پیوند محبت

به نام خداوند عاشق

پیوند محبت


اولین باری که دیدمش،شبی بود که با مادرش آمده بود خواستگاری.تقریبا یک ساعت دیرتر از ساعتی که قرار گذاشته بودند آمدند.در این یک ساعت که آماده و منتظر نشسته بودم داشتم با خودم فکر میکردم که این اولین خواستگاری است که بدون هیچ پرس و سوالی اجازه داده بودم بیایند.

یک دختر 21 ساله بودم که تمام وجودم پر از غرور بود و هرکس پیشنهاد خواستگاری میداد اول از ظاهرش میپرسیدم،چه کاره است؟ چه شکلی است؟قدش چطور است و...؟ بعد از کلی پرس و سوال هم نمیگذاشتم بیایند.با این همه اندازه سنم برایم خواستگار آمده بود و من با اولین نگاه و یا با اولین صحبت چهره کج میکردم.اما این بار وقتی مادرم گفتند همان راوی همیشگی یک خواستگار فرستاده بی چون و چرا پذیرفتم و هیچ نپرسیدم.

وقتی آمد مجذوب چهره اش شدم شاید خواستگاران زیباتری هم داشتم ولی نمیدانم آن نگاه اول و البته صدایش چه داشت که مرا جذب خودش کرد وقتی با هم صحبت کردیم صادقانه همه گذشته اش را برایم گفت به غیر از.... .

تا چشم روی هم گذاشتم دیدم که نامزدیم و درشرف ازدواج،در این مدت که نامزد بودیم و برنامه ها پشت سر هم اجرا میشد خیلی با مادرم صحبت میکردم و آموزشهای لازم را میدیدم.در این بین مادرم خاطره عقد خودشان را برایم تعریف کرد و گفت قبل از عقدشان یکی از اقوامشان بدلیل اینکه شوهرش با زن دیگری بوده از هم طلاق گرفته بودند،و چون مادرم در شرف ازدواج بوده سر سفره عقد از خدا خواسته بود که هیچ زنی میان او و پدرم را از هم جدا نکند ولی نمی دانسته که مرگ آنها را ازهم جدا میکند.

وقتی این را شنیدم تصمیم گرفتم سر سفره عقد از خدا بخواهم که نه هیچ زنی و نه حتی مرگ همسرم را ازمن نگیرد.تا آمدم بفهمم عقد چیست مراسم عروسی برپا شد وبا آشنایی کمتر از5ماه ،زیر یک سقف رفتیم.

مدتی پس از ازدواج متوجه حرکات مشکوک همسرم شدم وسعی کردم این راز را پیداکنم یک روز صبح وقتی هنوز خواب بود به مکانی از خانه رفتم که هر روز صبح قبل از بیرون رفتن از خانه به آنجا میرفت و آنجا با چیزی روبه رو شدم که نمیدانستم شاد باشم ازپیدا کردن راز یا بگریم از چیزی که دیده بودم!در بهت و ناباوری مانده بودم.نمیدانم تا چند دقیقه همینطور وسط پارکینگ نشسته بودم،وتریاک ها کف دستم بود.

خدا میداند چه فاجعه ایی پیش آمد وقتی که به او گفتم که من میدانم چکار میکند.واین همه تحکم مرا به سکوت واداشت،به هیچ کس هیچ نگفتم چون میترسیدم همسرم را از دست بدهم.متاسفانه آنقدر هم اعتماد به نفس نداشتم که او را وادار به ترک کنم.بدتر اینکه فهمیدم برادر شوهرم نیز مصرف کننده است و یک شریک جرم هم دارد.

در گیر و دار این غم بودم که یک اتفاق دوباره مرا به حالتی کشاند که نمیدانستم شاد باشم یا بگریم و آن حضور فرزندم بود.وقتی متوجه بارداریم شدم نمیدانستم از ثمره این عشق چه حسی داشته باشم.از اینکه پدر فرزندم معتاد است ناراحت بودم.

همسرم مرد بدی نبود تنها ایرادش مصرف مواد بود او حتی در اوج خماری مرا آزرده خاطر نکرد اینجا بود که میدیدم این اعتیاد است که بین من وهمسرم قرار گرفته مانند زنی جذاب که داشت همسرم را به کام مرگ میکشید.

