سفر به شمال
سلام<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
این دو هفته آخر هیچ برنامه سفری نداشتم ...اونهم به دلایل خاصی ...برای همین یکی از برنامه های عید خودم رو براتون میذارم.
برنامه ما از روز چهارم عید و از شهر نور شروع شد. اول با سواری به چالوس و از اونجا به نمک آبرود رفتیم با حال و هوای زمستون و کمی سرما .البته هوا آفتابی بود ولی کمی از هوای زمستون رو داشت.از نمک آبرود هم گفتن نداره . من اون اوایل که تازه تله کابین راه اوفتاده بود رفته بودم ویکبار هم با دوستان کوه ، ولی این اواخر نرفته بودم وتغییری که کرده بود مسیر دوم تله کابین بود که کوتاه تر از مسیر اصلی است . من به اتفاق آقای شوهر با دو تا کوله کامل این سفر رو شروع کردیم و قصدمون حرکت در خط ساحلی به سمت غرب و شهر های بین راه بود.
چیز زیادی برای گفتن در باره نمک آبرود ندارم چون خودتون رفتین و می دونین...
بعد از خوردن ناهار برگشتیم سر جاده و جلوی پلیس راه چالوس ، منتظر اتوبوسی شدیم تا ما رو به شهر بعدی که رامسر بود برسونه ، با ترافیک عید یکساعتی منتظر بودیم تا بالاخره موفق شدیم و توی بوفه نشستیم.
نزدیک غروب به رامسر رسیدیم و اولین کاری که کردیم برای شب مون جایی رو نشون کردیم و بعد رفتیم داخل شهر تا کمی آذوقه برای شب و فردا صبح خودمون بخریم .
هوا هم ابری بود و کمی سرد... ما گرونترین نون بربری توی عمرمون رو توی رامسر خریدیم ، یه نون بربری حدودا" چهل در چهل سانت دونه ای دویست و پنجاه تومن؟!!!! بعدا" که از یه خانوم رامسری پرسیدم این نون بربری چنده گفت قبلا" ارزونتر بوده جدیدا" گرون کردن شده هفتادو پنج تومن!!!!!...ای خدا چرا؟؟؟؟
خلاصه با کوله هامون یه ماشین گرفتیم و گفتیم هتل رامسر... بنده خدا هم ما رو با اون ترافیک سنگین تا جلوی پله های اصلی هتل برد فکر کرد میریم توی هتل ولی نمی دونست منظور ما فضای سبز جلوی هتل بود. بعد از پیاده شدن کمی معطل کردیم و بعد اومدیم توی محوطه سبز جلوی هتل و نزدیک به دستشویی زیر درختای زیبای اونجا چادر زدیم و کمی استراحت و شام و کم کم بارون شروع شد و پناه به چادر بردیم . این بارون تا صبح می اومد...بلند گوی تاتر کنار هتل هم دم به دقیقه اعلام می کرد که امشب برنامه است و ....با حضور خواننده ....
تا 9شب که برنامه شروع میشد سر ما رو برد .
فردا صبح با خیال راحت که نه دیر میشه و نه ماشین میره و .... وسایل رو جمع کردیم و رفتیم بلوار کازینو و سری به پلاژ شهرداری زدیم وکنار ساحل و کمی کاکایی و پرنده هارو نگاه کردیم و برگشتیم به سمت خیابون اصلی ( پیاده )اولین تاکسی که گرفتیم تا ما رو تا ایستگاه سواریهای جواهر ده ببره ، با اینکه نزدیک ظهر بود قبول کرد تا ما رو تا جواهرده ببره اونهم چهار هزار تومن... ما که از مسیر بی اطلاع بودیم نمی دونستیم چه جوریه ،خلاصه چونه هامون رو زدیم و راه افتادیم...
مسیر بعد از چند کیلومتر اول کوهستانی و همش سربالایی بود... ولی از منظره های بین راه هرچی بگه کم گفتم . چند تا آبشار خوشگل هم تو راه بود . جنگل و کوه و زیبایی های مسیر یه طرف ، آهنگهای درخواستی هم یه طرف... هرچی آهنگ قدیمی دامبل دیمبلی بود، راننده برامون گذاشت جاتون خالی شاید بابای من هم از اون آهنگها چیزی نشنیده باشه... به هرحال ساعت دوازده و نیم گذشته بود که به جواهر ده رسیدیم . واقعا" هم اسمش به خودش میاد.خونه های قدیمی و جدید ویلایی و .... از اجاره اتاق اونجا سوال کردیم که یکی گفت شبی هشت تومن... یه اتاق در طبقه بالای یه انباری مانند با یه دستشوئئ فسقلی و گلی کنار حیاط...
