رمان تو از ستاره ها اومدی 36
یخ کردم همه بدنم یهونفسم قطع شد به گوشام اعتمادنداشتم خدای من چی میشنیدم ازفرزاد؟خدایااگه خوابه خیلی خواب شیرینیه ولی انگارخواب نیست خدایایعنی فرزادمنودوست داره؟یعنی.......
دستایی که روی کمرم نشستن ومنوبه خودم اوردن نگاهم کشیده شدبه مردمک لرزونش به چشمای خمارش به احساسی که توچشماش موج میزدودیوونم میکرد
-فرزادمن..نمیدونم چی بگم
بادستش گوشه ای ازموهاموبردتوی شالم وصورتموبین دستاش گرفت ونگاهشودوخت به چشام
-میدونم شایدبهم احساسی نداشته باشی ولی من دوست دارم نفس خیلی وقته شدی رفیق تنهاییام خیلی وقته شدی ملکه ذهنم میخوامت خیلی وقته دلم میخوادبگم بهت اعتراف کنم دوست دارم ولی نمیتونستم میترسم پسم بزنی نفس میترسم بری وتنهام بزاری میدونم نامردی کردم نفس بهت قول داده بودم بهت دست نزنم چه برسه ببوسمت ولی دل اینارونمیفهمه وقتی یکیودوست داره شده دیگه نمیتونی جلوشوبگیری ولی درک کن خانومی خیلی سخته زنت پیشت باشه همه چی تموم باشه دوستش داشته باشیونتونی بهش حتی دست بزنی خیلی سخته برای یه مردزنشوداشته باشه ولی حس مالکیت خفش کنه ونتونه ابرازش کنه نامردی منوببخش نفس
باچشمای گردوهاج وواج نگاش میکردم احتمالافرزادقاتی کرده بودیاسیم پیچی های من اشکال پیداکرده بودشایدم رفته بودم تورویاهای دخترونم
اخه ازفرزاداین حرفا؟؟؟؟؟عمرابهش نمیادباباچشاموباگیجی دوباره بستموبازکردم نه واقعی بودنفسم بالانمیومدهنوزم باورنمیکردم این حرفاروازفرزادبشنوم نگاش کردم زل زده بودتوچشمام خجالت کشیدمونگامودوختم پایین
-نفس ناراحت شدی؟
-.من یعنی ....من فرزادمن
-توچی؟
-نمیدونم
-چیونمیدونی
-فرزادحرفات..
لبخندی زد
-حرفام چی؟عجیب بودن برات؟فک کردی سربه سرت گذاشتم؟نه نفس این یه حقیقته که این مدت توسینه من دفن شده ونمیخواستم بگم ولی رسواشدم نفس دلم رسواشدنتونست طاقت بیاره نامردی کردپای قولش نموندفرزادی که همیشه به قولاش اعتمادداشتی اینبارقولشوشکست ونامردی کرددرحقت...من....
انگشتموروی لباش گذاشتم ازچشماش نگرانی وتشویش میباریددیوونم میکردن این چشما نبایدمیزاشتم همچین فکری کنه
بابوسه ای که به سرانگشتم زدبه خودم اومدمودستموازلبش برداشتم ولی اون پیش دستی کردوکفت دستموگذاشت بادستش روگونش ونگام کردیجورخاص
-نفس توچی؟حسی نسبت بهم داری؟میتونی یذره من نامردودوست داشته باشی؟
خدای من الان چی بگم؟نمیخواستم حالاحالاهادستم روشه پیشش ولی.....شایدموقعش بودولی گفتنش اعترافش خیلی سخت بود
تمام احساسم میدونستم ازچشمام دادمیزنه هرچی عشق بودریختم توچشماموخیره شدم تواون چشمای منتظرومضطرب وخواستم لب بازکنم که خیره گی چشماش توچشمام همه چیومعلوم کرد و اروم بالباش لباموبست قلبم فروریخت حس کردم یه چیزی درونم فروداومدبوسه های تبدارش روی لبای بی حرکت من دستایی که منوسمت خودش میکشیدن این احساسات قوی این عشق این لحظه این همه شادی باورنکردنی باعث شدقطره های اشک بی اختیارازگوشه چشمام راه افتادن وصورتموخیس کردن اشکایی که روی صورت فرزادم میریختن قلبمم که روسینش گذشاتم درست روقلبش خدای من!
تپشش خیلی واضح بوداروم لباشوجداکردونفس عمیقی کشیدودوباره بوسه کوتاهی بهشون زد بوسه ای که بیشترازدوبارقبلی بهم چسبیدطعم دوست داشتن وعشقومیدادحالادیگه هیچ دلهره ای نداشتم بااین بوسه ثابت شدبهم واقعادوستم داره وقلبم لبریزازشادی شدهنوزچشماموبازنکرده بودم که کشیده شدم سمت سینش وسرم روی سینش قرارگرفت ودستای مردونش دورکمرم قفل شد بوی بدنش بابوی ادکلنش قاتی شده بودبوسه ای به سرم زد
-من جوابموگرفتم ازچشمات نفسم میدونم سخته احساستوبزبون بیاریش ولی من صبرمیکنم تااون روزی که بهم بگی توهم منودوست داری میخوای پیشم بمونی تااون روزصبرمیکنم به امیداونروزهرروز100هاباربرات تکرارمیکنم دوست دارم تونفس منی خانوم منی زن منی نمیزارم دست هیچ احدی بهت بخوره تاجون دارم تانفس میکشم نمیزارم اب تودلت تکون بخوره دوست دارم خانوم کوچولوی شیطون!
بغلش گرم گرم بوداشکای منم روان قطع نمیشدن دلم ازاین همه شادی پربودمیخواستم ساعت هاتوبغلش باشم وگریه کنم دلم خالی بشه دستموروی بازوش گذاشتموفشارش دادم وجوابم فشاری بودکه همون بازوهابه کمرم واردکردوبوسه ای که روی پیشونیم کاشت!
