ترجمه جملات7
الدَّرْسُ الأوَّلُ (1)
قيمَةُ الْعلْمِ
1) الْعاِلمُ بلا عَمَلٍ، کَالشَّجِر بلا ثَمٍر.
:دانشمند بدون عمل، مانند درخت بدون میوه است
2)حُسْنُ السُّؤالِ، نصْفُ الْعلْمِ.
: خوبی سوال نصف علم است
3)مُجالَسَةُ الْعُلَماِء، عِبادَةٌ.
: هم نشینی با دانشمندان عبادت است
4) طَلَبُ الْعلْمِ، فَريضَةٌ.
: خواستن و طلب کردن علم واجب دینی است
5)آفَةُ الْعلْمِ، النِّسْيانُ
: آفت و بلای علم، فراموشی است
الدَّرْسُ الثّاني (2)
نورُ الْکَلامِ
6)نعْمَتانِ مَجْهولَتانِ، الصِّحَّةُ وَ الأمانُ.
: دو نعمت ناشناخته هستند؛ تندرستی و امنیت
7) رِضَا اللِّه، في رِضَا الْواِلدَيْنِ.
: رضایت خداوند در رضایت والدین است.
8) رَأْيانِ، خَيْرٌ مِنْ رَأْيٍ واحِدٍ.
: دو نظر، بهتر از یک نظر است.
9) الدَّهْرُ يَومانِ؛ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ.
: روزگار دو روز است؛ یک روز به سود تو و یک روز به زیان تو
10) أَدَبُ الْمَرْء، خَيْرٌ مِنْ ذَهِبِه.
: ادب انسان بهتر از طلایش است
الدَّرْسُ الثّاِلثُ (3)
کَنْزُ الْکُنوزِ
11)تَفَکُّرُ ساعٍة، خَيْرٌ مِنْ عِبادَة سَبْعينَ سَنَةً.
: لحظه ای اندیشیدن، بهتر از هفتاد سال عبادت است.
12) عَداوَةُ الْعاِقلِ، خَيْرٌ مِنْ صَداقَة الْجاهِلِ.
: دشمنی انسان دانا، بهتر از دوستی انسان نادان است.
13) الْعلْمُ في الصِّغَر، کَالنَّقْشِ في الْحَجِر.
: علم در کودکی ، مانند نقش در سنگ است.
14) الْجَهْلُ، مَوْتُ الْحْياِء.
: نادانی، مرگ زندگان است
15) خَيرُ الْمورِ، أَوْسَطُها.
: بهترین کارها، میانه ترین آنهاست
الدَّرْسُ الرّاِبعُ (4)
جَواهِرُ الْکَلامِ
16) هَلْ جَزاءُ الْحْسانِ إلّ الْحْسانُ
:آیا پاداش نیکی جز نیکی است؟
17) الْمؤمِنُ، قَليلُ الْكَلامِ كَثيرُ الْعَمَلِ.
: مومن کم سخن و پر کرا است.
18) سُکوتُ اللِّسانِ سَلامةُ الإنْسانِ.
: خاموشی زبان، سلامت انسان است.
19) رُبَّ کَلامٍ، جَوابُهُ السُّکوتُ.
: چه بسا سختی که جوابش خاموشی است.
20) الْوَقْتُ مِنَ الذَّهَبِ.
: زمان طلاست
الدَّرْسُ الْخامِسُ (5)
کُنوزُالْحِکَمِ
گنجهای حکمت
21)الْوَحْدَةُ،خَیْرٌمِنْجَلیسِالسُّوِء.
:تنهایی بهتر از هم نشین بد است
22)إنَّحُسْنَالْعَهْدِ،مِنَايلإمانِ.
: به راستی که خوش پیمانی از ایمان است.
23)حُبُّالْوَطَنِ،مِنَالْيمانِ.
: دوست داشت میهن از ایمان است
24)الْعَجَلَةُ،مِنَالشَّيْطانِ.
: عجله از شیطان است
25)رُبَّکَلامٍ،کَالْحُسامِ.
: چه بسا سخنی که مانند شمشیر است.
الدَّرْسُ السّاِدسُ (6)
کَنْزُالنَّصيحِة
گنج نصیحت
26)أفْضَلُالنّاسِ،أنْفَعُهُمللنّاسِ.
:بهترین مردم سودمندترینشان برای مردم است
27)الْخَيرُکَثيرٌوَفاعِلُهُقَليلٌ.
: خوبی بسیار است و انجام دهنده اش کم است.
28)الْنسانُ،عَبْدُالْحْسانِ.
: انسان بنده نیکی و احسان است
29)بَلاءُالْنسانِ،فيلساِنِه.
: آفت انسان در زبانش است.
30)سَلامَةُالْعَيْشِ،فيالْمُداراِة.
:سلامت زندگی در مدارا کردن است.
الدَّرْسُ السّاِبعُ (7)
الْحِکَمُالنّاِفعَةُ
31)الأعْمالُبالنّيّاتِ.
:رفتارها با نیت ها همراه است
32)عَلَيْكَبمُداراِةالنّاسِ.
:برتو لازم است که با مردم مدارا کنی
33)حُسْنُالْخُلُقِنصْفُالدّينِ.
:خوش اخلاقی نیمی از دین است
34)الْجَنَّةُتَحْتَأقْدامِالْامَّهاتِ.
