رمان دبیرستان عشق 6

-وای سیاوش تو اینجا چی کاررررررررررر میکنی؟ کی اومدی ؟ چرا خبر ندادی؟سیاوش:خوب دختر چرا اینقدر سوال میکنی عزیزم بیا بریم خونه واست همه چی رو تعریف میکنمدست سیاوش رو محکم چسبیدم دلم نمیخواست ازش جدا بشم شدید خوشحال بودم از دیدنشحالا که برگشته بود نمیخواستم یه لحظه ازش جدا بشمبه سمت ماشین رفتیم که نگاه فرزاد رومون زوم شد پشت سیاوش به فرزاد بود و اونو نمیدیدبا خشم به سمتم اومد و محکم به شونش زد و گفت : اقا کی باشن؟سیاوش با تعجب برگشت و با خشم نگاهی به فرزاد کرد و گفت: شما کی باشی ؟ نکنه فوضول محلی ؟عصبانیت فرزاد دو برابر شد و رسما یقه ی سیاوش رو چسبید و به ماشین کوبوندفرزاد: میگم کی هستی مثل بچه ی ادم جواب بده من یه معلمم و در قبال دانش اموزام مسئولمسیاوش: نه بابا چه معلم باحالی !!!!!!!!!!!!چرا به اون دوستای گرامیمون که الان دارن با دوستاشون اونم از نوع پسر میرن حساس نیستی؟فرزاد با اخم وحشتناکی نگاهم میکرد و میدونم منتظر توضیح بودسیاوش یقشو از دست فرزاد جدا کرد و منو و نازی رو سوار ماشین کرد و پاشو روی گاز گذاشت و رفتنازی: دیوونه چرا چیزی نگفتی؟ سیاوش تو چرا دیگه ؟سیاوش : کی بود این نخود اش ؟-وا مگه نشناختینش؟سیاوش: نه والا من از کجا بدونم طرف از راه رسیده یقه ی ما رو چسبید از کجا بدونم کیه ؟ راستشو بگو کلک من خاطر خواهته؟-نه بابا فرزاد فهیم بود فکر کردم شناختینشسیاوش: فرزادددددددد دروغ میگی ؟ چقدر عوض شده بود؟ نشناختمش اصلا اخ اخ اخ الانه که بیاد پیش مهرداد راپورتمونمون رو بده کلمون رو میکنه-عیب نداره امروز زنگ بزن از دلش در بیاربلاخره خونه رسیدیم اومدن سیاوش جو شاد و دو بارو به خونه اورده بودنازی دستمو گرفت و به سمت بالا کشوندنازی: بچه پرو چرا بهش چیزی نگفتی ؟ بی چاره داشت از عصبانیت پس میافتاد تو رو با سیاوش دست تو دست دید-عیب نداره براش لازم بود امروز اومده به من میگه بگو عاشق کی شدی خودم برم بهش بگمنازی خندید و گفت: یه دستی زده بهت حالا چه وقتی هم سیاوش اومدبیچاره امروز داشت از عصبانیت میترکیدخندیدم و گفتم : عیب نداره امروز میاد اینجا من مطمئنمساعت 6 بود که فرزاد اومد سیاوش و مهدی دو تایی بیرون رفته بودنفرزاد از مهرداد اجازه گرفت که با من خصوصی حرف بزنه من مطمئن بودم مهرداد خیلی فرزاد رو قبول داره و از خیلی وقت پیش اونو واسه من انتخاب کرده بودوارد اتاق شد و خشمگینانه نگاهم کرد-سلام اقافرزاد: سلام درد سلامو کوفت اون مرتیکه کی بود امروز ؟خونسردانه لبخند زدمو و گفتم: اقا خودتون گفتید من برم بگم به طرف گفتم دیگه شما رو به زحمت نندازمانقدر عصبانی بود که دیگه نتونست خودداری کنه دو طرف بازومو گرفت و چسبوند به دیوار اتاقمفرزاد: حرف مفت نزن وگرنه خودم دندوناتو خورد میکنم حالا مثل بچه ی ادم بگو کی بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟با چشمای گشاد نگاهش کردم-اقا خواهش میکنمفرزاد تکون سختی خورد و ازم دور شد و دستاشو به علامت عذر خواهی بالا گرفتفرزاد: ببخشید نفهمیدم دارم چی کار میکنم عذابم نده مهرناز بگو کی بود؟صدای سیاوش بلند شدسیاوش : اهای مهرناز ناز من کجایی تو عزیز دلم ؟فرزاد دیگه جدی جدی از عصبانیت رنگ عوض کرده بودسیاوش وارد اتاق شد و با دیدن فرزاد لبخند بزرگی زد و گفت: به به اقا فرزاد چه عجب از این ورا چه طوری معلم با مسئولیت ؟فرزاد با تعجب بهش نگاه میکردسیاوش: چیه چرا کپ کردی ؟ البته حق هم داری اصولا بی معرفت ها فراموش کارن انقدر حرص نزن الان سکته میکنی من سیاوشم دایی مهرناز خانم یادت اومد حالا ما رو؟فرزاد با دست محکم به پیشونیش زد و گفت: وای ببخشید منو اصلا انقدر ذهنم مشغول شده بود که نشناختمتون خوش اومدید کی برگشتید شما؟ الان چند سالی هست که ندیدمتونسیاوش: نه بابا این چه حرفیه شما رو ببخش امروز بد برخورد کردن باهات میرم پیش مهرداد بیاسیاوش تنهامون گذاشت برادر کوچیک مامانم بود و دایی عزیز من خیلی باهم صمیمی بودیم 5 سال پیش واسه خاطر درسش رفت انگلیس ولی بهمون سر میزد ایندفعه کاملا سر زده اومده بود و ههمونو شوکه کرده بود ولی خوبیش این بود که اومده بود دیگه بمونه و قصد نداشت برگرده به قول خودش اومده بود ما رو سر و سامون بده خودشم یه زن ایرانی خوب بگیرهفرزاد همون جور که سرش پایین بود گفت: خوب بلد شدی چه جوری عذابم بدی تنبیه بدی بود دیگه از این کارا با دل من نکن دخترروی تختم دراز کشیدم هنوز بازوم ها داغ بودن از رد دستای فرزاد دلیل این همه دو گانگی کاریاشو نمیفهمیدم ولی حس میکردم داره اتفاق های قشنگی می افتهدیگه هرچی به اخر سال نزدیک میشدیم دلهره و اضطراب منم بیشتر میشد نه به خاطر کنکور و اینافکر اینکه بخوام از فرزاد جدا باشم دیوونم میکردتوی اتاقم نشسته بودم و درس میخوندم که صدای داد و بیداد مهرداد همه ی خونه رو برداشته بوداز ترس سر جام وایستادم وای خدا دوباره چی شده بود ؟اسممو با داد صدا میزد و تقریبا عربده میکشید سریع خودمو به پایین رسوندمخانم جون: چی شده پسرم چرا انقدر عصبانی تو بیا اینجا بشین یه ذره اروم بشی مادرمهرداد:مهرناز کو خانم جون؟-س س لام داداش چی شده ؟؟؟با عصبانیت نگام کرد و به سمت دوید حول کردم من دویدم صحنه ی جالبی بود دور خونه رو مهرداد میدوید من میدویدم انقدر عصبانی بود که میدونستم اگه دستش بهم برسه تیکه بزرگم گوشمهمهرداد: مهرناز مثل ادم وایستا کارت ندارم میگمانقدر دویدم که خسته شدم و گوشه ی اتاق وایستادم و دستامو حایل صورتم کردم که اگه بزنه حداقل صورتم کبود نشهطبق معمول اولین سیلیش روی دستم فرود اومد هنوزم نمیدونستم چرا باید کتک بخورم ؟؟؟دومیش بی هوا بود و گونه مو به سختی سوزوندمنتظر سومیش بودم که صدای داد سیاوش بلند شدسیاوش: بکش دستتو مهرداد دست یه بار دیگه بهش بخوره من میدونم با توبعد سریع به سمتم اومد و نگاهی به صورتم که قرمز قرمز بود کرد و با حرص نگاهی به مهرداد کرددستم که به شدت میلرزید گرفت و گفت: اروم باش دایی جان چیزی نیست من پیشتمبعد رو به مهرداد کرد و با داد پرسید: چته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ افسار پاره کردی؟ زورت به این طفلک معصوم رسیده ؟مهرداد: دایی بهش گفتم انقدر جلوی پنجره ی اتاقش سر لخت واینسته خره نمیفهمهسیاوش: خر تویی که دست رو زن بلند میکنی زندانی که نیست ادمه دلش هوای ازاد میخوادببینم نکنه با خودت فکر کردی مهرناز تهمینه اس اره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یا فکر کردی الان خیلی غیرت داری؟؟ واسه پرو شدی؟ به به همینم مونده بود دست رو مهرناز بلند کنیجواب مهرداد یه سکوت معنی دار و طولانی بود و سیاوش به سمتش رفت و دستشو گرفت و به سمت اتاقش برد-تهمینه دیگه کی بود ؟خدا رو شکر صورتم زیاد کبود نشده بود شایدم پوستم کلفت شده بود ولی فکر این اسم حسابی ذهنمو درگیر کرده بوددیگه نزدیک سال نو بودیم روزای اخر مدرسه بود و کلاس تقریبا خالی بود حتی امروز نازی و مینا هم نیومده بودننازی که با مریم اینا رفته بودن شمال مینا هم با خانوادش قرار بود سال تحویل مشهد باشنبه خاطر کار مهرداد ما مجبور بودیم روز اخر پیش نازی اینا بریمسر کلاس فرزاد نشسته بودم و اون داشت مطالعه میکرد و بچه ها هم هرکدوم به یه کاری مشغول بودندیروز درس زند رو اصلا نفهمیده بودم چون از اول نگاهش روم زوم بود تا اخرکتابشو برداشتم و شروع به خوندن کردم انقدر غرق درس بودم که نفهمیدم کی زنگ خورد و بچه ها رفته بودن ولی فرزاد بالا سرم وایستاده بود و دست به سینه نگاهم میکردفرزاد: داری لج میکنی باهام ؟ باشه حالا نشونت میدممن مات و مبهوت نگاهش کردم وا کاری باهاش نداشتم من کهکتاب بیچارمو از زیر دستم کشید و خیلی شیک از پنجره پرت کرد پاییندستاشو به نشونه ی پاک کردن به هم زد و ابروهاشو خبیثانه بالا داد و گفت: دیگه نبینم سر کلاس من درس دیگه ای بخونی کوچولو ایشالا تو عید تکلیف خودمو با شما من مشخص میکنم حالا شما هی اذیت کن نوبت منم میرسهکبفشو برداشت و با خونسردی از کلاس بیرون رفت و من با دهن باز به رفتار فرزاد و کتاب بخت برگشتم که سقوط ازاد کرده بود فکر میکردمیعنی چی تکلیفمو مشخص میکنه نکنه تو عید میخواد بیاد خواستگاریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای اگه بشه من از شادی غش میکنم مادر جان کنار سفره ی هفت سین نشسته بودیم و منتظر سال تحویل بودیم من قران میخوندم و از ته دلم ارزو کردم امسال کنار فرزاد باشمبالاخره سال تحویل شد و بساط تبریک و روبوسی و عیدی شروع شد قرار بود ما بعدالظهر بریم شمال پیش مریم ایناساعت حدود 4 عصر بود که راه افتادیم و 8 بود که رسیدیمکلی هم اونجا بساط عید و عیدی و تبریک داغ بود وقتی بالاخره تبریک ها تموم شد من و نازی با حالت دو به سمت دریا رفتیمحالا دریا جلوی چشمام بود و من ذوق زده نگاهش میکردم همیشه عاشقش بودم و ارامشی که بهم میدادو دوست داشتمصبح زود کلی با نازی اب بازی کردیم و با تن و بدن خیس اب رفتیم توی خونه وقتی داشتیم به سمت اتاقمون میرفتیم صدای مهرداد رو پای تلفن شنیدممهرداد:اختیار دارید حاجی شما اجازه ی ما هم دست شماست فقط موندم چرا به خودم حرفی نزد اخه؟این حرفا چیه شرم حضور برای چی؟ مگه کار خلاف شرع میخواد انجام بدهما در خدمتتون عصر هستیم خواهش میکنم میبینمتون خدانگهدارتون باشهبا نازی سریع تو اتاق پریدیم که مرداد نبینه فال گوش وایستاده بودیمنازی: وای مهرناز چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟ به نظرت کی واسه امر خیر میخواد برسه خدمتمون؟ من میگم غلط نکنم فرید بالاخره مخ داداش مهرداد زد و اجازه حضور گرفت-ولی من یه حدس دیگه ای میزنم نازی خانمنازی: بگو ببینم ورپریده یه روز من تو مدرسه نبودما چه خبر شده؟-حالا بماند ولی من مطمئنم خانواده اقای فهیم میخوان بیاننازی با چشمای گرد شده نگاهم کرد و با حالت تهدید گفت: مهرناز یا بهم میگی چه خبر شده یا تمام موهاتو میکنم-وای نکن این کارو با من عزیزم اقامون عاشق موهای بلند منه اخهنازی ادامو در اورد و گفت:اخه الاغ اون موهای تو رو کجا دیده اخه؟؟؟؟-خوب حالاگیر دادی تو هم هاقضیه ی روز اخرو براش تعریف کردمنازی: پس خودشونن بزار الان میریم پایین امار در میاریم از دایی-گم شو خجالت میکشم من بیام پیش سیاوش چی بگم اخه؟نازی: من درستش میکنم تو غصه نخورلباسامونو عوض کردیم و نازی سریع پایین رفت که خبر بیارهمنم پنجره رو باز کردم به دریا خیره شدم انگار قرار بود اتفاق های قشنگ بیافتهصدای مریم رو شنیدممریم: چیه مهرناز خانم خلوت کردی با خودت ؟-هیچی همین جوری دریا قشنگه دارم نگاهش میکنممریم: راستی یه سوالی میخوام ازت بپرسم تو الان نظرت راجبع به ازدواج چیه ؟-خوب نمیدونم ابجی چی بگممریم: امشب خانواده ی اقای فهیم برای فرزادشون دارن میان خواستگاری فکر نکنم نیازی به توضیح در موردش باشه تو خودت فرزاد رو خوب میشناسی ما ها هم که همه راضی هستیم چون دیگه هممون خیلی خوب میشناسیمش ولی نظر تو برای ما خیلی شرطهباورم نمیشد یعنی امکان نداره فرزاد ..............من همیشه کنارش باشم وای خدای من دوستت دارم که انقدر زود ارزومو بر اورده کردی-خوب هرچی شما بگید ابجیمریم خنده ی بلندی کرد و منو توی بغلش گرفت و گفت: ای شیطون من که از توی چشمات چند وقته دارم میخونم چقدر عاشقشی خوشبخت باشی عروس خانم فرزاد واقعا مرد بی نظیریهمن برم به بقیه خبر بدم تو هم بیا پایین مهرداد کارت دارهمریم از در بیرون رفت و نازی با لب خندون و بشکن زن وارد خونه شدنازی: مهرررررررررررناز باورم نمیشه یعنی جدی جدی داری پر میشی اونم با اقا معلم بد اخلاق خودمون ؟با شادی به سمتش رفتم و بغلش کردم و کلی تو بغل هم گریه کردیم شاید اشک شوق..................توی پذیرایی همه نشسته بودن و شاد و سرحال میگفتنو میخندیدن حتی مهرداد که به ندرت این جوری از ته دل میخندیدمهدی با دیدنم بلند گفت: به افتخار عروس خانم ناز بزن کف قشنگروکل سالن رفت رو هوا و من با خجالت کنار مهدی و سیاوش نشستمبقیه هرکدوم به بهونه ای تنهامون گذاشتن و حالا فقط خانواده ی خودم کنارم بودنمهدی: مهرناز تو نظرت دقیقا چیه؟کاملا راضی هستی؟مهرداد: تا اخر عمرت اگه خواستی هم رو تخم چشم همه ی ما جا داری پس نگران هیچی نباش اگه یه درصدم راضی نیستی همین الان بگو ولی از لحاظ خوب بودن فرزاد خیالت جمع من تضمین صد در صد میکنمسیاوش: اره دایی جون نظر تو برای تک تک ما شرطه-خوب من ..........