افسانه جومونگ
نخست وزير و بانوي كاهن براي ديدن هه موسو به زندان اومدن و جومونگ هم كه قايم شده داره زاغ سياشونو چوب مي زنه صحبت هاي هه مو سو با اونا جالبه اخه هه مو سو خيلي تيزه و باهوشه از جمله مي گي شما كي هستين كه يه نفرتون هم خانومه!!!! چرا منو 20 ساله اينجا زنداني كردين؟؟؟
بعد از رفتن وزير و بانوي كاهن استاد جومونگ كه همون مسئول زندان باشه زوركي جومونگ را بيرون مي كنه و بهش مي گه بالا غيرتا ديگه اينورا پيدات نشه كه گردن ما را مي نن جومونگ هم مي ره مي شينه تو دشت و به حرف هاي هه مو سو فك مي كنه...ديدن هه موسو برقي در دل جومونگ روشن كرده و حس مي كنه كه اونو سالهاست مي شناسه
از طرفي دو تا برادر نا تني جومونگ هم دارن به اين موضوع فك مي كنن كه جومونگ روزها كجا مي ره و چي كار مي كنه و مبادا كاري كنه
كه براشون شاخ بشه و تصميم مي گيرن اونو توسط يه نفر تحت تعقيب قرار بدن
جومونگ داشت از مدرسه مي يومد كه ئداداشي بهش ميي گه حالشو داري با هم يه كم بازي كنيم؟؟؟
و خلاصه جومونگ را به دعوا و جنگ دعوت مي كنه و اونو شكست مي ده و بهش مي گه حواستو خيلي جمع كن كه بد رقم از دستت عاصي ام
جومونگ پس از اين شكست تصميم مي گيره يه شمشير به قدرت مال پرنس بزرگ داشته باشه كه مي ياد براي مسئول اهنگري يه بط شراب مي ياره تا مخش را بزنه ول اون هي ناز مي كنه و مي گه اگه بفهمن گردنمو مي زنن و ال و بل ولي مگه اين چيزا تو كت جومونگ فرو مي ره؟؟؟؟بلاخره مخ اونو مي زنه تا مخفيانه و شبانه به اهنگري بياد و خودش با دستاي خودش يه شمشير بسازه
اين پدر و دختر كه معرف حضور هستن سوسونو وباباييش اون يكي هم كه تو فيلم خودش مي گه كه نه نره و نه ماده ولي سرشار از هوش و استاد فراوانيه و خيلي به گروه تجاري سوسونو اينا كمك مي كنه
بانوي كاهن با شنيدن حرف هاي هه مو سو بد رقم تو فكر فرو رفته و داره در محل عبادتگاهشون با خدايان مذاكره مي كنه كه ببينه با اون چي كار كنه كه بهش خبر مي دن بانو يوهوا اومده
اونو به حضور مي طلبه و بهش مي گه اين اولين باريه كه به معبد ما اوممدي اگه خبر داده بودي گاوي گوسفندي چيزي مي كشتيم و خلاصه بانو اومده تا سفارش جومونگ را به كاهن كنه و بگه كه براش دعا كن در ضمن يه دستمال زري باف خكشل هم براش هديه مي ياره
اين نوچه هاي قصر انصافا خيلي فوضولن و از جبرگزاري هاي دنيا هم سرعت عملشون بيشتره از جمله ايني كه براي ملكه خبر چيني مي كنه...مي ياد و بهش مي گه كه يوهوا به قصر پيشگويي رفته بود و حالاست كه حول ملكه را بر مي داره
شباهنگام هم جومونگ مخفيانه به آهنگري مي ره و با راهنماييهاي رييس اهنگري شروع به ساخت شمشير مي كنه
يه شمشيري من بسازم دسته اش باشد طلا آي جان جانانم طلا.....
خبرگزاري پرنس ها:
طبق اخرين خبر رسيده پرنس جومونگ مشغول ساخت شمشيري در آهنگري هستند.
پرنس دومي: اينو به هيشكي نگو حتي داداش بزرگم بد نقشه اي براي جومونگ دارم.