بهشت زیر پای مادران است
35)يَدُاللِّهمَعَالْجَماعِة.
: دست خدا با گروه است
الدَّرْسُ الثّامِنُ (8)
الْمَواعِظُالْعَدَديَّةُ
نصیحت های عددی
36)النَّظَرُفيثَلاثَةأَشْياءَ،عِبادَةٌ: «
:نگاه کردن در سه چیز عبادت است:
النَّظَرُفيالْمُصْحَفِ»وَ«النَّظَرُفيوَجْهالْواِلدَينِ»وَ«النَّظَرُفيالْبَحِر .»
نگاه کردن به قرآن و نگاه کردن به چهره ی والدین و نگاه کردن به دریا
37)أَربَعَةٌقَليلُهاکَثيرٌ: «الْفَقْرُوَالْوَجَعُوَالْعَداوَةُوَالنّارُ. »
: چهار چیز اندکش زیاد است : فقر و درد و دشمنی و آتش
38)خَمْسَةُأشياءَ،حَسَنَةٌفيالنّاسِ: «الْعلْمُوَالْعَدْلُوَالسَّخاوَةُوَالصَّبْرُوَالْحَياءُ. »
:پنج چیز در مردم نیکوست : دانش و عدل و سخا وت و صبر و شرم
الدَّرْسُ التّاسِعُ (9)
حِوارٌبَيْنَوَلَدَيْنِ
گفتگو بین دو پسر
سَمیر: السَّلامُعَلَيْكَ.
سلام بر تو
حميد: وَعَلَيْكَالسَّلامُوَرَحْمَةُاللِهوَبَرَکاتُهُ.
سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد.
صَباحَالخَيِر.
صبح بخیر
صَباحَالنّورِ.
صبح بخیر
کَيفَحالُكَ؟
حالت چطور است؟
أنابخَيٍروَکَيفَأنتَ؟
من خوبم تو چطوری؟
أنابخَيٍر.
من خوبم
مِنْأیْنَأنتَ؟
تو اهل کجا هستی؟
أنامِنْإیرانومِنْأیْنَأنتَ؟
من اهل ایرانم و تو اهل کجایی؟
أنامِنالْعراق.
من اهل عراق هستم.
هَلْأنتَمِنْمشهد؟
آیا تو اهل مشهد هستی؟
لا.أنامِنمازندرانفيشَمالِإیران.
نه. من اهل مازندران در شمال ایران هستم
وأنامِنَالْبَصرةفيجَنوبِالْعراق.
و من اهل بصره در جنوب عراق هستم .
مَااسْمُكَ؟
اسمت چیست؟
اسْميسميرٌومَااسْمُكَ؟
اسمم سمیر است و اسم توچیست؟
اسميحميدٌ.
اسم من حمید است.
أیْنَأُسْرَتُكَ؟
خانواده ات کجا هستند؟
هُمْجاِلسونَهُناكَ.
آن ها آنجا نشسته اند.
ذِلكَأَبيوَتلْكَأُمّي.
آن پدرم و آن مادرم است.
ذِلكَجَدّيوتلْكَجَدَّتي.
آن پدر بزرگم و آن مادربزرگم است.
مَنْهذَاالْوَلَدُ؟
این پسر کیست؟
هوَأَخي.
او برادرم است.
مَااسْمُهُ؟
اسمش چیست؟
اسْمُهُجعفرٌ.
اسمش جعفر است.
فيأَمانِاللِه.
خداحافظ
إلَیاللِّقاِء.
به امید دیدار.
مَعَالسَّلامِة.
به سلامت.
الدَّرْسُ الْعاشِرُ (10)
مَقامُالْعاِلمِ
مقام دانشمند
جُلوسُساعٍةعِنْدَالْعُلَماِء،أحَبُّإلَىاللِهمِنْعِبادَةألْفِسَنٍة
یک ساعت نشستن نزد دانشمندان، محبوب تر از هزار سال عبادت نزد خداوند است
وَالنَّظَرُإلَىالْعاِلمِ،أحَبُّإلَىاللِهمِنِاعِتکافِسَنٍةفي بَیْتِاللِه
و نگاه کردن به دانشمندان نزد خداوند محبوبتر از یک سال اعتکاف در خانه ی خداست
وَزیارَةُالْعُلَماِء،أحَبُّإلَىاللِهتَعالَىمِنْسَبْعینَطَوافاًحَوْلَالْبَیْتِ.
: و دیدار دانشمندان نزد خدا محبوبتر از 70 بار چرخیدن دو رمکعبه است
التَّعارُف
آشنایی
1 مَااسْمُكَ؟ -اسمت چیست؟
اسْميحَسَنٌ.اسمم حسن است
2مَنْهوَمُدَرِّسُكَ؟ -معلمت کیست؟
هوَالسَّیِّدُشُجاعيّ.او آقای شجاعی است
3 مَااسمُكِ؟ -اسمت چیست؟
اسْميآسيةُ.اسمم آسیه است.
4 مَنْهيَمُدَرِّسَتُكِ؟ -معلمت کیست؟
هيَالسَّیِّدَةُأَنصاريّ.او خانم انصاری است.
5 أیْنَبَيتُکُما؟خانه تان کجاست؟
بَيتُنافينهایِةهذَاالشّارِعِ.خانه مان در انتهای این خیابان است.