اونجا یه مجموعه سوییت های نوساز هم هست که شبی خداد تومن اجارشونه... ما که خونمون رو کولمون بود ...
یه ناهار دبش هم اونجا زدیم تو رگ و موبایلارو شارژ کردیم و گفتیم یه گشتی توی ده بزنیم که همین گشت زدن تبدیل شد به برگشتمون ، اونهم پای پیاده به سمت رامسر . چون برنامه ما باز بود و از قبل هیچ برنامه ریزی خاصی نداشتیم دو تایی با کوله مسیر جاده رو گرفتیم و اومدیم پایین...نگرانی چیزی رو هم نداشتیم...دیدن منظره های قشنگ زمان رو از یادمون برده بود. ماشینهایی که از کنارمون رد میشدن بوقی میزدن و می رفتن ولی پیش خودم فکر میکردم که اونها که با این همه سرعت دارن جاده رو میرن پایین اصلا" برای چی اومدن اینجا ؟ اونها که ازاینهمه منظره های زیبا چیزی رو نمی بینن !
از جواهر ده که راه افتادیم دوست داشتیم هرچه زودتر به مه برسیم آخه موقع اومدنی قسمتی از مسیر توی مه بودیم. چون ارتفاع جواهر ده از ابرها بالاتر بود کمی پایین ترکه اومدیم ابرهای سفید و خوشگل رو میدیدیم ولی هرچی می رفتیم بهشون نمی رسیدیم...
اول مسیر به سمت رامسر زمین کمی باز بود و می شد چند تا خونه با زمین دید ولی وقتی به مه رسیدیم دیگه از خونه و زمین کشاورزی خبری نبود . جاده ار کمر کوه و با پیچ و خم زیاد به سمت دریا می رفت به طوری که دست راست شیب تند جنگل بود و دست چپ هم سربالایی تند و درخت های زیاد... ولی مسیر خوشگل و به یاد موندنی بود... مخصوصا" قسمتی که افتادیم توی مه و اونقدر هم غلیظ بود که ده متر جلوترمون رو نمی دیدیم .
یه جایی اون وسطهای مه و جاده یه کافه بود که صدای رود کوچیکی که از کنارش می گذشت توی اون سکوت و مه و چوبهایی که در ساخت اون کافه استفاده کرده بودن به دل میشست... کمی استراحت و بعد ادامه راه... تصمیم گرفته بودیم شب رو توی جاده چادر بزنیم ولی کو جای مناسب... کم کم داشتیم به چند کیلومتر آخر میرسیدیم که به تاریکی خوردیم و یکی از اهالی که نیسان داشت ما رو تا صفا ده ( اگر اسمش درست یادم مونده باشه )رسوند . آبشاری با چند تا کافه ... آشی خوردیم و قرار شد با صاحب کافه صحبت کنیم تا بتونیم شب رو توی یکی از آلاچیق هاش شب رو سپری کنیم که گفت پنج هزار تومن باید بدین... ما رو میگی... از خیر آلاچیق گذشتیم و با یه سواری که لطف کرد و سوارمون کرد تا رامسر آورد. البته اگر کمی جلوتر رفته بودیم جای دبشی برای شب مونی داشت که ما از دست دادیم .
