معني واژه ها و اصطلاحات فقهي حقوقی

معني واژه ها و اصطلاحات فقهي حقوقی

«الف »
آب جاري: آب در حال جريان ، مانند آب چشمه و قنات كه از زمين مي جوشد و رودخانه كه از كوه ها جاري است و آب لوله كشي شهري و حمام ها و مانند آن که متصل به منبع است حکم آب جاري را دارد ،به شرط اين كه آب منبع به تنهايى يا به اضافه لوله ها كمتر از كر نباشد.
آب قليل: آبي است كمتر از كر ، كه از زمين هم نجوشد.
آب كر: آب كر بنابر احتياط واجب مقدار آبى است كه اگر در ظرفى كه طول و عرض و عمق آن هركدام سه وجب ونيم است بريزند، آن ظرف را پركند، يا وزن آن 384 كيلوگرم (384 ليتر) باشد و معيار در وجب، وجبهاى متوسّط است.
آب مضاف: آبي است كه با چيزي آميخته شده باشد مانند شربت و يا از چيزي گرفته شده مانند گلاب.
آب مطلق: آبي است که در عرف به آن آب بگويند ، بدون اضافه چيزي مثلا نگويند آب نمک يا آب ميوه و به آن آب خالص نيز گفته مي شود.
آلات لهو: اسباب عياشي و خوشگذراني نا مشروع.
ابن السبيل: مسافري كه در سفر درمانده باشد ، و مخارج سفر و زندگي نداشته باشد.
اتقي: با تقوي تر.
اجاره: قرار دادي است كه طي آن منافع مال يا كار يك طرف در قبال اجرت و مدت معين به طرف ديگر واگذار مي شود.
اجرت المثل: اجرت همانند. مثل اينكه شخصي بدون تعيين اجرت كاري انجام دهد ، که بايد اجرت آن را با نظر عرف محل به او داد.
اجزاء و شرايط: هر امري كه فقدان آن به اصل يك چيز لطمه زند ، جزء آن محسوب مي گردد و هر امري كه فقدان آن صفت يا حالت چيزي را متغير كند ، شرط آن محسوب مي شود. مثلاً ركوع و سجود جزء نماز است اما وضو شرط آن محسوب مي شود.
اجير: كسي كه طبق قرار داد در برابر كاري كه انجام مي دهد مستحق اجرت مي شود.
احتلام: خارج شدن مني از انسان در حالت خواب.
احتياط: رعايت تمام جوانب نمودن که در اينصورت موجب اطمينان انسان به رسيدن به واقع مي شود.
احتياط لازم: احتياط لازم آن است که قبل يا بعد از آن فتوايي از فقيه صادر نشده باشد.
احتياط مستحب: احتياط مستحب آن است که قبل يا بعد از آن فتوايي از فقيه در مورد آن صادر شده باشد.
احتياط واجب: به معناي احتياط لازم است که گذشت. در چنين مواردي مقلد مي تواند به فتواي مجتهد ديگري که در رتبه بعد قرار دارد عمل نمايد.
احتياط را ترك نكند: اشاره به احتياط واجب است.
احراز: بدست آوردن ، فراهم آوردن ، دريافتن.
احوط: کاري که موافق با احتياط است.
ادعا: چيزي را به نفع خود يا ديگري اظهار داشتن.
اذن: اجازه.
ارباح مكاسب: منافع كسب و كار ، هر نوع در آمدي كه از طريق حرفه و كار عايد شود.
ارتماس: فرو رفتن در آب براي غسل – فرو كردن دست و صورت در آب براي وضوء.
ارث: ما ترك متوفي كه براي ورثه باقي مي ماند.
استبراء: سعي در برائت و پاكي از آلودگي و نجاست. در سه مورد بكار رفته است:
1 - استبراء از بول.
2- استبراء از مني يعني ادرار كردن پس از خروج مني به قصد اطمينان از اينكه ذرات مني در مجراي بول نمانده باشد.
3- استبراء حيوان نجاستخوار يعني باز داشتن آن از خوردن نجاست انسان تا وقتي كه به خوراك طبيعي خود عادت كند.
استحاضه: بطور كلّى تمام خونهايى كه غير از حيض و نفاس و زخم و دمل است و از رحم زن خارج مى شود خون استحاضه است.
استحاله: دگرگوني شي ء بصورتي كه به حقيقت ديگري مبدل شود. مانند چوب نجسي كه بسوزد و خاكتسر شود يا سگي كه در نمكزار فرو رفته و تبديل به نمك شود.
استفتاء: مطالبه فتوي ، سوال كردن و كسب نظر مجتهد درباره حكم شرعي يك مسئله.
استطاعت: توانايي انجام فريضه حج از حيث بدن ، مال و راه.
استمتاع از همسر: لذت بردن از همسر.
استمناء: انجام کاري با خود كه موجب انزال مني شود.
اشكال دارد: به معناي احتياط واجب است که معني آن گذشت.
اضطرار: ناگزيري ، ناچاري.
اظهر: ظاهرتر ، روشن تر ، فتواست و مقلد بايستي طبق آن عمل نمايد.
اعدل: عادل تر.
اعراض از وطن: تصميم انسان بر روي گرداني از وطن و ترك اقامت مستمر در آن.
اعراض عملي: هرگاه شخصى قصد بازگشت به وطن سابق را جهت سكونت مستمر داشته باشد، ولى عملا مدّت طولانى گذشته (مثلا پنج سال يا بيشتر) و هنوز بازنگشته، اعراض عملى حاصل شده، و نماز و روزه اش در آنجا شكسته است.
اعلان: آگاه ساختن.
اعلم: عالم تر.
افضاء: باز شدن – يكي شدن و تداخل مجاري بول و حيض يا مجاري حيض و غائط يا هر سه مجري.
افطار: باز كردن روزه.
اقامه معروف: بپاداشتن کارهاي واجب يا مستحب است.
اقرب اين است: فتوي اين است ( مگر آنكه قرينه اي بر عدم فتوي باشد ).
اقوي اين است: نظر قوي بر اين است. فتواي صريح است بايستي طبق آن عمل شود.
اكتفا به رفع ضرورت كند: به اندازه ناچاري اكتفا كند و بيشتر از آن انجام ندهد.
الزام كردن: اجبار نمودن.
امام: رهبر و پيشواي معصوم.
امام جماعت: كسي كه در نماز به او اقتدا مي كنند.
امرار معاش: گذراندن زندگي.
امر به معروف: واداشتن افراد به انجام احكام و سنتي كه از نظر شارع پسنديده است.
امساك: امتناع كردن ،‌خود را از انجام كاري باز داشتن .از جمله از آنچه به روزه ضرر مي رساند خودداري کردن.
اموال محترمه: اموالي كه بنابر ضوابط اسلامي داراي احترام است.
انتقال: جابجايي ، جا به جا شدن چيز نجس به نحوي كه ديگر شي ء اول محسوب نشود مانند انتقال خون انسان به پشه.
انزال: بيرون ريختن مني.
اوداج اربعه: رگ هاي چهارگانه حيوانات.
اورع: پرهيزكارتر. كسي كه تقواي او بيشتر است.
اولي: سزاوارتر – بهتر.
ايقاع: هر نوع قراري كه يك جانبه انجام گيرد و نياز به قبول طرف ديگر نداشته باشد ،‌ مانند طلاق كه شرعاً احتياجي به قبول زوجه ندارد.
