زندگینامه شهید بهشتی
زندگینامهای كه پیش رو دارید در واقع قسمتی از مصاحبه شهید بهشتی در روزنامه جمهوری اسلامی در تاریخ 13/4/60 است. قسمتهایی از متن كه درشتتر و با فاصله از متن اصلی مشاهده میكنید، توضیحاتی است كه برای كاملتر شدن زندگی نامه به آن اضافه شده است.
من محمد حسینی بهشتی، كه گاه به اشتباه محمد حسین بهشتی مینویسند. نام اولم محمد و نام خانوادگی تركیبی است از حسینی و بهشتی. در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محله لومیان متولد شدم، منطقه زندگی ما یك منطقه قدیمی است، از مناطق بسیار قدیمی شهر است. خانواده من یك خانواده روحانی است. پدرم روحانی بود. پدرم در هفته چند روز در شهر به كار و فعالیت میپرداخت و هفتهای یك شب به یكی از روستاهای نزدیك شهر برای امامت جماعت و كارهای مردم میرفت و سالی چند روز به یكی از روستاهای دور كه نزدیك حسینآباد نام داشت میآمد و آمد و شد افرادی كه از روستای دور به خانه ما میآمدند برایم بسیار خاطرهآنگیز است. پدرم وقتی به روستا میرفت، در منزل یك پنبهزن بسیار فقیر سكونت میكرد. آن پرمرد اتاقی داشت كه پدرم در آن زندگی میكرد. این پیرمرد نامش جمشید بود دارای محاسنی سفید، بلند و باریك، چهره بیابانی روستایی و نورانی بود. پدرم میگفت ما با جمشید نان و دوغی میخوریم و صفا میكنیم و همیشه میگفت من سفره ساده نان و دوغ این جمشید را به هر جلسه دیگری ترجیح میدهم و این جمشید هر سال دو بار از روستا به شهر و به خانه ما میآمد و من بسیار به او انس داشتم.
سید محمد حسینی بهشتی تنها فرزند پسر خانواده روحانی حسینی بهشتی بود. جد مادریاش، میرزا محمد صادق خاتونآبادی از علما و مدرسان معروف اصفهان بود. جد پدریاش میرزا محمد هاشم نیز از عالمان شهر اصفهان بود.
تحصیلاتم را در یك مكتبخانه در سن چهار سالگی آغاز كردم. خیلی سریع خواندن ونوشتن و خواندن قرآن را یاد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان یك نوجوان تیزهوش شناخته شدم و شاید سرعت پیشرفت در یادگیری این برداشت را در خانواده به وجود آورده بود. تا اینكه قرار شد به دبستان بروم، دبستان دولتی ثروت كه بعدها به نام 15 بهمن نامیده شد. وقتی آنجا رفتم از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند كه باید به كلاس ششم برود، ولی از نظر سن نمیتواند. بنابراین در كلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلت ابتدایی را در همانجا به پایان رساندم. در آن سال در امتحان ششم ابتدایی شهر نفر دوم شدم. آن موقع همه كلاسهای ششم را یكجا امتحان میكردند. از آنجا به دبیرستان سعدی رفتم. سال اول و دوم را در دبیرستان گذراندم و اوایل سال دوم بود كه حوادث 20 شهریور پیش آمد. با حوادث 0 شهریور علاقه و شوری در نوجوانها برای یادگیری معارف اسلامی به وجود آمده بود. دبیرستان سعدی هم در نزدیكی میدان شاه آن موقع و میدان امام كنونی قرار ددارد نزدیك بازار است،جایی كه مدارس بزرگ طلاب هم همانجاست، مدرسه صدر، مدرسه جده و مدارس دیگر. البته به طور طبیعی بین اینجا و منزل ما حدود چهار پنج كیلومتر فاصله بود كه معمولا پیاده میآمدیم و یرمیگشتیم. این سبب شد كه با بعضی از نوجوانها كه درسهای اسلامی هم میخواندند آشنا شوم.