الدَّرْسُ الْحاديَ عَشَرَ (11)
حِوارٌ في الأُسرَة
: گفتگو در خانواده
الأَب- مَنْ طَرَقَ الْبابَ؟
پدر: چه کسی در زد
الْوَلَدُ- صَدیقي، طَرَقَ الْبابَ.
پسر دوست من در زد
- هَلْ کانَ مَعَ أَمِّه؟ -
آیا با مادرش بود
لا؛ کانَ مَعَ أَبيِه.
نه با پدرش بود
- ماذا سَأَلَكَ؟ -
از تو چه پرسید
هوَ سَأَلَ: «
او پرسید
ما هيَ واجِباتُنا؟ »
تکلیفمان چیست
- لماذا سَأَلَ هذا السُّؤالَ؟
چرا این سوال را پرسید
- لنَّهُ کانَ غاِئباً.
زیرا غایب بود
- أَ کانَ مَریضاً؟ -
آیا مریض بود
لا؛ ذَهَبَ إلَی الْمُسابَقَة.
نه به مسابقه رفته بود
- هَلْ هُما خَلْفَ الْبابِ الآنَ؟ -
آیا آنها الان پشت در هستند
لا؛ هُما ذَهَبا إلَی مَنْزِلهِما.
نه آنها به منزلشان رفتند
الأُمّ - مَنْ طَرَقَت الْبابَ؟
مادر چه کسی در زد
الْبنْتُ - صَدیقَتي، طَرَقَت الْبابَ.
دختر : دوست من در زد
- هَلْ کانَتْ مَعَ أَبيها؟ -
آیا با پدرش بود
لا؛ کانَتْ مَعَ أُمِّها.
نه با مادرش بود
- ماذا سَأَلَتْكِ؟ -
از تو چه پرسید
هيَ سَأَلَتْ: « ما هيَ واجِباتُنا؟ او پرسید: تکلیفمان چیست؟
- لماذا سَأَلَتْ هذا السُّؤالَ؟
چرا این سوال را پرسید
لنَّها کانَتْ غاِئبَةً.
زیرا غایب بود
- أَ کانَتْ مَریضَةً؟
آیا مریض بود
لا؛ ذَهَبَتْ إلَی الْمُسابَقَة.
نه به مسابقه رفته بود
هَلْ هُما خَلْفَ الْبابِ الآنَ؟ آیا آنها الان پشت در هستند
لا؛ هُما ذَهَبَتا إلَی مَنْزِلهِما.
نه آنها به منزلشان رفتند
الدَّرْسُ الثّانيَ عَشَرَ (12)
الأُسْرَةُ النّاجِحَةُ
خانواده موفق
السَّيِّدُ زارِعيّ فَلّحٌ و زَوْجَتُهُ فَلّاحةٌ.
: آقای زارعی کشاورز است و همسرش کشاورز است.
هُما ساکِنانِ مَعَ أولاِدهِما في قَريَة.
آنها با فرزندانشان در روستا زندگی میکنند.
عارِفٌ أکْبَرُ مِنَ الأَخَوَيْنِ وَ سُميَّةُ أکْبَرُ مِنَ الأُخْتَيْنِ.
عارف بزرگترین از دو برادرش است و سمیه بزرگتر از دو خواهرش است.
هُمْ أُسْرَةٌ ناجِحَةٌ.
آنها خانواده ی موفقی هستند
بَيتُهُمْ نَظيفٌ وَ بُسْتانُهُم مَمْلوءٌ بأشْجارِ الْبُرتُقالِ وَ الْعنَبِ وَ الرُّمّانِ وَ التُّفّاحِ.
خانه شان تمیز است و باغ شان پر از درخت های پرتقال و انگور و انار و سیب است
حِوارٌ بَيْنَ الْواِلدِ وَ الأَوْلاِد
گفتگو بین پدر و پسران
الواِلد: أیْنَ ذَهَبْتَ يا عارِفُ؟
پدر: ای عارف کجا رفتی
عارف: إلَی بَيْتِ الْجَدِّ وَ الْجَدَّة مَعَ صاِدقٍ وَ حامِدٍ.
عارف: به خانه ی پدر بزرگ و مادر بزرگ با صادفق و حامد
الواِلد: کَیْفَ رَجَعْتُما يا صاِدقُ وَ يا حامِدُ؟
پدر : ای صادق و ای حامد چطور برگشتید
الأَخَوانِ: بالسَّيّارَة.
دو برادر : با اتومبیل
الواِلد: لماذا ذَهَبْتُمْ أيُّها الأَوْلادُ؟
پدر : ای پسر چرا رفتید؟
الإخْوَة: لمُساعَدَة جَدِّنا في جَمِع الْمَحْصولِ.
پسران : برای کمک به پدر بزرگمان در جمع کردن محصول
حِوارٌ بَيْنَ الْواِلدَة وَ الْبَناتِ
گفتگو بین مادر و دختران
الواِلدَة: أیْنَ ذَهَبْتِ يا سُمَيَّةُ؟
مادر : ای سمیه کجا رفتی
سُمَيّة: إِلَی بَيْتِ الْجَدِّ وَ الْجَدَّة مَعَ شَيْماءَ وَ نَرْجِسَ.
سمیه: به خانه ی پدر بزرگ و مادر بزرگ با شیما و نرگس
الواِلدَة: کَیْفَ رَجَعْتُما يا شَيْماءُ وَ يا نَرْجِسُ؟
مادر : ای شیما و ای نرگس چطور برگشتید؟
الأُخْتانِ: بالسَّيّارَة.
