قسمت آخر

پدیده : پارمیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس!
من: جانممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم!
پدیده : دوباره حافظه ات برگشته می خوای جون به لبم کنی ؟ نگفتی که به ایلیا گفتی یا نه!
من: چی رو نگفتم که گفتم یا نگفتم ؟

پدیده : ببین آجی اذیتم نکن بگو!
جدی  شدمو گفتم: من به زبونی نگفتم اما یه جورایی در عمل ثابت کردم ، حالا گذشته بر این ها می گم من باید برم شمال!

پدیده گفت : خوب پس برو به ادامه ی ثابت کردنای عملیت برس !بای

من: خجالت بکش ؛ تو اینقدر بی ادب نبودیا از موقعی که با این ایدین معاشرت می کنی اینجوری شدی بای!

گوشیو قطع کردمو و کوله امو برداشتم طبق عادتم وسایل لازممو جمع کردم!

از اتاق زدم بیرون ؛ایلیا نبود مثل این که رفته بود بیرون ! از موقعی که من اومده بودم اینجا ایلیا به خاطر من خدمتکارا رو موقعی که من خونه بودم مرخص می کرد چون همیشه من از شلوغی بدم میومد !

روبه روی تی وی نشستم و بی هدف کانال ها رو بالا پایین می کردم ! درواقع به فکر این بودم با وجود اینکه بیشتر خاطراتمو به یاد آورده بودم اما کارم یه جاهایی لنگ می زد مثلا اصلا به یاد نمیاوردم که ایلیا چرا رفته بود آلمان ! از پدیده شنیده بودم اما می خواستم خودم بیاد بیارم!

از خستگی همون جا روی کاناپه خوابم برد و متوجه گذشت زمان نشدم!

چشمامو که وا کردم دیدم روی تخت اتاقم خوابیدم، چشمامو باز کردمو چند لحظه مکث کردم تا موقعیتمو و ارزیابی کنم از روی تخت بلند شدمو به روبه رو خیره شدم من کی اومدم اینجا ؟

درهمون موقع در اتاق زده شد و بعد دستگیره در که می چرخید !و بعد ایلیا که از پشت در ظاهر شد!

من: بله؟

ایلیا: آماده هستی گلم؟

من: از این «گلم » بدم میاد ؛ لطفا اینو نگو !

ایلیا جلوتر اومد و روی تخت کنارم نشست و گفت : باشه نمیگم ولی می تونم بدونم چرا بدت میاد؟

من: فک می کنم چقدر برای طرف مقابلم بی ارزشم که منو به گلی که هیچ عمری نداره تشبیه کرده!
ایلیا: عجب ! تا حالا بهش فکر نکرده بودم !خوب حالا پا میشی آ»اده شی؟

من: کی گفته قراره من آماده شم؟

ایلیا با تحکم گفت: من!

من: شما کی باشین؟

ایلیا باهمون لحن گفت : شوهرت!

لبخند تلخی به یادد مدتی که نبود زدم و گفتم : چه شوهر وفاداری ! ماه به ماه قهرمی کنه میره خارج از کشور!
ایلیا اینو که ازم شنید گفت : پس خدا دعامو قبول نکرد!

با تعجب سرمو بردم بالا و گفتم : چه دعایی ؟

ایلیا یه زهر خند زد و تلخ گفت : اینکه اگر به یادم نیاری لاقل کاری اشتباهمو هم به یاد نداری!
من: پس یعنی از خدات بوده فراموشت کنم نه؟

ایلیا با ناراحتی که کاملا مشخص بود گفت: نه و آرومتر طوری که فک می کرد فقط خودش می شنوه گفت: از خدام بود یه بار دیگه همون پارمیس من بشی!

 از این حرفش خندم گرفت و زدم زیر خنده که با تعجب سرشو برگردوند طرفمو گفت: چته؟

من: متاسفانه بعدا فهمیدم یه بیماری صعب و علاج گرفتم که جنابعالی خبر نداری!