نمیدونم چقدرگذشت که به خودم اومدموازبغلش تکون خوردم هوامه داشت منم که تویه گوله بخاری بودم یه لحظه لرزیدم پشتم بهش بودهرم نفسهاشوازپشت گردنم حس میکردم وصدای خندونشو
-میبینی بغلم چه خاصیتایی داره؟عین بخاریه برای روزای سردت هروقت سردت شدبیااینجافقط برای توعه
خندم گرفت ودلم قرررفت
-ایش خودشیفته شدیافرزاد
-اااا؟اینجوریه خانوم؟
-بله آقا
-نشونت میدم نفس خانوووووووم
لبخندی زدموبلندشدم ازش خجالت میکشیدم خاک توسرم حالاکه اتفاقی نیوفتاده من اینطورقرمزمیکنم اگه اتفاقی بیوفته چی میشه؟هی وااااای من ازدست رفتم
-بانوبریم خونه؟
-بله
کیفموروشونم انداختم وراه افتادم
-کجا؟کجا؟
برگشتم
-میرم سمت ماشین دیگه
-صحیح اما...
اومدجلوودست انداخت کمرم
-ازاین به بعدتنهایی جایی نمیری خانوم وقتی من هستم ایجا(اشاره کردبه بغلش)میرین
-اااا؟خجالت بکش فرزادیکی ببینه چه فکرایی میکنه؟
همینطورکه چسبیده بهش راه میرفتم دم گوشم بایه خنده پرشیطنت گفت
-فکرررررررررای خوب ازاون خوباش
-پررو
کمی هلش دادم اونورچه زودپسرخاله شدش
خودمم خندم گرفت واقعادیوونه بودما
گرمی دستشولابه لای انگشتام حس کردم لبخندم عمیقترشدصدای زمزمشوشنیدم
-عیب نداره بانونوبت ضایع کردن ماهم میرسه
-خیالی نیست برسه
-میبینیم دیگه!
باهم سمت ماشین رفتیم وسوارشدیم
تاراه افتاد اهنگ بازکردابروهام پریدبالافرزادی که تاچندماه پیش اهنگ نداشت توماشینش حالاداشبوردماشینش پربودازفلشای رنگارنگ تکیه دادم به صندلی وبه اهنگ گوش دادم
تورو اونقدر میخواد دلم که هرلحظه بات
خوبه و تنگ میشه همیشه و زود برات
تورو اونقدر میخواد که این دلم پا به پات
میاد هیچکس نمیتونه باشه بجات
واسه خاطر تو من از همه بردیم
بدون از همه گذشتم تا به تو رسیدم
تا تو و نگاتو خنده هاتو دیدم
طرح زیبای چشاتو تو دلم کشیدم
با تو همیشه خوبم
کنار تو میمونم
دیگه گذشته ها گذشته
تنها تویی وصل جونم
جز اینکه با تو باشم
آرزویی ندارم
راضیم از تموم احساس
تو که باشی فقط قلب من تا ابد
واسه موندن کنار دلت میزنه
تورو دوست دارمو انتظارم ازت
اینه تنهام نذاری قلب من میشکنه
واسه خاطر تو من از همه بردیم
بدون از همه گذشتم تا به تو رسیدم
تا تو و نگاتو خنده هاتو دیدم
طرح زیبای چشاتو تو دلم کشیدم
با تو همیشه خوبم
کنار تو میمونم
دیگه گذشته ها گذشته
تنها تویی وصل جونم
جز اینکه با تو باشم
آرزویی ندارم
راضیم از تموم احساسی که پات میذارم
(باتوازاحمدسعیدی)
وقتی اهنگومیخوندپخش خودشم بااون میخوندومدام برمیگشتونگام میکردولبخندمیزدوهی ماشینواینوراونورمیکردمنم ازترس وهیجان چسبیده بودم به دروبروبرنگاش میکردم یه پادیوونه شده بودانگار18سالشه عین 18ساله هاهیجان داشت تاالان اینجورندیده بودمش باچشای گردودهن بازنگاش میکردم خدای من چش شده این بشر؟سرش که جایی نخوردیعنی چشه اخه؟
جلوی درکه رسیدیم نفس راحتی کشیدم که یهواشین ازجاکنده شد وجیغ منم هوارفت تاجلوی درورودی بایه سرعت وحشتناک روسنگ ریزه هامیروندومن فقط جیغ میزدم بایه ترمزباهمه تشکیلاتم پرت میشدم جلوکه بازوموکشیدپرت شدم سمت اون
بلندبلندمیخندید
-حال کردی؟
چپ چپ نگاش کردم و
-نخیرررراین کجاش حال داشت سکته کردم؟
-خب حالاتوهم انقدربزرگش نکن کاری نکردم که
-کاری نکردی؟فرزادداشتی دستی دستی به کشتنمون میدادیا
-یادبگیرازاین به بعدهمن برنامست برای همیشه
-اونوقت چرا؟
-چون....
