رمان تو از ستاره ها اومدی 33
بلندشدم نشستم
-وای فرزادطلبت شکم گشنه دلم دردمیکنه دیونه این چه کاری بودکردی؟
-دختربچه های لجبازوسرتربایدادب کرد
زبونمودومتربیرون اوردم
موهامواکش بستم هواگرم بودولی چون توسایچیزی مشخص نبود
اونم همینطوردرازکشیده بود
-فرزاد
-بله
-میگما تاکی کناردریاییم؟
-فکرکنم ناهارم بخوریم بریم
برگشت بهم نگاه کرد
-خسته شدی؟
-نه حوصله سررفت
-لباساتوبپوش اول بریم صبحونمونونخوردیم بخورم بریم یکم بگردیم
-باشه
زودیه مانتوتابستونی باشلوارلیموپوشیدموشالموانداختم روسرم گوشیموبرداشته بودداشت دستکاری میکرد
-اوووووووی اقابی ادب یه اجازه ای شوتی بوقی
ابروهاشوبالاانداخت
-گوشی زنمه به شماچه
اداشودراوردم
-گوشی زنمه
-بی تربیت
-خودت پاشودیگه
دستشوگرفتم وبزورپاشد
-بگیربابا
-فوضول
خندیدرفتیم بیرون هواداغ بودوسایلاروگذاشت چادرو
زیپشوبست راه افتادیم خیلی گرم بوداماساحل پرادم بود
-وای فرزادخیلی گرمه
خندید
-ای دختره نازک نارنجی
-ایششش
همینطورقدم میزدیم که دستموگرفت وکشید
-کجااااا؟
-خونه اقاشجاع
-حرفای خودموبه خودم میزنی؟
-بله
-ایششش
جلوی ه سوپری وایستادکه کنارساحل بودجلوش پرمایوووسایل شناوعینک واینابودهمینطورداشتم مایوهارومیدیدم که یه چیزی فروداومدروسرم برگشتم باتعجب نگاش کردم داشت بادقت ووسوای نگام میکرد
-چیه؟
-شیششش حرف نزن میخوام ببینم بهت میادیانه؟
چشاموگردکردمونگاش کردم دستامم زدم سینه خیره شدم به اقاحدودا10تاکلاه گذاشت روسرموبرداشت دوتاانتخاب کردیه کلاه کاسکت سفیدیکیک یه کلاه حصیری که روش یه روبان صورتی بودبالای گوشم پاپیون خورده بودودوتانوارازش میومدن پایین خیلی خوشم اومد
یه عینک سفیدم انتخاب کردبرام زدبه چشمم
-حالادیگه افتاب اذیتت نمیکنه نازنازی
خندم گرفت انگارداشت بادخترش میحرفید
داشت حساب میکردکه
-صبرکن اقاهه
برگشت سمتم
-چیزی لازم داری؟چی؟
-توهم چندلحظه نحرف
یه کلاه سیاه مدل کلاهی که خودش برام خریده بودبرداشتم ویه کلاه کابوی ماننداهستش سیاه ازاوناویه عینک خیلی شیکم برداشتم
-اینارم حساب کن
باتعجب نگام میکرد
حساب کرداومد پیشم
-ایناروواسه کی خریدی
-واسه نامزدم
-چی؟؟؟؟
برگشتم سمتش اوه اوه ببین چه خطرناک نگام میکنه گل بگیرن دهنمو
-گفتی واسه کی؟
ترسیدم یهو
-ای بابادیوونه نامزدمن کیه خب الان؟تویی دیگه خل وچل
یذره نگام کرددستشوکشیدبه موهاش یه نفس عمیق کشیدوبازم خیره شدتوچشام طاقت نگاهشونداشتم
کلاه کابویوگذاشتم روسرش وبندشومحکم کردبعدم عینکشوزدم به چشماش دیگه راحت شدم نمیتونست بااون چشاش منوتیکه پاره کنه والا
یقشم درست کردم رفته بودتوی گردنش خندم میگرفت هیچی نمیکردهمینطورنگام میکردلپشم محکم محکم کشیدم
-آخخخخ
-چسبیدا
راه افتادم
-مال توبیشترمیچسبه
-اش به همین خیال باش
-میبینیم
همینطورکنارهم راه میرفتیم
-پس عمه ایناکوشن؟نمیبینمشون
-بیایمیبنی بعدشم بزاربرن واسه خودشون خوشی کنن ماهم دوتایی میریم عشق وصفا
-توچراباپسراگرم نمیگیری؟
-نمیگم خوشم نمیادولی خب من نمیتونم مثل سروش لوده باشم غیرتم نمیکشه جلوی نزدیکترین فامیلم لودگی کنم
-اوهوم اونوقت منومیکشی بااین لودگیات غیرتت نمیشه؟
-نهههههههه حال توروگرفتن حال میده
-ااااااا اینجوریه اقا؟دارم برات
-چی داری؟نخودوکیشمیش
-فرزززززززاد
-هان؟
-مرض
-مچکرم
خدایااین چراامروزانقدرانرژی داشت؟
کنارهم روی شن هانشستیم اب دریاموجاش درست میخوردم به پاهامون
-یه لحظه وایسابیام
-باشه
10دقیقه بودرفته بودش ومنم به ریاخیره شده بودم دوستش داشتم هرچی بوددوستش داشتم گوشیموازجیبم دراوردم اوف چقدراس ام اس
رفتم تواینباکس
دوتاازفرزادبود
دقیقاوقتی خوابم برده بوداس داده بود
عشق
همین خنده های ساده توست
وقتی با تمام غصه هایت میخندی
تا من از تمام غصه هایم رها شوم...