دو خواهر : با اتو مبییل
الواِلدَة: لماذا ذَهَبْتُنَّ أيَّتُها البَناتُ؟
مادر : ای دختران چرا رفتید ؟
الأَخَوات: لمُساعَدَة جَدَّتنا في نَظافَة الْمَنِزلِ.
خواهران: برای کمک به مادر بزرگمان د رتمیز کردن منزل
الدَّرْسُ الثّاِلثَ عَشَرَ (13)
في السّوقِ
در بازار
أیْنَ ذَهَبْتِ یا أُمَّ حَميدٍ؟
: ای مادر حمید، کجا رفتی؟
ذَهَبْتُ إلَی سوقِ النَّجَفِ.
به بازار نجف رفتم
هَلِ اشْتَرَيْتِ شَيئاً؟
آیا چیزی خریدی
نَعَمْ؛ اشْتَرَيْتُ هِذِه الْمَلاِبسَ النِّسائيَّة.
:بله این لباس های زنانه را خریدم
مَلاِبسُ جَمیلةٌ! أَ ذَهَبْتِ وَحْدَكِ ؟
لباس های زیبایی است آیا تو به تنهایی رفتی ؟
لا؛ ذَهَبْتُ مَعَ صَديقاتي.
نه با دوستانتم رفتم
کَيفَ کانَت الْمَلاِبسُ ؟
لباس ها چطور بود ؟
رَخيصَةً أَمْ غاليَةً؟
ارزان بود یا گران ؟
مِثلَ إیران.
مثل ایران .
لا فَرقَ. لکِنِ اشْتَرَيْنا.
فرقی نیست. ولی خریدم
- فَلماذَا اشْتَرَیْتُنَّ؟
پس چرا خریدید؟
- اشْتَرَیْنا للْهَديَّة.
برای هدیه خریدم
- ماذَا اشْتَرَیْتِ؟
چه چیزی خریدی ؟
- فُسْتاناً وَ عَباءَةً.
پیراهن زنانه و چادر
- مَبْروكٌ. في أمانِ اللِّه
مبارک باشد . خدا حافظ
. - شُکْراً جَزيلاً. مَعَ السَّلامَة.
بسیار متشکرم. به سلامت
- أیْنَ ذَهَبْتَ یا أَبا حميدٍ؟
ای پدر حمید کجا رفتی ؟
- ذَهَبْتُ إلَی سوقِ النَّجفِ.
به بازار نجف رفتم
- هَلِ اشْتَرَيتَ شَيْئاً؟ -
آیا چیزی خریدی ؟
نَعَمْ؛ اشْتَرَيْتُ هِذِه الْمَلاِبسَ الرِّجاليَّةَ.
بله، این لباس های مردانه را خریدم .
- مَلاِبسُ جَمیلةٌ!
لباس های زیابیی است!
أَذَهَبْتَ وَحْدَكَ؟
- آیا تو بهئتنهایی رفتی ؟
لا؛ ذَهَبْتُ مَعَ أَصْدِقائي.
نه، با دوستانم رفتم.
- کَيْفَ کانَت الْمَلاِبسُ؛
لباس ها چطور بود ؟
رَخيصَةً أَمْ غاليَةً؟ -
ارزان بود یا گران ؟
مِثلَ إیران. لا فَرقَ.
مثل ایران.
لکِنِ اشْتَرَيْنا.
فرقی نیست. ولی خریدم .
- فَلماذَا اشتَرَیْتُمْ؟
پس چرا خریدی
- اشْتَرَیْنا للْهَديَّة.
برای هدیه خریدم .
- ماذَا اشْتَرَیْتَ؟
چه چیزی خریدی
- قَميصاً و سِرْوالاً.
پیراهن و شلوار
- مَبْروكٌ. في أمانِ اللِّه
مبارک باشد خداحافظ
. - شُکْراً جَزيلاً.
بسیار متشکرم .
مَعَ السَّلامَة
به سلامت .
الدَّرْسُ الرّاِبعَ عَشَرَ (14)
الْجُمَلاتُ الذَّهَبيَّةُ
جملات طلایی
کانَ ياسِرٌ مَعَ أصْدِقاِئِه.
:یاسر با دوستانش بود.
هُم لَعبوا في الْمَدرَسَة.
آنها در مدرسه بازی کردند.
رَجَعَ ياسِرٌ إلَی الْبَيْتِ بَعْدَ الظُّهِر.
بعد ازظهر یاسر به خانه برگشت.
هوَ طَرَقَ بابَ الْمَنْزلِ.
او د رمنزل را زد.
سَمِعَتْ أُمُّهُ صَوْتَ الْبابِ
مادرش صدای در را شنید.
ثُمَّ ذَهَبَتْ وَ فَتَحَت الْبابَ وَ سَأَلَتْهُ:
سپس رفت و در را باز کرد و از او پرسید:
«کَيْفَ حالُكَ؟ » أجابَ الْوَلَدُ: «أنا بخَيْر. »
حالت چطوره است|؟ پسر جواب داد: من خوبم .
شَربَ الْوَلَدُ الْماءَ وَ جَلَسَ للْسِتراحِة
فرزند آب نوشید و برای استراحت کردن نشست.