وقتی فرزندم بدنیا آمد هنوز سه ماهش نشده بود که مادر شوهرم متوجه اعتیاد شوهرم و برادرش شد واقدام به درمان آنها کردند.رو به رویی ما پس از این اتفاق شبی بود به یاد ماندنی شبی که من از خانواده شوهرم خجالت میکشیدم که مشکل فرزندشان را از آنها پنهان کرده بودم و آنها شرمنده از اینکه پسرشان قبل از ازدواج مصرف کننده بوده هرچند که خودشان هم نمی دانستند.خداوند یاریشان کند که یاری ام  کردند تا همسرم درمان شود،و دست در دستم دادند تا از این غم رها شوم.برادر شوهرم از روش دیگری درمان شد و همسرم از طریق یکی از دوستانش با کنگره آشنا شد وبه لطف خدا وروش درمانی کنگره و راهنمای گرامیش درمان شد.

روزی که برای دریافت رهایی به تهران رفته بودیم روزی که ازدواج مجدد من وهمسرم بود این بار دعا نکردم چیزهایی که دارم از دست ندهم دعا کردم روز به روز عشق و محبتمان نسبت به هم بیشتر شود چون حالا میدانستم چیزهای زیادی میتواند انسانها را من جمله همسران را ازهم جداکند. اما عشق و محبت همه چیز را به هم پیوند میدهد.

با آمدنم به کنگره و آموزشهایی که گرفتم دیدگاهم نسبت به زندگی عوض شد آنچه تاکنون میدیدم رنگ دیگری پیدا کرده بود اما کافی نبود و هنر،بدست آوردن نبود هنر نگه داشتن این رهایی بود پس برای اینکه عشق بدست آمده به راحتی از دست نرود و روز به روز پیشتر رود به پیشنهاد راهنمای عزیزم تصمیم گرفتم کمک راهنما شوم و همانطور که کسانی عشقشان را نثار ما کردند عشقم را نثار دیگران کنم و از انرژی آنها انرژی بگیرم حرکت در جایگاه راهنمایی به من کمک کرد تا پایه های زندگیم استوارتر شود.همسرم معصوم نیست یک انسان عادی است که راه درست زندگی کردن را یاد گرفته است من نیز درکنگره یاد گرفتم که در کنار همسرم از زندگی لذت ببرم.

هم اکنون که این دلنوشته را مینویسم پنچ سال و هفت ماه است که از رهایی ماگذشته و پیوند عشق ومحبتمان دوچندان شده است. 


مطالب مشابه :


انواع پیوند شیمیایی

سيان جرقويه اصفهان - انواع پیوند شیمیایی - روستاي سيان جرقويه اصفهان مهر ۱۳۹۳ شهریور




پیوند محبت

کنگره 60 اصفهان شعبه سلمان فارسی - پیوند محبت - کنگره 60 ، بهترین راه درمان اعتیاد به انواع




مسابقه مهر ماه نشریه پیوند

دبستان پسرانه همدانیان - مسابقه مهر ماه نشریه پیوند - تبادل معلومات تخصصی دوره ابتدایی




صائب تبریزی، نقطه‌ی پیوند تبریز و اصفهان

سفر از کثرت به وحدت - صائب تبریزی، نقطه‌ی پیوند تبریز و اصفهان - ادبیات و عرفان




عکس هایی از عجیب ترین عمل پیوند صورت +18

دانشجویان پزشکی ورودی مهر 90 شهرکرد - عکس هایی از عجیب ترین عمل پیوند صورت +18 - - دانشجویان




خبر زنگ پیوند

زنگ پیوند اولیا ومربیان اداره آموزش وپرورش ناحیه دو اصفهان در تاریخ ۲۵/۷/۸۹بصورت نمادین در




گل محمدی

پیوند سبز - گل محمدی رويشگاه اولية آن ايران و در حال حاضر در استانهاي اصفهان مهر ۱۳۹۳




جلسه قرآن مورخ 6/9/93

روستای جندابه - بخش کوهپایه - اصفهان - جلسه قرآن مورخ 6/9/93 - www.jondabeh.ir




برچسب :