داستان قبر پولدار و خانه فقیر

جمعی تابوت پدری را بر دوش می بردند، و کودکی همراه با آن جمع ، نالان و گریان می رفت و در خطاب به تابوت می گفت :آخر ای پدر عزیزم ، تو را به کجا می برند ؟ تو را می خواهند به خاک بسپرند . تو را به خانه ای می برند که تنگ و تاریک است و هیچ چراغی در آن فروزان نمی شود، آنجا خانه ای است نه دری دارد و نه پیکری و نه حصیری در آن است و نه طعام و غذایی . پسرکی فقیر به نام جوحی که با پدرش از آنجا می گذشت و به سخنان آن کودک گوش می داد به پدرش گفت: پدر جان ،مثل اینکه این تابوت را دارند به خانه ما می برند . زیرا خانه ما نیز نه حصیری دارد و نه چراغی و نه طعامی .


مطالب مشابه :


در آستانه محرم

شعر کودک و نوجوان - در آستانه محرم - دریچه ای به دنیای پاک کودکی




بيوك ملكي

" شعر کودک و نوجوان " - بيوك ملكي - با معرفی برترین شاعران کودک و سکه ای به کودک فقیر می




حکایت مرد فقیر

ترانه های کودکان - حکایت مرد فقیر - شعر و سرود و داستان برای کودکان و نوجوانان




داستان قبر پولدار و خانه فقیر

شعر کارو و عکس پسرکی فقیر به نام جوحی که با پدرش از آنجا می گذشت و به سخنان آن کودک گوش می




شعر کودک از علامه طباطبایی

ویکی صالحین - شعر کودک از علامه طباطبایی - اشتراک گذاری (تالیف و باز نشر) (فقیر الی الله)




محبت امام علی علیه السلام به کودکان فقیر

بعد از مدتی یاران ایشان با چند نفر از بچه های فقیر شهر که در قالب وبلاگ کودک. شعر و رنگ




اثری از مهدی وزیربانی

لطفاً مقابل این شعر توقف و این کودک فقیر در درمانگاه اسهالِ خونی گرفته است شنیده ام




انشایی در مورد انشاء

شعر خدای مهربان را حفظ رویاهای رنگی(نقاشی،شعر) پرستار کودک کودکان




برچسب :