میخوانیم:
«...دختر شاه این را که میشنود از غرور و تکبر گدشته اش اظهار پشیمانی میکند و کمی بعد هر دو به جلد دو کبوتر در می آیند و بی خبر٬کاخ شاه را ترک می کنند.»
«از خصوصیات توتمیسم تبدیل انسان به حیوان توتمی و برعکس در آمدن از جلد توتم به جلد انسانی است» (عادل عبدالله)
سیب
سیب درمتن شماری از قصه های آذربایجاندیده می شود. در ذیل خلاصه شرح این قسمت از چند قصص را مرور میکنیم:
-در قصه ی “دختر درزی و شاهزاده” زن درزی(خیاط) بچه دار نمی شد. روزی درویشی به درب خانه ی آنها آمده و سیبی را به زن می دهد تا بخورد و بچه دار شود. زن درزی با خوردن سیب آبستن می شود.
- در قصه ی “ناراخاتون” نامادری نارا وقتی می شنود که ناراخاتون بعد از گم شدنش خواهر هفت برادران شده است شوهرش یعنی پدر واقعی نارا را با سیب آغشته به سم راهی خانه ی هفت برادران می کند تا نارا با خوردن سیب آغشته به سم بمیرد.
- در قصه ی “آلتینتوپ” ٬ پسری که اسمش “آلتینتوپ” است شبی به قصر پادشاه رفته و 40 حرامی را می کشد و سرکی هم به اتاق دو دختر پادشاه کشیده٬ کنار تخت دخترکوچکتر یادداشتی با مضمون « اگر قسمتم بودی برای خودم می گیرم »به همراه یک سیب و یادداشت دیگری با مضمون٬ « اگر قسمت بود برای داییام می گیرمت» همراه با سیبی دیگر کنار تخت دختر بزرگترمی گذارد و بلاخره دایی و خواهر زاده با عروسی با این دو خواهر داماد پادشاه می شوند.
- در قصه ی “دمیرعصا دمیر باشماق” (عصای آهنی و کفش آهنی) پادشاه برای شوهر دادن دخترانش به دست هر یک از آنها سیبی میدهد تا وقتی جوانان شهر از مقابل آنها رد می شوند دخترها با انداختن سیب پسر مورد علاقه ی خویش را نشان کنند.
- درقصه ی “پاسلی قیلنج” (شمشیر زنگ خورده) پادشاه برای شوهر دادن دخترانش به دست هر یک از آنها سیبی میدهد تا وقتی جوانان شهر از مقابل آنها رد می شوند دخترها با انداختن سیب پسر مورد علاقه ی خویش را نشان کنند.
- در قصه ی “ملیک محمد” وقتی در ته چاه دختری می خواهد “ملیک محمد” را از دید دیوی دور نگه دارد با افسونی ملیک محمد را به سیبی تبدیل می کند و روی رف می گذارد. فردا نیز با افسونی سیب را به ملک محمد عوض می کند.
- در قصه ی “ملیک محمد” پادشاه طوطی دارد که خیلی دوستش می داشت. روزی طوطی از بیرون نزد طوطی پادشاه آمد و منقارش را به طوطی پادشاه ساییده لحظاتی دیگر پر کشیده و رفت. بعد از رفتن طوطی٬ پادشاه از طوطی خود پرسید« آن طوطی چه میگفت؟» طوطی پادشاه در جوابش گفت که « عروسی برادرم را خبر میداد. اگر اجازه دهی سه روز برای عروسی برادرم بروم و بازگردم.»
طوطی با اجازهی پادشاه رفت و پس از سه روز در بازگشتش تخم سیبی سوغات آورد. به دستور پادشاه تخم سیب در باغ کاشته شد. بعد از چند سال سیب بزرگ شده و چند عدد سیب طلایی (قیزیل آلما)(1)بار داد و...
- از دیگر کارکردهای سیب قصه ی پخمه «دئو» (دیو پخمه) است که ننه ی پیر برای اینکه پسر تنبلش را از خانه ی بیرون کند تا دنبال کار برود سه تا سیب یکی در دم اتاق یکی در وسط حیاط و دیگری دم در می گذارد. وقتی پسر تنبل یک به یک به دنبال سیب ها می رود و آنها را به نیش می کشد ننه او را از دم در به بیرون هل میدهد تا دنبال پیدا کار برود.
