قله شهباز/روستای سورانه/اراک

مرده های درون قبرستان روستای سورانه از توابع شازند اراک زنده اند؟

 نه! میخواستم بگویم که این مرده ها قطعا اگر میدانستند که پس از مرگشان میهمانهائی خواهند داشت که شب را هم کنار انها خواهند ماند وکنارشان خواهند خوابید اینهمه از مرگ نمیترسیند!(اگر چه کسی به خاطر آنها  شب را کنار قبرستان چادر نمیزند ولی خوب این هم غنیمتی است)

 میخواستم بگویم مرده های درون قبرستان سورانه از توابع شازند چه مرده های خوشبختی اند! مهیشکا!

مدام نور امام زاده عبدالله بالای سرشان نور می ا فشاند.( اگرچه  این نوربه خاطر مرده ها علم نشده و نیست  ولی خوب همین هم غنیمت است) راه بین روستا تا قبرستان را با بوق و کف ودست عروس می اورند کنار قبرستان  پیاده میشوند با صورتی  از چشمهای سیاه شده ولبهای قرمز  فریاد میشکند لی لی لی لی لی لی میروند امام زاده  فیلم نماز خواندن اجرا میکنند. 

 مرده های درون قبرستان عروس میبینند رنگ به رنگ وشاد میشوند( اگر چه هیچ عروس ودامادی به خاطر آنها آورده نمیشوند ولی خوب همین هم غنیمتی است)

 بیمار می آورند برای شفاُمرده ها درد مرده بودنشان تازه میشود. برای همین  بعضی ها از این مرده ها پرده کشیده اند روی صورتشان از این زندگی گاهی غم وگاهی عروسی دل کنده اند وشده اند شهید!

 و ترس من از این زنده ماندن به سبک مرده های سورانه ای   است. سر زدن های که خوب البته اینهم غنیمتی است. احوالپرسی های غنیمتی. دوست بودن های غنیمتی. نور افشانی غنیمتی سفر های غنیمتی. عاشقی های غنیمتی .. آدم هوای پرده کشیدن روی صورتش میزند مهیشکا!

.......................................................................................................................................

  سرنوشت این دو روز سیالان اینگونه رقم خورد که:

 پنج شنبه  بیست ونه مهر ماه هزار وسیصد وهشتاد ونه /هفت صبح میدان انقلاب/ سیالان/ با مینیبوسی آبی رنگ راهی شد  به سمت اراک.

 آقایانمان: سعید افرورزی_ سید اسحاق نجیبی_ عمید ابراهیم پور _سید میثم هاشمی_ سید روح الله موسوی_ مهدی میرزائی_دکتر مهرداد مرادی_نیما خطیبی_  علی رضائی

 خانم هایمان: میترا حاتمی_ شراره احسانی_مهشید شکوهمند_ شرینا کاشفی_ لیلا عزیزخانی.

  حرکتمان با حدود نیم ساعتی تاخیر وبا  عبور از ترافیک همیشگی خیابان های تهران شروع شد. و حدود ساعت نه برای صبحانه و تناول کیک خوشمزه ای که به مناسبت  پیوند مبارک تازه عروس داماد( میثم ومهشید: حالا دو ردیفی اریب  شیرینی ساقه عروس رو تصور کنید کمی بالاتر: جان پیوندتان مبارک: ای بابااوستا شیرینی پزی)  که سید اسحاق زحمت تهیه اش را کشیده بودند، متوقف شدیم.

 ساعت حدود یازده وچهل پنج دقیقه در شهر اراک بودیم. شراره وعمید  همنوردان همدانی یمان  در اراک به ما ملحق شدند وپس از گشتکی در بازار قدیمی اراک وتهیه اذوقه این دو روز( که البته با حضور دکتر مرادی هم  خللی در تدارک جوجه  واینها به وجود نیامد) اراک را که خارج از انتظار شلوغ بود  وبیماری ترافیک به خیابانهایش سرایت کرده بود وداع گفتیم.

ساعت حدود چهار وسی دقیقه( فکر میکنم) کنار قبرستان روستای  سورانه با خانه های روی دوشمان کمی بالاتر از قبرستان ووروبروی امام زاده ساکن شدیم. تدارک بساط جوجه کباب وبرپائی اتش و علم کردن چادرها و جمع آوری هیزم و  یک مسیر یابی اجمالی از سوی سرپرست و زیارتی و نمازی و هوا تاریک شد.

  دوستان حاضر در این برنامه همگی مشتاقانه پیگیر انجام کارها بودند به طوری که همه چیز  سریع اماده بود . علی کوچکترین عضو گروه با خشونت یک رزمی کار هیزم هائی که در فاصله دور از ما بودند را مجبور به آمدن کنار اجاق اتش سیالان میکند.