دوباره برگشتیم جای دیشبی خودمون ... ولی این دفعه چون جامون اشغال شده بود دقیقا" جلوی هتل چادر زدیم و شب رو سپری کردیم . با همون صدای بلند گو و بارون... این دفعه بارون بند نیومد و شدیدتر هم شد . فردا صبح ساعت ده که دیدیم بارون بند نمی یاد ، ما هم از رو نرفتیم و زیر بارون وسایل و چادرمون رو جمع کردیم و رفتیم ایستگاه مینی بوسهای لاهیجان با نفری 150 یا 300 تومن... باز هم بارون که البته توی اون فصل و اونهم شمال چیز بعیدی نیست... اولین کاری که کردیم رفتیم ستاد اقامت نوروزی که توی شهر داری لاهیجان بود اونجا بهمون گفتن که ستاد فقط برای فرهنگیان و آموزش پرورشی هاست ما فقط می تونیم آدرس و تلفن چند تا از متلها و مسافرخونه ها رو به شما بدیم... گفتیم کاچی به از هیچی... همونجا داشتیم با این متلها تماس می گرفتیم که مسئول اونجا اومد و گفت بیاین یه جا تو مدرسه بهتون میدم برین اونجا... کلی بهمون حال داده بود... آدرس رو گرفتیم و با یه دربست رفتیم مدرسه... اونجا چندان هم شلوغ نبود فقط چند تا از کلاسها پر بود . ماهم برگه معرفی رو دادیم به سرایدار و چهار هزار تومن هم دادیم و یه کلاس بزرگ رو انتخاب کردیم و وسایل خیس و چادر رو در آوردیم تا خشک بشه . بیرون هنوز بارون می اومد . کمی استراحت کردیم و آقای شوهر رفت بیرون تا شامی بخره... وقتی برگشت دیدم چند تا ساندویچ استثنایی خریده ... چرا استثنایی؟ آخه من توی فیروزآباد فارس ، ساندویج با نون لواش های متری خورده بودم ، ولی با نون بربری ماشینی نخورده بودم ، که توی لاهیجان اون رو هم خوردیم... بساط چایی رو راه انداختیم و کمی روی تخته سیاه به بیاد زمان مدرسه چیز میز نوشتیم و بعد زدیم بیرون. گشت توی شهر اونهم زیر نم بارون کیفی داره رفتیم به سمت استخر و دوری زدیم کمی چراغونی و دوتا نورافکن هم از بالای شیطان کون استخر رو و شب اونجا رو دیدنی تر کرده بود.
این استخر هم مثل ایل گلی تبریز یه رستوران درست وسط اون درست کرده ان که برای مراسم و مجالس خاصه ، تو قسمتی از کنار استخر چند تا مغازه کنار هم بود که هر کدوم چیزی داشتن ولی بیشتر چای و قلیون و صنایع دستی بود . رفتیم توی یه مغازه و چایی و قلیونی زدیم و کمی با صاحب اونجا گپ زدیم و برگشتیم مَدِرسِه ( دوست دارم اینطوری بگم ) . فردا صبح به قصد شیطان کوه و تله کابین اون ، زدیم بیرون.
هوا کمی باهامون راه اومد و نبارید. از راننده تاکسی راجع به مسیر پرسیدیم و گفتیم که ما رو تا اون بالا ببره ولی بهانه آورد که ماشینم سربالایی رو نمی کشه و ....ما رو دم پله ها پیاده کرد . بهمون گفت همش سی و پنج تا پله هست و ما که سنی ازمون گذشته می ریم شما که جوونید... ما هم گفتیم خوب میریم...
ولی چشمتون روز بد نبینه به جای سی و پنج تا فکر کنم سه هزارتا بوده( شوخی کردم...) ما که هرچی می رفتیم نمی رسیدیم . به این نتیجه رسیدیم که اون آقای راننده یا تا سی و پنج تای اول بیشتر نیومده یا تا سی و پنج بیشتر بلد نیست بشماره ...
شیطان کوه در اصل یه تپه سبزه که با پله هایی که ساختن و ابتدایی هم هست از وسط دار و درخت ها رد میشه. بسیار خوش منظره و قشنگه. کمی مونده به انتهای مسیر یه تراس مانندی هست که از اونجا کل لاهیجان و اطراف اونو می تونی ببینی... محل نور افکن هاست... فکر نمی کردم لاهیجان اینقدر بزرگ باشه ... تا دشتهای اطراف اون معلومه و پشت سرت هم می تونی ایستگاه تله کابین رو ببینی ... ما که اونو توی مه بود ، دیدیم... کمی جلوتر به ایستگاه رسیدیم و سوار تله کابین شدیم و چیزی که زیر پامون بود تپه و دامنه کوه بود که پر از بوته های چایی بود هیچ منظریه ای رو به اندازه باغهای چایی دوست ندارم ( به گویش محلی چایی باغ ) چون خاطره ای از زمان کودکیم رو برام تداعی می کنه... تصورش رو بکنین باغهای چایی که بارون خورده و براقند با اون مسیر های عبور کج و کوله که از وسط زمینها میگذره و به خاطر بارون گلی هم هست و یه مه غلیظ و تک درخت نارنجی که هنوز میوه داره و اونو از بالا میبینی ، آدم رو هیجان زده میکنه ... حداقل منو...