- در قصه ی “اسو-قوسو” (پرندهی آبی) پادشاهی اوجاق کور(بچه دار نشدن)است که به مانند قصه ی «دختر درزی و شاهزاده» درویشی به سراغش میآید و سیبی به او میدهد که نصف سیب را زن و نصف دیگر را مرد میخورند آنگاه با خوردن سیب بچه دار می شوند. می گویند درخت سیب طلایی که اسو- قسو ازآن به دنیا آمدند تخمش را “ملیک محمد” از دنیای روشنایی آورده است.
-در قصه ی “دختر درزی و شاهزاده” درویش ٬ سیبی را به زنی می دهد ٬ و زن به تنهایی می خورد و بچه دار می شود.
- درقصه ی “شاهزاده ی حلوافروش” نیز عیناً به مانند قصه ی “پرنده ی آبی” پادشاهی اوجاق کور است و همان ماجرای درویش و سیب دادنش و خوردن شاه و زنش از سیب و به دنبال آن بچه دار شدنشان حادث می شود.
- در قصه ی “ذیقم شاه” دو کبوتر بر بالای درختی نشسته اند که یکی به آن دیگری میگوید « احمد تالانی در جنگل طلسم شده به درخت سیبی میرسد که اگر از آن بخورد سنش به 15 سال کاهش می یابد و جوان می شود.» بدینوسیله “ احمدتالانی” صحبت کبوترهای سخنگو را می شنود و درجنگل طلسم شده از سیب خورده٬ جوان میشود.
- در قصه ی “یئددی دمیر چاریق یئددی دمیر چلیک” ملیک محمد برای اینکه ننه ی دیو صفتش معشوقه اش را نبیند وردی خوانده و به صورت دختر فوت می کند و دختر تبدیل به سیب می شود.
- خوردن سیب و جوان شدن در قصه ی بختیار.
-در قصه ی دیگر درختی در سال فقط سه سیب بار می دهد که مختص پادشاه است. باغبان٬ از این سیب به درویش نمی دهد. در اثر نفرین درویش باغ و از جمله درخت سیب خشک میشود.
- قصه ی”سوتگولو” (استخرشیر) یا همان “ اسو-قسو ” چنین به پایان می رسد: «...اوگۆندن پادیشاهدستور وئردیکی هر شَهردهگَرَکقیزیلآلمااکیلهوسوتگؤلونونسویوهریئرهآخا نییهکی”اسو” ایله“قسو” شاهدانفقطبونوایستهمیشلر.» (2)
- در قصه ی “پادشاه اوغلو” پادشاهی از 40 زنش صاحب فرزندی نمی شد. درویشی به دم درب آمده و سیبی به پادشاه می دهد. با خوردن نصف سیب توسط پادشاه و نصف دیگر توسط زنش آنها صاحب بچه می شوند.
- پادشاه قصه ی”ملک نادر” از سه زن خود هیچ بچه ای نداشت. اماعاقبت با 3 سیبی که از درویش می گیرد و خود و همسرش می خورند صاحب 3 بچه می شود.
- در قصه ی “سحرلی اۆزوک” سیب اثر گلابی و گاوالی را برطرف و اثر سو آنها را از بین برده نوه قاری را نجات می دهد.
-سیب های سبز، قرمز و زرد کچل در قصه ی “کچلین آلمالاری”(سیب های کچل) نقشی سحرانگیز برای کچل ایفا می کنند.
- در قصه ی “گودول دئو” بوی سیب قهرمان قصه را زنده میگرداند.
- دو سیب متفاوت قصه ی “علی قلی الله” که با خوردن یک سیب انسان به اسب تبدیل می شود در عوض سیب دیگری وجود دارد که با خوردنش اسبها دو مرتبه به شکل انسان در می آیند.
در قصه ی “آلتین توپ” (واریانت کتاب فروغ خضرلو) پسر به دنبال دست آودن سیبی است که درد مادرش را درمان میکند.
-در قصه ی “ آخ-وای ” درویش سیبی از جیب خود در آورده سحری خوانده بر سیب فوت میکند و سیب تبدیل به دختری زیبا میشود.
-به نحوی دیگرسیب در قصص “ اوٌچ باجیلار ” و ” فراصت سیزاوغول ” دیده میشود.