اهل كتاب: غير مسلماني كه خود را پيرو يكي از پيامبران صاحب كتاب مي داند مانند يهودي و مسيحي.
فهرست
« ب »
بالغ: فردي كه به سن بلوغ رسيده باشد.
بدل از وضوء: به جاي وضوء. در جايي كه آب نباشد وظيفه مكلف تيمم است و اين تيمم جايگزين غسل يا وضو خواهد شد.
برائت ذمه: در موارد شك ، مكلف بايستي عمل را بگونه اي انجام دهد كه يقين پيدا كند تكليف خود را انجام داده است.
بعيد است: فتوي اين است ( مگر اين که قرينه اي بر خلاف آن در كلام باشد. )
بلااشکال: اشکال ندارد.
بلوغ: رسيدن به حد تکليف.
بيع مثل به مثل: خريد و فروش دو شي ء هم جنس به صورت مبادله ، مانند گندم با گندم.
بهيمه: حيوان چهار پا .
فهرست
« ت »
تبعيت: پيروي كردن – پاك گشتن چيز نجس به تبع پاك شدن چيز نجس ديگر؛ مانند ظروفي که در آن انگور را براي سرکه مي ريزند، که نخست تبديل به شراب ، سپس تبديل به سرکه مي شود.
تجافي: نيم خيز نشستن – مأمومي كه به ركعت اول نماز جماعت نرسيده ، هنگام تشهد خواندن امام به حالت نيم خيز مي نشيند.
تحت الحنك: زير چانه ،‌آن قسمت از عمامه كه زير گلو آويخته مي شود.
تخلي: تخليه كردن – بول و غائط كردن.
تخميس: خارج كردن خمس مال ، خمس مال را تأديه كردن.
تروّي: تفكر در تعداد رکعات نماز به هنگام شک.
تزكيه شده: حيواني كه با رعايت موازين شرع ذبح شده باشد.
تسبيحات اربعه: سبحان الله و الحمدلله و لااله الله و الله اكبر.
تسبيح حضرت زهرا سلام الله عليها: گفتن سي و چهار مرتبه الله اكبر و سي و سه مرتبه الحمدلله و سي و سه مرتبه سبحان الله.
تستر: خود را پوشاندن.
تسميه (به هنگام ذبح): جاري كردن اسم خدا بر زبان.
تشريح: پاره كردن بدن انسان يا حيوان مرده براي اطلاعات پزشكي و غيره.
تصديق: گواهي نمودن ،‌تأكيد كردن.
تطهير: پاك كردن.
تعدي: زياده روي ، ستم كردن ، دست درازي ، تجاوز.
تعقيب: دنبال كردن – پس از نماز با ذكر دعا و قرآن ، خود را مشغول كردن.
تفاوت قيمت ( صحيح و معيوب ): مقدار اختلافي كه از نظر قيمت بين جنس سالم و غير سالم وجود دارد.
تفريط: كوتاهي كردن ، مسامحه نمودن.
تقاص: قصاص كردن – تهاتر – مال مديون را بابت طلب خودبرداشتن.
تقليد: تبعيت از فتاوي مجتهد و عمل نمودن به دستور وي.
تكبيره الاحرام: به قصد اقامه نماز الله اكبر گفتن.
تلقيح مصنوعي: نطفه مرد را با وسيله اي نظير سرنگ به رحم زن رساندن.
تمكن: دارايي.
تمکين: تن دادن (تبعيت از در خواست حلال همسر در مسائل جنسي .)
تيمم: در موارد عدم دسترسي به آب به جاي وضوء و غسل در هفت مورد بايد تيمم كرد.
تيمم بدل از غسل: در جايي كه غسل ، ممكن نباشد و يا آبي براي غسل موجود نباشد ،‌تيمم جايگزين غسل خواهد شد.
تيمم جبيره اي: تيمم كسي كه بر اعضاء تيمم او مرهم يا پوشش است.
توكيل: وكيل يا نماينده قرار دادن.
توريه: سخني دو پهلويي است که شنونده از آن چيزي مي فهمد ولي مقصود گوينده چيز ديگري است.
تهمت: افترا بستن ، نسبت ناروا دادن.
فهرست
« ث »
ثلثان: دو سوم – تبخير شدن دو سوم آب انگور و كشمش جوشيده كه موجب حلال شدن آن است.
ثمن: قيمت كالا.
فهرست
« ج »
جاعل: كسي كه قرار داد جعاله را منعقد مي كند.
جاهل به مسئله: نا آشنا به مسئله. كسي كه مسئله شرعي خود را نمي داند.
جاهل قاصر: جاهلي كه در شرايط عدم امكان دسترسي به حكم خدا قرار دارد.
جاهل مقصر: جاهلي كه امكان آموختن مسائل را داشته، ولي در فراگيري آن كوتاهي كرده است.
جبيره: مرهم – پارچه و پوششي كه زخم يا شكستگي را با آن مي بندند.
جرح – جروح: جراحت ، زخم.
جنب: كسي كه مني از او خارج شده يا با ديگري آميزش كرده است.
جعاله: قراري كه طب آن فردي اعلام مي كند هركس براي او كار معيني را انجام دهد، اجرت مشخصي به او پرداخت مي شود. مثلاً هر كس گمشده مرا پيدا كند ، هزار تومان به او مژدگاني مي دهم.
جلال: حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده است.
جماع: مقاربت – آميزش جنسي.
جهر: صداي بلند – با صداي بلند چيزي را قرائت كردن.
فهرست
« ح »
حائض: زني كه در عادت ماهيانه باشد.
حاكم شرع: مجتهدي كه بر اساس موازي شرعي داراي قدرت بر فتوي است.
حج: زيارت خانه خدا وانجام اعمالي مخصوص در زماني خاص.
حج نيابتي: زيارت خانه خدا به نيابت از طرف شخص ديگر.
حدث اصغر: هر امري كه باعث ابطال وضو شود.
حدث اكبر: هر كاري كه سبب غسل براي نماز شود.
حد ترخص: حدي از مسافت كه در آن صداي اذان شهر شنيده نشود و مردم شهر مسافر را نبينند.
حرام: هر عملي كه از نظر شرعي تركش لازم باشد.
حرج: مشقت – سختي ،‌دشواري.
حصه: سهم.
حضر: محل حضور ( وطن ).
حنوط: ماليدن كافور بر بعضي اعضاي ميت؛ يعني پيشاني ، كف دستها ،‌ سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها.
حواله: ارجاع طلبكار به شخص ثالث براي دريافت طلبش.
حيض: قاعدگي ، عادت ماهيانه زنان.
فهرست
« خ »
خارق العاده: خلاف عادت – غير معمول – بيش از انتظار.
خالي از قوت نيست: فتوي اين است.
خبره: كارشناس.
خبيث: پليد ،‌ زشت.
خسارت: زيان ،‌ضرر.
خمس: يك پنجم – بيست در صد در آمد ساليانه و غيره كه بايد به مجتهد جامع الشرائط و مرجع تقليد پرداخت شود.
خوارج: كساني كه عليه امام معصوم عليه السلام قيام مسلحانه نمايند مثل خوارج نهروان.
خوف: ترس ، هراس ،‌ واهمه.
خون جهنده: يعني حيواني كه وقتي رگ گردن آن را ببرند خون از آن جستن مي كند.
خيار: اختيار بر هم زدن معامله.
فهرست
« د»
دائمه (زوجه دائمه): زني كه طي عقد دائم به همسري مردي در آمده باشد.
دبر: پشت ، مقعد.
دعوي: دادخواهي.
دفاع: دفع دشمن ، مقاومت در برابر دشمن.
ديه: مالي كه بنابر تقويم شرعي به جبران خون مسلمان يا نقص بدني او پرداخت شود