هيون تو گون را كه به ياد دارين حتما اگه نه براتون بگم كه اين شهر يكي از زيرمجموعه هاي بويو هستش ولي تا حالا خيلي با مركز حكومت كه بويو باشه مخالفت كردن .خبر مي رسه كه حاكم اين شهر عوض شده و داره به بويو مي ياد .اين آقا حاكم جديد هيون تو هستش كه داره به شاه بويو اداي احترام مي كنه
بر خلاف سريالهاي جواهري در قصر و امپراطور دريا كه مراسمات تشريفاتي و جشن ها پر از رقص و آواز و زن وزولي هست اين سريال بيشتر براي مراسمات از حركات رزمي استفاده مي كنه.
شاه بويو كه از عوض شدن حاكم شوكه شده بود وقتي مي بينه كه يكي از دوستاي قديميش حاكم اونجا شده خوشحال مي شهو براش جشني برپا مي كنه
ولي اون طرف بعد از اينكه حسابي در بويو پذيرايي مي شه و حالشو مي كنه به شاه نامه اي مي ده كه مثلا نامه اهالي هيون تو گون هست.شاه تا نامه را مي خونه مي بينه ه توش بي احترامي كردنو گفتن ما ديگه از شوما فرمون نمي بريم و مي خايم مستقل باشيم.
يارو شاه را تهديد مي كنه و كلي باهم جر وبحث مي كنن و حالا تازه دوزاري شاه مي افته كه اين بابا اومده سر وگوش اب بده و ديگه دوستش نيس.اون يارو هم به شاه مي گه اگه كارگاههاي شمشير سازيتونو تعطيل نكنين به پشتيباني دولت هان(دشمن سر سخت بويو كه هه مو سو را هم كشتن و به داشتن سربازهاي آهن پوش معروفن) همه همسايه هاي بويو را به شمشير فولادي مجهز مي كنيم و بر عليه شما ميي جنگيم.
به رييس اهنگري خبر مي دن تمام كارگاهها را موقتا تعطيل كن تا اون يارو نفهمه كه ما شيمشير سازي هامون كجا هستن.اونم مي ياد به پرنس جومونگ بگه كه حواست باشه و فعلا به اهن گري نيا كه موفق نمي شه بهش بگه
جومونگ هم غافل از اين ماجرا با استادش مشغول جنگه و درس و امتحانه و از اونجايي كه كار شمشير سازيش تقريبا تموم شده بهش مي گه فردا با يه شمشير واقعي با هم مي جنگيم كه استاد از تعجب شاخ هاش در مي ياد.
جاسوس ها به رييس هيون تو مي گن ما هيچ كارگاه شمشير سازي نيافتيم كه اونم مي گه هست
بگردين تا پيدا كنين
جومونگ هم غافل از ماجراهاي پيش امده شبانه مثل قبل به كارگاه مي ياد و شروع به ساخت شمشير مي كنه
غافل از اينكه داداشش باش تله گذاشته و الانه كه كار خراب بشه
بعله اهن گري كه بمب گذاري شده بوده مي ره رو هوا و دود و اتش همه جا را فرا مي گيره
اينم جومونگ بدد بخت كه داره از ترس و وحشت مي ميره
پرنس دومي هم با غرور مي ياد پيش داداشش و مي گه من باعث شدم كه كارگاه اهن بره رو هوا و جومونگ دهنش سرويس بشه
كه داداشي دادو بيداد و مي زاره سرش كه بد بخت احمق تو بويو را به باد دادي اون حاكم اومده تا ما را و شمشير سازيمونو زير نظر بگيره حالا تو.....
و خلاصه بهش مي گه اكه شاه بفهمه مرگت حتميه
حاكم هيون تو به قصد مسخره كردن شاه و بر دن ابروش به قصر مي ياد و ميگه تو كه گفتي اهنگري نداريم.
حواست را جمع كن كه كشورت به باد فنا نره
شاه تا ميي فهمه عامل اين برنامه جومونگ بوده اونو به قصر مي طلبه و سرش داد و بيداد راه مي ندازه
و اونو از قصر اخراج و از مقام پرنس بودن تنزل مي بخشه هر چي هم جومونگ گريه مي كنه ديگه فايده نداره
خبر به دشمنان جومونگ مي رسه و جشنشون برپا مي شه و حال مي كنن.