به ایستگاه بالا که رسیدیم به شکل قشنگی چند تا آلاچیق با سقفی سفالی در بین بوته های چایی درست کردن و یه ساختمون برای پذیرایی از مسافرها... هوا سرد و کمی بارونی بود گشتکی زدیم و برگشتیم پایین و باز دین همون منظره های دلربا... میشه برگشته از بالای کوه پیاده اومد پایین البته به شرطی که زمین گل نباشه ... بسیار مسیر توپیه
چون ما تا ظهر اجازه موندن تو مدرسه رو داشتیم برگشتیم و وسایلمون رو جمع کردیم و به سمت رشت راه افتادیم و از اونجا به فومن... شهر مجسمه ها ...
ناهار باقالا قاتوق و فسنجون خوردیم و به سمت ماسوله حرکت کردیم با مینی بوس . ساعت پنج رسیدیم اونجا و تازه پل رو رد کرده بودیم که توی اولین خونه اتاقی گرفتیم ... بی چک و چونه دوازده تومن... و چون خسته بودیم و چند روزی هم بود که رنگ حموم رو ندیده بودیم صفایی به خودمون دادیم و زدیم بیرون ... چند تا برنامه قبلا" برای ماسوله داشتم که هر دفعه بهم خورد ، ولی این دفعه اومدم ماسوله... اون بازارچه قدیمی و قشنگش با اون خونه ها و اهالی با صفا و مهمون دوستش ... جای همتون خالی ...
کمی هم خرید کردم ( مقوله مورد علاقه خانومها) دوست داشتم همشون رو می خریدم ولی خوب نمی شد... به یه جفت شاخ قوچ که با تیکه ای تسمه بافته شده طرح دار به رنگ آبی که با رشته ای چرمی دو تا شاخ رو محکم کرده بود ، با یک زنگوله بز که از صداش میگم مال بز ماده است و کمی هم خوراکی های محلی مثل اگردک و یه چیزی مثل پیراشکی ولی خوشمزه تر و از همه بهتر و خوشمزه تر خرکاره بریج مخلوطی از آرد برنج و آرد نخود چی و گردو و کنجد و زیره و چند تا چیز دیگه که یادم نیست که مثل کوکوی ضخیمی درست شده بود و از همه بامزه تر بود... اگه رفتین ماسوله حتما" از این خرکاره بریج بخورین ( جای من هم بخورین ). راستی اینها رو یه مغازه هست که تمامشون خانومند ، با روپوش و کلاه سفید... مشغول کارند و داغ داغ به شما می فروشن... اونجا کلاه های پشمی ( نمدی ) خوبی هم داره...وخیلی چیزهای قشنگ دیگه ...ما شاخ و بقیه رو از یکی از آخرین مغازه ها که آقای خوش اخلاقی به نام آقای عطایی بود خریدیم ... از اون مغازه هایی که همه چی توش پیدا میشه و به سبک قدیمیه...من اینجور مغازه هارو خیلی دوست دارم... اونجا مغازه ای هم هست که چاقوهای خوبی درست میکنه، برای آشپزخونه... بعد از گشت توی بازارچه برگشتیم خونه و بعد عملا" غش کردیم...
صبح من زودتر بیدار شدم و اولین کاری که کردم رفتم دم پنجره و با دیدن برفی که همه جا رو سفید پوش کرده بود
ذوق زده شدم و آقای شوهر رو بیدار کردم تا بریم بیرون... سریع صبحونه رو خوردیم و هنوز تا کسی بیرون نیومده بود از جای گرم و نرمش پا روی برفها گذاشتیم... به جز چند تا از اهالی بومی اونجا که با فرقون کپسولهای خالی گاز رو میبردن پایین تا کپسول پر بیاد و جاش بگیرن کسی بیرون نبود ... تمام ماسوله زیر برف بود ... من هم مثل بچه ها از دیدن برف خوشحال شده بودم چون ما اکثرا" عکس و گزارشی که از ماسوله می بینیم از روزهای تابستانی و پر از شمعدانی است ولی ماسوله برفی کمتر می بینیم... تمام کوچه پس کوچه های ماسوله رو گشتیم و از خودمون جا پا گذاشتیم . البته کمی هم برف بازی و آدم برفی درستکردن هم توی این ماسوله گردی بود...منظره ها خیلی خیلی زیبا بود.