. ثُمَّ فَتَحَ حَقيبَتَهُ وَ بَدَأَ بِقراءَة الدَّرسِ.
سپس کیفش را باز کرد و خواندن درس را شروع کرد.
سَألَتْهُ أُمُّهُ: «ما هيَ واجِباتُكَ؟ »
مادرش پرسید: تکالیفت چیست؟
أجابَ ياسِرٌ: «حِفْظُ هِذِه الْجُمَلاتِ الذَّهَبيَّة. »
یاسر جواب داد: حفظ کردن این جملات طلایی
«إذا مَلَكَ الأَراِذلُ، هَلَكَ الأَفاضِلُ. ،»
هنگامی که فرومایگان فرمانروا شوند، شایستگان هلاک می شوند.
«مَنْ زَرَعَ الْعُدْوانَ ؛ حَصَدَ الْخُسْرانَ. « ،»
هرکس دشمنی بکارد. زیان درو میکند.
التَّجِربَةُ فَوْقَ الْعلْمِ. »
تجربه بالاتر از علم است
«خَيْرُ النّاسِ، أنْفَعُهُمْ للنّاسِ. ،»
بهترین مردم، سودمند ترینشان برای مردم است.
«الْمُسْلمُ، مَنْ سَلمَ النّاسُ مِنْ لساِنِه وَ يَدِه. «
مسلمان کسی است که مردم از زیان و دستش سالم بمانند .
» لسانُ الْمُقَصِّر، قَصيرٌ. »
زبان انسان خطا کار کوتاه است .
الدَّرْسُ الْخامِسَ عَشَرَ (15)
في الْحُدوِد
: در مرزها
الجَدَّة : ألو. السَّلامُ عَلَيكَ یا عَزيزي.
مادر بزرگ : الو. سلام بر تو عزیز من
مُحسِن : عَلَيْكِ السَّلامُ. مَنْ أنتِ؟
محسن: سلام بر تو. تو چه کسی هستی ؟
الجَدَّة : کَيْفَ ما عَرَفْتَ جَدَّتَكَ؟!
چطور مادر بزرگت را نشناختی
مُحسِن : عَفْواً؛ ما عَرَفْتُ صَوتَكِ. کَيفَ حالُكِ؟
ببخشید صدایت را نشناختم، حالت چطور است؟
الجَدَّة : أنَا بخَيٍر وَ کَيْفَ حالُکُم؟
من خوبم حال شما چطو راست
مُحسِن : کُلُّنا بخَيْر.
همه ما خوبیم
الجَدَّة : أیْنَ وَصَلْتُمُ الْانَ؟
الان کجا رسیدید؟
مُحسِن : وَصَلْنا إلَی مَدینِة مِهْران في الْحُدوِد الْيرانيَّة.
به شهر مهران در مرزهای ایران رسیدم
الجَدَّة : أیْنَ الْواِلدُ وَ الْواِلدَة؟
پدر و مادرت کجا هستند
مُحسِن : إنَّهُما جاِلسانِ عَلَی الْکُرْسيِّ.
آنها روی صندلی نشته اند
الجَدَّة : هَلْ هُما بخَيْر؟
آیا آندو خوب هستند؟
مُحسِن : نَعَمْ؛ الْحَمْدُ للِه.
بله . شکر خدا
الجَدَّة : حِفظَکُمُ اللهُ. مَعَ السَّلامِة.
خدا شما را حفظ کند و به سلامت
مُحسِن : شُکْراً جَزيلاً. إلَی اللِّقاِء.
خیلی ممنون. به امید دیدار.
الدَّرْسُ السّاِدسَ عَشَرَ (16)
الأيّامُ وَ الْفُصولُ وَ الألوانُ
:روزها و فصل ها و رنگ ها
الطُّلّبُدَخَلواالصَّفَّ؛ثُمَّجاءَالْمُدَرِّسُ؛بَعْدَدَقائِقَبَدَأَالْمُدَرِّسُبِالسُّؤالِعَنِالأيّامِوَالْفُصولِوَالألْوانِ.
دانش آموزان داخل کلاس شدند؛ سپس معلم آمد ؛ بعد از چند دقیقه معلم شروع کرد به سوال از روزها و فصل ها و رنگ ها
الْمُدَرِّس: ما هيَ أیّامُ الْسْبوعِ؟
معلم : روزهای هفته چیست ؟
الطّاِلبُ : يَوْمُ السَّبْت، الْحَد، الْثنَيْن، الثُّلاثاء، الْرِبعاء، الْخَميس، الْجُمُعَة.
دانش آموزان : روز شنبه ، یکشنبه، دوشنبه ، سه شنبه، چهارشنبه، پنجشتنبه، جمعه
الْمُدَرِّس : وَ ما هيَ فُصولُ السَّنِة؟
معلم: و فصل های سال چیست؟
الطّاِلب: الرَّبيعُ وَ الصَّيفُ وَ الْخَريفُ وَ الشِّتاءُ.
دانش آموز: بهار و تابستان پاییز و زمستان
الْمُدَرِّس: نَحنُ في أيِّ يَوْمٍ و فَصْلٍ؟
معلم: ما در چه روز و د رچه فصلی هستیم
الطّاِلب: الْیَومُ يَومُ الأرْبعاِء وَالْفَصلُ فَصْلُ الرَّبيِع.
: دانش موز امروز روز چهار شنبه و فصل ، فصل بهار است .