 

 


فهرست
« ذ »
ذبح شرعي: كشتن حيوانات حلال گوشت با رعايت ضوابط شرعي.
ذمه: تعهد به اداي چيزي يا انجام عملي.
ذمي: كافران اهل كتاب مانند يهود و نصاري در مقابل تعهدشان نسبت به رعايت قوانين اجتماعي اسلامي از حمايت و امنيت حكومت اسلامي بر خوردار مي شوند و در بلاد مسلمين زندگي خواهند كرد.
فهرست
« ر »
ربا: زيادت ،‌اضافه ،سود گرفتن در مقابل وام و مانند آن.
رباي قرضي: اضافه اي كه پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد.
رباي معاوضي: خريد و فروش دو متاع از يک جنس با يکديگر به شرط اضافه وزن يا پيمانه.
رجوع: باز گشتن ، باز گشت.
رضاعي: همشير ، پسر و دختري كه از يك زن شير خورده باشند .
رفع ضرورت: بر طرف شدن حال اضطرار.
ركن – اركان: پايه – اساسي ترين جزء هر عبادت که احکام خود را دارد.
ركوع: خم شدن در نماز به اندازه اي كه دست ها به زانو برسد.
رهن: گرو.
ريبه (نظر به ريبه): خوف وقوع در گناه.
فهرست
«ز»
زائد بر مؤونه: مازاد بر مخارج زندگي.
زائل شدن: برطرف شدن.
زکات: پاكي از آلودگي – مقدار معيني از اموال خاص انسان كه به شرط رسيدن به حد نصاب بايد در موارد مشخص خود مصرف شود.
زکات فطره: مقدار حدود 3 كيلو گرم از مواد غذايي معمول در هر محيط مي باشد.
زمان غيبت كبري: مثل زمان ما ، كه امام دوازدهم عليه السلام در پرده غيبت به سر مي برند.
زينت: زيور ، آرايش.
فهرست
« س »
سال شمسي: مدت يك بار حركت انتقالي زمين به دور خورشيد كه 365 روز و چند ساعت كه برابر 12 برج از فروردين تا اسفند مي باشد.
سال قمري: مدت 12 بار گردش ماه به دور زمين كه 354 روز و چند ساعت برابر 12 ماه عربي از محرم تا ذي حجه مي باشد.
سال خمسي: يك سال تمام كه از تاريخ اولين درآمد مي گذرد و بايد هر سال همان تاريخ را مبدأ رسيدگي مجدد قرار دهد
سجده – سجود: بر زمين گذاردن پيشاني و كف دستها و سر زانو ها و سر دو انگشت بزرگ پاها براي ستايش خداوند. يكي از اركان نماز.
سجده سهو: سجده اي كه نماز گزار در برابر اشتباهاتي كه سهواً از او سر زده به جاي آورد.
سجده شكر: پيشاني بر زمين نهادن به منظور سپاسگزاري از نعمتهاي خداوند.
سرقت حدي: سرقتي که با در نظر گرفتن جميع شرايط سبب وجوب حد شود.
سرگين: مدفوع حيوانات.
سفيه: كم عقل ، كسي كه قدرت نگهداري مال خودش را ندارد و سر مايه اش را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند.
سقط شده: افتاده ، جنين نارس كه قبل از موعد تولد از رحم خارج شده باشد.

