معنی داستان سمک وقطران
سمك عيار گفت : آي آتشك ! بامن عهد ببند و قسم بخور كه دوست من باشي و هر كاري بگويم انجام دهي و راز دارم باشي و به من خيانتي نكني و از حرفم سرپيچي نكني تا خودم دلارام را بدون هيچ زحمتي برايت بگيرم و خوب مي داني كه اين كار از من بهتر برساخته است تا از قطران .» آتشك خوشحال شد و به دست و پاي سمك افتاد و گفت : من غلام تو هستم ، چه دستور مي دهي ؟ آتشك ( خودش ) قسم مي خورد به خداوند آفريدگار پرودگار به نان و نمك مردان و به صحبت جوان مردان كه نيرنگ نكند و خيانتي از او سرنمي زند و هر كاري سمك بگويد اطاعت مي كند و آتشك با دوست سمك دوست است و با دشمن او دشمن است .»
سمك آتشك را در آغوش گرفت و گفت : تو برادر من هستي . پس گفت : اي برادر ! دست مرا ببند و يوغ و بند در گردن من بينداز و مرا كشان كشان ببر تا نزد قطران ، وقتي كه قطران مرا ببيند مي گويد گردن سمك را بزنيد ، تو بگو : چرا مردي اين چنين بزرگ را اين طور ساده بكشيم ؟ اجازه بده تا فردا داري در ميدان برپا كنيم و او را دار بزنيم تا عبرتي براي ديگران باشد و مردم جهان بفهمند كه ما با سمك چه كرديم و با ديگر دشمنان نيز اين گونه برخورد مي كنيم .قطران خواهد گفت : كسي بايد او را ( تا فردا ) نگه دارد . تو عهده دار شو كه مرا نگهداري كني و بگو كه من كه توانسته ام او سمك را اسير كنم و بياورم پس مي توانم او را نگه بدارم .بعد مرا به خيمه و منزل خودت ببر تا آن جا نقشه بكشيم آن گونه كه لازم است كار را انجام دهيم .» هر دو باهم پيمان بستند.
صفحه سوم : بعد از آن آتشك دست سمك را از پشت بست و يوغ د رگردن او انداخت و آورد تا به لشكر گاه رسيد .وقتي ديدند كه آتشك يوغ د رگردن كسي انداخته گفتند: اين كيست ؟ آتشك با شادي و نشاط مي گفت : سمك است ! هر كسي اين را مي شنيد مي گفت : كار مهم و خطر ناكي كرده است . و مردم به سمك پس گردني مي زدند .سمك ترسيد وگفت : اتشك ! اجازه نده مرا پس گردني بزنند كه اين گونه مرا مي كشند ! آتشك سرمردم فرياد كشيد و آنها را از سمك دور كرد و به خيمه ي قطران آمد و تعظيم كرد در حالي كه در گردن و دست سمك يوغ انداخته بود .
قطران گفت : اي آتشك ، شير آمدي يا روباه ؟ آتشك گفت : اي پهلوان ! به اقبال تو شير آمدم و سمك را بسته آوردم » قطران نگاه كرد و سمك را ديد و گفت : « اي آدم پست ! من تو را بهتر اسير كردم و آوردم يا تو مرا ؟ چه كسي مي تواند كه مرا با نيرنگ اسير كند و ببندد؟ سريع گردن او را قطع كنيد ! »آتشك تعظيم كرد و گفت : اي پهلوان ، اين چه حرفي است ؟ فردا در ميدان شهر داري برپا مي كنيم و اورا دار مي زنيم تا ديگران عبرت بگيرند و ما مشهور شويم ! قطران گفت : تو بهتر مي داني .آتشك دست سمك عيار را گرفت و به خيمه ي خودش برد و دستش را باز كرد و نشستند قطران گفت : براي اين شادي كه سمك اسير ما شده است شراب بخوريم ! شراب آوردند و قطران به خوردن مشغول شد و شراب بسياري خورد تا مست شد و خوابيد .
سمك و آتشك منتظر بودندو صبر مي كردند تا قطران خوابيد .سمك و آتشك برخاستند وبه خيمه ي قطران آمدند ديدند كه قطران بي هوش افتاده ، سمك گفت : اي آتشك اورا چه گونه ببريم ؟ آتشك گفت : اي پهلوان تو بهتر اين كار را بلدي من اين كارهارا بلد نيستم ! سمك فكر كردو گفت : اي برادر ! آيا مي تواني كجاوه اي بدست آوري ؟ آتشك گفت :صفحه ي چهارم درس : « اي پهلوان ! كنار در خيمه ي قطران دو كجاوه گذاشته شده است .» سمك از خيمه بيرون آمد آن دو مهد را ديد و گفت : اي آتشك !دو استر(قاطر) بياور كه تو به اين جا آشنا هستي و بهتر مي تواني اين كار را انجام دهي تا من ترتيب كار قطران را بدهم .