علاوه بر اینكه در یك خانواده وحانی بودم و در خانواده خود ما هم طلاب فاضل جوانی بودند یك همكلاسی داشتم یادم میآید كه او هم یك فرزند روحانی بود. نوجوان بسیار تیزهوشی بود و پهلوی من مینشست. او در كلاس دوم به جای اینكه به درس معلم گوش كند، كتاب عربی میخواند. یادم هست و اگر حافظهام اشتباه نكند او در آن موقع كتاب معالمالاصول میخواند كه در اصول فقه است. خب، اینها بیشتر در من شوق به وجود میآورد كه تحصیلات را نیمهكاره رها كنم و بروم طلبه شوم. به این ترتیب در سال 1321 تحصیلات دبستانی را رها كردم و به مدرسه صدر اصفهان رفتم برای ادامه تحصیل، چون در این فاصله یك مقدار خوانده بودم.
پس از شهریور 1320 و تبعید رضا شاه، فضای بازتری برای فرگیری معارف اسلامی به وجود آمد ، شهید بهشتی كه خود نیز در خانوادهای روحانی زندگی میكرد به خاطر شرایط دبیرستانهای آن زمان و علاقه شخصی خود، دبیرستان را رها كرد و برای تحصیل به حوزه رفت.
از سال 1321 تا 1325 در اصفهان تحصیلات ادبیات عرب، منطق، كلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم كه این سرعت و پیشرفت موجب شده بود كه حوزه آنجا با لطف فراوانی با من برخورد كند و چون پدر مادر مرحومم حاج میر محمد صادق مدرس خاتونآبادی از علمای برجستهای بود و من یك ساله بودم كه او فوت شد و این تداعی میكرد در ذهن اساتید من كه شاگردهای او بودند، به این كه این میتواند یادگاری باشد از آن استادشان. در طی این مدت تدریس هم میكردم. در سال 1324 از پدر و مادرم خواستم كه اجازه بدهند در یك حجرهای كه در مدرسه داشتم، شبها هم در آنجا بمانم و به تمام معنا طلبه شبانهروزی باشم. از یك نظر هم فاصه منزل تا مدرسه 4 – 5 كیلومتری میشد و هر روز رفت و آمد مقداری وقت از بین میرفت و هم بیشتر به كارهایم میرسیم و هم در خانهای كه بودم پرجمعیت بود و من اتاق تنها نداشتم و نمیتوانستم به كارهایم بپردازم. البته من در آن موقع فقط یك خواهر داشتم ولی با عموها و مادربزرگ همه در یك خانه زندگی میكردیم. به این ترتیب خانه ما شلوغ بود و اتاق كم. سال 1324 و 1325 را در مدرسه گذراندم و اواخر دوره سطح بود كه تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به قم بروم. این را بگویم كه در دبیرستان در سال اول و دوم زبان خارجی ما فرانسه بود و درآن دو سال فرانسه خوانده بودم ولی در محیط اجتماعی آن روز آموزش زبان انگلیسی بیشتر بود و در سال آخر كه در اصفهان بودم تصمیم گرفتم یك دوره زبان انگلیسی یاد بگیرم. یك دوره كامل "ریدر" خواندم. پیش یكی از منسوبین و آشنایانمان كه او زبان انگلیسی را میدانست و با انگلیسی آشنا شدم.
شهید بهشتی درسی را كه باقی طلبهها در 10 سال میخواندند در 4 سال به اتمام رساند و راهی قم شد. در آن زمان طلبهها جز درس خواندن كاری نمیكردند و زندگی خود را با شهریهای كه از مدرسه میگرفتند میگذراندند، اما شهید بهشتی در كنار تحصیل، ندریس میكرد و خرج زندگی خود را از این راه در میآورد. یاد گرفتن زبان انگلیسی هم كار عجیبی بود كه دیگر طلبهها انجام نمیدادند.
در سال 1325 به قم آمدم. حدود شش ماه در قم بقیه سطح، مكاسب و كفایه را تكمیل كردم و از اول 1326 خارج را شروع كردم. درس خارج فقه و اصول را نزد استاد عزیزمان آیتالله محقق داماد میرفتم و همچنین درس استاد و مربی بزرگوارم و رهبرمان امام خمینی و بعد درس مرحوم آیتالله بروجردی، مفداری درس مرحوم آیتالله سید محمد تقی خوانساری و مقدار خیلی كمی هم درس مرحوم آیتالله حجت كوه كمری.