خم شدروصورتم
-چون حرف دلموگفتموالان خیلی خوشحالم که میدونی
هاج وواج نگاش میکردم چه رمانتیک شده این تواین دوساعت؟
-اهم ...خب دیگه من خوابم میادمیرم بخوابم شبخوش فرزادفردامیبینمت
دروسریع بازکردموراه افتادم
صدای بازشدن درماشینوشنیدم وصدای ریموت دربیرون که بسته شد وصدای قدمهایی
قدمهاموتندترکردم وزودخودمورسوندم اتاقمودروبستم تکیمودادم به درقلبم تندترمیزدانگارازچیزی میترسیدم خدای من چم شده؟
تاوقتی که نمیدونستم دوسم داره حس میکردم پیشش امنیت دارم ولی الان که خودش گفته میترسم بهم دست بزنه یاپیشم باشه؟
خدایامن چم شده؟بازم تشدیداحاساساتم کاردستم داده
لباسامودراوردمورفتم زیردوش اب سردیکم خوبم کردیه بلوزوشلوارپوشیدمورفتم توتخت خوابیدم
باحس خواب الودگی خیلی زیادرفتم پایین ساعت6ونیم بودمخم اصلاکارنمیکرد سفره ورچیدموچاییم دم کردم سرموگذاشتم رومیزواروم خوابم بردباحس کشیدن صندلی سرموبلندکردمثل همیشه شیک وخوشتیپ
-سلام...صبح بخیر
-سلام .ممنون
چشماموکامل بازکردم اخماش حسابی توی هم بودوایان چشه؟شب عین بلبل چه چه میزدالان؟؟؟؟
دیوونه
-چیزی شده؟
-نگام نکردپس چیزی شده!
-نه
بلندشد
-کجامیری؟توکه چیزی نخوردی؟
نگاهشودوخت به چشمام
-میل ندارم...خداحافظ
کیفشوبرداشت وبه راه افتاد حرف تودهنم موند
این چش بود؟
ساعتونگاه کردم3بودتانیم ساعت پیش بایدمیومدباسلیقه میزوچیده بودمومنتظرش بودم خدامیدونه صبح باچه وضعی انتخاب واحدکردمواومدم ناهارگذاشتم
دیگه بایدپیداش میشد که نشدساعت5بودومن همینجورچشم دوخته بودم به در
وگوشی تلفن تودستم بودکه زنگ بزنه
اخرش ساعت8بودکه هواتاریک شده بودنتونستم تحمل کنم وشمارشوگرفتم
چندتابوق زدبرنداشت کم کم داشتم واقعانگران میشدم مانتووشالموپوشیدمورفتم دم درونگاه کردم کوچه توسکوت بودوهواسردنم نم بارون میومدوهرازگاهی رعدوبرق خدایایعنی چی شده؟
دوباره رفتم توخونه وشمارشوگرفتم داشتم قطع میکردم که صداش اومد
-بله
-فرزاد
-بله
-کجایی تو؟
-توراهم
وقطع شدگوشی تودستم خشک شد
زیرگازوروشن کردم ظهرحتی وقت نکردم خودم ناهاربخورم عصبانی بودم ازدستش این کاراش چه معنی میده؟میگه دسوتم داره ولی اینجوری میکنه
دربازشدوقامتشودیدم موهاش خیس بودم کم وبیش روصورتش چسبیده بودن دلم ضعف رفت یهودروکه بست تازه منودیدکه بلندشده بودمونگاش میکردم
-سلام ...خوبی؟
-...
-کاری داشتی زنگ زده بودی؟
بایه لحن نه چندان صمیمی باهام حرف میزدواین باعث میشدبیشتر عصبانی بشم وکنترلموازدست بدم
-نبایدزنگ میزدم؟جرم کردم؟کاراشتباهی کردم زنگ زدم بهت تاببینم ازصبح که رفتی کجایی؟نه خبری نه چیزی توحتی ناهارم خونه نیومدی حتی یه زنگ نزدی بگی لعنتی من نمیام خونه نگران من نشو
هرلحظه صورتش قرمزترمیشدولی من حالیم نبود
-تو نگران من شدی؟تودل گرون من شدی که نکنه بلایی سرم اومده؟اوه خدای من نفس تونگران شدنم بلدی؟احساس داشتن به کسی هم بلدی؟ بلدی چجوری ضدحال زدن؟بلدی چجورله کردن غرورکسی رو؟
خدای من این چی میگفت؟
-منظورت چیه؟
قاتی کرد کیفشوانداخت زمین واومدسمتم
-منظورم؟میخوای بدونی منظورم چیه؟توی لعنتی بودن کنارمن رونمیخوای ازصدای قدم من میترسی؟وقتی میخوام بیام طرفت عین بیدمیلرزی حتی صبرنمیکنی بهت یه شببخیربگم بری بخوابی
جوری رفتارمیکنی انگار...انگارتمام این مدت بهت نظرداشتمودارم انگارمن احمق ازت استفاده میکنم جوری فرارمیکنی انگارتاحالابزوربهت دست زدم اینارم میفهمی نفس؟میفهمی لعنتی یانه؟
دادمیزدرگ گردنش زده بودبیرون وبازوهای منوگرفته بودتودستش وخم شده بودتوصورتم
خشک شده بودم خدای من،من چه فکری میکردم اون چه فکر میکرد؟من دیشب بخاطریه حس مزخرف ازکسی که تواین7ماه حتی یه بارم ندیده بودم باچشم بدنگام کنه ترسیدم حس کردم میخواد ازم استفاده کنه واون فهمیده بود
بازوموول کردودستشوکشیدتوموهای خیسش وپشتشوکردبهم
-فک کردم وقتی ازاحساسم نسبیت به خودت بهت بگم دیگه باهام راحتی میری میای پیشم میمونی دیگه فراروگریزی باهم نخواهیم داشت دیگه عذاب نمیکشیم که به قراردادلعنتی خیانت کردیم دیگه سردرگم نمیمونیم که طرفمون دوسمون داره یانه ولی اشتباه ک میکردم نفس توبچه ترازاونی که بفهمی توی رابطه چه چیزامهم ان چه چیزابایدبلدباشی من حتی ازاحساس توبه خودم مطمئن نیستم ونمیدونم فقط به حس خودم تکیه کردمومیخواستم باودن کنارت این شانسوبه خودم بدم که پیشم باشی ولی انگار.....بازم اشتباه کردموچوبشم خوردم چشمات دیشب توماشین بهم فهموندکه ذره ای اعتمادبهم نداری واین خیلی معناهابرای من داره....درواقع تونمیتونی خودتوبااین رابطه وفق بدی تومنوتوقالب یه دوست پسرمیبینی نه کسی که میخوادزندگیشوبازندگیت تقسیم کنه ........متاسفم که اذیتت کردم
کیفشوبرداشت ورفت تواتاقش!