هرچی شما بگیدمهدی: د نشد تو قراره زندگی کنی نظر اصلیتو بگو-به نظر من اقای فهیم یه مردی هست که بشه بهش اطمینان کنم مثل دایی مهرداد و مهدیمریم کل بلندی کشید و گفت : مباررررررک باشهکاوه و بقیه وارد خونه شدنکاوه:مبارکت باشه گل دختر خوب کسی رو انتخاب کردی من مطمئنم فرزاد خوشبختت میکنهسپیده:خوشبخت بشی عزیزم مبارکهنازی هم طبق معمول اهنگشو زیاد کرد و گفت: دیگه خداییش رقص جایزه و به سمت مهدی رفت دستشو گرفت و بلندش کرد و دو تایی شروع به رقصیدن کردن و مریم و کاوه هم بهشون اضافه شدنخیلی خوب بود هممون از ته دل میخندیدیمحالا مرحله ی اصلی شروع شد با نازی وسط لباسام نشسته بودیم ولی هیچ کدوم مناسب مراسم امشب نبوددر اتاق باز شد و خانم جون با خنده ی گله گشاد وارد اتاق شدخانم جون:" چیه عروسکم چرا انقدر ناراحتی عزیز دل مادر ؟-خوب الان من چی بپوشم ؟؟؟؟خانم جون: نگران نباش دختر مریم خانم و سپیده خانم رفتن برات خریدبعد کنارم نشست و دستامو محکم گرفتخانم جون: دخترم من کنارتم همیشه و واست ارزوی خوشبختی میکنم نبینم غصه بخوری که مامانت نیست عزیز دلم ها-خانم جون من الهی فداتون بشم شما از وقتی مامان و بابا رفتن مثل مادر برای ما زحمت کشیدیدو خودمو توی بغلش انداختممریم و سپیده بالاخره برگشتن یه کت و دامن شیری خوشگل با صندل و روسری ستش واسم گرفته یودن-وا مریم یه خواستگاری ساده که دیگه این حرفا رو نداره تو هم ؟مریم:: خواهر من دیگه مراسم بله برونه خواستگاری کجا بود؟؟؟؟؟؟؟ میخوان برات نشون بزارن اگه شد همین جا هم یه عقد ساده بکنیم انگار این اقا فرزاد ما خیلی عجوله حتی صبر نکرده تا مدرسه تموم بشهسپیده: مریم جون عاشقیه و هزار دردسرهمه زدن زیر خنده و من با لپای سرخ شده از شرم نگاهشون میکردملباسامو تنم کردم خداییش خیلی بهم میومدنازی: جدی جدی این فرزاد میخواد تو همین عید مال خودش کندت ها-مگه بده؟نازی: ای پرو چشم دریدهو دوتایی کلی باهم خندیدیمساعت حدود 5 بود که زنگ زده شد قلبم خیلی تند تند میزد انگار میخواست از سینم بپره بیرون دستام یخ کرده بود دو تایی با نازی تو اشپزخونه نشسته بودیم و نازی دستمو توی دستاش گرفتنازی: چیه چرا انقدر دستات سرده؟-نمیدونم اخه همه چی خیلی یهویی شد استرس دارم الان در حد المپیکنازی: ای شیطون همه چی یهویی یهویی هم نبود ها دیگه اقا معلم این اخریا بد جور سه میزد در حال حاظر دلم برای زند میسوزه برگرده بعد سیزده میبینه مرغ از قفس پریده-اره خودمم خیلی ناراحتم ولی ..........نمیدونم دعا کن زودتر اونم بره سراغ زندگیشنازی: نگران نباش کلا ما یه ماه دیگه بیشتر مدرسه نمیریم تو بعد این یه ماه دیگه از سرش میپرهصدای سر و صدا و احوال پرسی و تبریکات بلند شده بوددزدکی نگاهی به فرزاد کردم یه سبد بزرگ گل دستش بود که تمام سبد گل رز بود همه رنگ البته به جز رز زردیه کت و شلوار طوسی تنش بود و مثل همیشه مودب و با وقار و اتو کشیده با دیدن مهرداد سرشو پایین انداخت و سلام کوتاهی کرد چون نزدیک اشپزخونه بودن صداشونو به وضوح میشنیدممهرداد: چیه پسر چرا سربه زیر شدی ؟ انگار شرمنده میزنی؟فرزاد: داداش به خدا من به چشم بد به امانتت که دستم بود نگاه نکردم همش ترس اینو داشتم راجبع ام بد فکر کنیمهرداد خنده ی کرد و دستی به شونش زد و گفت: نترس اگه فکر بد کرده بودی نمی اومدی خواستگاری اونوقت من گردنتو رسما میشکستم حالا هم بیا بریم بشینیم تا فکر نکردن دارم گربه رو دم حجله میکشمدو تایی با لبی خندون و دوشادوش هم نشستنپدر فرزاد:خوب بالاخره از هرچی بگذریم سخن دوست خوش تر است قرض از مزاحمت ما اومدیم با اجازه ی بزرگترا و صد البته اقا سیاوش و مهرداد و مهدی دست عروس گلمونو بگیریمو ببریم دو تا خانواده که خیلی ساله همدیگرو میشناسن و خدا اقا جون و مادر مهرناز خانم رو بیامرزه ما ارادت خاصی به حاجی موحد داشتیم اقا مهرداد و اقا کاوه ام که این پسر مارو خوب میشناسن دیگه ما دیدیم اگه دو خانواده راضی باشن به مناسبت ایام عید و بهار واسه این دو تا جوون بهار زندگی شروع کنیم ولی بازم به شما وقت میدیم خوب فکراتونو و تحقیقاتتونو راجبع به پسر ما بکنیدسیاوش: این حرفا چیه حاجی اقا فرزاد صد در صد مورد تائید ما هستن میمونه بچه ها که اگه شما اجازه بدید یه صحبت کوچولو باهم بکنن بالاخره اونو قراره با هم زندگی کنن یه عمرحاجی:صد البته چرا که نهفاطمه خانم{مادر فرزاد}:خوب مریم جون عروس گل ما رو نمیگید بیا ما ببینیمش بابا دلمون براش تنگ شدهمریم: اختیار دارید حاج خانم دست بوس شماستمهرناز عزیزم چند تا چایی بیار خانمنازی:بدو باید بری دست بوسیچشم غره ای براش رفتم اونم واسم زبون درازی کردخانم جون چایی ها رو برام اماده کرد و منم با دلهره وارد جمع شدم نگاه مشتاق و پر از تحسین خانواده ی فرزاد روم زوم بود و بعد تعارف چای کنار مهرداد نشستمفرزانه:ماشالله داداشمون خیلی خوش سلیقه س چه گل دختری رو هم انتخاب کردهفاطمه خانم: مریم جون براش اسفند دود کنید چشم نخوره ماشالله بزنم به تخته خیلی ناز شدهمریم : نظر لطفتونه چشماتون قشنگ میبینهمن با گونه های گل انداخته و تا اخرین حد ممکن سرمو و پایین انداخته بودم دستامو میلرزید و یخ کرده بودمهرداد درحین صحبت با پدر فرزاد دستمو محکم گرفتانگار دستای ارامش بخش و حمایت گرش ارومم کرد و منو یاد بابا انداختسیاوش: خوب با اجازه ی جمع مهرناز خانم گل ما و اقا فرزاد برم لب ساحل حرفاشونو با هم بزننبا اجازه ی همه به سختی از جام بلند شدم نگاهی به مهرداد و مهدی کردم لبخند رضایت بخششون دلگرمم کرد و همراه فرزاد کنار ساحل رفتیمکنار سفره ی هفت سین نشسته بودیم و منتظر سال تحویل بودیم من قران میخوندم و از ته دلم ارزو کردم امسال کنار فرزاد باشمبالاخره سال تحویل شد و بساط تبریک و روبوسی و عیدی شروع شد قرار بود ما بعدالظهر بریم شمال پیش مریم ایناساعت حدود 4 عصر بود که راه افتادیم و 8 بود که رسیدیمکلی هم اونجا بساط عید و عیدی و تبریک داغ بود وقتی بالاخره تبریک ها تموم شد من و نازی با حالت دو به سمت دریا رفتیمحالا دریا جلوی چشمام بود و من ذوق زده نگاهش میکردم همیشه عاشقش بودم و ارامشی که بهم میدادو دوست داشتمصبح زود کلی با نازی اب بازی کردیم و با تن و بدن خیس اب رفتیم توی خونه وقتی داشتیم به سمت اتاقمون میرفتیم صدای مهرداد رو پای تلفن شنیدممهرداد:اختیار دارید حاجی شما اجازه ی ما هم دست شماست فقط موندم چرا به خودم حرفی نزد اخه؟این حرفا چیه شرم حضور برای چی؟ مگه کار خلاف شرع میخواد انجام بدهما در خدمتتون عصر هستیم خواهش میکنم میبینمتون خدانگهدارتون باشهبا نازی سریع تو اتاق پریدیم که مرداد نبینه فال گوش وایستاده بودیمنازی: وای مهرناز چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟ به نظرت کی واسه امر خیر میخواد برسه خدمتمون؟ من میگم غلط نکنم فرید بالاخره مخ داداش مهرداد زد و اجازه حضور گرفت-ولی من یه حدس دیگه ای میزنم نازی خانمنازی: بگو ببینم ورپریده یه روز من تو مدرسه نبودما چه خبر شده؟-حالا بماند ولی من مطمئنم خانواده اقای فهیم میخوان بیاننازی با چشمای گرد شده نگاهم کرد و با حالت تهدید گفت: مهرناز یا بهم میگی چه خبر شده یا تمام موهاتو میکنم-وای نکن این کارو با من عزیزم اقامون عاشق موهای بلند منه اخهنازی ادامو در اورد و گفت:اخه الاغ اون موهای تو رو کجا دیده اخه؟؟؟؟-خوب حالاگیر دادی تو هم هاقضیه ی روز اخرو براش تعریف کردمنازی: پس خودشونن بزار الان میریم پایین امار در میاریم از دایی-گم شو خجالت میکشم من بیام پیش سیاوش چی بگم اخه؟نازی: من درستش میکنم تو غصه نخورلباسامونو عوض کردیم و نازی سریع پایین رفت که خبر بیارهمنم پنجره رو باز کردم به دریا خیره شدم انگار قرار بود اتفاق های قشنگ بیافتهصدای مریم رو شنیدممریم: چیه مهرناز خانم خلوت کردی با خودت ؟-هیچی همین جوری دریا قشنگه دارم نگاهش میکنممریم: راستی یه سوالی میخوام ازت بپرسم تو الان نظرت راجبع به ازدواج چیه ؟-خوب نمیدونم ابجی چی بگممریم: امشب خانواده ی اقای فهیم برای فرزادشون دارن میان خواستگاری فکر نکنم نیازی به توضیح در موردش باشه تو خودت فرزاد رو خوب میشناسی ما ها هم که همه راضی هستیم چون دیگه هممون خیلی خوب میشناسیمش ولی نظر تو برای ما خیلی شرطهباورم نمیشد یعنی امکان نداره فرزاد ..............من همیشه کنارش باشم وای خدای من دوستت دارم که انقدر زود ارزومو بر اورده کردی-خوب هرچی شما بگید ابجیمریم خنده ی بلندی کرد و منو توی بغلش گرفت و گفت: ای شیطون من که از توی چشمات چند وقته دارم میخونم چقدر عاشقشی خوشبخت باشی عروس خانم فرزاد واقعا مرد بی نظیریهمن برم به بقیه خبر بدم تو هم بیا پایین مهرداد کارت دارهمریم از در بیرون رفت و نازی با لب خندون و بشکن زن وارد خونه شدنازی: مهرررررررررررناز باورم نمیشه یعنی جدی جدی داری پر میشی اونم با اقا معلم بد اخلاق خودمون ؟با شادی به سمتش رفتم و بغلش کردم و کلی تو بغل هم گریه کردیم شاید اشک شوق..................توی پذیرایی همه نشسته بودن و شاد و سرحال میگفتنو میخندیدن حتی مهرداد که به ندرت این جوری از ته دل میخندیدمهدی با دیدنم بلند گفت: به افتخار عروس خانم ناز بزن کف قشنگروکل سالن رفت رو هوا و من با خجالت کنار مهدی و سیاوش نشستمبقیه هرکدوم به بهونه ای تنهامون گذاشتن و حالا فقط خانواده ی خودم کنارم بودنمهدی: مهرناز تو نظرت دقیقا چیه؟کاملا راضی هستی؟مهرداد: تا اخر عمرت اگه خواستی هم رو تخم چشم همه ی ما جا داری پس نگران هیچی نباش اگه یه درصدم راضی نیستی همین الان بگو ولی از لحاظ خوب بودن فرزاد خیالت جمع من تضمین صد در صد میکنمسیاوش: اره دایی جون نظر تو برای تک تک ما شرطه-خوب من ..........هرچی شما بگیدمهدی: د نشد تو قراره زندگی کنی نظر اصلیتو بگو-به نظر من اقای فهیم یه مردی هست که بشه بهش اطمینان کنم مثل دایی مهرداد و مهدیمریم کل بلندی کشید و گفت : مباررررررک باشهکاوه و بقیه وارد خونه شدنکاوه:مبارکت باشه گل دختر خوب کسی رو انتخاب کردی من مطمئنم فرزاد خوشبختت میکنهسپیده:خوشبخت بشی عزیزم مبارکهنازی هم طبق معمول اهنگشو زیاد کرد و گفت: دیگه خداییش رقص جایزه و به سمت مهدی رفت دستشو گرفت و بلندش کرد و دو تایی شروع به رقصیدن کردن و مریم و کاوه هم بهشون اضافه شدنخیلی خوب بود هممون از ته دل میخندیدیمحالا مرحله ی اصلی شروع شد با نازی وسط لباسام نشسته بودیم ولی هیچ کدوم مناسب مراسم امشب نبوددر اتاق باز شد و خانم جون با خنده ی گله گشاد وارد اتاق شدخانم جون:" چیه عروسکم چرا انقدر ناراحتی عزیز دل مادر ؟-خوب الان من چی بپوشم ؟؟؟؟خانم جون: نگران نباش دختر مریم خانم و سپیده خانم رفتن برات خریدبعد کنارم نشست و دستامو محکم گرفتخانم جون: دخترم من کنارتم همیشه و واست ارزوی خوشبختی میکنم نبینم غصه بخوری که مامانت نیست عزیز دلم ها-خانم جون من الهی فداتون بشم شما از وقتی مامان و بابا رفتن مثل مادر برای ما زحمت کشیدیدو خودمو توی بغلش انداختممریم و سپیده بالاخره برگشتن یه کت و دامن شیری خوشگل با صندل و روسری ستش واسم گرفته یودن-وا مریم یه خواستگاری ساده که دیگه این حرفا رو نداره تو هم ؟مریم:: خواهر من دیگه مراسم بله برونه خواستگاری کجا بود؟؟؟؟؟؟؟ میخوان برات نشون بزارن اگه شد همین جا هم یه عقد ساده بکنیم انگار این اقا فرزاد ما خیلی عجوله حتی صبر نکرده تا مدرسه تموم بشهسپیده: مریم جون عاشقیه و هزار دردسرهمه زدن زیر خنده و من با لپای سرخ شده از شرم نگاهشون میکردملباسامو تنم کردم خداییش خیلی بهم میومدنازی: جدی جدی این فرزاد میخواد تو همین عید مال خودش کندت ها-مگه بده؟نازی: ای پرو چشم دریدهو دوتایی کلی باهم خندیدیمساعت حدود 5 بود که زنگ زده شد قلبم خیلی تند تند میزد انگار میخواست از سینم بپره بیرون دستام یخ کرده بود دو تایی با نازی تو اشپزخونه نشسته بودیم و نازی دستمو توی دستاش گرفتنازی: چیه چرا انقدر دستات سرده؟-نمیدونم اخه همه چی خیلی یهویی شد استرس دارم الان در حد المپیکنازی: ای شیطون همه چی یهویی یهویی هم نبود ها دیگه اقا معلم این اخریا بد جور سه میزد در حال حاظر دلم برای زند میسوزه برگرده بعد سیزده میبینه مرغ از قفس پریده-اره خودمم خیلی ناراحتم ولی ..........نمیدونم دعا کن زودتر اونم بره سراغ زندگیشنازی: نگران نباش کلا ما یه ماه دیگه بیشتر مدرسه نمیریم تو بعد این یه ماه دیگه از سرش میپرهصدای سر و صدا و احوال پرسی و تبریکات بلند شده بوددزدکی نگاهی به فرزاد کردم یه سبد بزرگ گل دستش بود که تمام سبد گل رز بود همه رنگ البته به جز رز زردیه کت و شلوار طوسی تنش بود و مثل همیشه مودب و با وقار و اتو کشیده با دیدن مهرداد سرشو پایین انداخت و سلام کوتاهی کرد چون نزدیک اشپزخونه بودن صداشونو به وضوح میشنیدممهرداد: چیه پسر چرا سربه زیر شدی ؟ انگار شرمنده میزنی؟