ایلیا  با عصبانیت و ناراحتی گفت : چییی؟ عزیزم خوبی؟

بیشتر خندیدمو گفتم: توپه توپم! حالا نمی خوایم بریم؟

ایلیا: من میرم بیرون آماده شو!

من:خوب بفرما بیرون!
ایلیا رفت و سریع پریدم در کمدمو و یکی از قشنگترین و گرونترین مانتو هامو برداشتم و با یه جین ذغالی پوشیدم یه رژ مایل صورتیو یه ضد آفتاب زدم همین ! شال مشکیمو کردم سرمو رفتم بیرون !

با دیدن ایلیا دوست داشتم همون لحظه ببوسمش! یه پیرهن آستین سه ربع مشکی و سفید با یه جین مشکی پوشیده بود و ساعت اسپرتشو زده بود!

ایلیا :آماده ای پارمیسم؟

من: yes . I'm ready

ایلیا: خانومی باز شما زدی کانال اروپا ؟ باش مشکلی نیس ولی خوب این کانالا ی اروپا رو که می دونی چطورین!حالا که سرکار زبانشونو کش رفتی بذار منم یکی از صحنه ی فیلماشونو کش برمو سریع اومدو بغلم کرد و یه دفعه لبشو گذاشت روی لبام! اینقدر سریع انجام شد که من هیچکاری انجام ندادم!

ایلیا سرشو کنار کشید و دستمو گرفت توی دستاشو گفت: بزن بریم!

من: همممممم؟ باشه بریم!

سوار ماشین شدیمو به طرف شمال راه افتادیم!

به خودم فکر کردم و به ایلیا به جاده ذل زده بودمو به درختای سبزی که باسرعت ازشون می گذشتیم چشم دوخته بودم!

به این که من دیگه نباید بذارم این آرامشی که با ایلیا دارم ازبین بره ، من حالا فهمیده بودم که عاشق ایلیا شدم!

بله راستس راستی یا دروغی ؛ ساده یا سخت من پارمیس اریا اینجا پیش خودم باید اعتراف کنم که عاشق ایلیا شدم به همین راحتی!

ایلیا یهو صدام زد: خانومی ؟ در کدام سرزمین سیر می کردی؟ تنها تنها بدون من ؟اصلا کی اجازه گرفتی؟

من: کی از تو اجازه می گیره!

ایلیا : که اینطور ! خوب باشه بذار منم مثل مردای تعصبی قدیمی توی خونه زندانیت کنم!اونموقع از این حرفا  نمیزنی! اینارو با یه لهجه ی لات می گفت که خندم گرفت!

ایلیا : می خندی؟ بخند ! ماهم خدایی داریم!

من: کی ... می ...رسی ...م؟

ایلیا: یه نیم ساعت دیگه ؟ حالا پرسیدم آهنگ بذارم یا جنابعالی با مزاجتون مچ نیست؟

من: بذار دوست دارم سلیقه اتو بدونم!

ایلیا دستشو برد و سیستم ماشین رو روشن کرد صدای آهنگ کل ماشینو گرفته بود:

زندگی رو دوست دارم با تمام بد بیاریش
عاشقی رو دوست دارم با تمام بیقراریش
من میخوام اشکو بفهمم وقتی از چشام میریزه 
اما این درد چه کشندس واسه من خیلی عزیزه 
 
تو کتاب نوشته عاشق خیلی تنها خیلی خسته اس
جای بارون بهاری روی چترای شکسته اس
اما من میگم یه عاشق همه دنیا رو داره 
همه چترارو باید بست وقتی آسمون می باره 
 
نون عشقو می خورم منت نونوا ندارم 
سینه سوخته عاشقم با کسی دعوا ندارم 
توی دنیایی که گرگ و بره گی تو ذاتشه 
من میخوام خودم باشم با کسی کاری ندارم 
 
زنده بودن نمی خوام زندگی قاموس منه 
فقط و فقط  دورنگی تنها کابوس منه 
گرچه خاکم زیر پا اما غرورم آسمونی
مشکی رنگ عشقمه ترانه ققنوس منه