منم همچنان خشکم زده بودحرفاش عین حقیقت بودمنه احمق توعرض چنددقیقه همه اعتکمادی که بهش داشتموباخته بودم خدای من حرفاش میسوزوندم داغونم میکردن تازه حس میکردم معشوق بودن کسی چه حسی داره
روی زمین نشستم یعنی همه چی خراب شد؟
منم همچنان خشکم زده بودحرفاش عین حقیقت بودمنه احمق توعرض چنددقیقه همه اعتکمادی که بهش داشتموباخته بودم خدای من حرفاش میسوزوندم داغونم میکردن تازه حس میکردم معشوق بودن کسی چه حسی داره
روی زمین نشستم یعنی همه چی خراب شد؟
به همین اسونی؟فرزادپسم زد؟
نه نه نمیتونم تحمل کنم بغض گلوموگرفت نمیزاشتم اینجوربشه منکه میدونستم چه حسی بهش دارم پس نمیزارم ناراحت بشه بایدروشنش کنم حرفاش حقیقت بودراست میگفت این همه مدت اون بیشترازهرکسی بهم محبت کرده بودوحالانوبت منم بودرفتم دم اتاقش چراغ اتاقش خاموش بود ولی میدونستم نخوابیده اروم دستگیره روپایین کشیدمورفتم داخل روتختش نشسته بودوپنجه هاشوتوموهاش زده بود یه تیشرت فیدباشلوارورزشی سرمه ای تنش بود دروبستموهمونجاوایستادم بایدمیگفتم این اشتباه من بودرنجونده بودمش درحالیکه حقوبه خودم یمدادم چه احمقانه
بغضموقورت دادم
-فرزاد...من بابت اتفاقی که افتادمتاسفم...یعنی میدونم که گفتن متاسفم چیزیودرست نمیکنه ولی کاری ازدستم برنمیاد
هیچی نکردطبیعی بودرفتم جلوروی زانوهام نشستم درست دوقدم باهاش فاصله داشتم بغضم داشت کم کم میترکید
-توراس میگی من هیچ درکی ازیه رابطه ندارم نمیدونم تویه رابطه چیاهست شایدبخاطراینه که اصلاتجربه ای ندارم
اشکام سرازیرشددستموبردم جلووروی دستش گذاشتم سرشوبلندکردونگاه یخ زده وسردشوکه توش خستگی موج میزددوخت توچشام اشکام بیشترشد
-فرزادمن هیچ وقت دوست پسری نداشتم بایه جنس مذکری جزخودت ارتباطی نداشتم که بدونم این چیزارومن همیشه یه بچه بودم برای همه برای خودم سنم بزرگه ولی نمیفهمیدم فرزادمن دوست پسرنداشتم که بدونم یه مرداززنش بغیرازپخت وپزورسیدن به خونه زندگی چه انتظارایی داره
مامانم که زودرفت وایناروبهم نگفت اونقدردرگیرمشکلاتمم بودم که خودم یادنگرفتم یعن یتادیشب که حرف زدی هیچ اینده ای برای خودم تصورنمیکردم که بخوام برای روابط خودموشوهرم برنامه بچینم دیشب توماشین وقتی اون حرفارومیزدی نمیدونم چم بودفرزادبخداازقصدنبودترسم ازقصدنکردم اون کاراروازقصدازت فرارنکردم همش غیرارادی بود
نگاهش همونطوریخ بود فایده نداشت نه توضیحی نه تفسیری فرزادمثل دفعه های پیش نبودهرکیم بودبرنمیگشت من غرورشوزیرسوال برده بودم غرورم یعنی مهمترین چیزتوزندگی مردا!!!
اشکموپاک کردمواروم بلندشدم حس میکردم چیزی توگلومه نمیتونستم نفس بکشم سخت شده بودبرام هوا پشتموکردم بهش تاخواستم قدمی بردارم که دستی گرم دستموگرفت چشاموبستم تپش قلبم رفت روهزار
نفسشوکنارگشم حس کردم ودستی که روی شکمم قرارگرفت وکشیدتم عقب چسبیدم بهش اشکم چکیدوبازچکید
سرشوفوکرده بودتوگردنم ونفس میکشید همه وجودم پرارامش شد میخواستمش ولی قادرنبودم بگم پس
برگشتم طرفش ونگامودوختم تواون دوتامردمک لرزون نورکمی ازبالای شیشه اتاق به اتاق میومدازپذیرایی وتصویرچشماش به وضوح جلوم بودن توی چشماش یه نمی بودوپرازاحساس خودموپرت کردم توبغلشوسرموچسبوندم به سینش ودستاموازپشت قفل کردم توکمرش این فرزادمن بوداین فرزادمهربون بوداین اون مردی بودکه من دوستش داشتمودارم اشکام میومدن بااین کارش بااین بخشش بازم پیشش شرمنده شده بودم
-فر...زاد
-هیس هیچی نگوهمه چی تموم شد
-ولی فر..