ساعت نه به بعد کم کم ملت از خونه هاشون اومدن بیرون و با بالاتر اومدن خورشید برفها هم کم کم آب شدن و تا ظهر دیگه از برف خبری نبود...
یادم رفت بگم که ما دیشب سری هم به موزه حیات وحش ماسوله زدیم که جالب بود . نمونه های خوبی هم داشتن ... کلا" دیدنی بود.
یه چیزی هم در مورد پله های اونجا ... شما یه مسیر شیب دار به عرض تقریبا" بیست سانت وسط پله ها به شکل ممتد می بینی که رنگ زرد هم شده از اونجایی که تمام کوچه پس کوچه های ماسوله یا شیب داره یا پله برای راحتی حرکت فرقونها اینو درست کردن این طوری که تمام وسط تمام پله هارو به شیب تبدیل کردن که این جای چرخ فرقون است که بتونن راحت بالا و پایین برن چون برای حمل بار توی اون مسیر های تنگ و یا پله ای کاری به غیر از حمل بار با فرقون نمیشه کرد...
تمام سطل آشغاله دم مغازه ها و خونه ها به شکل قشنگی با بامبو درست شده ... حتی در های اونها و این به زیبایی اونجا کمک کرده...
چند تا از خونه ها هم خراب شده و از بین رفته .آقا هاشم از ماسوله ای های عزیز میگفت خیلی ها خونشون رو ایجا ول کردن و رفتن شهر های بزرگتر... و این کارشون منظره های بدی رو بوجود میاره و دل آدم رو غمزده می کنه...
ما توی این فرصت مناسب یه آدم برفی درست کردیم و بعدش هم برف بازی ....میون برف بازی مون خانمی اومد و گفت که اگه با لباس محلی می خواین عکس بگیرین دنبالم بیایم و ما هم از خدا خواسته رفتیم . لباسهای زنونه و مردونه محلی داشت که من یکی از اونهارو پوشیدم و ژست گرفتم و چند تایی هم عکس گرفتم... چه لباسهای شاد و قشنگی ... دیگه کسی رو که اون لباسها رو به تن داشته باشه توی ماسوله نمی بینی...
ما برای اینکه به تاریکی نخوریم و از جاده هم مطئن نبودیم ناهار رو که خوردیم به سمت رشت راه افتادیم با سواری. از اونجا هم رفتیم ایستگاه سواریهای آستارا و حرکت به سمت آستارا...
اینو بگم که ما بیشترین زمانی که طول کشید تا از شهری به شهر دیگه بریم مسیر رشت به آستارا بود چیزی حدود سه ساعت البته با سواری که خودتون خوب می دونین که چطور میرونن ... خوبی شمال اینه که شهر و روستاهاش بهم چسبیدن و مثل مناطق کویری و کوهستانی نیست...