در آن شش ماهی كه بقیه سطح را میخ میخواندم كفایه را هم مقداری پیش آیتالله حاج شیخ مرتضی حایری یزدی خواندم و مكاسب و مقداری از كفایه كه پیش آیتالله داماد میخواندم كه بعد همان را به خارج تبدیل كردیم. در اصفهان منظومه منطق و كلام را خوانده بودم و در قم ادامه این قطع شد. چون استاد فلسفه در آن موقع كم بود، یكسره بیشتر به فقه و اصول مطالعات گوناگون میپرداختم و تدریس. معمولا در حوزهها طلبههایی كه بتوانند تدریس كنند هم تحصیل میكردند و هم تدریس میكنند. هم اصفهان تدریس میكردم و هم قم.
به قم كه آمدم به مدرسه حجتیه ذفتم. مدرسهای بود كه مرحوم آیت الله حجت تازه بنیانگذاری كرده بودند. از سال 1325 در قم بودم و این درسها را میخواندم. در آن سالهایی بود كه استادمان آیت الله طباطبایی از تبریز به قم آمده بودند. در سال 1327 به فكر افتادم كه تحصیلات جدید را هم ادامه دهم. بنابراین با گرفتن دیپلم ادبی به صورت متفرقه و آمدن به دانشكده معقول و منقول آن موقع كه حالا الهیات و معارف اسلامی نام دارد دوره لیسانس را آنجا گذراندم در فاصله 27 تا 30. سال سوم را به تهران آمدم و سال آخر دانشكده را برای اینكه بیشتر از درسهای جدید استفاده كنم و هم زبان انگلیسی را اینجا كاملتر كنم و با یك استاد خارجی كه مسلطتر باشد یك مقداری پیش ببرم. در سال 1329 و 1330 اینجا در تهران بودم و برای تامین هزینهام تدریس میكردم و خودكفا بودم. خودم كار میكردم و تحصیل میكردم. سال 1330 لیسانس شدم و برای ادامه تحصیل به قم برگشتم و ضمنا برای تدریس در دبیرستانها، یه عنوان دبیر زبان انگلیسی در دبیرستان حكیم نظامی قم مشغول به تدریس شدم و آن موقعها به طور متوسط روزی سه ساعت كافی بود كه صرف تدریس كنیم و بقیه وقت را صرف تحصیل میكردم. از سال 1330 تا 1335 بیشتر به كار فلسفی پرداختم و به درس استاد علامه طباطبایی به درس اسفار و شفا ایشان میرفتم. اسفار ملاصدرا و شفا ابنسینا و همچنین شبهای پنجشنبه و جمعه با عدهای از برادران، مرحوم استادمطهری و آیت الله منتظری و عده دیگری جلسه گرم و پرشور سازندهای داشتیم كه 5 سال طول كشید و ماحصل آن به صورت متن كتاب روش رئالیسم تنظیم و منتشر شد.
شهید بهشتی پس از گرفتن لیسانس تصمیم گرفت كه برای مطالعه فلسفه غرب با بورس تحصیلیای كه در آن قبول شده بود به خارج از كشور سفر كند. در آن زمان شهید بهشتی در كلاسهای فلسفه در بحثهایی كه میشد اشكال میگرفت، با استاد جدل میكرد و استاد نیز به همان شیوه پاسخ ایشان را میداد. گاه حتی سوال و جوابها به داد و فریاد كشیده میشد. به همین دلیل ایشان از فلسفه اسلامی ناامید شده بود. در همان دوره علامه طباطبایی از تبریز به قم میآیند. شهید بهشتی با اینكه به این استاد جدید هم امیدی نداشت، به خاطر اصرار دوستشان، شهید مطهری، در یك جلسه از كلاسهای علامه حاضر شد. بعد از كلاس اشكالی كه به درس علامه داشت به ایشان گفت. علامه با دقت به ایشان گوش كردند و با شهید بهشتی با آرامش و بدون تعصب و تندی بحث كردند. این برخورد علامه طباطبایی چنان روی شهید بهشتی تاثیر گذاشت كه ایشان قید تحصیل در خارج از كشور را زد و دوباره به قم برگشت.