ناگفته نماند که بخشیدن سیب به کاراکتر اوجاق کور قصه در داستان های آذربایجان نیز دیده می شود. برای نمونه اینجا به داستان “ نجفخان و پریزاد ” نگاهی کوتاه داریم:
- همچنین به نحوی سیب در قصص “ اۆچ باجیلار ” و “ فراصت سیز اوغول ” دیده میشود.
و اما نقش سیب در داستان نجف خان و پریزاد:
تاجر محمد و تاجر احمد که کارشان تجارت از اصفهان به استانبول و برعکس بود در یکی از مسافرتها در اثنای راه استانبول و اصفهان آنها به هم رسیده و باهم آشنا می شوند. آنها شب هنگام در چادر یکی اشان نشسته به صحبت می پردازند و خیلی زود رفیق صمیمی می شوند. این هنگام درویشی قصیده خوان از آنجا رد میشد هر دو تاجر از صدای درویش خوششان آمده و می خواهند به درویش سکه ای بدهند. آما این درویش از درویش هایی نبود که سهم بگیرد بلکه او سهم هم می داد. درویش سیبی نیم سفید و نیم سرخ را از وسط بریده یک قسمت را به تاجر احمد و یک قسمت را به تاجر محمد میدهد و از آنها می خواهد این سیب را تا 40 روز به اتفاق همسرانشان بخورند و آنگاه صاحب فرزند خواهند شد اما یادشان باشد که دختر و پسرشان را به عقد هم در آورند. از انجاییکه سیبها تا 40 روز دوام نمی آورد تاجر محمد و تاجر احمد کالاع و متاعشان را باهم موافضه کرده به ولایتشان بر میگردند. آنها سیب را به اتفاق همسرشان میخورند. از این واقعه 9 ماه٬نه روز٬ نه ساعت٬ نه دقیقه٬ نه ثانیه سپری می شود. تاجر احمد صاحب یک فرزند دختر میشود اما تاجر محمدصاحب یک پسر و یک دختر می شود چرا که مقداری از قسمت سفید سیب به قسمت سرخ سیب که سهم تاجر محمد بود مانده بود. تاجر احمد اسم دخترش را “پنهانه ” (مشهوربهپریزاد) گذاشته و تاجر احمد اسم پسرش را “نجفخان” می گزارد ... بعدها این دو به هم می رسند و عاشق و معشوق می شوند.
البته عین همین ماجرا را در داستان« طاهر و زهره » نیز می بینیم:
- سیبی که درویش به احمدوزیر و حاتم سلطان میدهد هر کدام از برادران نصف سیب را با همسرانشان خورده صاحب بچه میشوند.
میوهی سیب نه تنها در متن قصهها بلکه راوی قصه بعد از اتمام روایت قصه در مواردی قصه را با جملاتی به پایان میبرد که در برخی از این قبیل جملات سیب مطرح است. برای مثال نمونهی جملات اتمام کنندهی روایت که در آن سیب مطرح می شود٬عبارتند از:
- گویدن بیر آلما دوشدو اٶزو منیم پولوشو ائشیدنلرین...
(از آسمان سیبی افتاد که خودش مال من و تفاله اش مال شنوندگان)
- گویدن اۆچ (دورد٬بئش٬آلتی و....)آلما دوشدو٬ بیری منیم٬ بیری .... و بیر ده ....
(از آسمان سه سیب افتاد یکی برای من٬یکی برای ... و دیگری برای .........) که در این جمله بسته به تعداد شنونده و نظر راوی تعداد سیب می تواند فرق کند.
- گۆیدن اۆچ آلما دوشدو٬ بیر منیم ٬بیری سنین و بیر ده باجادان باخانلارین.
(از آسمان سه سیب افتاد که یکی مال من ٬یکی مال تو و دیگری هم مال آنان که از سوراخ (روشنایی و نور گیر اتاق) نگاه می کنند.)
- گویدن اۆچ آلما دوشدو بیری منیم ٬بیری اٶزومون٬ بیرده ناغیل دئییه نین.
(از آسمان سه سیب افتاد که یکی مال من ٬یکی مال خودم و دیگری هم مال قصه گو) (در حقیقت هر سه نفر عبارت از خود قصه گو می باشد.)
به هر حال سیبی که زایش را ارمغان میآورد اغلب تحفهی درویش است و تخم سیب طلایی را طوطی یا ملک محمد از دنیای روشنایی آوردهاند.