دومی هم نوشته بودکه
خوابیدی کوچولو؟شبتبخیر
دوباره اس اولیونگاه کردم ته دلم یجوری شدخدایااین حرفااین حرکاتشوپای چی بزارم؟عشق؟
دوستی؟
محبت؟
چی؟من دارم وابستش میشم خودت یه راهیوجلوم بزار
بانشستن کسی کنارم سرموبرگردوندم فرزادبودتوی دستش دوتاساندویچودوتاچایی بود
-اینم ازصبحانه
-مگه تونخورده بودی؟
-خوش حواس چندبارکه گفتم نه
-چرا؟
-برای اینکه شماخواب بودین
-وابه من چه؟میخوردی خب
-کدوم شوهریودیدی بدون زنش صبحونه بخوره
قرمزکردم همه تنم گرگرفت ازحرفش خوشم اومده بود
-خوبه خوبه چه زنم زنمی هم میکنه ایشششششش
-انقدایش میش نکن دختر صبحونتوبخور
زیرنورافتاب مادوتاهم میپختیم هم صبحونه میخوردیم دوتامونم خندمون گرفته بود
بعدخوردنشون اشغالاروبردانداخت سطل اشغال باباهموطن باباایرانی باباوطن دوست
اومدنشست دوباره پیشم سرموچرخوندم اونوراوه اوه اینارودخترابایه تاب وشلوارک میرفتن سمت دریا
-به چی نگاه میکنی تواینقدرغرق شدی؟
یه هی بلندگرفتم برگشتم سمتش نبایدمیدیدانگارفکرکنم رگ غیرتم داشت فعال میشد
عینکشوبرداشتمو دستاموگرفتم جلوی چشماش
-نفس دیوونه شدی؟این چه کاریه؟
-اونجایه صحنه ای هست نبایدتوببینیشون
یه خنده جذابی کرد
-اجون من راس میگی؟به به من کشته مرده این صحنه هام
-مرض بی حیاگفتم نبین یعنی نبین
-نمیشه که عمری سالی قرنی روزی ماهی ازاین فرصتابدست میادمیخوای نبینم؟
داشتم اتیش میگرفتم دلم میخواست موهاشوبکنم
-نخیرم شمالازم نکرده ببینیشون همین که گفتم
-ای بابا عجب گیری کردیما
دستاشوکه گذاشت رودستم
-فرزادنگاه کنی کشتمتا
-باشه باباغیرتی
اروم دستاموبرداشت وچشماشوبرداشت ونگاهشومستقیم تونگاله خشمگینم دوخت
چشمای دریای ازمهربونی بودوپرازلبخند
همینجوربااخم زل زده بودم بهش
خندید وجلوتراومدنگاهم همچنان بهش بود
-فرزادنگاه کردی نکردیا؟
-حسودی میکنی کوچولو؟
-نخیرم
-بلیم
-گفتم نه
-منم گفتم اره
-بروبابا
میبینیم
-ببین دیگه چیکارکنم
خواست روشوبرگردونه اونورکه دیونه شدمودستاموگذاشتم روصورتشوبرگردوندم طرف خودم
-کجاااااا؟مگه نگفتم نگاه نکن
-حسود
دیوونه شدمو
-حسودی توخونمه
ابروشوانداخت بالا وبلندخندیدودماغموکرفت وکشید
-خانوم کوچولوی حسود
خندم گرفت وخندیدم
-اوه اوه ایناروببین چه دل وقلوه ای هم دارن بهم میدن
خواستیم برگردیم که یه لحظه حس کردم پاهام خیس شدسرموبرگردوندم سمیراوسروش ومهتاب یه سطل ابوروی فرزادریخته بودن که نصفشم روشلوارمن ریخته بودفرزادکه خیلی بانمک شده بوداب ازهمه جاش میچکیدبادستاش موهاشوبردعقب وووووووووی چه جیگری شدخدایامحوش شده بودم که یهوبلندشدسمیراوسروش ومهتاب عقب عقب رفتن منم بلندشدموکنارفرزادوایستادم فرزاددویدسمتشون اونام پابه فرارگذاشتن
سروش-یاابوالفضل یاپیغمبرمن شهیدشدم رفت
سمیرا-نهه منم بچم بی مادرشد
هرسه تاشون میدوییدن فرزادم دنبال اونادختراکه نفس کم اوردنوهمون چندقدم بعدنشستن زمین فرزاد نامردی نکرد وازاوناگذشت رفتم کنارشون سروش که این اوضاع رودیدعین دخترای بی حیاجیغ میزدوکمک میخواست بااون شلواک وبدون بلوزخیلی خنده دارشده بودما3تاهم غش غش میخندیدم خدایااین پسریه پادلقک بود
سروش-وای خدایابه جوونیم رحم کن من هنوزشب زفافوتجبریه نکردما
فرزاد-خفه شوپسره ی بی حیا
ساره هم اومدکنارمابادیدن اون دوتازرتی زدزیرخنده بلندبلندنگام رفت بهش خیلی خیلی تغییرکرده بوداصلاهمون دختره قبل نبودمنم میخندیدم سرشو دورزداومددطرف مادیگه نفسی واسش نمونده بودکنارساحل زمین خوردوفرزادوایستادبالاسرش واشوگرفت وکشید اونم پشت فرزادروشنادست وپامیزد