در طول این سالها فعالیتهای تبلیغی و اجتماعی داشتیم. در سال 1326 یعنی یك سال بعد از ورود به قم با مرحوم آقای مطهری و آقای منتظری و عدهای از برادران حدود هجده نفر، برنامهای تنظیم كردیم كه برویم به دورترین روستاها برای تبلیغ و دو سال این برنامه را انجام دادیم. در ماه رمضان كه گرم بود با هزینه خودمان میرفتیم برای تبلیغ، البته خودمان پول نداشتیم، مرحوم آیت الله بروجردی توسط امام خمینی كه آن موقع با با ایشان بودند نفری صد تومان در سال 26 و نفری صد و پنجاه تومان در سال 27 به عنوان هزینه سفر به ما دادند. چون قرار بر این بود كه به هر روستایی میرویم مجبور نباشیم ماحم یك روستایی به عنوان مهمان او باشیم و خرج خوراكمان را در آن یك ماه خودمان بدهیم و برای كرایه آمد و رفت و هزینه زندگی یك ماه خرج سفر را با خودمان میبردیم. فعالیتهای دیگری هم در داخل حوزه داشتیم و اینها مفصل است و نمیخواهم در یك مقاله فعلا گفته شود.
در سال 1329 و 1330 كه تهران بودم، مقارن بود با اوج مبارزات سیاسی اجتماعی نهضت ملی نفت به رهبری محوم آیت الله كاشانی و مرحوم دكتر مصدق و به صورت یم جوان معمم مشتاق در تظاهرات و اجتماهعات و میتینگها شركت میكردم. در سال 1331 در جریان 30 تیر آن موقع تابستان به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تیر فعالیت داشتم و شاید اولین یا دومین سخنرانی اعتصاب كه در ساختمان تلگرافخانه بود را به عهده من گذاشتند.
یادم هست كه مقایسه میِكردم كار ملت ایران را در رابطه با نفت و استعمار انگلیس با كار ملت مصر و جمال عبدالناصر و مسئله كانال سوئز و انگلیس و فرانسه و اینها و در آن موقع موضوع سخنرانی بود. اخطاری بود به قوامالسلطنه و شاه و اینكه ملت ایران نمیتواند ببیند نهضت ملیشان مطامع استعمارگران باشد. به هر حال بعد از كودتای 28 مرداد در یك جمعبندی به این نتیجه رسیدیم كه در آن نهضت ما كادرهای ساخته شده كم داشتیم. باز این مسئله مفصل است. بنابراین تصمیم گرفتیم كه یك حركت فرهنگی ایجاد كنیم و در زیر پوشش آن كادر بسازیم. تصمیم گرفتیم كه این حركت اسلامی باشد و پیشرفته باشد و زمینهای برای ساخت جوانها.
سال 1130 شهید بهشتی وارد آموزش و پرورش آن زمان شد و در دبیرستان حكیم نظامی به تدریس زبان انگلیسی پرداخت. از ثمرات این دوره از زندگی ایشان برقراری ارتباط موثر با فرهنگیان و دانشآموزان بود. در سال 1331 شهید بهشتی با بانو عزتالشریعه مدرس مطلق كه از اقوام مادریشان بود، ازدواج كرد. دو سال بعد با همراهی دوستنشان، مدرسهای به نام "دین و دانش" در قم تاسیس كردند كه در آن زمان نخستین تجربه آموزش و پرورش در یك محیط مذهبی بود.
دبیرستانی به نام دین و دانش در قم تاسیس كردیم و با همكاری دوستان، كه مسئولیت ادارهاش مستقیما به عهده من بود، در سال 1333 تاسیس شد تا سال 1342 كه در قم بودم و همچنان مسئولیت اداره آن را به عهده داشتم. در ضمن در حوزه هم تدریس میكردم و یك حركت فرهنگی نو هم در حوزه به وجود آوردیم و رابطهای هم با جوانهای دانشگاهی برقرار كردیم. پیوند میان دانشجو و طلبه و روحانی را پیوندی مبارك یافتیم و معتقد بودیم كه این دو قشر آگاه و متعهد باید همیشه دوشادوش یكدیگر حركت كنند بر پایه اسلام اصیل و خالص. و در ضمن آن زمانها فعالیتهای نوشتنی هم در حوزه شروع شده بود. متب اسلام، مكتب تشیع اینها آغاز حركتهایی بود كه برای تهیه نوشتههایی با زبان نو و برای نسل نو، اما با اندیشه عمیق و اصیل اسلامی. در پاسخ به سوالات این نسل، مختصری در مكتب اسلام و بعد بیشتر در مكتب تشیع همكاری میكردم. و بعد در سالهای 1335 تا 1338 دوره دكترای فلسفه و معقول را در دانشكده الهیات گذراندم، در حالی كه در قم بودم و برای درسها و كارها به تهران میآمدم. در همان سال 1338 جلسات "گفتار ماه" در تهران شروع شد. این جلسات هم برای رساندن پیام اسلام بود به نسل جستجوگر با شیوه جدید، در هر ماهی در كوچه قائن در یك منزل بزرگی بود و جلسه تشكیل میشد. و در هر ماه یك نفر صحبت میكرد و سخنرانی میكرد و موضوع سخنرانی قبلا تعیین میشد كه در مورد سخنرانی مطالعه بشود. و نوار از آنها گرفته میشد و این نوارها را پیاده میكردند و به صصورت جزوه و بعد كتاب منتشر میكردند كه از عمده انها به صورت سه جلد كتاب گفتار ماه و یك جلد به نام گفتار عاشورا منتشر شد. در این جلسات هم باز مرحوم آیت الله مطهری و آیت الله طالقانی و آقایان دیگر شركت داشتند و جلسات پایهای خوبی بود و در حقیقت گامی بود در راه كاری از قبیل آنچه بعدها در حسینیه ازشاد انجام گرفت و رشد پیدا كرد.