غروب گذشته بود که رسیدیم آستارا و رفتیم تو یه پارک جلوی اداره گمرک که دستشویی هم داشت و چادر زدیم...خدا رو شکر از بارون خبری نبود ولی احتمال بارندگی داشت. برای شام هم خودمون رو تحویل گرفتیم و دو تا ماهی سفید خریدیم و تمییز کردیم و روی ذغال کباب کرده و خوردیم...( دوتا ماهی متوسط 2500 تومن+500 تومن برای تمییز کردن )
فردا صبح زود حول حوش ساعت پنج با سر و صدای چند تا از دکه دار ها که اونجا جای پاتوقشون بود و اومده بودن که کاسبی امروزشون رو شروع کنن بیدار شدیم .صبحونه رو خوردیم و به سمت اردبیل راه افتادیم . چون باید دهم تهران می بودیم دیگه از خیر گشتن تو آستارا گذشتیم و سریعتر خودمون رو به اردبیل رسوندیم . رفتیم ترمینال و بلیط برگشت ساعت یازده شب برای تهران گرفتیم و وسایلی که می خواستیمو برداشتیم و کوله ها رو هم توی انبار ترمینال گذاشتیم و بعد به سمت سرعین راه افتادیم ... شهر آش دوغ و آب گرم ...ساعت ده و نیم بود که رسیدیم . آقای راننده گفته بود بهترین و طبیعی ترین آب گرم مال آبگرم هفت خواهرونه .چون صبح بود و نوبت خانومها اول من رفتم استخر و بعد هم نوبت آقای شوهر بود... بلیط نفری ششصد تومن؟!... توی این فاصله گشتی توی سرعین زدم و از الگانس سرعین هم بازدیدی به عمل آوردم ( منظورم یه درشکه قرمز خوشگل قدیمی است ) برگشتم سر قرارمون وقتی اومد چندان خوشش نیوده بود ، دوتایی تصمیم گرفتیم دوباره بریم آبگرم ولی این دفعه رفتیم آبگرم سبلان... نفری دو هزار و پونصد تومن...شیک و تمییز با استخر و وانهای تک نفره و سونا و ماساژ و... سانس اونجا هم تموم شد که رفتیم سراغ ناهار ... دیگه کاری نداشتیم بکنیم تومسیر میدون اصلی سرشیر و عسلی خریدیم و برگشتیم اردبیل ولی هنوز کو تا یازده شب... کلی وقت داشتیم ولی سرمای هوا اجازه گشتن و پیاده روی رو بهت نمی داد کمی دنبال قهوه خونه سنتی گشتیم که بشه راحت بود ولی هر آدرسی که داده بودن فقط آقایون بودن و جای خانوم نبود . از خیرش گذشتیم و اومدیم ترمینال و تو رستوران اونجا منتظر نشستیم ... دوتایی رفتیم یه سری به نمایندگی اتوبوسی که بلیط گرفته بودیم بزنیم دیدیم داره داد میزنه تهران فوری ! سریع بلیط ها رو عوض کردیم و سوار اتوبوس شدیم و به سمت تهران راه افتادیم تا برسیم تهران پاهامون خشک شده بود هم فاصله صندلی ها کم بود هم پشتی صندلی نمی خوابید...خلاصه صبح ساعت شش و نیم هم رسیدیم تهران........
اینهم از سفر یک هفته ای ما....
همیشه که نمیشه رفت هتل و یا با ماشین خودمون بریم ... من که اینجور سفرها رو دوست دارم و خوراکمه... شما رو نمی دونم...
مطالب مشابه :
مکان های دیدنی شهر دبی
وب سایت تفریحی گردشی رشت گشت در اینجا دوچرخه سواری ممنوع می باشد ولی سیستم صدور بلیط
سفر به شمال
اول با سواری به رو که خوردیم به سمت رشت راه افتادیم با سواری. بلیط ها رو عوض
گزارش سفر زنجان به ماسوله
بلیط اتوبوس از تهران به زنجان مینی بوس از ماسوله به رشت : ۱۷۰۰. سواری از رشت به تهران :
ورزشكاران....دلاوران....نام آوران..... مدال نياوران... پيروز باشيد!!!!!!!
ها با پدرکشتگی هایی که با ما دارن دیگه لااقل اگه اجازه نمی گیرن بلیط سواری و موتور رشت
سفرنامه شیراز، آسمان خر است و دختر رشتی
در هوای برفی دوشنبه شب، سوار بر فوکر قراضه ای، رشت را سواری ها و بلیط تهران به رشت
تکه ای از بهشت - خلخال به اسالم
با تاکسی رفتیم میدون آزادی و ترمینال غرب بلیط یکفقره سواری راهی رشت آوردن و
یاشار و شروع حرکت برای ایرن شناسی ...
(رودبار- رشت 72 یکی آقای بهشتی از هیأت دوچرخه سواری خراسان رضوی و سایت رزرو بلیط
تور بیس کمپ اورست - قله کالاپاتار
گروه کوهنوردی اوخان رشت قایق سواری در رودخانه و فیل سواری در و بلیط . حدود 1000
آدرس سایت های مختلف 3
رزرو بلیط هواپیما قطار اتوبوس آگهی های شهرستان رشت. قالب وبلاگ دوچرخه سواری
برچسب :
بلیط سواری رشت