. اقای مرادی در حالی  که با سرعت جوجه ها را سیخ میزنند با لهجه اصفهانی میگوید: بچه های یکی هم تعداد مرده های قبرستان رابشمارد  فرداد روزی کم شدن مرده ها را گردن ما نیندازند.

 هوا که تاریک شد ما ماندیم ونگهبانان امام زاده ومرده ها و تعداد انگشت شماری آدم دیگر. از جمله سه نفری که در تاریکی با آب صحن وسرای قبری را صفا میدادند.

  نشست دور اتش وتعیین نفرات  برای صعود قله شهباز و افراد کمپ ووظایف  مربوط به هر کدام.

 به دلیل قرار بیداری ساعت چهار صبح  خیلی زود درون خانه های سیارمان ماوا میگیریم.  هوای نسبتا

 خنک وسبک واستراحتکی که با صدای زنگ تلفن چادر های مجاورمبدل میشد به بیداری ومعلق بودن بین فضای  مرگ وزندگی ( سیالانی هائی که  نیامده بودند وتماس میگرفتند: چه خوابیده اید که ما داماد شده ایم! ای بابا  علی آقا قاسمی! به قول خودت: ای داد  بی داد.آقا! بادا مبارک! بادا شاد! سر سلامتی وشاد باش برای تو  وعروست .برادر! ) 

 ساعت چهار صبح  جمعه سی ام مهر ماه وآتشی که جناب میرزائی زنده نگه داشته بودند. وعلی کوچولوی رزمی کار که تمام شب را از سرما یخ زده بود بسته بندی شده کنار آتش چمباتمه زده. صبحانه و حرکت به قصد ارتفاعات بلندتر( سرپرست: آقای افروزی_ جلودار: آقای نجیبی_ عقب دار: اقای ابراهیم پور_ عکاس:آقای خطیبی)

   مسیر خالی از زندگی هر گونه چشمه ورودخانه  ای است. می رویم  ومی رویم.  یادم نمی آید که در هیچ کوهستان دیگری  اینقدر کفش دوزک دیده باشم. منظره متفاوت وخاصی در ذهنم نیست.  مسیری که ما رفتیم عبور از دره وارتفاع ودوباره دره ودوباره ارتفاع بود و قدمهایمان در بیشتر جاها مجبور به درگیری با سنگ وصخره بود تا خاک! وروح بزرگوار دوستان نیامده مان را به صخره وسنگ وسکوت کوهستان متبرک کردیم از جمله: تازه داماد را که  یک دلش بند عروسش مانده بود در تهران ویک دلش به اسحاق زنگ میزدکه گفتی:

  خنک ان قمار بازی  که بباخت هر چه بودش؟ ونماند هیچش الا هوس قمار دیگر؟

 خلاصه که ساعت یازده وچهل وپنج دقیقه  پس از خستگی عبور از صخره وسنگ وتشنگی سیالان در ارتفاع3400 متری ارتفاعات شهباز فریاد زد: خدااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییا

  یکبار در یکی از همین برنامه های گروه سید ابولحسن فاطمی  نقل قولی را با این مضمون تعریف میکرد که

هر گاه  دراجبارهای زنده گی کم آوردید ودچار یاس شدیدبه  ارتفاعات بروید وفریاد بزنید  آیا ندائی هست؟ صدائی چندین بار منعکس میشود: هست/ هست/ هست/ هست...

 و((خدائی که در این نزدیکی است)) گفتی که:

 لاف عشق وگله از یار زهی لاف دروغ/ عشق بازان چنین مستحق هجرانند.... خدایا تو هستی!  وبی شک انچه که تو میخواهی بهترین است برای بنده ات.

 تو خواستی که از مهر ماه در ارتفاعات  سه هزار وپانصد متری ثانیه ها  به گونه ای متفاوت رها شویم.

خودمان را بسپاریم به آبان چشمهایت! ولی اخر چرا؟ کدامین روز؟ برای چه؟

*((چندم آبان

 نم نم باران

نم نمیگزاردم گم نشوم

توی پیچ پیچ چادرت

سیاه

نیست چشمت

که میخواهد

 عاشق شود

حالا))

 خووووووووب حالا!لیلا!  مجبوریم که بگذریم از ارتفاعات وبرگردیم به روز مره گی! میفهمی؟ مجبورم! مجبوری!