در سال 1333 شهید بهشتی و جمعی از دوستانشان كلاسهای زبان و علوم جدید را برای طلاب قم دایر كردند. در همان زمان جلسات مشتركی هم بین برخی از طلاب و جوانان دانشگاهی برقرار شد. در همان زمان عدهای از طلاب قم از جمله شهیذ بهشتی شروع به انتشار مجموعههایی به نام مكتب اسلام و مكتب تشیع كردند. این دو مجموعه دربرگیرنده مباحث اسلامی برای نسل جوان بود.
در سال 1339 ما سخت به فكر سامان دادن به حوزه علمیه قم افتادیم و مدرسین حوزه جلسات متعددی داشتند برای برنامه ریزی نظم حوزه و سازمان ذهی به حوزه در دو تا از این جلسات بنده هم شركت داشتم. كار ما در یكی از این جلسات به ثمر رسید و آقای ربانی شیرازی و مرحوم آقای شهید سعیدی و خیلی دیگر از برادران شركت داشتند، آقای مشكینی و خیلیهای دیگر و ما در یك برنامه در طول یك مدتی توانستیم یك طرح و برنامه تحصیلات علوم اسلامی در حوزه تهیه كنیم در هفده سال. و این پایه ای شد یرای تشكیل مدارس نمونه ای كه نمونه معروفترش مدرسه حقانی (یا مدرسه منتظریه به نام مهدی منتظر سلام الله علیه است) ولی به نام حقانی كه سازنده آن ساختمان است. مردی كه است كه واقعآ عشق و سرمایه و علاقه و همه چیزش را روی ساخت این ساختمان گذاست. خداوند او را به پاداش خیر ماجور بدارد. در سال 1341 كه انقلاب اسلامی با رهبری امام و رهبری روحانیت و شركت فعال روحانیت نقطه عطفی در تلاشهای انقلابی مسلمانان ایران به وجود آورده بود ، در این جریانهاحضور داشتم تا اینكه در همان سالها ما در قم به مناسبت تقویت پیوند دانش آموز و فرهنگی و طلبه به ایجاد كانون دانش آموزان قم دست زدیم و مسئولیت مستقیم این كار را، برادر و همكار و دوست عزیزم مرحوم شهید دكتر مفتح به دست گرفتند. بسیار جلسات جالبی بود، در هر هفته یكی از ما سخنرانی میكردیم و دوستانی از تهران میآمدند و گاهی مرحوم شهید دكتر مطهری و گاهی دیگران، مدرسین قم میآمدند. در یك مسجد و در یك جلسه طلبه و دانش آموز و دانشجو و فرهنگی همه دور هم مینشستند و این در نمونه دیگری بود از همان تلاش برای پیوند دانشجو و روحانی و این بار در رابطه با مبارزات و در رابطه با رشد دادن و گسترش دادن به فرهنگ مبارزه و اسلام، این تلاشها و كوششها یر رژیم گران آمد و در زمستان سال 42 من را ناچار كردند كه از قم خارج بشوم و به تهران بیایم.
شهید بهشتی به همراه گروهی از دانشجویان و طلاب پژوهشهای دنبالهداری را پیرامون حكومت اسلامی شروع كردند. در سال 42 شهید بهشتی به دلیل فعالیتهایی كه در جریان 15 خرداد و بعد از آن انجام داده بود، در آموزش و پرورش منتظر خدمت شد. با فشار ساواك ایشان مجبور به ترك قم و رفتن به تهران شد.
