خلاصه قسمت هفتم سریال افسانه جومونگ (جومونگ)
ديديم كه سوسونو به خيال اينكه جومانگ تو سفر بهش دروغ گفته بد جور حال جومانگ را گرفت و از قبول اينكه براشون كار كنه خودداري كرد
از طرفي حاكم قوم هان دشمن سرسخت بويو براي شاه نامه داده كه سريعا همه آهنگري ها و كارگاه هاي اسلحه سازيتو تعطيل كن و الا بد مي بيني شاه هم كه عصبي مي شه مي گه اون نامه را بسوزونين
اينم كه يكي از وزرا و برادر ملكه هم هست داره با شاه مخالفت مي كنه و مي گه سريعا جانشينت را تعيين كن كه با موج مخالفت ها روبرو مي شه كه چرا با شاه با توهين حرف مي زني
ملكه و دار و دستش كه با اخراج جومانگ از قصر هم آروم نشدن مي گن بايد جومانگ را بكشيم تا خيالمون از بابت تاج و تخت مطمئن بشه و دارن نقشه قتل جومانگ را مي كشن
خدمه بانو يوهوا براش خبر مي ياره كه وزير داداش ملكه گفته بايد وليعهد تعيين بشه و خلاصه اوضاع قاراشميشه و مي خوان وليعهد رو تعيين كنن كه اگه اينكار بشه اوضاع براي ما بيريخت مي شه
مامان جومانگ كه خب هر چي باشه يه مادر ديگه دلش برا بچش تنگ مي شه نشسته به لباس هاي جومانگ نيگا مي كنه تا شايد دلتنگيش آروم بشه
آدم كش هاي ملكه و پسراش جومانگ را دوره مي كنن تا بكشنش ولي يه شمشير زن ماهر مي رسه و جومانگ را نجات مي ده ولي جومانگ بد جور زخمي مي شه و از حال مي ره
اين 3 تا دزد كه يادتون هست؟؟؟ همونايي كه پولاي جومانگ را دزديدن داشتن از يك دزدي ناموفق بر مي گشتن كه چشمشون به جومانگ مي افته و مي بينن كه زندگيش در خطره اول نمي خواستن نجاتش بدن ولي يكي از اونا اصرار مي كنه و مي برنش خونه تا ....
هانگ كه يادتونه كه به خاطر كار جومانگ از قصر پيشگويي اخراج شد؟؟؟ همونجايي كار مي كنه كه اون دزدها زندگي مي كنن چون اون قبلا در قصر بوده كمي دوا درمون بلده برا همين مي يارنش پيش اون كه تا جومانگ را مي بينه برق 700 ولت از چشماش مي زنه بيرون
آدم كش ها به شازده خبر مي دن كه نتونستيم جومانگ را بكشيم اون توسط يه شمشير زن حرفه اي محافظت مي شه
از طرف اون شمشیر زنه معلوم مي شه فرستاده شاه بوده مي گه جومانگ زخمي شده اعصاب شاه خط خطي مي شه و مي گه برين سريع پيداش كنين و درمونش كنين
هانگ هم كه داره زخم هاي جومانگ را درمون مي كنه تا بلكه شفا پيدا كنه و نميره
ياد خاطرات گذشته اش مي افته كه جومانگ به خاطر اون به ميدان جنگ اومده بود و......
تو قسمت قبل ديدين كه ملكه يه نفر را اجير كرده بود تا خاطرات هه مو سو و يوهوا را پخش كنه تا آبروي اونو ببره تو اين قسمت شاه اونو مي گيره و مي كشتش
الان نقل هر محفلي شده خاطرات هه مو سو و يوهوا كه اون مسئول زندان غار هم داره در قبال پولي كه از سربازا گرفته برا اونا تعريف مي كنه كه صداش به هه مو سو هم مي رسه تا اينكه مي گه اون از هه مو سو باردار شد و هه مو سو اونو صدا مي زنه و از سرگذشت يوهوا مي پرسه
و خاطرات هه مو سو زنده مي شود......
اينجا خونه يون تابال باباي سوسونو هست و در اصل قبيله اي هستش كه اونا زندگي مي كنن و دارن راجع به يكي از دشمنانشون كه قراره قاچاق نمك كنه بحث مي كنن و مي خوان موقع تحويل بارهاي قاچاق بهش حمله كنن.
خبر مي رسه كه پيشگوي بزرگ يومي يول يون تابال را به قصر فرا خونده موقع رفتن سوسونو هم مي گه بابايي منم با خودت ببر و همراهش مي ياد.
فك كنم پاي معامله اي در بين باشه آخه كاهن بزرگ كاري مي كنه كه يون تابال بتونه شاه را ببينه و با اون معامله كنه!!!!!