الْمُدَرِّس: کَيفَ الْجَوُّ في کُلِّ فَصْلٍ؟
معلم : هوا در هر فصل چگونه است ؟
الطّاِلب: الجَوُّ في الرَّبيِع مُعتَدِلٌ. الرَّبيعُ فَصْلُ الْجَمالِ وَ الْحَياِة الجَديدَة.
دانش آموز : هوا در بهار معتدل است . بهار فصل زیبایی و زندگی جدید است
الصَّيفُ حارٌّ و فَصْلُ الْفَواکِه اللَّذيذَة وَ الْخَريفُ لا حارٌّ و لا بارِدٌ.
. تابستان گرم است و فصل میوه های لذیذ استو پاییز نه گرم و نه سرد
وَ فَصْلُ سُقوطِ أوراقِ الأشْجارِ وَ الشِّتاءُ بارِدٌ.
و فصل ریختن برگ های درختان است و زمستان سرد است
الْمُدَرِّس: ما هيَ الأَلوانُ؟
معلم : رنگ ها چیست؟
الطّاِلب: الأسْوَدُ وَ الأبْيَضُ وَالأحْمَرُ وَ الأخْضَرُ وَ الأزْرَقُ وَ الأصْفَرُ.
دانش آموز: سیاه و سسفید و قرمز و سبز و آبی و زرد
الْمُدَرِّس: ما هوَ الْمِثالُ لهِذِه الألْوانِ؟
معلم: مثال برای این رنگ ها چیست ؟
الطّاِلب: الْغُرابُ أسْوَدُ وَ السَّحابُ أبْيَضُ وَ الرُّمّانُ أحْمَرُ وَ الشَّجَرُ أخْضَرُ وَ الْبَحْرُ أزْرَقُ وَ الْمَوزُ أصْفَرُ.
دانش آموز: کلاغ سیاه و ابر سفید و انار قرمز و درخت سبز و دریای آبی و موز زرد است.
الْمُدَرِّس: ما هيَ ألْوانُ عَلَمِ الْجُمْهوريَّة الْسْلاميَّة الْيرانيَّة؟
معلم : رنگ های پرچم جمهوری اسلامی ایران چیست؟
الطّاِلب: الأخْضَرُ وَ الْبْيَضُ وَ الْحْمَرُ.
دانش آموز: سبز و سفید و قرمز
السَّماءُ الزَّرْقاءُ وَ الْقَرْيَةُ الْخَضْراءُ جَميلَتانِ
. .
الدَّرْسُ السّاِبعَ عَشَرَ (17)
زينَةُ الْباطِنِ
زینت باطل
کانَتْ في بَحٍر کَبيٍر سَمَکةٌ قَبيحَةٌ اسمُها «السَّمَکَةُ الْحَجَریَّةُ » وَ الْسْماكُ خاِئفاتٌ مِنْها.
: در دریای بزرگ ماهی زشتی بود که اسمش سنگ ماهی بود و ماهی ها از او ترسان بودند
هيَ کانَتْ وَحيدةً داِئماً.
او همیشه تنها بود
في يَومٍ مِنَ الْيّامِ، خَمْسَةٌ مِنَ الصَّيّادينَ جاؤوا وَ قَذَفوا شَبَکَةً کَبيرَةً في الْبَحِر.
در زوزهای از روزها، پنج ماهی گیر آمدند و تور بزرگی در دریا انمداختند
وَقَعَت الْسْماكُ في الشَّبَکِة.
ماهی ها د رتور افتادند.
ما جاءَ أحَدٌ لِلْمُساعَدَة.
کسی برای کمک نیامد .
السَّمَکَةُ الْحَجَريَّةُ سَمِعَتْ أَصْواتَ الْسْماك.
سنگ ماهی صدای ماهی ها را شنید .
فَنَظَرَتْ إلَی الشَّبَکِة وَ حِزنَتْ وَ ذَهَبَتْ لنَجاِة الأسْماك.
پس به تور نگاه کرد و غمگین شد و برای نجات ماهی ها رفت
قَطَعَت الشَّبَکةَ بسُرعٍة وَ الأسْماكُ خَرَجْنَ وَ هَرَبْنَ جَميعاً.
به سرعت تو را پاره کرد و ماهی ها خارج شدند و همه فرار کردند.
فَوَقَعَت السَّمَکَةُ الْحَجَريَّةُ في الشَّبَکة وَ الصَّيّادونَ أخَذوها.
پس سنگ ماهی د رتور افتاد و ماهی گیرها آن را گرفتند.
کانَت الْسْماكُ حَزيناتٍ؛ لنَّ السَّمَکَةَ الحَجَریَّةَ وَقَعَتْ في الشَّبَکَة لنَجاِتهِنَّ.
ماهی ها ناراحت بودند؛ زیرا سنگ ماهی برای نجات آنها در تور افتاد .
الأَسْماكُ نَظَرْنَ إلی سَفينِة الصَّيّادینَ.
ماهی ها به کشتی ماهی گیران نگاه کردند؛
هُمْ أخَذوها وَلکِنَّهُم قَذَفوها في الْماء؛ لنَّها کانَتْ قَبیحَةً جِدّاً فَخافوا مِنْها.
آنها او را گرفتند، ولی د رآب انداختند؛ زیرا به راستی او بسیار زشت بود و از او ترسیدند.
