رمان التماس پرگناه/مطهره78

با پريسا از رستوران بيرون اومديم.پريسا بيخيال منو نگاه ميکرد.تا امروز يه سرپناه داشتم.ولي ازامشب.............
از امشب بايد بگردم دنبال کار.
خداي من.
ساکمو که لوازمم توش بود از اين دست به اون دستم دادم.
کيف گيتارمو يه کم بالا تر انداختم.از دار دنيا همين يه گيتارو داشتم.
متوجه رفتار پريسا شدم.با صداي بوق ماشيني کوله اشو انداخت پشتش.روبه من گفت:
ابجي خوشکله....بهم زنگ بزن.فعلا.
لبخندي زدم:
برو الان ديرش ميشه.
وبه ماشين زانتياي نقره اي رنگي که جلو رستوران وايستاده بود اشاره کردم.
پريسا باخوشحالي رفت سمتش.
ميلاد دوست پسر پريسا بود.
پريسا سر يه سري از مشکلات زده بود بيرون از خونه.خوشي زده بود زير دلش دختر خر.
باباي به اون خوبي........
راه افتادمو بي هدف زدم تو خيابونا بازم آوارگي....بازم دربه دري.
ازامشب جايي واسه موندن ندارم.ساعت 11شب.زير نگاه همه رد ميشدم.
صداي پچ پج بعضي ها....نگاه هرزه پسرهاي اطراف....دخترهايي که به چشمام خيره شده بودند وميخنديدن.
همه وهمه باعث آزارم ميشد.وهمه اينا يه مقصر داشت اونم پدرم بود.
پدري که بويي از پدر بودن نبرده بود وفقط اسمشو يدک ميکشيد.
پدري که از18سالگي گذاشت دخترش بره تو جامعه.دختري که تااونموقع همه حرف وحديثش،همه دغدغه اش مادرش بود.تنها کسي که شبا موقع خوابيدن ميتونست تموم حوادثو بگه براش.
تموم اتفاقا......تموم چيزارو......وفقط مادرش گوش ميکرد.
مادرش براثر يه ايست قلبي فوت کرد.تو يه شب گرم وسوزان.
وقتي باباش بازم پاي منقل بودو نعشه.
وقتي بازم صداي خنده هاي بي وقفه ي رفيقاش ونگاه هاي برنده اشون رو تن نحيفم خنجر ميکشيد.اون شب آره اون شب مامان قلبش مشکل داشت.17سالم بودم.زنگ زدم آمبولانس.وبه زور مامان رو تا دم در بردم..هرچي به بابا گفتم بلند شه.
انگار نه انگار.
اشک تو چشمام جمع شد.اما ميخواست يادم بياد.ونفرتم بيشتربشه.
هم از اون هم از اون کثافت آشغال.
مامانو بردم بيمارستان.
خلاصه تاچند ساعت دکترا بالا سرش بودند.
تا بالاخره يکيشون اومد بيرون.سرشو زير انداخت:
دخترم متاسفم.
هيچي نگفتم وفقط همونجا وا رفتم.
اشکي نداشتم.که بريزم تا اونموقع اونقدر زار زده بودم که چشمام پق کرده بود.
1
خاله داشتم اونم بدبخت تر از مامان بود.اگه مامان حق بيرون رفتن داشت.
اون حتي نمي تونست پاشو از خونه اش بذاره بيرون.
تا چند روز مشغول کفن ودفن بوديم.دوتا از عمو هام اومدند مامانو به خاک سپردن.ومراسم کوچيکي گرفتند براش.
بابا رو اونجا نديدم.نميخواستم هم ببينيم.
دکتر ميگفت اگه دو دقيقه زودتر اومده بودين حتما ميتونسيم کاري بکنيم اما الان.........
اشکام شديد شد.بعد از1هفته از خونه عمو علي رفتم خونه.
ولي کاش نرفته بودم.
کاش قلم پام شکسته بود.
اون چيزايي که ميديدم.محال بود بتونم هضم کنم.
محال.....


مطالب مشابه :


رمان دستان پر التماس - 8

همون چند بارم گناه بزرگی بود برچسب‌ها: رمان, رمان دستان پر التماس, معتادان




رمان التماس پرگناه/مطهره78

رمان محکومه شب پر گناه(قديسه نجس2) موضوعات مرتبط: رمان التماس پرگناه[motahare78 ] تاريخ :




رمان دستان پر التماس - 1

42 - رمان تـب داغ گنـاه 43 - رمان آن نیمه دانلود رمان دستان پر التماس برای گوشی و




شخصیت های رمان التماس پرگناه/مطهره78

شخصیت های رمان التماس پرگناه رمان به كدامين گناه؟fateme adine. رمان محکومه شب پر گناه




رمان تاوان گناه خواهرم 3

رمــــان ♥ - رمان تاوان گناه خواهرم 3 التماس میکنم نذارین سیاوش نگاهی پر از خشم و نفرت




رمان اتفاق عاشقی15

رمان التماس پرگناه[motahare78 ] رمان اگه گفتی من کیم؟!kheyr nadide. رمان محکومه شب پر گناه




رمان "آبرویم را پس بده" 01

دنیای رمان رمان التماس پرگناه رمان محکومه شب پر گناه(قديسه نجس2)




دنیای پر عشق ما

رمان التماس پرگناه[motahare78 ] رمان اگه گفتی من کیم؟!kheyr nadide. رمان محکومه شب پر گناه




رمان به کدامین گناه...؟قسمت هفتم

رمان التماس پرگناه[motahare78 ] رمان اگه گفتی من کیم؟!kheyr nadide. رمان محکومه شب پر گناه




برچسب :