رمان بچه مثبت(13)

گوشیو براشتم ....میخواستم ببینم اون آرشام پررو بعد از اون افتضاح باهام چیکار داره .
-الو ..........
-بالاخره کار خودتو کردی؟
-من فقط امتحانت کردم که چقدرم سربلند بیرون اومدی ......
-من یه عمر از این خراب شده دور بودم و با اداب غرب بزرگ شدم.......
-دقیقا بر عکس من ....فکر کردی برای چی خودمو به آب و آتیش زدم تا به همه بفهمونم ما به درد هم نمیخوریم......ولی خدایی هیچ وقت فکر نمیکردم دستت انقدر راحت واسه مامانم رو بشه....
-من امروز میرم آمریکا......
-خوب چی کار کنم نکنه توقع داری بیام فرودگاه بدرقه ات...
-اصلا..فقط خواستم یاداوری کنم بهت که من تا حالا هر چی میخواستم بدست اوردم.....
-آ..آ...نشد دیگه هیچ وقت ...تاکید میکنم هیچوقت منو به دست نمیاری اکی؟
-نمیذارم دست هیچ کس بهت برسه
-برو بابا دلت خوشه ....بای عزیزم انشاالله بری دیگه بر نگردی ..
گوشی و قطع کردمو و با خیال راحت جلوی تی وی دراز کشیدم....
آخی زندگی چه زیباست .......
دوباره گوشیم زنگ خورد.
ای بمیرید اگه گذاشتید دو دقیقه بکپم........
-بله.......
-سلام ملیسا جون کتیم مادر کورش.....
-اوه سلام کتی خانوم حال شما..
-خوبم ..امروز وقت داری یه قراری بذاریم این مائده خانومتونو را ببینم.
-اوم......خوب نمیدونم چطوری به مائده بگم ....ولی باشه فقط قبلش باید باهاتون صحبت کنم .
-امروز عصر میام دنبالت........
-نه ...من میام پارک سر کوچتون......
نمیخواستم مامان بویی ببره .....من داشتم براش نقش یه دختری که شکست عشقی خورده بودو بازی میکردم .

باید قبل از دیدن مائده کتی خانم را روشن میکردم...


***
از مائده و اخلاقیاتش و خانوادش برای کتی گفتم و اون فقط گفت :
-نمیتونم باور کنم کورش عاشق چنین دختری شده .
-خوب منم هنوز باور نکردم یه جوراییم میترسم .
-از چی؟
-نمیدونم اما .....بیخیال بهتره ببینینش اما یادتون باشه که چی گفتم فعلا مائده نباید بفهمه کورش عاشقش شده تا ما از جانب کورش مطمئن بشیم.
کتی سرشو به نشونه موافقت تکون داد.
به مائده زنگ زدم و ابراز دلتنگی کردم و خواستم یه قرار بذاره ببینمش گفت الان کتاب فروشیه روبرو دانشگا تهرانه و بیام اونجا
کتایون با دیدن مائده جا خورد اونو یکی از آشناهامون معرفی کردم که تصادفا الان دیدمش ......رفتیم طبق معمول کافی شاپ وکتی خانومو حسابی انداختیمش تو خرج......
کتی از درس و دانشگاه مائده پرسید و مائده با متانت همیشگیش جوابشو داد .
موقع خداحافیم خواستم مائده را برسونم که گفت با ماشینش اومده و منم از خداخواسته روشو بوسیدمو با کتی خانم سوار ماشین شدیم.
-خوب
-خوب خیلی خانومه یه جورایی از سر کورش زیاده....