سال 42 به تهران آمدم و در ادامه كارها با گروههای مبارز از نزدیك رابطه برقرار كردیم. با جمعیت هیئتهای موتلفه رابطه فعال و سازمانیافتهای داشتیم و در همین جمعیتها بود كه به پیشنهاد شورای مركزی اینها، امام یك گروه چهار نفری به عنوان شورای فقهی و سیاسی این جمعیتها تعیین كردند، مرحوم آقای مطهری، بنده، آقای انواری و آقای مولایی. این فعالیتها ادامه داشت. در همان سالها به فكر این افتادیم كه با دوستان این كتابها و برنامه تعلیمات دینی مدارس را كه امكانی برای تغییرش فراهم آمده بود تغییر بدهیم. دور از دخالت دستگاههای جهنمی رژیم، در جلساتی توانستیم این كار را پایهگذاری كنیم و پایه برنامه جدید و كتابهای جدید تعلیمات دینی را با آقای دكتر باهنر و آقای دكتر غفوری و آقای برقعی و بعضی از دوستان، آقای رضی شیرازی كه مدت كمی با ما همكاری داشتند و بعضی دیگر مانند مرحوم آقای روزبه كه خیلی نقش موثری داشتند. با همكاری اینها پایههای برنامه فراهم شد. مقداری از كارهایی را كه فراموش كردم بگویم، سال 1341 اگر اشتباه نكرده باشم یا اوایل 42 در یك جشن مبعث كه دانشجویان دانشگاه تهران در امیرآباد در سالن غذاخوری برگزار كرده بودند، دعوت كردند كه من در آن روز مبعث سخنرانی كنم. در این سخنرانی موضوعی را من مطرح كردم به عنوان مبارزه با تحریف یكی از هدفهای بعثت است و در این سخنرانی یك كار تحقیقاتی اسلامی را ارئه كردم كه آن سخنرانی بعدها در مكتب تشیع چاپ شد. مرحوم حنیفنژاد و چندتای دیگر از دانشجویان كه برای این دعوت به قم آمده بودند وعدهای دیگر از طلاب جوان كه باز آنجا بودند، اینها اصرار كردند كه این كار تحقیقاتی آغاز بشود. در پاییز همان سال ما كار تحقیقاتی را آغاز كردیم و با شركت عدهای از فضلا در زمینه حكومت در اسلام ما همواره به مسئله سامان دادن به اندیشه حكومت اسلامی و مشخص كردن نظام اسلامی علاقمند بودیم و این را به صورت یك كار تحقیقاتی آغاز كردیم. این كارهای مختلف بود كه به حكومات گران آمد و من را ناچار كردند به تهران بیایم و در تهران آن همكاری را با قم ادامه میدادیم. بعد از چند ماه فشار دستگاه كم شد. باز گاهی آمد و شد میكردیم هم برای مدرسه حقانی و هم برای همین جلسات حكومت در اسلام كه البته بعدها ساواك اینها را گرفت و دوستان ما را تارومار كرد.
بعد از ترور منصور به دست فداییان اسلام، از آنجا كه شهید بهشتی نیز با این گروه در ارتباط بود، این احتمال وجود داشت كه ساواك ایشان را دستگیر كند. برای جلوگیری از این امر و بنا بر صلاحدید مراجع قم، شهید بهشتی به آلمان فرستاده شد.
