دعا نویس و رمال

در سال 1363 دزد نابکاری گاو دائی ما آقای صفی کشیری (دائی مادر مان) را به سرقت برد . دائی بیچاره مستاصل و افتاده از همه جا متوسل به شیخ و آینه بین و رمال و غیب گو و دعا نویس و.... گردید و در این راه مطمئناً حسابی سرکیسه شد. در همین اوان یک روز غروب با موتورسیکلت  دنبال من آمد و گفت: دائی، بیا بریم خونه ما که من کارت دارم. وقتی که ما به خانه اش رسیدیم دیدم که چند نفر میهمان خانه اش میباشند که من فقط نصیر مقدم را شناختم. گفتم دائی موضوع چیست .گفت :نترس این آقای که می بینی غیب گوست. تو را خواب می کند و در عالم خواب تو دزد گاو مرا می بینی . من با اون فکر کودکانه ام گفتم دائی اگر او غیب گوست چرا مستقیم خودش دزد را معرفی نمی کند چرا از من کمک می گیرد.

خلاصه اون شیاد آمد و به اصطلاح خودش که مرا خواب کند . هر چه ادا و اصول در آورد که مرا بترساند و بتواند آنچه را که خودش به من القا می کند از من پس بگیرد نتوانست. بهر روی پس از عرق کردن زیاد به دائی ما گفت :که این بچه نمی شود . او خوب را از بد تشخیص میدهد و  شاید هم بالغ شده باشد که دیگر اصلاً نمی شود. باید بچه ای بیاوری که خوب را از بد تشخیص ندهد!!!!!!!!!!!!!!!!!<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

دائی بیچاره رفت دنبال بچه ای که خوب را از بد تشخیص ندهد . و تنها بچه ای که دم دستش بود یحیی ( برادر زاده اش ) بود . بهر حال آن رمال شیاد به مطلوب خود رسیده بود و توانست انچه را که میخواهد به آن بچه بیچاره تلقین کند . یحیی در آن وضعیت، فامیلی را می بیند که سر گاو دائی را بریده و خون از آن جاری می شود . صفی که فقط منتظر همین حرف ها بود فوراً نظرش به علی محمد خواهر زاده اش بر گشت و این موضوع باعث شد که دائی با خواهر زاده تا به امروز قهر باشند . و اما در تاریخ ایران ببینید این رمال ها و دعا نویس ها چه بلائی سر امیر کبیر اوردند.

در سال 1264 قمری، نخستین برنامه‌ی دولت ایران برای واكسن زدن به فرمان امیركبیرآغاز شد. در آن برنامه، كودكان و نوجوانان ایرانی را آبله‌كوبی می‌كردند. اما چندروز پس از آغاز آبله‌كوبی به امیر كبیر خبردادند كه مردم از روی ناآگاهی نمی‌خواهند واكسن بزنند. به‌ویژه كه چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه كرده بودندكه واكسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان می‌شود. هنگامی كه خبر رسید پنج نفربه علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته‌اند، امیر بی‌درنگ فرمان داد هر كسی كه حاضرنشود آبله بكوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می كرد كه بااین فرمان همه مردم آبله می‌كوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانی مردم بیش ازآن بود كه فرمان امیر را بپذیرند. شماری كه پول كافی داشتند، پنج تومان را پرداختندو از آبله‌كوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهانمی‌شدند یا از شهر بیرون می‌رفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاعدادند كه در همه‌ی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سی‌صد و سی نفر آبلهكوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزی را كه فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزداو آوردند. امیر به جسد كودك نگریست و آنگاه گفت: ما كه برای نجات بچه‌هایتان آبله‌كوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند كه اگر بچه را آبله بكوبیم جن زده می‌شود. امیر فریاد كشید:

وای از جهل و نادانی، حال،گذشته از اینكه فرزندت را از دست داده‌ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور كنید كه هیچ ندارم. امیركبیر دست در جیب خود كرد و پنج تومان بهاو داد و سپس گفت: حكم برنمی‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند كه فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیركبیردیگر نتوانست تحمل كند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن كرد. در آن هنگام میرزا آقاخان نوری (قائم مقام بعد از امیر کبیر) وارد شد. او در كمتر زمانی امیركبیر را در حال گریستن دیده بود.علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند كه دو كودك شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می‌كردم كه میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است كه او این چنین های‌های می‌گرید. سپس، به امیر نزدیك شد و گفت:

گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه‌ی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان كه میرزا آقاخان از ترس بر خودلرزید. امیر اشك ‌هایش را پاك كرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی كه ما سرپرستی این ملترا بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خوددر اثر جهل آبله نكوبیده‌اند امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم .اگر ما در هر روستا و كوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و كتابخانه ایجاد كنیم،دعانویس‌ها بساطشان را جمع می‌كنند. تمام ایرانی‌ها اولاد حقیقی من هستند و من ازاین می‌گریم كه چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند كه در اثر نکوبیدن واکسن آبله بمیرند. 

(منبع حكیمی، محمود. داستان‌هایی از زندگی امیركبیر)

و حالا باید گفت که امیر کجائی که با وجود ساختن هزاران مدرسه و دانشگاه این جهل و خرافه همچنان باقی است و متاسفانه درقشر تحصیل کرده به مراتب بیشتر .  


مطالب مشابه :


دعا نویسان اهر!

آراز - دعا نویسان اهر! - آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند برابرند؟




دعا نویس و رمال

روستاي ولاغوز- استان گلستان - دعا نویس و رمال - معرفي روستاي ولاغوز و اخبار مرتبط به آن




دعا نویس-بررسی طالع به صورت حرفه ای- دعای محبت دعای رزق وروزی دعای حفاظت از بلایا دعای ابطال سحر دع

دعانویس|آموزش علوم غريبه|محبت و طلسم - دعا نویس-بررسی طالع به صورت حرفه ای- دعای محبت دعای




آدرس دعا نویس

آدرس دعا نویس های مجرّب. با توجه به نیاز کاربران و اهمیت موضوع دعا، و اینکه متاسفانه امروزه




خواب (دعا نویس)

بسم الله الرحمان الرحیم رویاهای صادقه خواب ( دعا نویس ) دیروز بعد ازخواب بعد ازظهرپسرم




دعا نویس

یادداشت های یک مهاجر افغان - دعا نویس - میگویند اقا سید قدرت های خارق العاده دارد او از




برچسب :