فرزاد: داداش به خدا من به چشم بد به امانتت که دستم بود نگاه نکردم همش ترس اینو داشتم راجبع ام بد فکر کنیمهرداد خنده ی کرد و دستی به شونش زد و گفت: نترس اگه فکر بد کرده بودی نمی اومدی خواستگاری اونوقت من گردنتو رسما میشکستم حالا هم بیا بریم بشینیم تا فکر نکردن دارم گربه رو دم حجله میکشمدو تایی با لبی خندون و دوشادوش هم نشستنپدر فرزاد:خوب بالاخره از هرچی بگذریم سخن دوست خوش تر است قرض از مزاحمت ما اومدیم با اجازه ی بزرگترا و صد البته اقا سیاوش و مهرداد و مهدی دست عروس گلمونو بگیریمو ببریم دو تا خانواده که خیلی ساله همدیگرو میشناسن و خدا اقا جون و مادر مهرناز خانم رو بیامرزه ما ارادت خاصی به حاجی موحد داشتیم اقا مهرداد و اقا کاوه ام که این پسر مارو خوب میشناسن دیگه ما دیدیم اگه دو خانواده راضی باشن به مناسبت ایام عید و بهار واسه این دو تا جوون بهار زندگی شروع کنیم ولی بازم به شما وقت میدیم خوب فکراتونو و تحقیقاتتونو راجبع به پسر ما بکنیدسیاوش: این حرفا چیه حاجی اقا فرزاد صد در صد مورد تائید ما هستن میمونه بچه ها که اگه شما اجازه بدید یه صحبت کوچولو باهم بکنن بالاخره اونو قراره با هم زندگی کنن یه عمرحاجی:صد البته چرا که نهفاطمه خانم{مادر فرزاد}:خوب مریم جون عروس گل ما رو نمیگید بیا ما ببینیمش بابا دلمون براش تنگ شدهمریم: اختیار دارید حاج خانم دست بوس شماستمهرناز عزیزم چند تا چایی بیار خانمنازی:بدو باید بری دست بوسیچشم غره ای براش رفتم اونم واسم زبون درازی کردخانم جون چایی ها رو برام اماده کرد و منم با دلهره وارد جمع شدم نگاه مشتاق و پر از تحسین خانواده ی فرزاد روم زوم بود و بعد تعارف چای کنار مهرداد نشستمفرزانه:ماشالله داداشمون خیلی خوش سلیقه س چه گل دختری رو هم انتخاب کردهفاطمه خانم: مریم جون براش اسفند دود کنید چشم نخوره ماشالله بزنم به تخته خیلی ناز شدهمریم : نظر لطفتونه چشماتون قشنگ میبینهمن با گونه های گل انداخته و تا اخرین حد ممکن سرمو و پایین انداخته بودم دستامو میلرزید و یخ کرده بودمهرداد درحین صحبت با پدر فرزاد دستمو محکم گرفتانگار دستای ارامش بخش و حمایت گرش ارومم کرد و منو یاد بابا انداختسیاوش: خوب با اجازه ی جمع مهرناز خانم گل ما و اقا فرزاد برم لب ساحل حرفاشونو با هم بزننبا اجازه ی همه به سختی از جام بلند شدم نگاهی به مهرداد و مهدی کردم لبخند رضایت بخششون دلگرمم کرد و همراه فرزاد کنار ساحل رفتیماروم روی شن های نرم ساحل قدم میزدیم و به دریا خیره شده بودم و فرزاد برای اولین بار به من سرمو پایین انداختم قلب بی تابم طاقت نگاهای خیره شو نداشت فرزاد:چیه خانوم خانوما انقدر اروم شدی امروز ؟سر کلاس که خیلی بلبل زبونی میکنی-خوب چی بگم اقافرزاد:اوووووووووف نکنه قراره تا اخر عمرمون به من بگی اقا؟من فرزادم دختر خوب -بله ببخشید اخه من یه ذره گیج شدم فرزاد:من خیلی وقته که عاشقتم فکر نکن از وقتی اومدی مدرسه این جوری شده منم خیلی دوستت دارم ولی برام نظر تو خیلی مهمه در ضمن من نمیتونم تا اخر مدرسه صبر کنم یعنی دیگه دلم طاقت نمیاره دوریتو تمام سعیمو واسه خوشبخت شدنت میکنم امیدوارم منو بپذیری سرمو پایین انداختم و اروم گفتم : منم دوستت دارم لبخند زیبایی زد و گفت : قربون این همه نجابتت برم من بیا بریم خانومم وارد جمع که شدیم صحبت های اولیمونو کردیم و 313سکه مهریم شد و انگشتر نشون رو توی دستم کردن یه انگشتر با یه نگین زیبا که مثل خورشید وسطش میدرخشید قرار شد فردا برای ازمایشامون بریم و همین جا کنار دریا مراسم عقدمونو برگزار کنیم کنار دریا تنها نشسته بودم و به انگشتر توی دستم نگاه میکردم باورم نمیشد که به زودی قرار بود برای همیشه برای فرزاد بشم همه چی خیلی سریع اتفاق افتاده بود ازمایشامونو دادیم و قرار شد که برای خرید عقدمون تهران بریمالان سفره ی عقد خوشگلی کنار دریا انداخته شده و من کاملا سفید پوشیدم به قول فرزاد مثل فرشته ها شدم کنار فرزاد نشته بودم و قران میخوندم و مثل همیشه سوره یس نازی و سپیده و فریده پارچه ی سفید بالای سرمون رو نگه داشته بودن و مریمو فرزانه قند رو میسابید عاقد خطبه ی عقد رو سه بار خوند بار اول سپیده گفت:عروس رفته گل بیارهبار دوم فریده گفت: عروس خانم رفتن گلاب بیارن بارسوم نازنین با شیطنت گفت:عروس خانم زیر لفظی میخوان فرزاد از توی جیبش یه جعبه ای رو در اورد و به دستم داد عاقد بالاخره برای بار اخر پرسید من نفس عمیقی کشیدم و با ارامش با صدای دریا گفتم:با توکل به خدا و با اجازه ی روح پدر و مادرم و برادرام داییم و بقیه ی بزرگتر های جمع بله صدای دست و هلهله بلند شد و فرزاد برای اولین بار دستمو گرفت و خیره نگاهم کرد و منم دیگه ازش خجالت نمیکشیدم حالا اون شوهرم بود همه چیزم بعد خدا بود فرزاد:تبریک میگم عروسم ایشالا خوشبخت بشیم گلم نازی به سمتم اومد و صورتم محکم بوسید نازی: تبررررررررررررک میگم ایشالا خوشبخت بشید و کادوشو که یه النگوی طلا بود بهم داد بعد امضا های مربوطه همه کادوهاشونو دادن و سیاوش رو به جمع گفت:خوب بفرمایید تو ایشالا جشن اصلی در حضور فامیل توی خونه ی خودمون توی تهران برگزار میکنیم حالا هم بفرمایید تو یه پذیرایی مختصر بشین و این عروس داماد گلمونو با دریا تنها بزاریم مهرداد به سمتمون اومد و رو به فرزاد گفت:اقا فرزاد هوای خواهر ما رو داشته باش اگه اذیتش بکنی من میدونم با تو فرزاد:از جونمم بیشتر هواشو دارم گردن ما از مو باریک تر برادر زن جان مهرداد اروم بغلم کرد و گفت:خوشبخت بشی ابجی میدونم خیلی اذیتت کردم منو ببخش -این چه حرفیه داداش شما بزرگ تر منید مهدی هم با شادی بغلم کرد و محکم بوسیدم و به جفتمون تبریک گفت و سیاوشم همین کارو کرد مریم و خانم جون هم اروم اشک میریختن و با گریه ی شوق برامون ارزوی خوشبختی کردنهمه با خنده وارد خونه شدن و فرزاد جفت دستامو گرفت و گفت:زیر لفظیتو باز نمیکنی خانومم؟