*** نمیدونم چرا برای شروع ترم جدید انقدر خوشحال بودم و یه جوراییم استرس داشتم ...... با رفتن آرشامو اون کشیدن اون نقشه رابطه من و آتوسا زمین تا آسمون فرق کرد علتشم فقط این بود که آتوسا واقعا عوض شده بود و دیگه اون دختر افاده ای فیس فیسو نبود...... حتی یه بار مامان پرسید که چی شده منی که سایه آتوسا را از دو کیلومتری با تیر میزدم حالا باهاش قرار رستوران و گردش میذارم..... برنامه کوه جمعه هم یه جورایی با نیومدن مائده و نازنین و متعاقبا کورش و بهروز کنسل شد . شروع ترم با اتفاقات جدیدی همراه بود. مهمترین اونا نامزدی نازنین با پسر عمه اش و افسردگی شدید بهروز بود . اتفاق بعدی استاد سهرابی بود که شورشو دراورده بود با هیزبازیاش و خیره شدناش سر کلاس به من گاهی وقتا تصور میکردم فقط درسو داره به من میده. کورشم اونقدر تو خودش بود که نمیشد دو کلمه باهاش حرف زد. تنها چیزی که این وسط تغییر نکرده بود رفتار متین با من بود که مثل همیشه نگاش به کفشاش بود و یه سلام کوتاه........ روز اول با تموم دردسراش گذشت داشتیم با بچه های گروه خودمون میرفتیم دم در که بریم کافی شاپ که یه پسر سبزه روی با نمک اومد جلو و گفت :نازنین ........ نازنین به سمتش رفت و گفت :حمیدجان سلام........ -سلام عزیزم اومدم دنبالت ..... -اوه صبر کن ....... به سمت ما برگشت و گفت :بچه ها نامزدم حمید . این جمله کافی بود تا کیف بهروز از دستش روی زمین ول بشه و همه بدون اینکه حمیدو تحویل بگیریم با نگرانی به بهروز نگاه کنیم... از جو به وجود اومده متنفر بودم سریع خودمو جمع و جور کردمو گفتم :سلام حمید خان از آشنایتون خوشحالم ..تبریک میگم . همه بهش تبریک گفتند حتی بهروز ......... صدای بغض دارش وقتی به حمید گفت :تبریک میگم امیدوارم بتونی خوشبختش کنی ،اشکو تو چشام جمع کرد.... -نازی با بچه ها و آقا حمید برید کافی شاپ مهمون من ،منم با بهروز برم سراغ سهرابی و یه گوشمالی حسابی بهش بدم... بچه ها که زود گرفتند میخوام با بهروز صحبت کنم از پیشنهادم استقبال کردند و همگی به سمت کافی شاپ رفتند. -بهروز....... -برو باهاشوون ملیسا میخوام تنها باشم ..... -اما......... -خواهش می کنم..... -خواهش می کنم خواهش نکن..... بهروز لبخند تلخی زد و گفت :دیدی بعد سه سال مثل یه کاغذ باطله انداختم دور..... -بهروز ...... -چیه ؟...دروغ میگم ؟....هان ...تو بگو ملی تو بگو ..باید دیگه چیکار میکردم تا بفهمه دوسش دارم.....من احمق دوسش دارم ....من..... بغض نذاشت ادامه حرفشو بزنه و من ساکت شدمو ....یعنی در واقع چیزی نداشتم بگم ....چی میتونستم بگم ...بگم حق با اونه یا نازنین ...واقعا حق با کدومشون بود؟


*** -نازی تو واقعا حمیدو دوست داری........ -معلومه ...اگه دوسش نداشتم که باهاش نامزد نمی کردم..... -پس....با بهروز چه کنیم ؟داره داغون میشه ....... -من باهاش حرف زدم گفتم به درد هم نمیخوریم گفتم تو این سه سال هیچوقت نتونستم به چشم شوهر آینده ام بهش نگاه کنم یا حداقل کسی که بشه بهش تکیه کرد ....ملیسا بهروز خیلی بچست درسته فقط دو سال از حمید کوچکتره اما حمید خیلی پخته اس... -پس چرا زودتر روشنش نکردی ؟چرا بهش نگفتی نمیخوای باهاش ازدواج کنی؟ -چون برام خیلی عزیزه ...هیچ وقت دوست نداشتم دلش بشکنه .....می دونم که اشتباه کردم اما خوب ...... نازنین ساکت شد و آهی کشید ....... یکی دو دقیقه هر دو ساکت بودیم تا اینکه نازنین گفت :اوایل فکر میکردم می تونم اونجوری که خودم دوس دارم بارش بیارم... منظورم اینه که اخلاقیاتشو مطابق با سلیقه ام عوض کنم....اتفاقا تا حدودیم تونستم ....اما بعد یه مدتی فهمیدم کارم اشتباس و هیچ وقت چنین مردیو واسه زندگیم ..واسه اینکه پدر بچه هام باشه ، دوست ندارم.... -واقعا نمیدونم چی بگم ...اما به نظر من تو این رابطه فقط تو مقصر بودی چون وقتی فهمیدی تو و بهروز به درد هم نمیخورید همه چیزو بهم نزدی و گذاشتی بهروز بازی بخوره...... -راس میگی ...اما مشکل اینجا بود که هر چقدر سعی میکردم بین خودمو بهروز فاصله بندازم ...بهروز سریع فاصله را پر میکرد ... وقتی از نازی جدا شدم تموم فکرم پیش این بود که چطور بهروز میتونه راحت نازی و فراموش کنه تا کمتر عذاب بکشه....


مطالب مشابه :


رمان بچه مثبت(16)

(16) - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص کتی کم مونده بود تو بغل پدر مائده هم یه دل سیر گریه




رمان شب بی ستاره-13-

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان کتی با لبخندي تصنعی به من نگاه کرد و فنجانی چاي




رمان تقلب(14)

رمان تقلب(14) - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان - کتی دو دیقه بشین همینجا تا بیام.




رمان بچه مثبت(15)

(15) - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص کتی یه گل خوشکل و یه جعبه شیرینی بزرگ خرید و




رمان شب بی ستاره-18-

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص کتی را دوست داشتم چون در تمام مدتی که به منزل کیان




رمان شب بی ستاره-15-

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص کتی با لباس قشنگی به رنگ آبی آسمانی جلوي در انتظار ما




رمان بچه مثبت(17)

(17) - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل کتی خانم اونقدر قربون صدقه مائده میرفت که دختر




رمان بچه مثبت(17)

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص کتی سنگ تموم گذاشته بود و تموم دوست و آشنا را به جشنی که




رمان بچه مثبت(13)

رمان بچه مثبت(13) - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان -اوه سلام کتی خانوم حال شما




برچسب :