-گفتم حرفی نزن نفس بزاروجودتوحس کنم
ساکت شدم اروم کشوندتم روتخت وبادستش مجبورم کرددرازبکشم بغلم کردهردوبه پهلوبودیم وسرموزیرچونش قایم کرده بودم
-نفس
-بله؟
-یه قولی میدی؟
-اره
-دیگه هیچوقت نزارمثل دیشب حس کنم که نمیخوای منو
-قول میدم فرزاد....منوببخش فرزاد
-نفس گفتم دیگه تموم کن وحرفی نزن
-فرزادبگوبخشییدی منو؟
-کمی ازم فاصله گرفت ونگام کرد
-ازت ناراحت بودم ولی دلیل نمیشدازت دست بکشم حتی اگه نمیومدی هم نمیزاشتم جایی بری شب میاردمت پیش خودم یعن بخشیدمت
-عه؟/پس سرم کلاه رفت دیگه
-اره دیگه یه کلاه بزرگ رفت
خندیدخدای من این همه جذابیت ازکجاست؟چرااینجورمیشم؟میخوامش ولی زوده بگم
-بخوابیم؟
-الان؟
-اره خیلی خستم نفس
-ولی شام چی؟
-بعدامیخوریم دیگه خب؟
-باشه بخواب منم میرم بیرون
یه نگاه خیلی بدانداخت بهم باتعجب نگاش کردم
-تونمیفهمی یاخودتوزدی به اون راه؟
-منظورت چیه فرزاد؟
-من گفتم بخوابم یاگفتم بخوابیم؟
-گفتی بخ....
-گفتم بخوابیم یعنی شامل توام میشه یعنی میخوام باتوبخوابم میگیری این حرفو؟
لبموجوییدم واقعاخنگ بودمااااااا
سرموانداختم پایین وباخجالت اروم زمزمه کردم
-خب ببخشیدحواسم نبود.
-پووووووووف باشه حالامونده ولی کم کم میری توباغ
دستموکشیددوباره رفتم توبغلش
-یعنی خودم کم کم یادت میدم چجوری بایدباشی
ملافه کنارتختوکشیدروی دوتامون ودستشوانداخت روکمرموبیشترکشیدتوطرف خودش چسبیدم بهش
-ازامشب تااخرعمرت کنارمن میخوابی این یه دستوریایه قانونه که مجبوری انجامش بدی فهمیدی؟
پیرهنشوچنگ زدم یکم برام سخت بودولی بایدعادت میکردم چون خودمم دوست داشتم
-فهمیدی یایجوردیگه بفهمونم؟
چشاش شیطون شده بودودوخته شده بودن رولبام
-اره اره فهمیدم باشه
زودسرموقایم کردم توگردنش خندیدازاون خنده های مردونه
-وقتی خجالتی میشی خیلی خواستنی میشی نفس میترسم نتونم جلوی خودموبگیرم
-فرزاددد
-خب چیه؟زنمی
-هرچی
-خب باباخانوم الان اخمومیشه منم کم طاقت بایدنازکشی کنم همش
-وظیفته
-انقدرنگووظیفته قبلناوظیفه نداشتی اماازدیشب یه وظایفی داری پس کاری نکن وظایفتو بهت یاداوری کنماخانوم خوشگله
-خیلی بی حیایی فرزاد
خندید
-بخواب ببینم حرف نباشه
چشاموبستم توی بغلش گرمش بودم یه حس خوب یه حس ناب یه حسی که تاالان تجربش نکرده بودم خوابم نمیومدولی نمیدونم چجورشدخوابم برد
بااحساس اینکه ابشارتوصرتم روانه هستش چشاموبازکردم ودوعددچشم خندونوجلوی چشمام دیدم
-سلام نفس بانوصبح عالی متعالی خوبی عزیزم؟
بادستم اب صورتموگرفتموخیره شدم به دستش که لیوان اب بودبدجنس باغیظ واخم وحرص چشم دوختم توچشماش تانگاهمودیدپقی زدزیرخنده حالانخندکی بخند
بلندشدم نشستم
-وای...خانوموببین قیافش چه بامزه شده
-فرزادخودتومرده بدون
-عمراخوشگلم
هجوم بردم سمتش که بلندشدوایستاددم در
-بیاعزیزم بیاببینم چقدرمیتونی دنبالم بیای
-فرزاااااااد
دوییدم سمتش که باخنده فرارکردرفت توحیاط هنوزکرختی خواب توتنم بوداماحرصم گرفته بودودلم میخواست حسابی بزنمش دنبالش رفتم من جیغ میزدم وهمش میگفتم میکشمت اونم حسابی ازخجالتم درمی اومدوحرصم میدادیه کلکی سرم اومد اروم رفتم سمت درختاوقایم شدم
-الووووووووو جناب سروان نفس
-......
-بانوی من؟
-.
-خانومی؟کجارفتی؟نکنه گرخیدی؟
اومده بودنزدیکم بهترین فرصت بود اروم رفتم سمتش تاخواستم بادمپایی بزنمش یهوبرگشت وواقعاگرخیدم تاخواستم بکشم عقب خنده شیطونشودیدم وگیرکردم توبغلش
-کجاخانوم خرگوشه؟تشریف داشتید فعلا
کل خشم وحرصم رفت وتبدیل شدبه یه حس خاص نگام همینطورتوچشامش گره بودکل اجزای صورتش میخندیدبوشول اول صبحی داره دل میبره ها
-چیه؟خنده داره؟
لپموکشید
-ضایع شدیاخانوم کوچولو
-نخیرم
-بلیم
-فرزادولم کن
-نمیخوام
-چرا؟
-برای اینکه چ چسبیده به را
وای خدای من بدجورشیطون شده بودنمیتونستم جلوش وایستم رسماکم اورده بودم
-خب..خب بریم صبحونه بخوریم دیگه من گشنمه
چشاویدورچرخوند
-ازاین روشاواسه فرارم بلدی؟
یه لبخندمکش مرگ ماهم زد
-خب واسه اولین باردلم واست سوخت ولت کردم ولی دفعه بعدعمراولت کنم
-ایششششششششششش
ولم کردوپست سرم راه افتاددم اشپزخونه که رسیدم اووووولالاچه کرده اقافرزاد
-خوشت اومدبانوی من؟
-اوهوم یه پاکدبانوشدیاواسه خودت وقت شووورکردنته
صندلیوکشیدمونشستم روبروم نشست
-حالاکجاشودیدی؟میخوام قبل شوورکردن زنم بگیرم
بلندخندیدیم
-مگه نگرفتی؟
-حالاچرایکیشوگرفتم ولی بس نیست که تاسقفش جاهست
-سقفش؟
-اره دیگه تا4تاجادارم میتونم بگیرم
-بله؟؟؟؟؟؟
داشت لقمشومیخوردبادیدن قیافه اخوی من لبخندگله گشادی زد
-باباشوخی کردم جدی نگیرخب
-باراخرتون باشه ها
-چشم بانو
صبحونه روبادلقک بازی فرزادخوردیم قدیمامن دبقک بازی میکردم اخمای اقابازشه الان جامون عوض شده بود
دستموگذشاته بودم روشکمم ومیخندیدم به اداهاش واقعاغیرقابل باورشده بودفرزادولاین سبک بازیا؟بابااین ازمنم بچه تربوودولی قیافش خیلی جدی واخموبودهمینجورمیخندیدیم که یهویه ماچ ابدارنشوندرولپم خندم قطع شد
نفسشوکنارگوشم حس کردم
-قربون اون خنده هات بره فرزاد
یخ کردم خدای من چیشده؟من اینهمه تغییروتووجودفرزادنمیتونم هضم کنم عادت کرده بودم به اینکه باهاش صحبت معمولی داشته باشم ولی الان یهویی وضع عوض شد!