 


فهرست
«ش»
شاخص: چوب يا آلتي كه براي تعيين وقت ظهر در زمين نصب مي كنند.
شارع: بنيانگذار شريعت اسلامي – خداوند .پيغمبر اكرم«صلي الله عليه و آله و سلم »
شاهد: گواه.
شرايط ذمه: شرايطي كه اگر اهل كتاب در بلاد مسلمين به آنها عمل كنند حکومت اسلامي حفاظت از جان و مال و آبروي آنها را بر عهده خواهد گرفت.
شهادت: گواهي دادن.
شهادتين: شهادت به يگانگي خداوند و رسالت رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم.
شيوع: شايع شدن ، همگاني شدن.
شهرت: مشهور شدن ، آشكار شدن براي همه افراد.
شير كامل: منظور انجام يافتن تمام شرايط نه گانه اي است که در رساله توضيح المسايل براي مساله شير خوارگي گفته شده و موجب محرم شدن است.
فهرست
« ص»
صاع: پيمانه اي داراي گنجايش حدود 3 كيلو گرم.
صحت: درستي.
صراط: منظور پل صراط در روز قيامت است.
صغيره: دختري كه به سن بلوغ نرسيده است.
صلح: سازش طرفين – اينكه كسي مال يا حق خود ر ابراي توافق و سازش يه ديگري واگذار كند.
صيغه: خواند كلماتي كه وسيله تحقق عقد است.


فهرست
«ض»
ضامن: عهده دار – متعهد.
ضرورت: وجوب ، حتميت.
ضروري دين: آنچه بدون ترديد جزء دين است؛ مانند وجوب نماز و روزه، که اگر انکار آن باعث انکار نبوّت شود چنين شخصي از اسلام خارج مي شود.
فهرست
« ط »
طلاق: رهايي – گسستن پيمان زناشويي.
طلاق بائن: طلاقي است كه پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد.
طلاق خلع: طلاق زني كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگرش را در قبال اين كراهت به او مي بخشد تا طلاق بگيرد.
طلاق رجعي: طلاقي است كه مرد در عده زن مي تواند به او رجوع نمايد.
طلاق مبارات: طلاقي است كه در نتيجه عدم سازش زن و مرد با يكديگر و دادن مقداري مال از طرف زن به شوهر واقع مي شود.
طواف نساء: آخرين طواف حج و عمره مفرده است كه ترك آن موجب استمرار حرمت همبستري و ساير مناسبات همسري براي طواف كننده با همسرش مي شود.
طهارت: پاكي – حالتي معنوي كه در نتيجه وضوء و غسل يا تيمم حاصل شود.
طهارت ظاهري: چيزي كه بر اساس نظر شارع مقدس محكوم به پاكي است هر چند در واقع نجس باشد مثل اينكه شخصي وارد خانه مسلماني شود مادام كه او نجاست چيزي را مطرح ننمايد تمام اشياء آن خانه محكوم به پاكي است.


فهرست


«ظ »
ظاهر اين است: فتوي اين است.( مگر اينكه در كلام قرينه اي براي مقصود ديگر باشد.)
ظهر شرعي: وقت اذان ظهر كه سايه شاخص به كمترين حد آن مي رسد و گاه در بعضي از مناطق محو ميشود. ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افق هاي گوناگون فرق مي كند.
فهرست
« ع »
عادت ماهيانه: قاعدگي ، حيض.
عادت وقتيه و عدديه: زن هايي كه عادت ماهيانه آنها داراي وقت مشخص و مقادار زمان معين باشد ،‌عادتشان « وقتيه و عدديه » است.
عادل: شخصي كه داراي ملكه عدالت است.
عاريه: دادن مال خودا به ديگري براي استفاده موقت و بلا عوض از آن.
عاقله: مردان خويشاوند نسبي از طرف پدر.
عاصي: عصيان كننده ،‌كسي كه نسبت به احكام الهي نا فرمان است.
عامل: عمل كننده: 1- كسي كه به قرار داد جعاله عمل مي كند. 2- كسي كه متصدي جمع آوري،‌ حسابرسي و تقسيم و ساير امور مربوط به زكوه است. 3- اجير.
عايدات: در آمد.
عرف: فرهنگ عموم مردم.
عرق جنب از حرام: عرقي كه پس از آميزش نا مشروع يا استمناء از بدن خارج گردد.
عزل: كنار گذاشتن چيزي. 1- انزال نمودن در خارج از رحم براي جلوگيري از آبستني زن. 2- بر كنار كردن وكيل يا مأمور خود از كار مانند بر كنار ي وصي يا متولي خائن توسط حاكم شرع.
عسر و حرج: مشقت وسختي.
عسرت: سختي ، تنگدستي.
عقد: گره ،‌پيمان زناشويي ، پيوند.
عقد بيع: قرار داد خريد و فروش.
عقد دائم: ازدواج دائم.
عقد غير دائم: ازدواج موقت ،‌متعه ،‌صيغه.
عقود: قرار دادهاي دو طرفه مثل خريد و فروش ،‌ازدواج ، مصالحه.
عمال: كارگزاران.
عمداً: از روي قصد ، كاري را با علم و آگاهي انجام دادن.
عمره: زيارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه كعبه كه تا حدود ي شبيه حج است و آن بر دو قسم است « عمره تمتع كه قبل از حج تمتع انجام مي گيرد و عمره مفرده كه پس از حج قِران و اِفراد يا مستقلا انجام مي گيرد».
عمل به احتياط: ملكف تكليف خود را بگونه اي عمل نمايد كه يقين پيدا كند تكليف شرعيش را انجام داده است. طريقه احتياط در كتابهاي فقهي مطرح شده است.
عنين: مردي كه قادر به انجام آميزش جنسي نيست.
عورت: اعضا ء تناسلي.
عهد: پيمان ، تعهد انسان در برابر خداوند براي انجام كار پسنديده يا ترك ناپسند كه با صيغه مخصوص اداء مي شود.
عيال: زن – همسر – نان خور.
عيد فطر: نخستين روز ماه شوال كه يكي از دو عيد بزرگ اسلامي است.
عيد قربان: دهمين روز ماه ذي الحجه كه يكي از دو عيد بزرگ اسلامي است.
فهرست

« غ »