با ذوق بازش کردم وای خیلی قشنگ بود یه گردنبند بود با یه پلاک طلا که اسم فرزاد روش حک شده بود -وای فرزاد عالیه بی نظیره ممنونفرزاد: قابل خانوممو نداره دلم میخواد برای همیشه توی گردنت باشه و هیچ وقت درش نیاری-باشه حتمافرزاد:حالا برگرد تا بندازم توی گردنتبرگشتم و فرزادشروع به بستن گردنبندم کرد نفسای گرمش بهم میخورد و ارومم میکرد توی همین حالت بودم که اروم لباشو پشت گردنم گذاشت و طولانی بوسید تمام تنم گرم بود گر گرفته یودم واسه اولین بار این همه نزدیک بودم بهش-وای فرزاد نکن کسی ببینه بد میشه فرزاد همون طور از پشت منو عقب کشید و رسما توی بغلش افتادم فرزاد:مال خودمه به کسی هم ربط نداره منو محکم توی بغلش فشار داد و گفت : دوستت دارم مهرناز خیلی دوستت دارم -منم دوستت دارم اقایی من بی محبا و بدون درنگ برای اولین بار لباشو محکم روی لبام گذاشت در حالی که کاملا توی بغلش بودم اول شوکه شدم ولی اون برام ابرو بالا مینداخت و با چشماش بهم میخندید حاظر نبود ولم کنه منم تسلیم شدم چشمامو بستم و اروم همراهیش کردم دیگه به ارامش رسیده بودم فرزاد پیشمون موند و خانوادش برگشدند تهران دست تو دست هم کنار ساحل قدم میزدیم کلا شرایط جالبی بود مریم و کاوه با هم مهدی و نازی هم با هم همه در حال پیاده روی بودن کلا فضای عشقولانه ای بود نگاهم به سپیده افتاد که کنار مهرداد نشسته بود و با هم صحبت میکردن -فرزاد فکر کنم مهرداد داره اغفال میشه فرزاد نگاهی به مهرداد کرد و گفت: حقش یه زندگی اروم و بی دغدغه اس خیلی سختی کشید تو این چند سال تا مرز جنون رفت و برگشت -فرزاد اگه یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی؟ فرزاد دستشو دور کمرم انداخت و منو به خودش نزدیک کرد و گفت:اره عزیزم بگو ببینم -تهمینه کیه؟ فرزاد:واسه چی میخوای بدونی؟کی بهت این اسم گفته ؟ -اون روز سیاوش داشت مهرداد رو دعوا میکرد گفت فکر کردی مهرناز تهمینه س؟ فرزاد اهی کشید و گفت:قبل از فوت مامان و بابات مهرداد عاشق یه دختری شد به اسم تهمینه خیلی میخواستدش تقریبا دیوونه اش شده بود همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه دختره با یکی از صمیمی ترین دوستامون مهرداد رو پیچوند و رفتن خارج مهرداد روانی شد تا چند وقت مریض افتاده بود نمیدونم یادته یا نه ؟ولی بعد اون قضیه سنگ شد دیگه انگار احساس درونش کشته شد از اون روز به بعد به عالم و ادم مشکوک بود حتی به من و سخت گیریاش نسبت به تو از همه بیش تر شد خودشم گاهی روانی میشد از اینکه تو رو کتک میزد ولی وقتی عصبی میشه دیگه هیچی نمیفهمه توی فکر فرو رفتم واقعا باورم نمیشد مهرداد یه همچین ضربه ای خورده باشه دلم به حالش سوخت بی چاره داداشم کاش سپیده بتونه دوباره به زندگی برگردونش قرار بود امروز بعدالظهر به سمت تهران حرکت کنیم مراسم و غیره رو قرار شد بعد اتمام مدرسه و کنکور برگزار کنیم امروز بعد الظهر دو تایی رفتیم که حلقه هامون رو بخریم کلی مغازه ها رو بالا و پایین کردیم فرزاد:وای مهرناز دق دادی منو اخه کی انتخاب قراره بکنی -ا چرا گیر میدی مگه ادم چند بار تو عمرش حلقه قراره بخره فرزاد:خانومم قربونت برم من تسلیم هرچی دوست داری بگرد بالاخره بعد کلی گشتن حلقه های ستمون رو انتخاب کردیم و قرار شد برای فرزاد پلاتین بگیریم روز سیزده به در هممون رفتیم ویلای جاجرود کلی والیبال بازی کردیم و دو تایی روی تاپ نشستیم -میدونی واسه اولین بار اینجا دیدمت البته درست و حسابی فرزاد:واقعا؟؟؟؟؟؟ای شیطون راستش بگو چه حسی داشتی روز اول مدرسه من معلمت شده بودم ؟ -هیچی تقریبا کپ کردیم منو و نازی ولی اصولا شما رو با یه من عسل هم نمیشد خورد انقدر که بد اخلاق بودی فرزاد چشماشو یه حالت خاص کرد و گفت:ولی شما رو بدون عسل هم میشه خورد میخوای امتحان کنیم؟ -فرزاااااااااااد خیلی بدی فرزاد منو تو بغلش گرفت و گفت:ماله خودمه حرفی داری راستی حواست باشه تو مدرسه حالا به جز دوستت مینا نمیخوام هیچ کس دیگه ای بدونه من و تو عقد کردیم باشه؟ پشت چشمی نازک کردم و گفتم:چرا اونوقت ؟دلت نمیخواد منو به عنوان خانومت معرفی کنی؟ فرزاد:شیطون نشو خودتم میدونی حال و حوصله ی حرف بچه ها رو ندارم بعدشم عزیزم واسه خودت بد میشه هر نمره ای بخوای بیاری میگن پارتی بازیو و از این حرفا توی مدرسه من معلمتم بیرون مددرسه ما نوکر خانوممونم هستیم دربست صبح روز شنبه انگار یه روز جدید برام بود وسایلامو جمع کردم و به سمت مدرسه رفتم طفلکی مینا هنوز خبر نداشت چی به چی شده یعنی کلا پیداش نکرده بودیم که بهش خبر بدیم طبق معمول جلوی در منتظرمون وایستاده بود با دیدنمون به سمتمون اومد و کلی همو بغل کردیم مینا:چه خبرا بچه ها؟ راستی اقا معلم دیدی تو تعطیلات؟ من و نازی نگاهی بهم کردیم و خودمونو ناراحت نشون دادیم مینا:وا چه مرگتون شده شما دو تا ؟؟؟؟؟؟ نازی:اخه نمیدونی چه خبر شده که دوست عزیزمون قاطی مرغا شده مینا با حالت وا رفته رو به من گفت:وای مهرناز ازدواج کرد اقای فهیم؟ حالت غمگینی به چهرم دادمو و گفتم :اره مینا باورت میشه خودمم تو عروسیش بودم و یه نقش مهم داشتم مینا:یعنی چی ؟چه نقشی؟ نازی از ته دل خندید و گفت:عروس بود مینا با حیرت نگاهمون کرد و با شتاب از جاش بلند شد و تقریبا داد زد :چییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟� �؟ نازی با ارامش جواب داد :هیچی عزیزم مهرناز خانم با اقای معلم تو عید با هم عقد کردن مینا:چی میگه نازنین مهرناز یعنی تو و اقای فهیم با هم عقد کردید الان؟؟؟؟ -اره عزیزم هرچی زنگ زدیم خونتون خبر بدیم خونه نبودید یخ مینا تازه باز شد و پرید توی بغلم و کلی بوسم کرد و بهم تبریک گفت -فقط بچه ها ما نمیخوایم کسی بدونه اوکی؟ مینا:باشه حتما زنگ اول با فرزاد کلاس داشتیم حالا با یه حس متفاوت داشتم میرفتم سر کلاسش دیگه رسما مالک قلبش بودم و اونم مال من طبق معمول با همون اخم همیشگی وارد کلاس شد و بعد تبریک سال نو شروع به درس دادن کرد با دیدن حلقمون توی دستش یه چیزی ته دلم لرزید اصلا نفهمیدم چی درس داد انقدر که حواسم فقط به خودش بود زنگ که خورد خیلی عادی از کلاس بیرون رفت که صدای همهمه و هیجان بچه ها بلند شد نرگس:وای بچه ها دیدید حلقه ی اقای فهیمو ؟ مریم:حیف شد من دوستش داشتم کاش زن نمیگرفت سمیرا:گیر کنه تو گلوش یه همچین مرد هلویی دستمو محکم مشت کرده بودم که حرفی نزنم بچه پرو ها داشتن جلوی خودم از عشقم تعریف میکردن نازی:چیه چرا انقدر قرمز کردی؟این بدبختا که نمیدونن تو زنشی که مینا:وای حلقتون سته همه مهرناز؟ -اره عزیزم مینا:خیلی قشنگه مبارکتون باشه -مرسی فدات شم ایشالا قسمت شما مینا تو یه غمی فرو رفت و گفت:تو که رفتی نازی هم بعد مدرسه میره من موندم با حوضم تک و تنها مدرسه که تموم بشه من یکی که از غصه دق میکنم دستشو توی دستم گرفتمو و گفتم :نترس عزیزم ما همیشه پیش هم میمونیم زنگ اخر با زند کلاس داشتیم نمیدونستم چرا انقدر دلهره داشتم اولین کاری که کردم این بود که جامو با یکی از بچه ها عوض کردم و تقریبا ته نشین شدم توی کلاس فرید وارد کلاس شد و توی نگاه اول چشمش به جای خالی همیشگی من زوم شد و کاملا ضایع با چشم دنبالم گشت وقتی پیدام کرد کاملا جا خورد سر جاش نشست و بعد تبریک سال نو شروع به درس دادن کرد کسل و بی حوصله به نظر میرسید زنگ که خورد اسممو صدا کرد که سر میزش برم یا خدا فرزاد دقیقا تو کلاس روبه روی ما بود میدونستم به زند کلا الرژی داره حالا هم که دیگه خودشو مالک مطلق من میدونست وضع بدتر هم شده بود -بله اقا با من کاری داشتید؟ زتد خیره نگاهم میکرد و گفت:چرا جاتو عوض کردی؟ از من خوشت نمیاد؟چرا جوابمو نمیدی من دارم دیوونه میشم با استرس نگاهی به در کلاس کردم نگاه زوم و پر از خشم فرزاد روی ما بود -اقا من ..............بهتره برم اجازه میدید؟ زند:نه اجازه نداری بری باید به من جواب بدی من دوستت دارم و از تو جواب میخوام فرزاد دیگه نتونست طاقت بیاره و خودشو به دم در کلاس رسوند و گفت:موحد بیا کارت دارم زند:من دارم باهاش حرف میزنم نمیبینید اقای فهیم؟ فرزاد:چرا میبینم ولی داییش دم در منتظرشونه زند:کارم زیاد طول نمیکشه الان میاد فرزاد چشم غره ای بهم رفت و با دست مشت شده از جلوی در خودشو یه کم عقب کشید زند:من جواب میخوام ازت مهرناز -اقا خواهش میکنم بزارید من برم زند:باشو برو ولی بالاخره من جواب بله رو از تو میگیرم با حالت ضعف از در کلاس زدم بیرون سیاوش با مینا و نازی در حال خنده و شوخی بودن که با دیدنم سیاوش گفت:مهرناز برو کوچه بالایی شوهر اخموت تو ماشین منتظرته چی کار کردی انقدر عصبانیه ؟ -هیچی چیز مهمی نیست فعلا خداحافظ ازشون جدا شدم و با سرعت خودمو به فرزاد رسوندم در ماشینو باز کردم و جلو نشستم فرزاد نگاهش به رو به رو بود و پاشو روی گاز گذاشت و ماشین تقریبا پرواز کرد داشتم از ترس سکته میکردم -فرزاد یه کم اروم تر برو من میترسم فرزاد:حرف نزن نمیخوام چیزی بشنوم -به خدا من نمیخواستم ............ فرزاد:اگه نمیخواستی دو ساعت وای نمیستادی به حرف زدن -ولی من............... فرزاد تقریبا داد زد :هیچی نمیخوام بشنوووووووووووووم جلوی در خونه نگه داشت بغض داشت خفم میکرد بدون خداحافظی از ماشین پیاده شدم درو محکم کوبیدم و به سمت اتاقم رفتم حتی به خانم جون هم نگفتم چمه فقط در اتاقمو قفل کردم و خودمو رو تختم انداختم و بغضمو ازاد کردم اخه من که کاری نکردم اون همش به من نزدیک میشد تازه خود اقا فرزاد دستور داده بودن کسی از ازدواجمون خبر دار نشه حالا سر من بی چاره دادم هم میزد اصلا ازش توقع نداشتم انقدر گریه کردم که رو تختم تخوابم برد با نوازش موهام اروم چشمامو باز کردم هنوز چشمام پف داشت فرزاد بالاس سرم نشسته بود و با پشت دستش گونه هام و موهامو و چشمامو نوازش میکرد با دیدنش ناخوداگاه اخم هام تو هم رفت و رو مو برگردوندم فرزاد:شیطونک من هنوز قهره؟ خو من اشتباه کردم بلند شو دیگه نه ناز کردن حال میداد مخصوصا این که نازکشی مثل فرزاد داشته باشی روم خم شد و گونه مو بوسید فرزاد:پاشو فدات شم دیگه میدونم ناهار نخوردی ضعف میکنی ها -نمیخوام گشنم نیست فرزاد:خوب منم هنوز هیچی نخوردم به خاطر من بلند شو با هم ناهار بخوریم ببین خانم جون برامون قرمه سبزی درست کرده -نمیخورم فرزاد دستاش بهم مالید و با حالت خبیثانه ای گفت:باشه قبول ولی از اون جایی که من توان گرسنگی ندارم و یه موجود خوردنی و خوشگل الان روی تخت دارم اونو میخورم قبل از اینکه بخوام حرفی بزنم لباش رو لبام نشست و به مدت طولانی بوسیدم بالاخره ناز کردنام تموم شد و کنار هم ناهارمونو خوردیم فرزاد:مهرناز دیگه دلم نمیخواد با این مردک حتی حرف بزنی یه ماه دیگه بیشتر نیست خواهشا -من که خودم نمیرم حرف بزنم که اون خودش همش به من چسبیده جنابعالی هم اجازه نمیدید من بگم ما ازدواج کردیم تا هم خیال خودم و هم خیال اونو راحت کنیم فرزاد:لازم نکرده خانوم خانوما من خودم بهش حالی میکنم که دست از سرت برداره -اوکی عزیزم فقط یه خواهش کوچولو دارم ازت فرزاد:شما جون بخواه عزیز دلم -من امروز سر کلاس اصلا درس رو نفهمیدم میشه برام دوباره توضیح بدی فرزاد اخمی کرد و گفت :اونوقت حواست دقیقا کجا بود؟ -اووووووووووم دقیق دقیقشو بخوای تو نخ شما فرو رفته بودم فرزاد:د نشد مهرناز خانم از این به بعد باید حواست کامل به درست باشه و مطلب مهم دیگه این که باید واسه ی کنکور خودتو اماده کنی -یعنی برم دانشگاه؟ فرزاد:نه پس بشین تو خونه بچه داری کن !حرفایی میزنی ها دلم میخواد تو مدارک تحصیلی بالاتر بری وجود من باید باعث پیشرفتت بشه نه اینکه جلوشو بگیره اوکی؟ -من که از خدامه تو خودت میدونی که من چقدر به درس علاقه دارم فرزاد:افرین دختر ناز حالا بیا بشین تا برات درس امروز رو توضیح بدم کنارش نشستم و کتاب و دفترامو پهن کردم شروع به درس دادن کرد چند وقت یه بار محو چشمای قشنگش میشدم دلم میخواست شیطونی کنم ولی اخم قاطع فرزاد باعث میشد جلوی خودمو بگیرم فرزاد:لاالاالله بچه جون انقدر شیطونی نکن تمرکزمو از دست میدم مثل بچه ها لبامو غنچه کردم و پاهامو تکون دادمو و با لحن بچه گونه ای گفتم:اخا معلم خو من حوشلم سر رفت دیده تو اصلانشم به من زنگ تفریح نمیدی فرزاد به سمتم اومد جیغ کوچیکی زدم خواستم فرار کنم که فرزاد زودتر منو توی بغل خودش اسیر کرد و اروم زیر گوشم زمزمه کرد:جوجو یه کاری نکن یه لقمه ی چپت کنم بشین سر جات بزار درسمو بهت بدم بچه ی خوبی شدم و گذاشتم فرزاد درسشو کامل بهم داد نزدیک غروب بود که ازم خداحافظی کرد و رفت توی حیاط مدرسه نشسته بودم و تست های زیستی که فرزاد برام در اورده بود تا واسه کنکور کار کنم حل میکردم مینا:زندگی با اقامعلم چطوره؟ -عالی بهتر از این نمیشه نازی:مهرنازی جون من برو یه جور با دلبری سوالای امتحان میان ترمو ازش بگیر -برو بابا سر درس که میشه دقیقا همون اقای فهیم بد اخلاق همیشگی میشه مینا:بچه جان عرضه داشته باش بگیر سوالارو دیگه -گم شید بابا زنگ اخر بیرون اومدیم و با خنده به سمت ماشین رفتیم که اقای زند صدام زد نگاهم به ماشینش افتاد الان فهمیدم این همون ماشین همیشگیه که اسکورتم میکرد همون ماشین مشکی -بله اقا زند:فهیم چی میگه؟ -در چه موردی اقا؟ زند:میگه با هم ازدواج کردید میگه زنش شدی راست میگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سرمو پایین انداختم و اروم زیر لب گفتم:بله اقا ما عید عقد کردیم زند وای بلندی گفت و اروم زمزمه کرد:چرا؟اون چی داشت که من نداشتم اخه؟ -اقا بهتره تمومش کنیم الان اگه بیاد باز عصبانی میشه البته حق