در سال 1343 كه تهران بودم و سخت مشغول این برنامههای گوناگون، مسلمانهای هامبورگ به مناسبت مسجد هامبورگ كه بنیانگذارش روحانیت بود و به دست مرحوم آیت الله بروجردی بنیان گذارده شده بود، فشار آورده بودند به مراجع كه چون مرحوم محققی آمده بودند ایران، یك نفر روحانی به آنجا برود. این فشارها متوجه آیت الله میلانی و آیت الله خوانساری شده بود و آیت الله حائری و آیت الله میلانی به بنده اصرار كردند كه باید بروید به آنجا. آقایان دیگر هم اصرار میكردند. از طرفی دیگر چون شاخه نظامی هیئتهای موتلفه تصویب كرده بودند كه منصور را اعدام كنند و بعد از اعدام انقلابی منصور پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود، دوستان فكر میكردند كه به یك صورتی من را از ایران خارج كنند و در خارج مشغول فعالیتهایی باشم. وقتی این دعوت پیش آمد به نظر دوستان رسید كه این كار خوبی است. زمینه خوبی است كه بروید و آنجا مشغول فعالیت بشوید. البته خود من ترجیح میدادم كه در ایران بمانم. مِیگفتم كه هر مشكلی پیش بیاید اشكالی ندارد. ولی در جمع دوستان میپذیزفتند كه بروم خارج بهتر است. مشكل من گذرنامه بود كه به من نمیدادند ولی دوستان گفتند از طریق آیت الله خوانساری میشود گذرنامه را گرفت و در آن موقع این گونه كارها از طریق ایشان حل میشد و آیت الله خوانساری اقدام كردند و گذرنامه را گرفتند. به این طریق مشكل گذرنامه حل شد و در رابطه با این آقاین مراجع به خصوص آیت الله میلانی به هامبورگ رفتم. دشواری كار من این بود كه از فعالیتهایی كه اینجا داشتم دور میشدم و این برای من سنگین بود و تصمیم این بود كه مدت كوتاهی آنجا بمانم و كار آنجا كه سامان گرفت بلكه برگردم. ولی در آنجا احساس كردم كه دانشجویان سخت محتاج هستند به یك نوع تشكیلات، تشكیلات اسلامی. چون جوانهای عزیز ما از ایران خیلیشان با علاقه به اسلام میآمدند و كنفدراسیون و سازمانهای الحادی چپ و راست این جوانها را منحرف و اغوا میكردند. با همت چند تن از جوانهای مسلمانی كه در اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بودند كه با برادران عرب و پاكستانی و هندی و آفریقایی و غیره كار میكردند و بعضی از آنها هم در این سازمانهای دانشجویی ایرانی هم بودند، هسته اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسیزبان آنجا را به وجود آوردیم. مركز اسلامی هامبورگ سامان گرفت. فعالیتهایی برای شناساندن اسلام انقلابی به نسل جوانمان داشتیم.
در طی سالهایی كه شهید بهشتی در آلمان حضور داشت ساواك كلیه فعالیتهای ایشان را زیر نظر گرفته بود. در این مدت شهید بهشتی دو بار به دیدن امام رفتند و جالب این است كه به دلیل هوشمندی و درایت ایشان، این سفرها چنان انجام شد كه ساواك هرگز از آنها اطلاعی پیدا نكرد.
بیش از 5 سال آنجا بودم كه در طی این 5 سال سفری به حج مشرف شدم. سفری به سوریه، لبنان و آمدم به تركیه برای بازدید از فعالیتهای اسلامی آنجا و تجدید عهد با دوستان و مخصوصا با برادر عزیزمان آقای صدر (امام موسی صدر) و امیدوارم هر كجا كه هست مورد رحمت خداوند باشد و ان شا الله به آغوش جامعهمان بازگردد و سفری هم به عراق آمدم و خدمت امام رفتم در سال 1348، و به هر حال كارهای آنجا سر و سامان گرفت و در سال 1349 به ایران برای یك مسافرت آمدم. اما مطمئن بودم كه با این آمدن امكان بازگشتم كم است. ضرورتهایی ایجاب میكرد از نظر ضرورتهای شخصی كه حتما سفری به ایران بیایم. به ایران آمدم و همانطور كه پیشبینی میكردم مانع بازگشت من شدند. در اینجا مدتی كارهای آزاد داشتم كه باز مجددا قرار شد كار برنامهریزی و تهیه كتابها را دنبال كنیم و این كار را دنبال كردیم و همچنین فعالیتهای علمی را در قم و در رابطه با مدرسه حقانی فعالیتهای تحقیقاتی گستردهای را با همكاری آقای مهدوی كنی و آقای موسوی اردبیل و مرحوممفتح و عدهای دیگر از دوستان این فعالیتها بود. بعد مسئله تشكیل روحانیت مبارز .