غايب شدن: پنهان شدن ، غايب شدن شوهر براي مدتي معين كه موجب در خواست طلاق زوجه از حاكم شرع مي شود.
غائط: مدفوع
غرض عقلائي: هدفي كه از نظر عقلا قابل قبول و پسنديده باشد.
غساله: آبي كه معمولاً پس از شستن چيزي خود به خود يا با فشار از آن خارج مي شود.
غسل: شستن – شستشو – شستشوي بدن با كيفيت مخصوص، كه بر دو نوع است: 1- ترتيبي. 2- ارتماسي.
غسل واجب: غسلي كه انجام دادن آن الزامي است.
غسل مستحب: غسلي كه به مناسبت ايام وليالي خاص يا عبادات و زيارات مخصوص يا افعال خاصي مستحب است ، مانند غسل جمعه و غسل زيارت و مانند آن.
غسل ارتماسي: به نيت غسل يك مرتبه در آب فرو رفتن.
غسل ترتيبي: به نيت غسل ، اول سر و گردن ، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن.
غسل جبيره: غسلي كه با وجود جبيره بر اعضاي بدن انجام مي گيرد.
غلات: گروهي از مسلمانان هستند كه درباره امير المومنين علي عليه السلام يا ساير ائمه عليهم السلام غلو مي كنند و آن حضرت را خدا مي شمارند، يا صفات مخصوص خداوند براي آنها قائل مي شوند.
فهرست
« ف »
فتوي: رأي مجتهد در مسائل شرعيه.
فجر: سپيده صبح.
فجر اول و دوم: نزديك اذان صبح از طرف مشرق سپيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول يا صبح کاذب مي گويند. موقعي كه آن سپيده گسترده شد ، فجر دوم يا صبح صادق و اول وقت نماز صبح است.
فرادي: نمازي كه انسان به طور انفرادي مي گذارد.
فرج: معمولا به عورت زن گفته مي شود.
فرض: امر الزامي ، امري كه انجام يا اداي آن واجب است.
فضله: مدفوع حيوانات.
فطريه: زكوه فطره.
فقاع: آب جو.
فقير: محتاج – كسي كه نيازمند تأمين مخارج سال خود و عيالاتش است. و چيزي هم ندارد كه به طور روزانه قادر به تأمين هزينه زندگيش باشد.
في سبيل الله: به کارهايي که جنبه ديني دارد يا نفع آن عام است، گفته مي شود.
فهرست
« ق »
قبل: پيش ( كنايه از عضو جنسي كه در جلو بدن زن يا مرد قرار دارد )‌.
قتل: كشتن.
قتل نفس محترمه: كشتن كسي كه خونش از نظر شرعي محترم است و نبايد كشته شود.
قرائت: خواندن – خواندن حمد و سوره در نمازهاي يوميه.
قروح: دملها ، زخمهاي چركين.
قريب: نزديک به واقع و حقيقت.
قرينه: نشانه ،‌ علامت ، همانند.
قسامه: قسم ياد کردن شهود در مورد جنايات در دادگاه که شرايط خاص دارد.
قصاص: كيفر ، نوعي از مجازات است كه مشابه با جنايت انجام شده مي باشد؛ مثل اينكه شخصي كسي را عمداً بكشد که اولياي دم حق دارند او را زير نظر حاکم شرع بکشند.
قصد اقامه: تصميم مسافر مبني بر ماندن ده روز يا بيشتر در يك محل.
قصد انشاء: تصميم به ايجاد معامله يا مانند آن همراه با صيغه معيني.
قصد وجه: نيت وجوب در واجبات و نيت استحباب در مستحبات.
قصد رجاء: در موردي است كه مكلف عمل را به احتمال اينكه او را به خدا نزديك مي كند انجام مي دهد.
قصد قربت: يعني عمل خود را براي خدا بجا آورد.
قضا ء: 1- بجا آوردن عملي كه در وقت فوت شده است. 2- قضاوت كردن.
قنوت: مکلف در ركعت دوم نماز پس از قرائت سوره، دست ها را تا محاذي صورت بالا مي آورد و کف دستها را به سمت آسمان مي کند و دعايي مي خواند.
قيام متصل به ركوع: انجام رکوع از حالت قيام
قي: استفراغ.
قيم: سرپرست – كسي كه بر اساس وصيت يا حكم حاكم شرع مسئول امور صغير يا مجنون يا بيماري مي شود.
فهرست
« ك »
كافر: كسي كه اعتقادي به توحيد و نبوت يا هر دوي آنها ندارد ، يعني:
1- كسي كه وجود خدا را انكار مي كند.
2- كسي که براي خدا شريك مي تراشد.
3- كسي كه پيغمبري پيغمبر اسلام را قبول ندارد.
4- كسي كه در امور فوق شك دارد.
5- كسي كه منكر ضروري دين است و انكار اوبه انكار خدا و رسول صلي الله عليه وآله وسلم مي انجامد.
كافر حربي: كافري كه با مسلمين در حال جنگ مي باشد.
كافر ذمي: اهل كتابي كه در بلاد اسلامي با شرايط مخصوص اهل ذمه در پناه حكومت اسلامي قرار گرفته و زندگي مسالمت آميزي دارند.
كثير الشك: كسي كه زياد به شك مي افتد.
كفّاره: كاري كه انسان براي جبران گناهان خاصي انجام مي دهد.
كفّاره جمع: كفاره سه گانه ( 60 روز روزه گرفتن ، 60 فقير ر اسير كردن و بنده اي ر ا آزاد نمودن ، و در عصر ما همان دو قسم اول است.)
كفالت: ضمانت.
كفيل: ضامن.
كيفيت: چگونگي.
فهرست
« ل »
لازم: واجب.
لازم الوفاء: بايد به آن عمل شود.
لغو: بي فايده ،بي معنا ، بيهوده.
فهرست
« م »
ما به التفاوت: مقدار تفاوت بين دو شي ء ،‌رجوع به « تفاوت قيمت صحيح و معيوب »
مال الاجاره: مالي كه بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.
مال المصالحه: مالي كه مورد صلح ميان دو يا چند نفر قرار گرفته است.
ماليت شرعي: چيزهايي كه از نظر شارع مقدس مال محسوب مي شود.
ماليت عرفي: چيزهايي كه از نظر فرهنگ عموم مردم ( عرف ) مال محسوب مي شود. هر چند از نظر دين اسلام ماليت نداشته باشد ، مثل مشروب.
ماه هلالي: ماه قمري ، مدت 29 يا 30 رزو از رويت هلال ماه تا هلال ديگر كه يك ماه ( يا « شهر » در زبان عرب ) است و تكرار 12 بار آن ، سال قمري است از محرم تا ذي الحجه.
مأموم: پيرو – كسي كه در نماز به امام جماعت اقتدا مي کند.
مؤونه: مخارج يا هزينه زندگي.
مباح: هر فعلي كه از نظر شرعي انجام آن جايز است.
مبتدئه: زني كه براي اولين بار عادت شود.
مبطلات: اموري كه باطل كننده عبادت مي باشد.
متعه: زني كه با عقد موقت به همسري مردي در آمده است.
متنجس: هر چيزي كه ذاتاً پاك است ، اما در اثر بر خورد با شي ء نجس ،‌آلوده شده است.
متولي: سرپرست اوقاف.
مجتهد: كوشا – كسي كه در فهم احكام الهي به درجه اجتهاد رسيده ، يعني داراي قدرت علمي مناسبي است كه مي تواند احكام اسلام را از روي كتاب و سنت و عقل و اجماع استنباط نمايد.
مجتهد جامع الشرائط: مجتهدي است كه شرايط مرجعيت تقليد را دارا مي باشد.
مجراي طبيعي: مسير طبيعي هر چيز.
مجهول المالك: مالي كه معلوم نيست به چه كسي تعلق دارد.
مجزي است: كافي است – ساقط كننده تكليف است.
محتضر: كسي كه در حال جان كندن است.
محتلم: كسي كه در خواب از او مني خارج شده باشد.
محذور: مانع.
محرم ( محرمات ): چيزي كه حرام است – اولين ماه از سال قمري
محرم: فاميل هاي نزديک نسبي و بعضي از فاميلهاي سببي كساني كه ازدواج با آنها حرام ابدي است مانند: خواهر ، مادر ،‌دختر و دختر دختر ، عمه و عمات ، خاله و خالات ، ربائب ، مادر زن و مادر او ، دختر و خواهر رضاعي.
محرم: كسي كه در حال احرام حج يا عمره باشد.
محجور: كسي كه از تصرف در اموال ممنوع شود.
محظور: ممنوع.
محل اشكال است: بايد احتياط كرد.
مخير است: يعني مقلد مي تواند يک طرف را انتخاب کند.
مخرج بول و غائط: مجراي طبيعي خروج ادرار و مدفوع.
مخمس: مالي كه خمس آن خارج شده باشد.
مد: تقريبا معادل 750 گرم.
مدعي: خواهان ، كسي كه براي خودش حقي قائل است.
مذي: رطوبتي كه پس از ملاعبه از انسان خارج مي گردد.
مرتد: مسلماني كه منكر خدا و رسول يا حكمي از ضروريات دين شده كه انكارش به انكار خدا و رسول باز مي گردد.
مرتد فطري: كسي كه از پدر يا مادر مسلمان متولد شده و خودش نيز مسلمان بوده و سپس از دين خارج شده است.