الأسْماكُ فَرحْنَ لنَجاِتها وَ نَظَرْنَ إلَيها بابْتسامٍ وَ عِلمْنَ أَنَّ جَمالَ الْباطِنِ أَفْضَلُ مِنْ جَمالِ الظّاهِر.
ماهی ها بخاطر نجاتش خوشحال بودند و به او با لبخند نگاه کردند و دانستند که زیبایی درونی برتر از زیبایی ظاهر است .
قالَعَليٌّ )ع)
حضرت علی (ع) فرمودند:
زينَةُالْباطِنِ،خَيْرٌمِنْزينَةِالظّاهِرِ.
زیبایی درون، بهتر از زیبایی ظاهر است .
الدَّرْسُ الثّامِنَ عَشَرَ (18)
الإخْلاصُ في الْعَمَلِ
کانَ نَجّارٌ وَ صاحِبُ مَصنٍع صَديقَينِ.
: یک نجار و صاحب کارخانه ای دوست بودند.
في يَومٍ مِنَ الأيّامِ، قالَ النَّجّارُ لصاحِبِ الْمَصْنَعِ: «
در روزی از روزها، نجار به صاحب کارخانه گفت:
أنا بحاجٍة إلَی التَّقاعُدِ. »
من بازنشستگی احتیاج دارم
أجابَ صاحِبُ الْمَصنَعِ: «
صاحب کارخانه جواب داد:
وَلکِنَّكَ ماهِرٌ في عَمِلكَ وَ نحنُ بحاجٍة إلَيكَ یا صَديقي. » ولی تو د رکارت ماهری و ما به تو احتیاج داریم، ای دوست من
النَّجّارُ ماقِبلَ.
. نجار قبول نکرد.
لَمّا رَأَی صاحِبُ الْمَصْنِع إصْرارَهُ ؛ قِبلَ وَ طَلَبَ مِنْهُ صُنْعَ بَيتٍ خَشَبيٍّ کَآخِر عَمِلِه في الْمَصْنِع.
هنگامی که صاحب کارخانه اصرارش را دید. قبول کرد و از او ساختن خانه ای چوپی را به عنوان آخرین کارش د رکارخانه خواست.
ذَهَبَ النجّارُ إلَی السّوقِ لشِراِء الْوَساِئلِ لصُنْع الْبَيتِ الْخَشَبيِّ الْجَديدِ.
نجار برای خریدن وسایل برای ساختن خانه یچوبی جدید به بازار رفت .
ولی کوشا نبود .
هوَ اشْتَرَی وَساِئلَ رَخیصةً وَ غَیرَ مُناسِبٍة وَ بَدَأَ بالْعَمَلِ لکِنَّهُ ماکانَ مُجِدّاً.
او وسایل ارزان و نا مناسب خرد و شروع به کار کرد.
ما کانَتْ أخْشابُ الْبَيْتِ مَرْغوبَةً.
چوب های خانه مرغوب نبود .
بَعْدَ شَهْرَيْنِ ذَهَبَ عِنْدَ صَديِقِه وَ قالَ لَهُ: «
بعد از دو ماه نزد دوستش رفت و به او گفت:
هذا آخِرُ عَمَلي. »
این آخرین کار من است.
جاءَ صاحِبُ الْمَصْنِع وَ أعْطاهُ مِفْتاحاً ذَهَبيّاً وَ قالَ لَهُ:
صاحب کارخانه آمد و کلیدی طلایی به او داد و گفت:
«هذا مِفْتاحُ بَيِتكَ.
این کلید خانه ات است .
هذا الْبَيْتُ هَديَّةٌ لَكَ ؛ لنَّكَ عَمِلْتَ عِنْدي سَنَواتٍ کَثيرَةً. »
این خانه هدیه ای برای توست؛ زیرا تو پیش من سالهای زیادی کار کردی.
نَدِمَ النَّجّارُ مِنْ عَمِلِه وَ قالَ في نَفْسِه: «
نجار از کارش پشیمان شد و با خودش گفت:
يالَيْتَني صَنَعْتُ هذا الْبَيْتَ جَيِّداً! »
ای کاش من این خانه را به خوبی می ساختم .
قالَرَسولُاللهِ)ص(: «
رسول خدا فرمود:
رَحِمَاللهُامْرَأًعَمِلَعَمَلاًفَأَتْقَنَهُ.
رحم کرد خداوند به انسانی که انجام داد کاری را پس آن را محکم کرد.( خدا انسانی را حمت کند که کاری را انجام دهد و آن را درست و محکم انجام دهد.
الدَّرْسُ التّاسِعَ عَشَرَ (19)
اِبْتِسامَةٌ
لبخند
الأَخُ الصَّغيرُ: مَنْ هوَ «حاِفظٌ » ؟
: برادر کوچک : حافظ کیست ؟
الأَخُ الْکَبيرُ: هوَ عاِلمٌ. الأُمّ: لا؛ هوَ شاعِرٌ.
برادر بزرگ: او داانشمند است.
مادر: نه او پادشاه است.
الأَخُ الصَّغيرُ: أَيْنَ مَدينَةُ «دزْفول »؟
شهر دزفول کجاست ؟
الأَخُ الْکَبيرُ: إنَّها في بوشِهر
در بوشهر است
الأُمّ: لا؛ إنَّها في خوزِستان.