-نه نه نزارین این میخوادمنوببره دریابی عفتم کنه
-حرف نباشه گاگول
-فرزادجون من گناه دارم میخوام بابابشم
فرزاد-میشی عزیزم میشی
سروش-مهتاب عزیزم ببخش که نتونستیم بهم برسیم منوحلال کن انتقامموازاین قاتل بگیرمن همیشه دوست داشتمودارم فقط قبل توباچندتادخترمیحرفیدم دیگه اوناروخودت ببخش عزیزم من رفتم شب پنج شنبمم کباب ندین مردم ازکباب بدشون میادگرمه سبزی مامان پزبدین سمیراخواهرم میخواستم دخترداربشم دخترموبندازم پسرت نشددشگه ببخش بای
همون موقع فرزادبایه کشش سروشوشوت کردتواب کل هیکلش تواب جولون میدادودست وپامیزدوجیغ میزدفرزادوایستاده بوبالاسرشومیخندیدنیم رخش به من بودواقعاجذاب بودبخصوص که بلوزش چسبیده بودبه بدنشواون ضله های خوشگلوونشون میدادومن درحال غش بودمممم
برگشت سمتم ویه چشمک زدازته دلم خندیدموحس کردم بیشترازهمه دوستش دارم
سرشوبالاخره دست ازلودیگی برداشت وبافرزاداومدن پیش شما
-عاغااین انصاف نیست این دوتاوروره جادوهم روت اب ریختن اونوقت تومنوانداختی تودریا پس سمیراومهتاب چی؟
-من به اون دوتاکاری ندارم هردوشون شوهردارن خودشونوزنشونوبندازن تواب
-اا؟اینجوریه؟خوبه ماهم نفس خانوموبندازیم تواب
-شماخیلی بیجامیکنین همچین غلطی کنین
برخلاف لحن شوخی چندلحظه قبلش اینوخیلی جدی گفت که لبخندهمه رفت ازصورتشون
-ا؟داداش ببخشیدشوخی بود
فرزادچیزی نگفت واومدسمتم
-وای فرزادخیس شدی لباس اوردی باخودت؟
-اره
-بریم عوض کن
لبخندی زدم
-باشه
دستموگرفت تودستشوکشیدازموهاش اب میچکیدپایین
-فرزادسروش بدبختوخیلی بدانداختی تواب ها
-حقش بودپسره دیوونه
-ولی خیلی باحاله
-اوهوم
-میدونی حرفش وکاراش شبیه کیه؟
-اره
-کی؟
-عرشیا
-ایوول عین داداش عرشیاست
-اوهوم
-دلم برای شیرین وداداش عرشیاتنگ شده
-دیگه چی؟دیگه به کدوم داداش دلت تنگ شده؟
-اااااااا فرزاد خب داداش عرشیاواقعاعین داداشمه
-بله پس زیادخودتودلتنگ نکن شب میان اینجا
-چی؟؟؟؟؟؟
-دادنزن نفس اینجاخونه نیستشا ببین همه یجوری نگامون میکنن
رسیده بودیم به چادرا ساک کوچولوبرداشت سمت درختارفت منم که عین کش تنبون باخودش میکشید
-فرزادجدی جدی میان اینجا؟
-اره
-وای جانمی جاااااااااااان
نگام کردوخندید
-همچین ذوق زده میشی انگاردارن پولای بانک مرکزی روبرات میارن
-خوب باباتوهم
سرم پایین بودوداشتم به این قضایاذوق میکردم سرموکه بلندکردم واااااااای خدایانههههههه
فرزادیه تیشرت که نه تاب سبزوزدپوشیده بودباشلوارک سبز
چشام گردشدونگام رفت سمتش کلابیخیال بودانگارنه انگارمن اینجام
-اهم...خوب من برم پیش بچه هاتوهم راحت باش
سرشوبلندکردوگفت
-باشه بروماهم میریم باپسرافوتبال ساحلی بازی کنیم
سرموتکون دادمورفتم کنارچادراهمش توذهنم دنبال اون عضله های خوشگل میگذشت
هرچیم سعی میکردم فک نکنم لامصب اصلانمیشدددددددد
کناردخترانشستم نسترن کناربودوساکت کنارش سمیراومهتاب واخرم ساره کنارش نشستم بادیدنم لبخندی زد
-خوش میگذره ساره؟
-اره خوبه
سمیرا-بچه هاپسرامیرن فوتبال ساحلی کی میاد؟
مهتاب-من
نسترن-بدم نمیادمیام
سمیرا-ساره نفس شماچی؟
ساره-نه نمیام خستم
همه نگاهشون رفت سمت من که صدای فرزاداومد
-نفس هم نمیادهواگرمه گرمازده میشه
نگاموچرخوندم سمتش ونگاش کردم که این یعنی چی؟
باجدیت زل زد بهم ونگاه کردفهمیدم یه دلیلی داره پس حرف فرزادتایددکردم سمیراهومهتاب ونسترن رفتن یه شلوارکوتاهوبلوزاستین کوتاه پوشیدن یه روسری هم سرشون کردن که یه وجب بودهمه وسط بودن جزمنوساره