مرتد ملي: كافري که از پدر و مادر غير مسلمان متولد شده ولي پس از قبول اسلام مجدداً كافر گرديده است.
مرجوح ( مرجوح شرعي ): چيزي كه كراهت شرعي داشته باشد.
مردار: حيواني كه خود به خود مرده باشد.
مزارعه: قرار دادي كه بين مالك زمين و زارع منعقد مي شود كه براساس آن مالك درصدي از محصول زراعي را صاحب مي شود.
مس: لمس كردن.
مس ميت: لمس كردن انسان مرده.
مساقات: آبياري كردن – قراردادي بين صاحب باغ و باغبان كه بر اساس آن باغبان در برابر آبياري و تربيت درختان ، سهمي از درآمد باغ دارد.
مستحب: پسنديده ، مطلوب ، چيزي كه مطلوب شارع است ولي واجب نيست.
مستطيع: توانا – كسي كه امكانات و شرايط سفر حج را دارا باشد.
مستهلك: از ميان رفته ، نابود شده ، نيست شده.
مسح: دست كشيدن بر چيزي – دست كشيدن به فرق سر وروي پاها با رطوبت باقيمانده از شستشوي صورت و دستها در وضوء.
مسكين: بيچاره ، مفلوک.
مسكرات: چيزهاي مست كننده.
مصالحه: سازش، آشتي ؛ معمولا در امور مالي به کار مي رود.
مضطربه: زني كه عادت ماهيانه اش بي نظم است.
مضمضه: چرخانيدن آب در دهان.
مطهرات: پاك كننده ها.
مظالم: آنچه كه در ذمه انسان است ولي صاحب آن معلوم نيست و يا دسترسي به آن ممكن نمي باشد. مانند اينكه كسي بدهكار است ولي صاحب آنرا نمي شناسد و دسترسي به او ندارد.
مفطر: چيزي كه روزه را مي شكند.
مفلس: كسي كه دارائيش كمتر از بدهكاريش مي باشد.
مقررات شرعيه: آنچه از طرف خداوند به عنوان تكليف شرعي معين گرديده است.
مكروه: ناپسند ، نامطلوب – آنچه انجام آن حرام نيست ولي تركش اولي است.
مكلف: هر انساني كه بالغ و عاقل است.
ملاعبه: بازي كردن – معاشقه كردن.
مميز: خردسالي كه خوب و بد را تميز مي دهد.
موالات: پشت سر هم – پياپي انجام دادن.
موجر: اجاره دهنده.
موقوف عليهم: كساني كه به نفع آنها وقف شده است.
موقوفه: وقف شده.
موكل: وكيل كننده.
ميت: مرده ، جسد بي جان انسان.
فهرست
« ن »
ناسيه: زني كه وقت عادت ماهيانه خود را از ياد برده است.
نافله: نماز مستحبي.
نذر: ملزم نمودن كار مطلوب يا ترك كار غير مطلوب بر خود براي خدا.
نري: آلت حيوان نر.
نبش قبر: شكافتن قبر.
نصاب: حد مشخص – حد يا مقدر معين.
نصاب زکات: حد مشخصي كه براي هر يك از موارد وجوب زکات در نظر گرفته شده است.
نظر به ريبه: نگاهي كه موجب فتنه و فساد شود.
نجس: پليد ، ناپاك.
نفاس: خوني كه پس از زايمان از رحم زن خارج مي گردد.
نفسا ء: زني كه خون نفاس ببيند.
نكاح: ازدواج كردن – زناشويي.
نماز آيات: دو ركعت نماز مخصوص كه در مواردي نظير زلزله و كسوف و خسوف واجب است.
نماز احتياط: نماز بدون سوره اي كه براي جبران ركعات مورد شك به جا آورده مي شود.
نماز استسقا ء: نمازي كه با كيفيت مخصوص براي طلب باران خوانده شود.
نماز جماعت: نماز واجبي كه دو نفر يا بيشتر به اتفاق هم بجا مي آورند که يک نفر امام است و بقيه مأموم.
نماز جمعه: دو ركعت نماز مخصوص كه در ظهر جمعه به جاي نماز ظهر و به طور جماعت برگزار مي گردد و با كمتر از 5 نفر انجام پذير نيست و داراي دو خطبه است.
نماز خوف: نماز روزانه انسان در حال جنگ و امثال آن كه با كيفيت مخصوص و به طور مختصر به جا آورده شود.
نماز شب: هشت ركعت نماز مستحبي كه به صورت 4 دو ركعتي در ثلث آخر شب بجا آورده مي شود.
نماز شفع: دو ركعت نماز مستحبي كه پس از هشت ركعت نافله هاي شب ، پيش از نماز وتر بجا آورده مي شود.
نماز طواف: دو ركعت نماز مخصوص كه در مراسم حج و عمره پس از طواف بجا آورده مي شود.
نماز عيد: دو ركعت نماز مخصوص كه روز عيد فطر و قربان مي خوانند.
نماز غفيله: دو ركعت نماز مخصوص كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود.
نماز قصر ( مسافر ): نماز كوتاه – نمازهاي چهارركعتي كه در سفر دو ركعت خوانده مي شود.
نماز قضا: نمازي است كه به جبران نمازهاي فوت شده بجا آورده مي شود.
نماز مستحب: هر نمازي كه بجا آوردن آن پسنديده است ولي واجب نيست.
نماز ميت: نماز مخصوصي كه بايد بر جنازه مسلمان خوانده شود.
نماز واجب: نمازي كه بجا آوردن آن بر هر مكلفي لازم است.
نماز وحشت: دو ركعت نماز كه براي شب اول قبر متوفي با آداب مخصوص خوانده مي شود.
نماز يوميه: نماز روزانه – نماز واجب در هر شبانه روز كه مجموعاً 17 ركعت است.
نوافل يوميه: نمازهاي مستحبي روزانه كه هر شبانه روز 34 ركعت و در جمعه 38 ركعت است.
نهي از منكر: باز داشتن ديگران از هر عملي كه به حكم شارع ناپسند است.
نيت: قصد – تصميم انجام عمل ديني با هدف تقرب به خداوند.
فهرست
« و »
واجب: هر امري كه انجام آن از نظر شرع الزامي و اجباري است.
واجب تخييري: واجب بودن يکي از دو يا چند چيز.
واجب عيني: واجبي كه بر هر فردي با قطع نظر از ديگران واجب است مانند نماز و روزه.
واجب كفايي: واجبي كه اگر به حد كافي كساني نسبت به آن اقدام نمايند از ديگران ساقط مي شود مانند غسل و ساير تجهيزات ميت كه بر همه واجب است ولي وقتي كه يک نفر يا عده اي اقدام كنند ،‌از ديگران ساقط مي شود.
واجب موسع: واجبي است كه وقت انجام آن وسيع است مانند نماز ظهر و عصر كه از ظهر تا غروب وقت دارد.
واجب مضيق: واجبي است كه داراي وقت مشخص و محدود است مانند روزه گرفتن در ماه رمضان.
وراث: كساني كه ارث مي برند.
واقف: وقف كننده.
وثيقه: سپرده ، گرويي.
وحدت وجود: وحدت وجود معانى متعدّدى دارد، آنچه به طور قطع باطل و به عقيده همه فقها موجب خروج از اسلام است اين است كه كسى معتقد باشد: «خداوند عين موجودات اين جهان است، و خالق و مخلوق و عابد و معبودى وجود ندارد. همانطور كه بهشت و دوزخ نيز عين وجود اوست» و لازمه آن انكار بسيارى از مسلّمات دين است.
ودي: رطوبتي كه گاهي پس از خروج بول مشاهده مي شود.
وديعه: امانت.
وذي: رطوبتي كه گاهي پس از خروج مني مشاهده مي شود.
وصل به سكون: حركت آخركلمه اي را انداختن وبدون توقف آن را به كلمه بعد چسباندن.
وصي: كسي كه مسئول انجام وصيتي شود.
وصيت: سفارش – توصيه هايي كه انسان براي كارهاي پس از مرگش به ديگري مي كند.
وضوء ارتماسي: وضويي كه انسان به عوض آنكه آب را روي صورت و دستهايش بريزد ، صورت و دستهايش را در آب فرو ميبرد و در حال فرو بردن يا بيرون آوردن آن قصد وضوء مي كند.
وضوء ترتيبي: وضويي كه انسان با ريختن آب به قصد وضوء روي صورت و دستهايش آنها را مي شويد.
وضوء جبيره: آن است كه در محل وضوء زخمي باشد که روي آن را بسته باشد.
وطن: جايي كه انسان براي اقامت و زندگي مستمر خود اختيار كند.
وطي: پايمال کردن و گاه كنايه از عمل جنسي است.
وقف به حركت: در حين اداي حركت آخرين حرف يك كلمه ، بين آن و كلمه بعد فاصله انداختن.
وكيل: نماينده ، كسي كه از طرف شخصي اختيار انجام كاري را داشته باشد.
ولايت: سر پرستي ، صاحب اختيار بودن.
ولايت تكوينى: منظور از ولايت تكوينى آن است كه به اذن خداوند بتواند خارق عادتى انجام دهد. مثل آنچه قرآن مجيد در آيه 49 سوره آل عمران درباره حضرت مسيح(عليه السلام) بيان كرده است، كه مردگان را به اذن خدا زنده مى كرد، و بيماران غير قابل علاج را به اذن خدا شفا مى داد.
ولي ( يا قيم ): كسي كه به دستور شارع مقدس ، سر پرست ديگري است مانند پدر و پدر بزرگ و مجتهد جامع الشرايط.