نه د رخوزستان است
الأَخُ الصَّغيرُ: کَمْ عَدَدُ مُدُنِ إِيران؟
تعداد شهرهای ایران چند تاست
الأَخُ الْکَبيرُ: تَقريباً سَبْعونَ مَدينَةً.
تقریباً هفتاد شهر
الأُمّ : لا؛ أَکْثَرُ مِنْ أَلْفِ مَدينٍة.
نه بیشتر از هزار شهر
الأَخُ الصَّغيرُ: هَلِ السَّماءُ زَرْقاءُ حَقيقَةً؟
آیا آسمان واقعاً آبی است
الأَخُ الْکَبيرُ: نَعَم.
بله
الأُمّ : لا؛ لَيسَتْ زَرْقاءَ في الْحَقيقَة.
نه واقعاً آبی نیست
الأَخُ الصَّغيرُ: لمَنْ هِذِه الصّورَةُ؟
این عکس کیست؟
الأَخُ الْکَبيرُ: هِذِه صورَةُ فردوسيّ.
این عکس فردوسی است.
الأُمّ : لا؛ هِذِه صورَةُ الرّازيِّ.
نه این عکس رازی است .
الأَخُ الصَّغيرُ: ماذا في الْقَمِر؟
داخل ماه چیست؟
الأَخُ الْکَبيرُ: فيِه )؟!(
داخلش؟!
الأُمُّ قَطَعَت الْحِوارَ بَينَ الأَخَوَينِ وَ طَلَبَت السُّکوتَ مِنْ الْوَلَدِ الصَّغيِر.
مادر گفت گوی بین دو برادر را قطع کرد و از پسر کوچک خواست سکوت کند .
لکِنَّ الْوَلَدَ الْکَبيرَ قالَ لواِلدَتِه: «
ولی پسر بزرگ به مادرش گفت: ببخشید؛ ای مادرم؛ بر اوست که سوال بپرسد و برمن است که جواب بدهم
عَفْواً؛ يا أُمّي، عَلَيِه السُّؤالُ وَ عَلَيَّ الْجَوابُ.
لَنّي مُعَلِّمُهُ » زیرا من معلمش هستم !
قالَت الْواِلدَةُ: «
ماد رگفت: تو معلم عجیبی هستی
أنتَ مُعَلِّمٌ عَجيبٌ! »
الدَّرْسُ الِْعشْرونَ (20)
اِبْتِساماتٌ
: لطیفه ها
الأَوَّلُ:أَ رَأَيْتَ تلْكَ النَّمْلَةَ فَوْقَ الْجَبَلِ؟
اولی : آیا آن مورچه را روی کوه دیدی
الثّاني:لا؛ ما رَأَيْتُ. لکِنّي سَمِعْتُ صَوتَ أَقْدامِها.
دو.می: نه ندیدم : ولی صدای پایش را شنیدم
الْواِلدَةُ:هَلْ غَسَلْتِ السَّمَکَةَ جَيِّداً؟
مادر : آیا ماهی را خوب شستی
الطِّفْلَةُ: لا؛ ما غَسَلتُها.
کودک: نه آنرا نشستم
الْواِلدَةُ : لماذا ما غَسَلْتها؟!
مادر: چرا آن راذ نشستی
الطِّفْلَةُ: لَنَّ السَّمَکَةَ في الْماِء کُلَّ عُمِرها.
کودک: زیرا ماهی تمام تمام عمرش در آب است .
الطِّفْلُ:يا واِلدي، أَنا رَأَيْتُ سارِقاً في التِّلْفزيون.
کودک: پدرم، من دزد را در تلویزون دیدم.
الْواِلدُ:ماذا فَعَلْتَ يا وَلَدي؟
پدر : چکار کردی ای پسرم؟
الطِّفْلُ:ضَرَبْتُهُ بالْخَشَبِ. کودک : او را با چوب زدم.
مطالب مشابه :
good behavior
good behavior of people are better than their jerwely. ادب انسان بهتر از طلایش است |
احادیث درباره ادب
هیچ پدری هدیه ای بهتر از ادب ادب انسان را از برترین ادب این است که انسان در
اهمیت و جایگاه ادب در فرهنگ اهل بیت (ع)
هیچ پدری هدیه ای بهتر از ادب ادب انسان را از برترین ادب این است که انسان در
ترجمه جملات7
ادب انسان بهتر از طلایش تنهایی بهتر از هم نشین بد است. 22)
احادیث درباره ادب
هیچ پدری هدیه ای بهتر از ادب ادب انسان را از برترین ادب این است که انسان در
نمونه سئوالات انشا و نگارش دوم راهنمایی
الف)خاموشی بهتر از نادانی است. د)انسان بی ادب از لطف و بخشش خدا،بی نصیب میشود.
زیباترین جمله از کیست ؟ برگ 15
اگر در کارتان در حال پيشرفت نيستيد و بهتر انسان بزرگتر از يک ادب داراي ريشه است
ادب در ضربالمثل
مایه دولت ابد، ادب است ادب مرد بهتر از زندگي، انسان را از سراشیبی خواری و
نمونه سوال عربی ترم اول (هفتم)
انسان، . . . . . . . نیکی است . ادب مرد، بهتر از طلاست ادب مرد، از طلایش بهتر است
سخنان حکیمانه 15
انسان از حشرات هم آدم با ادب دروازه چيست ، اين است که بيشتر و بهتر از آنچه از شما
برچسب :
ادب انسان بهتر از طلایش است