هنوزتوشک بودم که صداش ازبیرون اومد
-خانوم خوشگلهههه شورهرت داره میره ها
مثل خنگابلندشدمورفتم دم در
-داری میری؟
-اره دیگه
-به سلامت مواظب خودت باش
اخماشوکشیدتوهم
-فقط همین؟
-واپس چی؟خداحافظی چجورمیشه دیگه
-نچ نچ نگوکه اینم بلدنیستی نفس
-چیو؟
اومدم جلوم وایستاد
-خب خانوماوقتی شوهرشون میرن سرکارچیکارمیکنن؟
-خب کمکشون میکنن کتشونوبپوشن کیفشونومیدن بهشون وتادم دربدرقشون میکنن
-این مال فیلماست توواقعیتوگفتم
-خب...نمیدونم اخه توواقعیت ندیدم که
-چندسالته؟
-امسال میرم21
-یه دختر10سالم میدونه وقتی شوهرش داره میره بره بوسش کنه تودیگه..نچ نچ امیدی بهت نیستاانگار
سرخ شدم دیوونه چه بی حیاشده بودلبموجوییدمونگامودوختم به کتش
-خب نمیدونستم که
خندید
-بیخودواسه من قرمزنشونازنیاتابوسم نکنی نمیرم زودباش ببینم
نگاهش بهش کردم چشماش عجیب شیطون بودن اروم روپنجه پام بلندشدم وصورتمونزدیک کردم صورتشونزدیک کرد
منم نفس بودم حالشومیگرفتم تلافی صبح
نزدیک بودلباش بخوره به لبام که صورتموبرگردوندمویه بوس کوچولووریزازگونش کردم خندید کشیدم عقب
-ای بدجنس باشه اینم قبوله برای شروع ولی بعداقبول نیستا
لبخندی زدم
-برودیگه دیرت شداااااا
-میرم ولی یادت میدم ازاین به بعدخداحافظی واقعی چجوری میشه البته من که دلم نمیادخداحافظی کنم باهات پس میبینمت بانو
لبخندی زدم وتادورشدن ماشینش تاحیاطودیدم وبرگشتم خونه وتکیه زدم به دیوایه حس فوق العاده داشتم خیلی خوب قابل وصف نبود.....
بایه انرژی وصف ناپذیرشروع کردم به تمیزکرن خونه ساعت1بودکه تموم شدزودیه دوش نیم ساعته گرفتم فرزاد2ونیم میومدوهنوزوقت داشتم پس داشتم زیرلب اوازمیخوندمویه تیشرت قرمزپوشیده بودمو ویه شلوارک تازیرزانوی سفیدوموهامم همونطورخیس اناختم پشتم خیلی درازشده بودن ازکمرمم پایین تربودن وبعدحموم فرشده بودن رویدیتگیره پله هانشستموسرمیخوردم پایین یه حالی میداداساسسسسسسی
-یوهوووووووووو
همینطوربرای خودم ذوق درمیکردم که یهوخوردم به یه چیزمحکم وافتادم تویه جای محکم تاخواستم چشاموبازکنم ببینم چی به چی شدکه داغ شدم موهام جلوی دیدموگرفته بودن قلبم رفت روهزارخودش بودباهمون حرارت ولی چراانقدرزوداومده بود؟چشاموبازکردم ونگاهم بانگاه شیطونش تلاقی کرد یه بوس کوچولوکردوسرشوکشیدعقب وانداختم زمین یه نفس عمیق کشیدم ونگاش کردم هنوزدستاش دورشونم حلقه بودن
-فرزاداین چه کاری بودکردی؟
خندید
-چیکار؟
-فرزاد
-ای باباخب چیکارکنم وقتی زن ادم وقتی میای خونه توحمومه نمیاداستقبالت تحویلت نمیگیره بوست نمیکنه بغلت نمیادمجبوری خودت بری بغلش کنی وبوسش کنی دیگه
-ای کوفت
-نچ نچ بی ادب شدیابانو
خندم گرفت
-قربون خنده هات
نگاهشویه دورکامل ازبالابه پایین تیپم بردویه سوت زد
-چیشدی عروسککک چه بهتم میاد
-بله که میادمگه میشه چیزی به من نیاد
اززیردستش زدم بیرونوراه افتادم سمت اشپزخونه
-بله برمنکرش لعنت
رفتم تواشپزخونه
-ضعیفه ناهارحاضره؟
-بله اقابفرماییدسرمیز
-چشمممم
غذاروکشیدمورومیزگذاشتم دستمورفت ودرست کنارش نشوندبابارمانتیک بابافرزاد
-ماخجالت بخوریم یاغذا؟
-کدوموبیشتردوست داری؟
نگام کردازاون نگاه های داغ که کل وجودمواتیش میکرد
-تورودوست دارم بخورم
نگاهم تونگاهش قفل شدباورم نمیشدیه جایی یه لحظه ای فرزاداین حرفوبهم بگه
هنگ بودم که لبخندی زدوغذاشوکشید وبرای منم کشید
-اینجورنگاه نکن دخترغذاتوبخورانرژی داشته باشی
-برای چی؟
-عصرکاری نداری؟
-نه چطور؟
-میریم بازار
-بازار؟واسه چی؟
-برای خریدلوازم تحریرواسه تو
-چیییییییییییییییی؟
-ای بابانفس توکی میخوای دست ازاین جیغ زدنای یهوییت برداری دختر؟گوشم کرشداپ