صدای اس اومد گوشیمودراوردم ازفرزادبود
بازش کردم
-میدونم تعجب کردی ولی خوشم نمیادلخت وپتی مثل این 3تاجلوی مردااینوراونوربری ونگات کنن مرسی که قبول کردی
لبخندی زدم باباغیرررررررررررت عاشق همین اخلاقاش بودم دیگه
-نفس
-هوم
سرموبرگردوندم سمت ساره
-ببین میخوام باهات حرف بزنم
-باشه گوش میدم
-اینجانمیشه
-پس کجا؟
-بریم اونور
-باشه
باهم بلندشدیمورفتیم اونورهنوزبازی روشروع نکرده بودن فرزادودیدم که خیره مادوتاشده بهش لبخندی زدم که یعنی همه چی عادیه
کنارهم زیرسایه درختی نشستیم وزل زدبه دریامنم نگاش میکردم
-یادمه نوجوون که بودم پدرومادرم فوت کردن نمیخوم به اونابرسم چون خیلیه خودت میدونی ازدست دادن عزیزترینای زندگیت یعنی چی|؟داغون میشی
اومدم خونه عمواتابک وپیش اوناموندم تادیپلموگرفتم پای فرزادم رسیدایران چندبارحرفشوشنیده بودم ازمسیراهکه خوشگله واقا ومتین وبچه پولدارازهمه مهمترمغرورویکی یدونه هزاران بارباخودم میگفتم چراسمیراعاشق فرزادنشده؟یااگه نشده چرادوستش نداره؟
همیشه توخونه عمواتابک حرف ازفرزین خان وموفقیت های فرزادبوداون موقع هانسترن تازه اومده بودخونه عمواینا
ارثی که ازبابام رسیده بودبهم تاوقتی به سن قانونی برسم دست عموبودوعمواصرارمیکردبرم خارج بخونم ومن قبول نمیکردم همینجوریشم توایران تنهابودیم چه برسه برم اونجایادمه سال چهارم بودم یعنی همون پیش خودمون زن عمو گفت عیدفرزین وفرزادمیان خونشون اون موقع فرزاد3سالی میشدرفته بودخارج
همه توپیچ وتاب بودن وزن عمومدام قربون صدقه برادرپیرش وپسربرادری که من فقط توعکس اونم بچگیاشودیده بودم
بچگیاش واقعامحشربودمثل...الانش
خیلی منتظربودم ببینمش واقعااونقدرقابل تعریفه؟
بلاخره روزبدبختی منم رسیداومدن همون اول که کت شلوار واون جذبه توی چشماش واخلاقاش بودواردخونه شدومن حس کردم دلم ریخت حس کردم خودم نیستم پرپرزدم براش امااون فقط به یه سلام بسنده کردشایداون12روزی که خونه زن عموبودن بهترین روزای عمرم بودقبل صبحونه ناهاروشام میرفتم سرمیزمیشستم که قوتی میادببینتم که ببینمش ودرکمال دیوونگی من اون کمترین توجهی هم بهم نداشت بارهابه خودم میگفتم شایدکسیودوست داره اینایه توهمات یه دختر18ساله بودخودت که تجربشون کردی روزای اخربوده میخواستن برن حسابی افسردگی گرفته بودم علوم نبودکی میبینمش همه به تغییراخلاقم شک کرده بودن خصوصازن عموغیرمستقیم بهم گفته بودفکرفرزادازسرم بیرون کنم ولی مگه میشد؟من یه دخترزخم خورده تنهابودم که فرزادوپناه خودم میدیدم
گذشت تاسال چهارمموتموم کردم وبرایعشق فرزادی که تودلم تازه لونه کرده بودعین خردرس خوندم تاتونستم بورسیه فرانسه بگیرم همه متعجب بودن که چطورراضی شدم برم فرانسه بخونم امااونانمیدونستن فقط وفقط بخاطرفرزادمیرن دیوونه شده بودم
رفتم رفتمودیدمش توهمون داشنگاه بودودوترمش مونده بودباتوصیه زن عموهرازگاهی بهم سرمیزدوهرچی کم وکسرداشتم میخریدبرام
ولی من اینارونمیخواستم میخواستم دوستم داشه باشه نفس خیلی سخته یکیودوست داشته باشی اون بهت بی توجه باشه من ازش محبت نمیدیدم
واونقدرشکتم که رفتم سمت راهی که نبایدمیرفتم هرشب مست وپاتیل توپارتیاباپسرای مختلف ودوست شدن بااینواون که بالاخره فکرش ازسرم بره بیرون وامااشتباه میکردم بیرون که نمیرفت هیچ هرروزعمیقترمیشدمیومددادمیزدازم خواهش میکرددست بردارم ولی من نمیفهمیدم اخرشم که یه شب مست بودمویکی ازدوست پسرام اوردتم خونه ام وکارمو...