مطالب مشابه :


رمان دبیرستان عشق

دنیای رمان - رمان دبیرستان عشق - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران




رمان دبیرستان عشق 3

رمان دبیرستان عشق 3. غذامو خوردم و به سمت اتاقم رفتم یه صندلی کنار میز تحریرم گذاشتم و کتاب




رمان دبیرستان عشق 7

رمان دبیرستان عشق 7. هفته پیش رفته بودیم خونه ی مریم اینا و سپیده رو برای کاوه خواستگاری




رمان دبیرستان عشق 10 ( قسمت آخر )

رمــــان ♥ - رمان دبیرستان عشق 10 ( قسمت آخر ) - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو




رمان دبیرستان عشق 5

رمان دبیرستان عشق 5. مهرداد به شوخی گفت:به به اقا فرید چشم ما روشن با خواهر ما خلوت کردی که چی؟




رمان دبیرستان عشق

رمان عاشقانه دلتنگی. صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | طراح قالب




رمان دبيرستان عشق 11

دنیای رمان - رمان دبيرستان عشق 11 موضوعات مرتبط: رمان دبیرستان عشق [fereshte69] تاريخ : ۹۲/۰۲/۱۹




رمان دبیرستان عشق 6

رمـان رمـان♥ - رمان دبیرستان عشق 6 - مرجع تخصصی رمان - ♥رمـان رمـان




رمان دبیرستان عشق 8

رمـان رمـان♥ - رمان دبیرستان عشق 8 - مرجع تخصصی رمان - ♥رمـان رمـان




برچسب :