-ایشششش بگوببینم منظورت چی بود؟
-سه میزنیااااااچندروزبعددانشگاه شروع میشه بریم چنددست لباسی چیزی بخریم برات دیگه
-اهان باشه یادم نبود
طول ناهارفقط حرصم دادوخندیداونقدرحرصم میدادکه نزدیک بودگریه کنم چون جوابی درمقابل شیطونیاش نداشتموفقط حرص میخوردم اونم فقط میخندید بوشول
اخرشم واقعاکم اوردموجوابشوندادمواخاموکشیدم توهم پسره دیوونه منوضایع میکنیومیخندی؟نشونت میدم
بعدغذاظرفاروریختم توظرفشویی وتندتندسفره روجمع کردم وگازوازفلکش بستم ومطمئن شدم چیزخطرناکی روشن نیست همیشه رواین مسائل حساس بودم اخمام حسابی توهم بوداونم بایه نیشخندخوشگل منونگاه میکرددلم میخواست حسابی بزنمش
تانگاهم بهش میوفتادلبخندش عمیق ترمیشدخودمم خندم میگرفت ولی بزورکنترل میکردم تاپررونشه
-اهمممم ممنون چایی که دادی خیلی خوشمزه بود
برگشتم باحرص به این پرروخان نگاه کردم
دستاشوبه علامت تسلیم بالابرد
-خب باباچیه ؟منظورم این بودتوبیابشین من خودم نوکرتم هستم برات چایی هم میارم اصلاهرچی بخوای میارم
-اون که وظیفتههه
بلندشددرست تویه وجبیم وایستاد
-چندباربگم اینقدرنگووظیفته؟یهودیدی وظایف دیگمونشون دا...
-فرزاد
قهقه خندید
-بی حیا
ای جوووووونم خانومم عصبانی شد
-مرض
-چاکرم
-وظی.....
حرفموخوردموخنده اون بدترشد
ایششششش پسره خوشگل ببین چه نازداره میخنده؟شیطون میگه بپربغلشویه دوتاماچ بکن ازش
سرموتکون دادم شیطون شکرمیخوره همچین شکری میگه
زودجیم شدم بیرونولم دادم جلوی تلوزیون داشتم یه فیلم باحال چینی میداد
قشنگ رومبل درازکشده بودمومیدیدمومیخندیدم سینی چایوگذاشت رومیزوکنارم وایستاد
-بفرماییدبانوچاییتونومیل کنید
-مرسی اقابروکنارببینم تلوزیونو
-پاشومنم بشینم
نگاش کردم
-خوبرویه بل دیگه بشن
-نچ من میخوام رواین بشینم
-ایشششش
نیم خیزشدم تابرم اون یکی مبل بشینم که زودی نشستم پیشمودوباره باسرعت شوت شدم روپاهاش خوشگل حس کردم همه مهرهای ستون فقراتم به علاوه مخم والوزالمعدم داغون شدم موهای عزیزمم که جلوی دیدمگرفته بودن
بادستش موهاموکشیدکنارودیدمش
-خوش میگذره دیگه تنهاتنهادرازمیکشی اینجا؟
-ها؟
-هاو....دخترتوکی میخوای یادبگیری این هارونگی؟
-هیچوقت
-الحق که همون نفس خل وچلی
باحرص نگاش کردموخواستم پاشم که دستشوانداخت روبازوم دوباره سرموگذاشت روپاش
-کجاکجا؟جای شمااینجاست
-چراانقدرحرصم میدی اخه؟
حرکت دستشوبین موهام حس کردموگرمی ولذتی که به وجودم سرازیرشدخیره توچشام شدوه دنیامهربونی ریخت توچشماش
-چون خیلی دوست دارم
دوست دارم حرصت بدم جیغ بزنی دعوام کنی اخم کنی نازتوبکشم اشتی کنی باهام نمیدونی وقتی اینجوری میشی چقدردلمومیلرزونی
به معنی واقعی کلمه خجالت کشیدموچشاموازش دزدیدم
-خوبه خوبه چه قرمزیم شدی دختر یکم بخواب عصررفتیم بیرون بیحال نباشی
نمیدونم تونگاهش چی دیدموچی شدیادم نیست فقط حرکت دستش توی موهام عین یه نوازش باعث شدچشاموبزارم روهموبخوابم
(فرزاد)
موهای نم دارش بین انگشتام بازی میکردن صورتش ازاین فاصله کم قلبمودیوونه میکردازوقتی بهش اعتراف کرده بودم حرف دلموخیلی سبک شده بودم حس میکردم خوشبخت ترین هستم
باانگشتم روی لپش کشیدم چال گوشن قشنگ مشخص بودیادش بخیرچقدرحسرت میخوردم یروزازاین لپابوس کنم یابکشمشون
الان میتونم یعنی ازوقتی فهمیدم اونم یجورایی بهم حس داره دیگه نمیتونم جلوی خودموبگیرم همش میخوام عین یه عروسک بغلم باشه دلم نمیخوادوقتی پیشمه ازم جداباشه هرلحظه بهانشومیگیرم فقط خدامیدونه باهرباربوسیدنش چه اتیشی به دلم میشه فک میکردم اگه دوسه بارببوسمش این عطش واشتیاق فروکش کنه بره ولی اشتباه فک میکردم تازه بدترم شده بود هرلحظه که پیشم بودتانگام میرفت سمت اون لباش دلم میخواست یه دل سیربگیرمشوببوسمش