سوسوني فوضول هم كه همراه بابايي به قصر اومده از فرصت استفاده مي كنه تا يه نيگايي تو قصر بندازه و در حين تمرين فنون نظامي شاهزاده داسو اونو مي بينه و شاهزاده به شكل عجيبي اونو شگفت زده مي كنه (به تيري كه كنار سرش خورده نيگا كنين)
شازده مي ياد جلو و بهش مي گه اينجا چي كار مي كني؟؟؟ نكنه بانوي جديد قصري؟؟؟؟؟ و مي ياد يه سركي به درون لباسش بكشه كه
سوسونو عصباني مي شه و باهاش وارد جنگ مي شه
خلاصه خيلي با هم درگير مي شن تا اينكه
بانوان قصر موضوع را مي بينن و سراسيمه سوسونو را احضار مي كنن و به خاطر بي ادبي اون از شازده عذر خواهي مي كنن.
ديگه كم كم جومانگ هم داره به هوش مي ياد
شاه در همه جاي شهر افرادي را مامور كرده تا جومانگ را پيدا كنن
برادر بزرگ اون دزدا كه اين قضيه رو مي بينه مي گه ما بايد اونو سريعا از پيش خودمون بيرونش كنيم تا برامون درد سر نشده
كه تا مي يان مي بينن اون به هوش اومده دو تا شون خوشحال مي شن ولي برادر بزرگ می گه تو چي كار كردي كه همه دنبالتن؟؟؟ سريعا اينجا را ترك كن.
رييس زندان هم به خدمه بانو يوهوا مي گه كه جومانگ زخمي شده و همه جا هم دنبالش مي گردن
اين 3 تا هم از اينكه نتونستن جومانگ را بكشن سخت كفرين
سوسونو و افرادش قصد دارن مسئول آهنگري قصر كه فرد بسيار معتقد به بويو و سر سخت هست را ببرن تا بهشون فنون مخفي شمشير سازي را ياد بده
اون دختره جومانگ را مي ياره تا پيش اربابش كار كنه و به قول خودمون سفارشش را مي كنه
شب هنگام گروه يون تابال راي حمله به گروه قاچاق نمك آماده مي شن
و ضرر زيادي به اونا مي زنن و سوسونو مي بينه كه جومانگ براي اون دشمنشون كار مي كنه
اون يارو كه دشمن يون تاباله و جومانگ براش كار مي كنه تو اين ماجرا زخمي مي شه و اينقدر عصباني كه دستور مي ده به اون 3 تا دزا برن و سوسونو را بدزدن
اونا هم مي يان و سوسونو را مي دزدن و به خونه اون مرد مي يارن
وقتي مباشر سايونگ كه همكار سوسونو هست براي معامله با اون مي ياد تا سوسونو را نجات بده جومانگ تازه مي فهمه اون دختره كه جونش را نجات داده حالا تو چنگ ايناست
و مخفيانه مي ياد تا اونو آزاد كنه و جونش را نجات بده
ولي هر چي بهش مي گه تو حالا بايد فرار كني اون دختره ي لجباز مگه گوش مي ده؟؟؟؟؟
سوسو نو با برادر جومانگ رو در رو شد با کسی که باید ولیعهد بویو بشه و اون دوست داره که یه پرنسس زیبا برای وقتی که به پادشاهی رسید برای خودش داشته باشه سریال افسانه جومنگ بد جو داره جذاب میشه خوب خودتون رو آماده حوادث عجیب و جذابی کنید
مطالب مشابه :
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ
اميدوارم از اينکه همه ي خلاصه قسمت هاي جومونگ رو با ما بودين لذت برده خلاصه قسمت های شاه
خلاصه قسمت 67 افسانه جومونگ
خلاصه قسمت 67 افسانه جومونگ خلاصه قسمت های افسانه جومونگ حذفیات قسمت های افسانه
خلاصه ی قسمت 28 سریال افسانه جومونگ
خوب مثل دفعه ی قبل عکس های این قسمت در فایلی خلاصه قسمت هفتاد و نه جومونگ خلاصه قسمت
خلاصه قسمت ششم (6) سریال افسانه جومونگ
سایت رسمی سریال جومونگ - خلاصه قسمت ششم (6) سریال افسانه جومونگ - سریال های برتر کره ای ,آسیا و
خلاصه قسمت سی و دوم سریال افسانه جومونگ
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ
خلاصه قسمت سی و سوم سریال افسانه جومونگ
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ
خلاصه قسمت شصت و سوم جومونگ
اینم از خلاصه قسمت شصت و بو که به یاد مهربونی های جومونگ میفته تصمیم میگیره از این به
خلاصه قسمت هفتم سریال افسانه جومونگ (جومونگ)
سایت رسمی سریال جومونگ - خلاصه قسمت هفتم سریال افسانه جومونگ (جومونگ) - سریال های برتر کره ای
برچسب :
خلاصه قسمت های جومونگ