وغافل ازاینکه فرزاددیده بودومن به دست نیاورده ازدستش دادم نفس همون یذره امیدی هم که تودلم داشتم ازبین رفت ازفرداش فرزادنیومدحتی جوابامم ندادتلفنام رفتن به شرکتش دیگه کاملاباهام قطع ارتباط کرده بودومن شده بودم یه روانی افسرده که روزوشبمومشروب پرمیکرداومدایران باباش فوت شده بود گفتم حتماعصبانی بودحالااروم میشه بالاخره توخارج بزرگ شده وفرهنگ اوپن اونجاروداره واین کارمن براش زیادمهم نیست ولی اشتباه میکردم اومدم سراغش تهران ولی اون گفت ازدواج کرده ودست ازسرش بردارم باورنمیکردم که ماه بعدش زن عموخبرازدواجشودادهمه خوشحالب ودن جزمنی که اونشب تاصبح خدافهمیدیچی کشیدم همش میخواستم زنشوببینم ببینم چی داشت که من نداشتم چی داشت که فرزاداسیرش شد
برگشت وبهم نگاه کردچشماش صورتش پرازاشک بودوامامن چشام پربودویه تلنگرواسه باریدن بودم
-دیدمت نفس دیمتوفهمیدم چی نداشتم من نجابت نداشتم به من یادنداده بودن حیاداشته باشم به من یادنداده بودبه نجابتم برسم به من یادداده بودم پیش مرداهمیشه جذاب باشم باارایش وقتی توباغ اون بلاروسرت اوردم دست خودم نبودحس میکردم ازت متنفرم امادرواقع ازخودم متنفربودم که نتونستم عین توباشم ودل فرزادوببرم فرزادیه زن میخواست یه زن که مظهرپاکی باشه نه من که....ساکت شد اماهق هقش دلمومیسوزوند
دستموانداختم روشونشوگرفتم بغلش
-یاره گریه نکن
-نه نفس من یه شکست خورده ام یه بازنده که دیگه چیزی نداره من نفهمیدم عشقوچجورمیشه نگهش داشت واومدم جزاشوتوی توکشیدموزجرت دادم منوببخش خواهش میکنم میدونم فرزادهیچ وقت نمیبخشتم ولی توببخش
-میبخشم انقدرگریه نکن دخترخوب عشق همیشه میادطرف ادم ولی بایددقت کنی وطرفتوبشناسی
خودشوازبغلم کشیدبیرون
-میدونم وبخاطرهمونه که دیگه دارم فراموشش میکنم وقتی دیدم اونقدردوست داره اونقدرهواتوداره عشقشوازدلم بیرون کردم سخت بودنفس خیلی سخت باهرمحبتش به تواتیش میگرفتم امابیرونش کردم تابتونم ادامه بدم به زندگیم
لبخندی زدم
-حالا بیاصورتتوپاک کن ریملت ریخت روصورتت
بالبخنددستمالوازدستم گرفتومشغول شد
-دوستش داری؟
-چیو؟
-فرزاد
سرموبرگردوندم
-اره
-معلومه چشات رسوات میکنن
لبخندی زدم
-بریم؟
-اوهوم
باهم بلندشدیموداشتم مانتوموتکون میدادم که صدای گوشیم بلندشدفرزادبود
-بله
-نفس شمادوتاکجایین؟
-مااینجاپشت چادرامون
-خوبی؟سالمی؟نفس اون زنیکه که باهات کاری نکرده هان؟
-فرزادچرادادمیزنی؟من خوبم
-راست گفتی یانه؟
نگاه ساره بهم بودانگارفهمیده بودلبخندمید
-بله الان میام
گوشیوقطع کردم ازساره خجالت میکشیدم بخاطردادوبیداداین دیوونه
-نگرانت بود؟
-اره کارهمیششه
-معلومه بایدباشه اون خاطره خوبی ازبودن منوتونداره میترسه بلایی سرت بیارم
-نه اصلاببین
خندید
-بریم بیاکه الان میامنوخفم میکنه
حرفی نزدموکنارش راه افتادم به نزدیکی چادراکه رسیدیم همشون نشسته بودنواستراحت میکردن جزاین اقای غووول که سرپابودوکلافه اینورواونورونگاه میکردساره زیرلب زمزمه کرد
-ببین چه بی تابه؟فکرمیکنه چیزیت شده خیلی عاشقته قدرشوبدون
باتعجب به یاره ای که ازم دورمیشدنگاه کردم یعنی چی؟یعنی فک کرده فرزادمنودوست داره؟زهی خیال باطل
هنوز30 قدیمی مونده بودبرسم به چادرامون که فرزاددیتم ومثل جت وبااخم اومدپیشم گورخیدم یه لحظه
بهم رسیدکه دستموگرفتوکمی اونورتربردتمووسرتاپامونگاه کرد
-فرزادخوبِی؟
-توچی خوبی؟
اخم داشت درحدلالیا
دستاشوازبازوهام زدم کنار
-ای باباچته خو؟من خوبم گفتم توتلفن که
-توچرااینقدربی توجهی ها؟
-وااااا
-زهرمارتوکه میدونی ساره ازتوخوشش نمیادچراباهاش میری یه جای دور؟اگه بااون نسترنوویوسف د...بلایی سرت بیارن چی؟
-چی یوسف؟؟؟یوسف اینجاچه غلطی یکنه
-هیچی هیچی چراباهشا رفتی؟
دادمیزد
-دیوونه شدی؟چرادادمیزنی؟ساره عوض شده میخواست باهام حرف بزنه هیچ کاریم نمیتونه بکنه حداقل میتونم ازخودم دفاع کنم
-اره میتونی دفعه قبلم تونستی؟هاا؟خیلی دوست داری مثل دفعه قبل بزنه اش ولاشت کنه؟دخترتوچقدرساده ای که بادوتاحرف خام میشی؟
واقعادیوونه شده بودار راست میگفت من خام شده بودم خام خودش خام مهربونیاش بغض کردم واون همش دادوبیدادمیکردنمیفهمیدمش اصلافقط دلم میخواست تنهاباشم دلم گرفته بودسرموبلندکردمونگاش کردم بادیدن چشمای پربغضم حرفشوخورد
دستشوکشیدلای موهاش ودادزد
-لعنتی
اروم رفتم کناروازپیشش حرکت کردم
-وایسانفس باتوام وایسا
به حرفش گوش ندادموبه پاهام سرعت دادم وبه طرف عمه اینارفتم سعی کردم لبخندبزنم کنارشون که رسیدم نشستم نگاهم روساره بودکه بانگرانی نگام میکردلبخندی زدم بهش