جومونگ مي ياد تا با مادرش خدافظي كنه و از قصر بره كه مادر اونو قبول نمي كنه اونم پشت در اتاق به مادرش احترام مي زاره و مي ره
ماماني به نوچه اش مي گه از اونجايي كه جومونگ بيرون قصر داداش تو را فقطط ميشناسه مي ره پيش اون به برادرت بگو خودش را قايم كنه كه جومونگ پيداش نكنه
جومونگ كه سرخورده و ناراحته مي ياد و تو دشت تنهاي تنها با خودش خلوت مي كنه و به حرف هاي شاه كه بهش گفته تو ابروي منو بردي فك مي كنه
وقتي مي ياد تو شهر چند تا دزد در يك نقشه جالب كه باتيد از خود فيلم ببينيد پولهاشو مي دزدن
دزدها مي يان طلا جواهرات جوموانگ را بفروشن كه يارو مي گه اينا ال درباري هاست و اگه كسي بفهمه كارتون تمومه و خلاصه مخشونو مي زنه و اونا را مفت ازشون مي خره
نكته جالب اين فرد اينه كه جگر خام خوك مي خوره و به اون دزد ها هم مي ده
يكي از اين دزدها عاشق اين دختره شده كه در واقع همون دختري بااشه كه به خاطر خوابيدن با جومونگ در انبار از قصر اخراج شد.
جومونگ مي ياد كافه و حسابي مي خوره به خيال اينكه پول داره ولي وقتي مي خاد حساب كنه
اون صاحب كافه مي خاد كتكش بزنه كه سوسونو سر مي رسه و پول غذاي اونو مي ده و كلي هم جومونگ را مسخره مي كنه اخه يادتون تو سفر بهش گفته بود من پرنش بويو هستم!!!!!
دارن مي رن كه جومونگ دنبالشون مي دوه و ميگه وايسين صبر كنين من كارتون دارم
و به اون دختر مي گه كه بزار من براي شما كار كنم كه اونم مي گه (البته مي خاد مسخرش كنه) ببخشين ولي من نمي تونم يه پرنس را كارگر خودم كنم
ببخشيد عاليجناب!!!!!!!!!!!!!
خلاصه قسمت ششم
خلاصه قسمت ششم سریال افسانه جومانگ
خلاصه قسمت ۶سریال افسانه جومانگ
قسمت آخر جومونگ.جومونگ, سریال جومونگ, افسانه جومونگ, دانلود جومونگ, خرید جومونگ, عکس جومونگ, تصاویر جومونگ, بازیگران جومونگ, داستان جومونگ, فروشگاه جومونگ, سایت جومونگ, بازی جومونگ, فیلم جومونگ, دوبله سریال افسانه جومونگ,موزیک جومونگ.جومانگ,آهنگ جومونگ,حذف شده های جومونگ ,سانسور شده های جومونگ ,خلاصه قسمتهای جومونگ.كليپ هه مو سو.كليپ يوهوا.كليپ پادشاه.فيلم جومونگ.سريال جومونگ.عكس فيلم جومونگ.عكس سريال جومونگ.عكس بازيگران افسانه جومونگ.عكسهاي از سريال جومونگ.دانلود آهنگ افسانه جومونگ.كليپ سانسوري افسانه جومونگ.افسانه ي جومونگ.هه مو سو.سوسونو.يوهوا.يومجانگ.يون جانگ.عکس بازیگران سریال افسانه جومونگ.افسانه ی جومونگ
مطالب مشابه :
دانلود رایگان سریال افسانه جومونگ
دانلود رایگان سریال افسانه جومونگ. دانلود تمام قسمت های سریال افسانه
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ
سریال افسانه جومونگ
جومونگ در 37 سال قبل از میلاد مسیح در کشور بویو واقع در شبه جزیره کره زندگی می کرد .
افسانه جومونگ
سریال افسانه جومونگ - افسانه جومونگ - خلاصه قسمتهای سریال جومونگ همزمان با پخش از شبکه تماشا
افسانه جومونگ
♥☺پاتوق هواداران بازيگران كره☺ ♥ - افسانه جومونگ - نخست وزير و بانوي كاهن براي ديدن
خلاصه ی قسمت 53 افسانه ی جومونگ
اگه خاطرتون باشه ژنرال هیوک واسه جنگ با ساجولدو راه افتاد و بین راه با جومونگ هم حرفهایی زد
خلاصه قسمت 80 افسانه جومونگ
ஜجومونگ وی - خلاصه قسمت 80 افسانه جومونگ - خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه
دانلود خلاصه قسمت اول سریال افسانه جومونگ
سایت رسمی افسانه جومونگ - دانلود خلاصه قسمت اول سریال افسانه جومونگ -
برچسب :
افسانه جومونگ