خلاصه که:  حسب حالی ننوشتیم وشد ایامی چند              محرمی کو که فرستیم به تو پیغامی چند

                   ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید                    هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

 مسیر برگشت را به دلیل صرفه جویی بیشتر  در زمان از مسیر دیگری که با همراهی دوستی از اراک

( فکر میکنم نامشان آقای مهربانی بود: بی ادعا وصبور. زباله های  کوهستان را به کوله اش بسته بود) از صخره ها وسنگهائی صعب العبور تر از مسیر رفت  با صبوری و پشتیبانی اعضای قوی تر گروه باز گشتیم(تنشان سالم)

 ساعت حدود پنج همنوردان واقع در کمپ  در فاصله بیست دقیقه ای از کمپ به استقبال گروه  آمده اند.بابت  غذای گرم وچای داغتان ممنون! زحمت جمع کردن تمام وسایل وچادر ها  را نیز به دوش برده بودید.شرمنده مان کردید! ( شاد باشید وپایدار)

 سورانه  رادر غروب جمعه سی ام مهر ماه  وادع گفتیم ودر اراک عمید وشراره رفتند برای  روال تعریف شده زندگی شان ودرقم اقای مرادی به خاطر خواب بودن بچه ها از فرط خستگی  با  صدائی آرام ویک کلمه: خداحافظ جدا میشوند از سیالان. اسحاق پیاده میشود ومحکم در آغوش می فشاردش!

آقای مرادی مظهر سادگی است. طوری کف مینیبوس کنار صندلی شاگرد راننده  تکیه داده ونشسته که انگار  روی فرش دست باف است وبه پشتی تکیه داده است.  او خیلی خیلی زیاد میفهمد حیف که گفته با روح ما کاری نداشته باش وگرنه مینوشتم دکتر مرادی روح بزرگی دارد.

 ساعت حدود یازده دوست جدیدمان آقا نیمای خطیبی (با انرژی وروحیه همکاری وتیمی بسیار بالا  )از گروه جدا میشوند وسید میثم ومهشید و علی اقا  ومن هم نفرات بعدی بودیم ومابقی هم در میدان انقلاب به خدا سپرده میشوند.

 درآخر از زحمات سرپرست و علاقه وافرش برای ثبت مسیر های جدید و  نام ونشان کوه ها وصبوری می ترای عزیز و یک دلی اقا اسحاق برای بذل بی چشمداشت انرژی اش برای گروه وآرامش و مهربانی آقا عمید  در عقب داری اش وآقای خطیبی پر انرژِی و دکتر مردای و شراره وآقای میرزائی و سید روح الله وشرینا ومهشید و  آقا میثم و  وعلی  کوچولو ومیزبانی مرده های قبرستان

 یک

سپاسگزارم.

 ببیخشید:

 یک

 یه یاری داشتم

دو

  دوسش می داشتم

 سه

 سپاسگزارم.

  چهار

  چاره ندارم...  وگرنه در ارتفاعات می ماندم ومیشدم یه تکه سنگ در ارتفاعات بالای چند هزار  که برای دیدنش باید به تشنگی وخستگی و بیش از ده ساعت پیاده روی و سوختن پوست صورت وگز گز کردن پوست لبهایت دچار شوی که شوم مسبب به یادآوردن انسان بودن و نعمتهای داشته ات.واینکه: همیشه ارتفاعاتی بلندتر از ارتفاعی هست که ما درآن متوقف شده ایم و ایستاده ایم...

* از سید محسن زندوی

به قلم ليلي عزيزخاني


مطالب مشابه :


«ادب‌» در متون عربی‌ /دكترمحمد حسن صنعتي

(فرهنگ عمید). دکتر خطیبی از شاگردان شادروان ملک‌الشعرای بهار و استاد برجسته سبک




قله شهباز/روستای سورانه/اراک

سورانه رادر غروب جمعه سی ام مهر ماه وادع گفتیم ودر اراک عمید خطیبی پر انرژِی و دکتر




فهرست مشاهیرخمسه زنجان

6) عاصم السلطنه (خطیبی دکتر محمدجواد شیخ الاسلامی عباسعلی عمید زنجانی




مقامات حریری

همچنانکه در رسائل این عمید، صاحب ابن عباد 11- دکتر خطیبی، فن نثر در اب پارسی ،ص 564.




مقامات حریری

همچنانکه در رسائل این عمید، صاحب ابن عباد 11- دکتر خطیبی، فن نثر در اب پارسی ،ص 564.




بیوگرافی تصویری و نوازندگی استاد انوشیروان روحانی

در نهانخانه دل نشیند هایده طبیب اصفهانی 7 سراب هایده مهین عمید 8 دکتر نیر سینا خطیبی




تطَور نثر فارسی وعربی در قرن دوم هجری

(خطیبی ،1366 ،104) (دکتر حریر چی)در یعنی نویسندگی به وسیله عبد الحمید کاتب شروع و به ابن عمید




کتابشناسی کتاب تجارب الامم

ابوالفضل خطیبی ابن عمید، مهلبی و ابوالفتح ابن عمید به تحقیق دکتر ابوالقاسم




برچسب :