سمیرا-نفس جات خالی این فرزادبالگدهمش میزدم امانمیدونم فکرش مجابوداصلانمیتونست بازی کنه وهمش عصبی میشداخرشم دادزدوازبازی بیرون اومدای کیف کردما ولی ثابت شدقاتی داره
خندیدم
ایناروباش چه دلشون خوش بوداحسان کنارم بودودست وپامیزدبرش داشتموباهاش یکم بازی کردم بلکه یادم بره امانمیدونم چرااینقدردل نازک شده بودم؟اون که ترسیده بودبیچاره وفکرمیکردبلایی سرم اومده
سرموتکون دادم
سمیرا-اووووووواقاروببین اومد
سموچرخوندم خودش بودنمیدونم کجادوش گرفته بودکه موهاش بهم ریخته وخیس بودن یه بلوزاستی کوتاه طوسی که بازواشوانداخته بودبیرون پوشیده بودویه شلوارسیاه پارچه ای اماخیل خوشتیپ شده بودسرش پایین بودواخماش توهم معلوم بودعصبانیه سرشوبلندکردنگاهم بانگاش گره خوردسرموچرخوندم نبایدباهاش حرف میزدم تایکم ادم میشدالبته میدونستمابیشترش تقصیرخودمه ولی اون حق نداشت سرمن دادبزنه حتی اگه نگرانم شده باشه
ازشانس خوب منم جایی جزکنارمن نمونده بوداومدنشست کنارم
سمیرا-حال کردی فرزادخان چوربردمت جون من حال کردی؟
فرزاد-سمیرابس میکنی یانه؟
همه ساکت شدن صداش جدی واخموبودحتی خودمنم ترسیدم
سمیرا-باشه باباچرامیزنی
همه یه نگاه بهم کردنودوباره حرف زدن تنهاکسایی که تواین جمع ساکت نشسته بودن منوفرزادواحسان کوچولوبود
اتابک خان-جووناناهارچی میدین به ما؟ساعت4شد
سمیرا-باباجون بااملت موافقی؟
-عجببب دخترتنبلی باشه خوبه بقیه چی؟
-همه موافقت کردن
اتابک خان-فرزاد،نفس دخترم شماچی؟
فرزاد-من میلی ندارم شمابخورین
بلندشدورفت سمت دریایکم دورترنگاش کردم بداخلاق بدعنق
-من میخورم عموجون
تویه ساعت گوجه وتخم مرغ خریدنوبهزادسعیدوسروش غذارواماده میکردن امامن نگاهم به فرزادبودکه کناردریاخیلی دورنشسته بودوزانوهاشوتوشکمش جمع کرده بودوزل زده بودبه دریایعنی چش شده؟باهمون دوکلام حرفمون اینجورعصبیه؟
ناهاراماده شدوهمه داشتن میکشیدن
عمه-نفس جان شوهرت که ناهارنمیادفک نکنم به توبچسبه مال هردوتونوبکش ببرباهم بخورین
-اخه عمه
-اخه نداره دخترجون یالا
مال هردومونوکشیدم توبشقابوویکم نونم برداشتم بایه پیازکوچولوچون فرزاددوست داشت بلندشدم کنارش که رسیدم انگاراینجانبودکلا
نشستم کنارش بازم نفهمید یه اهنگی بازکرده بودتوگوشیش نوناروگذاشتم روی املت اازدهن نبیوفته نمیدونستم چجوری باهاش حرف بزنم هم غرورم اجازه نمیدادهم میخواستم ته اون دلم بیادنازموبکشه امااخماش باعث میشدساکت بمونم منم مثل خودش نشستمونگامودوختم به دریاوبه اهنگ گوش دادم
کار ندارم که چی میاد سر دل تو
کار ندارم به رفتنت یا که غم تو
دل دیگه آروم نداره تورو نمیخواد
وقتی داری میری میبینی تنهـــــام
عشق دیگه باور نداره با من بمونه
حرفی که میزنم هنوز یادمونه
خواب و تو از چشام نگیر دارم میمیرم
وقتی میگی به تو من اسیرم
خیلی دوست دارم ولی از حال من بی خبری
آروم نداره این چشام میدونم این دور و وری
خیلی میخوامت تو سری از هرچی خوبه بهتری
آروم نداره این چشام میدونم این دور و وری
خیلی دوست دارم
عشق ، وقتی دیگه بارونه
حرف ، حرف توررو میدونه
باز واسه دلت میخونه
این چشای دیونه قدر تورو میدونه
اشک ، اگه بجاش باشه قشنگه
ولی باز دل منم یه دنیا تنگه
آخه دل ، دیگه آروم نداره
میدونی دوست دارم رو باور داره
(خیلی دوست دارم-عماد)
اهنگ که تموم شدانگاربه خودش اومد
-غذاسردشدااخموخان
یهوبرگشت سمتمونگام کردچشماش اروم بودنوغمگین
-گفتم که نمیخورم
روشوبرگردوندسمت دریا
نخیرانگارجای من این نازمیکنهیه لقمه کوچولوگفتموکمی نزدیکش شدم
-نمیخوری؟
-نه
-باشه نخورخودم میخورم
زیرچشمی نگاهی به غذاانداخت ای مغرورازگشنگی میمریه ولی بخاطرغرورش میخوادنخوره
فرزاد
-هوووووم
-کوفت
بداخلاق حالتومیگیرم کمی خم شدموبادست چپم چونشوگرفتم باتعجب برگشت سمتم ودهنش بازموندلقموروزودپرت کردم دهنش چاش گردشده بود
-بخورش دیگه چرامنونگاه میکنی؟
باتعجب مشغول جوییدن شد
-منکه گفتم نمیخورم
-اررررررررره منم دیدم چجوربه غذانگاه میکردی
-داشتی منودیدمیزدی؟
-اره
-خجالت نمیکشی؟
-نه چرابایدبکشم یکی دیگه میخوری؟
-میدی؟
-من بدم؟
-اره میچسبه
-باوشه ازبسن من مهربون وخانومم دلم قددریاست بخشیدمت دیگه لازم نیست نازموبکشی
خندیدازته دل همینجورنشسته بودولقمه گرفتن منونگاه میکرد
لقمه روگرفتموبردم سمت دهنش نگاهم به لباش بود قلوه ای وخوشگل
یه لحظه یاداون روزافتادموسرموتکون دادم نگام رفت سمت چشماش یجورخاص نگام میکرد خیلی خیلی خاص سرشوهم کمی خم کرده بود هل شدم
-بازکن دهنتو پسرم؟
دهنشوبازکرد لقمه روگذاشتم دهنش خواستم انگشتموبکشم که باانگشتاش گرفت
-ااااا فرزادول کن انگشتموکندیش
-نچ
-فرزاد
-.......