آتشك به بارگاه شاه رفت تا استر بياورد ، سمك قطران را در كجاوه خواباند و تمام ظروف طلايي و نقره اي را در كجاوه گذاشت كه همان لحظه آتشك رسيد و دو ( قاطر) آورد و كجاوه را روي آن قاطرها گذاشت .سمك گفت : اي آتشك ، به سي غلام دستور بده كه مجهز به اسلحه شوند و شمشيرهاي خود را آماده ي جنگ كنند و اطراف كجاوه را بگيرند و همراه و نگهبان قطران باشند تا به لشكر گاه ببريم .اگر غلامان بپرسند كه ماجرا چيست و چرا بايد اين كارهارا انجام دهيم ؟ بگو: پهلوان ( قطران ) به من گفت كه وقتي مست شدم مرا بركنار لشكر گاه ببريد و غلامان از من مواظبت كنند تا اگر سپاه دشمن شبانه حمله كرد، من در بين آنها نباشم .
آتشك به خيمه ي غلامان آمد ، به سي غلام دستور داد تا مسلح و آماده ي جنگ شوند و شمشيرهارا آماده كنند و گفت كه قطران اين گونه دستور داده است .
بعد از آن غلامان را آورد و اطراف كجاوه گذاشت و غلامان به هم مي گفتند اين چه كاري است ؟ تااين كه از لشكر گاه بيرون رفتند ، و از سمت راست مقدمه ي سپاه گذشتند .غلامان بي خبر تا كنار لشكر خورشيد شاه آمدند.
سياه گيل فرمانده ي قسمت مقدمه و جلو ي سپاه بود ،نگاه كرد عده اي را ديد كه مي آمدند و شمشيرهارا كشيده بودند و كجاوه اي را مي آوردند و يكي ديگر افسار قاطران را گرفته ، سياه گيل نزدآنها آمد ، نگاه كرد سمك را ديد كه آن افسار را گرفته و پرده ي كجاوه را كشيده و سي غلام اطراف كجاوه .سمك وقتي سياه گيل را ديد نزد او آمدو سلام كرد و گفت : قطران است كه او را با عزت و احترام تمام د ركجاوه خوابانيده ام و سي غلام را همراه او به مراقبت گذاشته ام تا سمك (!!!) او را نبرد .اكنون شما غلامان را بگيريد .سياه گيل به لشكر دستور داد كه اين غلامان را بگيريد لشكر غلامان را محاصره كردند و تمام آنها را گرفتند .
صفحه ي پنجم درس : به سمك گفتند اي شخص ديگر كيست ؟ گفت : او برادر من است .پس بعد از آن با كجاوه مي رفتند تا به بارگاه رسيدند و روز روشن شده بود و خورشيد شاه برتخت نشست سمك داخل شد و تعظيم كرد .خورشيد شاه گفت : اي پهلوان ! ديشب حالت چه طور بود ؟ گفت : ديشب به خدمت قطران رفتم و اورا با احترام تمام آوردم .همان گونه كه پادشاهان را با احترام مي آورند : در كجاوه خوابانيده و غلامان او را بدرقه و همراهي كردند .شاه گفت : قطران كجاست ؟ سمك بيرون رفت و همان گونه كجاوه را با قاطر كنار تخت خورشيد شاه آورد و پرده ي كجاوه را كنار كشيد قطران مانند فيلي بزرگ و خشمگين خوابيده بود .
سپس سمك چه گونه آوردن قطران را به كمك آتشك و اين كه چه طور گرفتار شد را توضيح مي داد و پهلوانان دربار همگي به كارهاي جالب سمك مي خنديدند و به وي آفرين مي گفتند .سمك بيرون آمدو سبيل قطران را كند .قطران از دردآن چشم باز كرد .دست به سبيل ماليد نگاه كرد ببيند چه بوده كه سمك به او يك پس گردني زد به طوري كه از درد آن ضربه قطران از جا پريد . نگاه قطران به خورشيد شاه افتاد حيران شد با خود گفت من كجا هستم ! بعد فرياد زد و خدمتكارانش را خواست .سمك عيار گفت : اي آدم پست ! خدمتكاران تو خشمگين رفتند چون تو مي خواستي گردن مرا بزني ! من هم بخاطر اين دشمني كه مرا پس گردني زدند تو را آوردم تا انتقام سيلي كه آنها زدند را از تو بگيرم . پايان
مطالب مشابه :
معنی داستان سمک وقطران
صفحه سوم : به اقبال تو شير آمدم و سمك را بسته آوردم دانلودگام به گام دروس سوم راهنمایی.
دانلودگام به گام راهنماي انجام پروژه سازه هاي بتن آرمه
دانلودگام به گام راهنماي انجام مشاوره ،راهنمایی ،انتخاب موضوع هفته سوم
برچسب :
دانلودگام به گام سوم راهنمایی