ترمینولوژی طنز حقوقی
اجازه ازدواج مجدد: اجازه قانون به مرد برای خیانت به همسر
پاکدامنی : هدیه خداوند به بشر برای دوران پیری
خدا: واجب الوجودی که با اینکه از او نمی ترسیم ، دوست داریم دیگران از او بترسند
دیوانه : آدمی که به هر چه می گوید اعتقاد دارد
سرنوشت : دادگاهی که ما را از همه گناهان و اشتباهاتمان تبرئه می کند
فکر : چیزی است شبیه ناخن که باید هر چند وقت یک بار آن را کوتاه کرد زیرا میکروب زیر آن جمع می شود
زن : موجودی است که بدون فکر حرف می زند ، بر خلاف مرد که بدون فکر عمل می کند
عرف : سعی جامعه در فضیلت وانمود دادن اشتباهات گذشتگان که توان اصلاح آن را ندارد
فضیلت : عتیقه معنوی ، کالای با ارزشی که به دلیل با ارزش بودن ، معمولاً در پستو نگهداری می شود و کسی از آن استفاده نمی کند.
آقازاده: استثنا در خلقت
اخلاق : علمی است که به ما می آموزد زشتی و زیبائی یک فعل بستگی به فاعل آن دارد.
استرداد دعوا: بخشیدن عطای عدل به لقای عدلیه
بالغ : کسی که دیگر نباید از او انتظار شنیدن حرف راست را داشت .
جرم : هر چیزی است جز آنچه که انجامش ایرادی ندارد.
جلسه اول دادرسی : جلسه ای است که خط بطلان روی ضرب المثل « حرف نزده را همیشه می توان زد » می کشد.
خیار : اجازه قانون برای عهدشکنی .
دفاع مشروع : مجازات نکردن کسی که زیر بار ظلم نرفته است .
شهروند: رعیت مدرن.
عده : مدت زمانی که اجباراً به زن داده می شود تا در مورد خواستگارانش به درستی بیاندیشد تا مرتکب اشتباه قبلی خود نشود.
فمینیسم : جنبشی است زنانه به قصد رهاسازی مردان از قید زنان.
فوت پدر: یکی از اسباب تملک .
قرار سقوط دعوی : قراری است که دعوا را آنچنان به زمین می کوبد که دیگر امکان بلند شدن آن وجود ندارد.
قرار عدم استماع دعوا: قراری است که به موجب آن ، دادگاه رسماً نداشتن گوش شنوا برای شنیدن دعوا را اعلام می کند.
قطع ید: صاف کردن دست کج .
وکیل : سربازی است که با این که دشمن را نمی شناسد ، به جنگ او می رود.