-فرزادباتوامادیوونه
نگاهش که کردم دیدم چشاش میخنده
-مرض رواب بخندی ولم کن
بزورولم کردوبلندبلندخندیدخودمم خندم گرفت
-واقعادیوونه ایا
سرشوتکون داد
داشتم سومین لقمشومیگرفتم که یه لقمه اومدجلوی دهنم سرموباتعجب بلندکردم
-بخور
-من؟
-نه پس من؟
-خودم میگرفتم خو
-نکنه چندشت میشه من گرفتم
اوپس این پسره ببین به کجاهافک میکنه
-نخیرم
وبایه گازکل لقمه روخوردم بزرگ بوولپام حسابی پرشدن بادیدنم زدزیرخنده وانگشتشوهی میزدبه لپام
-دخترلپ گلی خوشگل منی
چشام چهارتاشدنگاش کردم دوباره خندیداین امروزچش بودخداجون؟
هردوباهم اون املیتی که یخ کرده بودوخوردیم هواهم بارونی بودوهم بادمیومد
-بچه هامیریم بگردیم بعدم حرکت کنیم نمیاین؟
سمیرابود
فرزد-من که حالشوندارم
-نه نمیایم
سمیرا-خاک توسرتون
خندم گرفت
-چرانرفتی؟
-منم عین توحال ندارم
خیره شدیم به دریا
-نفس تودوست داری چندتابچه داشته باشی؟
-من؟؟؟؟؟؟؟
ازسوالش تعجب کردم
-اره
-این چه سوالایی فرزاد؟گیجم میکنی؟
-ای بابا سواله دیگه توجواب بده
من یه پسریه دختر توچی؟
-من؟منم مثل توامامیخوام پسرموخوب تربیتش کنم
-چطور؟
-ﭘﺴﺮﺩﺍﺭ ﻛﻪ ﺷﺪﻡ ...
ﭘﺴﺮﻣﻮﻣﻴﺒﺮﻡ ﻋﺮﻭﺳﻚ ﻓﺮﻭﺷﻲ .. ﻣﻴﮕﻢ ﻫﺮﻛﺪﻭﻣﻮ ﻛﻪ
ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻨﻪ
ﺑﻬﺶ ﻳﺎﺩﻣﻴﺪﻡ ..ﺍﻳﻦ ﻋﺮﻭﺳﻚ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺧﻮﺩﺷﻪ ﭘﺲ
ﺑﺎﻳﺪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ
ﺑﻬﺶ ﻳﺎﺩﻣﻴﺪﻡ .. ﺩﻧﻴﺎﻱ ﭘﺴﺮﻭﻧﺶ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﺎﺯﻱ
ﻧﻴﺴﺖ
ﺑﻬﺶ ﻗﻮﻝ ﻣﻴﺪﻡ .. ﺟﺎﻳﺰﻩ ﺧﻮﺏ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﻱ ﻛﺮﺩﻥ ﺍﺯ
ﻋﺮﻭﺳﻜﺶ ﻳﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﻪ
ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﻡ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪ .. ﺑﺎﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﺩﻧﺒﺎﻝ
ﻋﺮﻭﺳﻚ ﺑﮕﺮﺩﻩ
ﺑﻬﺶ ﻳﺎﺩﻣﻴﺪﻡ .. ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺭﻭﻛﺮﺩ ﻭﻣﺮﺍﻗﺐ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺶ ﺑﻮﺩ .. ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻨﻬﺎ ﻣﻴﺮﺳﻪ
ﺍﻳﻨﺎ ﺭﻭﺑﻬﺶ ﻳﺎﺩﻣﻴﺪﻡ .. ﺗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﻳﻪ ﻣﺮﺩﺑﺸﻪ ... ﻧﻪ ﻳﻪ
ﻧﺎﻣﺮﺩ
هاج وواج موندم
-توبابای خوبی میشی فرزاد
-به دخترت چی یادمیدی؟
-زیادازاخلاقای دختراچیزی نمیدونم ولی اگه دخترداربشم که خیلیم دوست دارم بهش یادمیدم هرکی گفت خوشگله معناش این نیست دوستش داره دوست داشتن غیرت میخواد رگ میخوادمردونگی میخواد
هرمردی مردنیست میتونه نامردباشه بهش یادمیدم عروسک پسرانباشه بلکه ملکه شوهرش باشه بایدنازکنه وشوهرش بخره
-بابافرزاددددددددددداحتمالاتوادبیات نخوندی؟
-چرادوسه ترمی روباتقلب پاس کردم
خندم گرفت واقعاکف کردم عجب حرفایی
-ولی من خیلی دوست دارم دخترداربشم تپلی باشه وسفیدوبراش یه تونیک قرمزبخرم باشورت عینکی سفید کفشای کوچولوی قرمزموهاشم خرگوشی کنموببرمش بیرون
لبخندی زد
-میشی
-ازکجامیدونی؟
-دیگه دیگه فوضولی نکن خانوم
-ااااا فرزادیعنی چی ادمومیزاری توخماری خب بگو
بلندشد
-نچچچچ
-کوفت
-بی ادب
-خودت
عصبانی شدموبلندشدم داشت میرفت سمت دریا
منم دنبالش رفتم پاهاش تودریابودکه منم رفتم توش ویه مشت خوشگل پرت پاششیدم تومخش ازموهاش اب میچکیدوبالبخندنگام کرد