نمیدونم چقدربودبهش خیره بودموتوفکربودم که بالرزیدن گوشیم توجیبم نگاموازش گرفتم وگوشیمودراوردم عرشیابوداین بشراصلاادم نمیشد
-گل من عشقم پایه ای شب بریم شام بیرون ناناز؟
دیوونه بودیه پاروانی
دوباره اس اومد
-اوافرزادم قهرکردی؟اخماتوبخورم جیگررربرات لاک میخرمایه بوس بده حالا
دیگه رسماازخنده منفجرمیشدم این پسرچقدرپرروبی حیابود
-اخماتوبازکن دیگه وگرنه میرم خودموازپله های دستشوویی میندازم پایینا
دیگه نانداشتم ازخنده براش نوشتم
-خفه شوبی حیا من زن دارما
-اواخاک برسرم بازمن توروباشیرین اشتباهی گرفتم؟
-بله دیگه هرجادیدی سه شدازشیرین بیچاره مایه بزار
گوشیم لرزیدنمیتونستم حرف بزنم ردزدم فوری اس داد
-نامردباکی هستی الان منوول کردی باکی دوست شدی؟خیانت کردی بهم؟هیچ وقت نمیبخشمت
-عرشیاخفه شویکم ببینم چی زر زرمیکنی نفس خوابه نمیتونم جواب بدم
-اوپسسسسسسسس رسماخاک برسرم داداش میگما تازگیامشکوک میزنیا
-چه مشکوکی
-میگم نکنه.......
-عرشیابهتره جلوچشمم نیای وگرنه کشتمتا
یه ایکون ترس وخنده فرستاد
ساعتونگاه کردم5ونیم بودبراش اس زدم باشه بریم ساعت چندکجا؟
جواب داد
-9هرجاتوبگی
-باش خبرت میکنم
-قربونت برم عسلم
-عرشیا
-جان؟>خودم خفه شدم دیگه ننویس داداش
گوشیوپرت کردم رومیزپاهام خشک شده بودولی می ارزید اروم دستمونوازش گونه روصورتش میکشیدم
-نفسم؟
-خانومی من؟چشماتوبازکن
چشاشو یکم جمع کرداروم روی پیشونیشوبوسیدم
-وروجک نمیخوای بیدارشی؟
-فرز...زاد
اروم چشاموبازکردچشماش خمارخماربودن دلم میخواست یه دل سیربگیرم بوسش کنم ولی میدونستم کنترلی روخودم ندارم فقط به یه بوس کوچولورولپش اکتفاکردم
-جنم؟پاشوخانومی دیرشد
اروم بلندشدهنوزتوخواب بود
-باشه پس من میرم اماده شم
بلندشدواروم وبی حال راه میرفت خندم گرفت عین بچه دوساله های تخس راه میرفت
تلوزیونوبستمورفتم اتاقم خب بایدیه تیپ خوشگل بزنیم
یه پیرهن اب اسمانی پوشیدم جذب بدن دکمه بالاشم بازگذاشتم یه شلوارلی سرمه ای ویه اسپورت کت کرمی پوشیدم موهامم که همیشه یک طرفه روبه بالابود یه دوش عطرم گرفتم نگام افتادبه حلقم یه بوس زدم روش این حلقه ووصاحبش خنده رورتوی زندگی من اورده بودن
تارفتم بیرون دیدم داره ازپله هامیادپایین یه مانتومشکی ب
مطالب مشابه :
مانتو طرحدار...مانتو چهارخونه...مانتو گلدار...مانتو تابستانه (11 عکس)
جدیدترین مدل مانتو و پالتوهای شیک و زیبا - مانتو طرحدار مانتو چهارخونه مانتو گلدار مانتو
مانتو
مانتوسبز, مانتوآبی, مانتومشکی. نوشته شده توسط ریحان♥♥♥♥ با موضوع | لينک
رمان تو از ستاره ها اومدی 37
تارفتم بیرون دیدم داره ازپله هامیادپایین یه مانتومشکی باشلوارمشکی وروسری ابی پوشیده
رمان قتل سپندیار 8
توی ویترین یه مغازه یه مانتومشکی نظرمو جلب کرد .بدون توجه به سهراب رفتم توی
توازستاره هااومدی90
تارفتم بیرون دیدم داره ازپله هامیادپایین یه مانتومشکی باشلوارمشکی وروسری ابی پوشیده
رمان تو از ستاره ها اومدی 36
تارفتم بیرون دیدم داره ازپله هامیادپایین یه مانتومشکی باشلوارمشکی وروسری ابی پوشیده
رمان عشق اجباری قسمت5
شدمو ساعت3باامیررفتیم بیرون دودست مانتوگرفتم یه مانتوسفید یه مانتومشکی دوتاشلوار یکی
رمان پیله ات را بگشا5
-ها؟ . آره هستم گیسو یه مانتومشکی برام بیار .
توازستاره هااومدی89
تارفتم بیرون دیدم داره ازپله هامیادپایین یه مانتومشکی باشلوارمشکی وروسری ابی پوشیده
دنیای شگفت انگیز سگ ها
پندار - دنیای شگفت انگیز سگ ها - ادبی _ بینشی _ اجتماعی _ و شاید علمی
برچسب :
مانتومشکی