 

 

 

گفتار دانشمندان



1- آخرین درجه فساد هر جامعه، بکار بردن قوانین برای قانونی جلوه دادن مظالم است. (ولتر)

2- آنان که عمارتی را بنیان کردند، دریغا که پیش از خرابی آن، خود از دست رفتند.(سید رضی)

3- آن تعلیمات اخلاقی که قرآن بیان نمود، زبده آداب عالیه و خلاصه اخلاق پسندیده می باشد.(گوستاولوبون)

4- آنجا که ایراد و انتقاد آزاد نیست، مدح و تحسین هم لذتی ندارد. (بومارشه)

5- آن جا که نادانی است، روزی فراوان است و هر جا فضلی است، تنگدستی در کار است. (ابواسحاق)

6- آنچه خوری، به جسم تو رسد؛ آنچه صدقه دهی، به روح تو رسد؛ و آنچه بگذاری به دیگری رسد.(جالینوس)

7- آنچه را که دوست داری، از آن رو رها کن که از درمان خویش با آنچه ناخوش داری، ناگزیر نشوی.(ارسطو)

8- آن دل که از یاد خدا تهی و بی نصیب است، مانند محکمه ای است که از قاضی تهی است. (لینه)

9- آن کس که گفتارش را نپذیرند، سوگندش را باور مکن. (محمد بن مکی)

10- آن کس که مرتکب بی عدالتی می شود، حتی از کسی که تحمل آن را می کند، بدبخت تر است. (افلاطون)

11- آن کسی که خدا را شناخت، با خلق خدایش لذتی نخواهد بود و کسی که دنیا را شناخت، زیستن در آن، لذتش نبخشد. (بایزید بسطامی)

12- آن که می تواند نسبت به نیکی دیگران ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باک ندارد. (شیلر)

13- آن که نعمت دهد، را سپاسداری را برای سپاسگزار می گشاید. (انوشیروان)

14- احتمالا چیز بدتر و خطرناکتر از بی نظمی وجود ندارد. (نهرو)

15- احمق ها از گذشته حرف می زنند، دیوانه ها از آینده و عقلا از حال.(ناپلئون)

16- ادب کردن احمق را چون آبی است در بیخ حنظل، هر چند بیشتر خورد، تلخ تر گردد. (ابوسعید ابوالخیر)

17- از روزگاری که شأن و مقامت پایین آمد، نا امید و مأیوس مشو؛ زیرا آفتاب هر روز هنگام غروب پایین تر می رود تا بامداد دیگر بالا بیاید. (افلاطون)

18- از مردمی در شگفتم که خانه ای می سازند که هر روز گامی از آن دور می شوند و ساختن خانه ای را که هر روز گامی به سویش پیش می روند، رها کرده اند. (ابوحازم)

19- از نزدیکی به کسی که قادر به حفظ اسرار و رموز زندگی خود نیست بپرهیز. (افلاطون)

20- اساس و پایه دروغ، شر است و اگر شری با دروغگویی رفع شد، دفع فاسد به افسد شده است.(علی دشتی).

 

 

 

 

 


مطالب مشابه :


برخی لغات سنگین فارسی با ترجمه تحت الفظی ترکی

برخی لغات سنگین فارسی با ترجمه تحت الفظی ترکی. یازان : دیلماچ . پارو : ایاق اوز. زیر انداز : آلت




لغات درس4

زبان انگلیسی سال اول دبیرستان - لغات درس4 - لغات.قواعد وسوالات های انگلیسی (برف سنگین heavy.




معني واژه ها و اصطلاحات فقهي حقوقی

حمدالله سنگین آبادی - معني واژه ها و اصطلاحات فقهي حقوقی - هنر عدالت آن نيست که همه




نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی (6)

لغات الترک : 79 - gir | غیر / گیر ( سنگین، گران ) لغات الترک : ağır آغیر = سنگین ، موقر ،




نفت سنگین نفت سبک

نفت طلای سیاه - نفت سنگین نفت سبک - وبلاگی در مورد نفت, شرایط تشکیل و چگونگی اکتشاف و استخراج




فرهنگ لغات فارسی به کرمانجی(حروف ر تا ی)

/ - فرهنگ لغات فارسی به کرمانجی(حروف ر تا ی) - - / / صفحه سنگین. گئران. سوختن




تاریخ و آداب کرد و کردستان ،

حمدالله سنگین است که البته در عصر حاضر به علت گسترش ارتباطات و توسعه علوم ورود لغات و




برچسب :