و همكاری با مبارزات، بخشی از وقت ما را گرفت. تا اینكه در سال 1355 هستههایی برای كارهای تشكیلاتی به وجود آوردیم و سال 1356 – 1357 روحانیت مبارز شكل گرفت و در همان سالها در صدد ایجاد یك تشكیلات گسترده مخفی و یا نیمه مخفی و نیمه علنی به عنوان یك حزب و یك تشكیلات سیاسی بودیم. در این فعالیتها دوستان مختلف همیشه با هم بودیم. در سال 56 كه مسائل مبارزاتی اوج گرفت، همه نیروها را متمركز كردیم. در این بخش و به حمدالله با شركت فعال همه برادران روحانی در راهپیماییها و مبارزات به پیروزی رسید. البته این را باز فراموش كردم كه بگویم از سال 50 من یك جلسه تفسیر قرآنی را آغاز كردم كه روزهای شنبه به عنوان مكتب قرآن مركزی بود برای تجمع عدهای از جوانان فعال از برادرها و خواهرها كه در این اواخر حدود 400 الی 500 نفر شركت میكردند. كلاس سازندهای بود. در سال 54 به مناسبت جریان های این جلسه و فعالیتهای دیگر كه در رابطه با خارج داشتیم، ساواك و كمیته مرا دستگیر كردند. چند روزی در كمیته مركزی بودم كه بعد با كارهایی كه قبلا كرده بودیم كه برگهای زیاد به دست دشمن نیفتد، توانستیم از دست آنها خلاص شویم. البته قبلا مكررا ساواك من را خواسته بود، قبل از مسافرتم و بعد از مسافرتم. ولی در آن نوبتها بازداشتها موقت بود. چند ساعته بود. این بار چند روز در كمیته بودم و آزاد شدن، دیگر آن جلسه تفسیر را نتوانستیم ادامه بدهیم. تا در سال 57 بار دیگر به مناسبت فعالیت و نقشی كه در این برنامههای مبارزاتی و راهپیماییها داشتیم در عاشورا چند روزی مرا دستگیر كردند و به اوین و بعد به كمیته بردند و باز آزاد شدم.
به فعالیتها ادامه دادم تا سفر امام به پاریس. بعد از رفتن امام به پاریس چند روزی خدمت ایشان رفتیم و هسته شورای انقلاب تشكیل شد. با نظرهای ارشادی كه امام داشتند و دستوری كه ایشان دادند، شورای انقلاب هسته اصلیاش مركب بود از آقای مطهری و آقای هاشمی رفسنجانی و آقای موسوی اردبیلی و آقای باهنر و بنده. بعدها آقای مهدوی كنی اضافه شدندو بعد آقای خامنهای و مرحوم آیت الله طالقانی و آقای مهندس بازرگان و دكتر سحابی و عده دیگر آنها هم اضافه شدند تا بازگشت امام به ایرن. فكر كنم كه دیگر از بازگشت امام به ایران به این طرف فراوان در نوشتهها گفته شده كه دیگر حاجتی نباشد كه دربارهاش صحبت كنیم.
در 29 بهمن 57 حزب جمهوری اسلامی اعلام موجودیت كرد. از زمانی كه امام خمینی موضوع حكومت اسلامی را مطرح كرده بودند، شهید بهشتی پژوهشهای گسترده و دنبالهداری در ابعاد مختلف حكومت اسلامی انجام دادند. بعد از پیروزی انقلاب، در سال 58، ایشان بر پایه همین پژوهشها به تدوین قانون اساسی پرداخت. در همان سال به ریاست دیوان عالی كشور منصوب شد. بعد از بركناری بنیصدر، در دوم تیرماه 60 شورای موقت ریاست جمهوری با حضور شهید بهشتی و شهید رجایی و آقای هاشمی رفسنجانی تشكیل شد.
انفجار بمبی در 7 تیر ماه 1360 در محل دفتر حزب جمهوری اسلامی، شهید بهشتی و 72 نفر از یارانشان را به شهادت رساند.
مطالب مشابه :
زندگینامه شهید بهشتی
انگلیسی در دبیرستان حكیم نظامی قم مشغول به به قم میآیند. شهید بهشتی با این
بیوگرافی شهید دکتر بهشتی
شهید بهشتی تدریس در دبیرستانها قم را آغاز کرد، و در سال 1333 دبیرستان دین و دانش قم را
برندگان مسابقه
کتابخانه عمومی شهید بهشتی قم را آغاز كرد و در سال 1333 دبیرستان دین و دانش قم را
زندگی نامه ی شهید بهشتی
زندگی نامه ی شهید بهشتی دوم دبیرستان در سال 1333 دبیرستان دین و دانش قم را
برچسب :
دبیرستان شهید بهشتی قم