«در بررسی ریشه اساطیری فرهنگ عامهی آذربایجان درکی شهودی از رمز درخت که میتواند ژرفترین خواستهای انسانی را منعکس سازد ٬زمانی بیشتر تحقق می یابد که درخت سیب رمز باروری میشود و میواش سترونی را زدوده و آبستنی را ارمغان می آورد. حتی درخت نمادی مقدس از بشارت روشنایی و زیبایی می شود» ( نقل از رمز و اسطوره در فرهنگ شفاهی آذربایجان–علیرضا ذیحق)
در ژانری موسوم به “ هاخیشتا ” از ادبیات شفاهی آذربایجان درباره سیب چنین بایاتی دیده می شود:
آغ آلما٬قیزیل آلما
یول بویو ٬دوزول آلما
یا مورادیمی وئر
یا من دن اوزول آلما
در “بایاتی” دیگری دختری در قبال سیبهای فرستاده شده از سوی نامزدش چنین میگوید:
اوْتورموشدوم سککیده
اۆرگیم سکسککیده
یاردان بئش آلما گلدی
بیر قیزیل نعلبکی ده
این همه رمز و راز سیب در قصه های آذربایجان چیست؟ پاسخ به این سوال خود در بطن قصص آذربایجان موجود است!
در قصه ی “بختیار” گفته می شود که «سیب میوه بهشتی است » و به این جهت است که سیب قدرت باروری داشته و بر آورنده مراد و اجات است.
در قصص قرآنی نیز میوهی سیب باعث هبوط “ آدم” به زمین میگردد. چرا که حضرت آدم علی رغم تاکید جناب حق بر امتناع از خوردن سیب ممنوعه از آن خورده و از جنت به کرهی خاکی هبوط میکند.در قصص مصر انجیر نقش سیب را ایفا میکند.
پناه بردن مرد تحت تعقیب به آسیابان و گول زدن وی
در چندین قصه از قصص آذربایجان مثل قصهی “بایرام عمی” و نیز داستان “کوراوغلو و کچل حمزه” و چند قصه ی دیگر این حادثه تکرار میشود. همین ماجرا را با بررسی داستان کوراوغلو مرور میکنیم:
- در داستان “کوراوغلو” وقتی کوراوغلو برای نجات اسبش” قیرآت ” در تعقیب کچل است کچل به آسیابانی میرسد و وانمود میکند که کوراوغلو در پی بردن وی (مرد آسیابان) است تا ........و بدین وسیله جایش را با مرد آسیابان عوض میکند. مرد آسیابان در آبراههای قایم میشود. به هنگام رسیدن کوراغلو٬ کچل که لباس آسیابان را بر تن دارد،آبراهه را نشان میدهد. کوراوغلو وارد آبراه میشود تا مرد را به چنگ آورد. کچل از فرصت استفاده کرده “ قیرآت ” را برداشته و در می رود.
- در قصهی “بایرام عمی” مر
مطالب مشابه :
تعبير ديدن " گاو " در خواب
تعبير ديدن " گاو " در خواب. ابن سيرين مي گويد : اگر بداند گاو ماده و چاقي دارد و بداند مال اوست
از شیر بریدن زادگان
از شیر بریدن زادگان حیوانی کشاله ران گاو موجب می شود که و از دو سوی سر کیسه با 4 قطعه
روش فنی بهداشتی ونظارت بر عمل اوری گوشت در کشتار گاه صنعتی
است.به محل سر بریدن دام هدایت میشود طول کانال لازم برای خونگیری یک راس گاو 1.5 متر با عرض
گوگ تپه خالصه - حمل ونقل دام
است.به محل سر بریدن دام هدایت میشود طول کانال لازم برای خونگیری یک راس گاو 1.5 متر با عرض
میخواهم برگردم به مرد بودن.
تمدنی که حرفش را میزدم ، اینجا لابلای سیرابی ِ گاو و شقه های نمیچسبد، سر بریدن ِ گاو.
نگاهی بر آکتهای مشترک در قصص آذربایجان
در چنین مواقعی بهترین راه برای بیدار ماندن بریدن انگشت خویش با چاقو و نمک ریختن روی بریدگی
خوردن یک فیل در دو ساعت از شدت گرسنگی/ تصویری
هر کی ندونه فکر میکنه این مردم یه گاو رو سر بریدن دارن گوشتشو تقسیم
برچسب :
سر بریدن گاو