-دختردست بردارا
-نمیخوام
-که نمیخوای؟
-نه
دنبالم کردتواب میدوییدمونزدیک بودبخورم زمین هیچکیم الحمدالله نبودجیغ میزدم
-فرزادنکن فرزادغلط کردم
-نه دیگه اول بایدمیکردی الان نمیشه
ازهیجان میخوردم زمین وتاکمرخیس خیس بودم اونم نامردی نکردکلی اب پاشیدروم منم دیوونه شدموپاشدم مثل دوتابچه اب میپاشیدیم روصورت همومیخندیدم تازیرزانوتواب بودیم ماشاله اب نمیپاشیدکه انگازیردوش وایستادی همه جام خیس خیس بودازنفس افتاده بودم رفتم سمتش هلش دادم بره تواب که دستموگرفت وکشدهمراه خودش افتادم روش
-اووووخ نفس ماشالله له شدم
سرموبلندکردم شالم افتاده بودوموهامم ازکیلیپس دراومده بوددورم خیس بودن موهاشموازصورتم زدم کنار ویه لبخندشیطانی زدم وصورتش که فقط بیرون بودپرازاب کردم اون همش میخواست دستاموبگیره من نمیزاشتموفقط اب میپاشیدم روصورتش
-نفس...اگه بگیرمت..حسابت با..کرام الکاتبینه ها
-بروبابادیونه
نمیدونم چطوری یهوکمرموگرفت وکشیدتم روشنا تاخواست بلندبشه خودم بلندشدموپابه فرارگذاشتم
-نفس وایساحسابتوبرسم دختره سرتق
-نمیخوام
هردومون فرارمیکردیم که یهودیدم چندتاپسردارن ازاونورمیان وایستادم موهام بیرون بودوفرزادحساس بود برگشتم سمت فرزاددوییدم ازتعجب وایستاد
رفتم پیشش وپشتش قایم شدم
-چیکارمیکنی؟
-ای بابانمیبینی ازاونوداره پسرمیاد؟شال ندارمااینجوری وایسا نبیینن منوبرم شالموبردام
-باشه
یه دودقیقه گذشت اززیربغلش نگاه کردم دیدم رفتن
-خب دیگه بریم
باهم به سمت چادرارفتیم وفرزادزودترازمن شالموازچادراوردسرم کردم
-ببینم لباساوردی عوض کنی؟
-ها؟اره
-بیابروتوچادرعوضشون کن سرمامیخوری بدو
-باشه بابا
رفتم چادروهمه لباسامودراوردم وانداختم توکیسه ویه تونیک شلوارپوشیدم موهامم همونطورخیس بستم
-فرزادبیاتوهم عوض کن
-باشه
اونم عوض کرداومدبیرون عمواتابک چایی گذاشته بودمن عاشق چایی هایی بودم که رواتیش میزارن
دوتالیوان خوشگل خوردم
که بارون شورع به باریدن کردباعجله وسایلوجمع کردیموسوارماشیناشدیم
یه ترافیکی بودبیاوببین
ساعت10بودکه رسیدیم خونه همه خسته کوفته بودیموحال شامم نداشتیم هرکی رفت اتاق خودش
مادوتاهم باکلی وسایل رفتیم بالا
یه حموم حال دوتامونم جامیاوردمطمئنا
اول فرزادرفت وبعدشم من رفتم ساعت2بودکه اومدم بیورن یه تیشرت وشلواردامن خ
مطالب مشابه :
نویسندگی در سایت رمان فا
دنیای رمان - نویسندگی در سایت رمان فا - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های
رمان محیا
رمان محیا خودشو کشت چقدر اطلاعات ارزشمندی داشتن اینا میخواستم بپرسم به چه امیدی نفوذ
رمان طلا
♥ رمــــان رمان رمــــان ♥ - رمان طلا - میخوای رمان بخونی؟ رمان فا. بدو بیا
رمان تو از ستاره ها اومدی 33
رمــــان ♥ - رمان تو از ستاره ها اومدی 33 - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو رمان فا. بدو بیا
7 به خاطر عشق
رمان خانه - 7 به خاطر عشق - رمان هاى نودهشتيا و كاربران مجازى ر دو سی لا سل فا می ر
رمان تو از ستاره ها اومدی 40(قسمت آخر)
رمــــان ♥ - رمان تو از ستاره ها اومدی 40(قسمت آخر) - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو رمان فا.
رمان تو از ستاره ها اومدی 6
رمــــان ♥ - رمان تو از ستاره ها اومدی 6 - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو رمان فا. بدو بیا
برچسب :
رمان فا