چی می شد دارو باشی نه زخم کاری نه نمک 
قطره آبی باشی رو قلب خشکه و ترک 
واسه عشق و عاشقی تو سختیاش کم نذاریم
واسه خودمون آدمی باشیم نه آدمک 
 
خیلی ها میگن که عاشقی رو دیدار بدونید 
اما من میگم که عشقو طرح دیوار ندونید 
من میخوام که مثل موج نباشم اما بمونم 
کاش میشد تو عین سختی بازم عاشق بمونیم 
 
زندگی رو دوست دارم با تمام بد بیاریش
عاشقی رو دوست دارم با تمام بیقراریش
من میخوام اشکو بفهمم وقتی از چشام میریزه 
اما این درد چه کشندس واسه من خیلی عزیزه 
 
تو کتاب نوشته عاشق خیلی تنها خیلی خسته اس
جای بارون بهاری روی چترای شکسته اس
اما من میگم یه عاشق همه دنیا رو داره 
همه چترارو باید بست وقتی آسمون می باره

دیگه رسیده بودیم!
ایلیا چند تا بوق زد که یه آقایی درو باز کرد و ایلیا ماشین برد داخل !

باهم از ماشین پیاده شدیم و رفتیم توی ویلا !پامو که گذاشتم داخل یه چیزایی از ذهنم گذشت !

به طرف یکی از اتاقا رفتم که ایلیا گفت : عزیزم اون اتاق مشکل داره باید بری اونور و به طرف اتاق دیگه ای که فک می کردم مال خودش بود اشاره کرد. به طرف اتاق رفتم که اونم دنبالم اومد ؛ از در اتاق که اومدم تو اونم اومد داخل برگشتمو و گفتم: تو چرا میای اینجا ؟

ایلیا: چون اینجا اتاقمه!

من: پس من کجا برم؟

ایلیا: همینجا !

من:یعنی من و تو توی یه اتاق ......!

ایلیا: مگه چشه ؟ خیر سرمون مثلا ما الان زن و شوهریما در ضمن منم که کاریت ندارم!

حوصله ی بحث و نداشتم و واقعا هم حرفاش درست بود و جایی برای کل کل نبود ساکو انداختم گوشه ی اتاق و خودمو انداختم روی تخت دونفره ای که توی اتاق بود!

همزمان با من ایلیا هم خودشو انداخت روی تخت!

من : برو اونور می خوام بخوابم!
ایلیا: من راننده بودم خسته ام ! باید بخوابم !

من: خوب بخواب ! اما برو اونور.

ایلیا: نچ من باید راست بخوابم!

من: شرمنده تتا این حد نمیتونم کوتاه بیام برو اونور منم می خوام راست بخوابم!

ایلیا روی تخت دراز کشید هرکاری کردم یه میلی متر هم تکون نخورد بند شدم از روی تخت ،خواستم برم که ایلیا مچ دستمو گرفت و پرت شدم توی بغلش ! مطمئن بودم از عمد اینکارو کرد .

ایلیا: کجا خانومی؟ من تنهایی خوابم نمیبره!

من: پس من بودم خونه ی پدر جون خواب هفت پادشاه رو می دیدم!

ایلیا با لحنی ناراحت و جدی گفت: جدی می گم من بعد از مرگ مادرم درست خوابم نمی بره هر شب با قرص می خوابم!

با چشمای گشاد برگشتم طرفشو گفتم: چی؟ هر شب قرص می خوری؟

ایلیا یه لبخند تلخ زد . گفت: عجیبه ؟ تاحالا اون قرصای روی عسلی اتاقمو ندیدی؟

راست می گفت چند با رکه رفته بودم توی اتاقش روی عسلیش قرص گذاشته بود ،پس یعنی راست می گه!
دراز کشید گفت: بالاخره این زندگی هم تموم میشه!

باید درستش می کردم من بردمش توی اون حال و هوا! سرمو گذاشتم روی بالش و کنارش خوابیدم ! دستاش روی چشمش بود بهش ذل زدم که یهو با نگاه غافل گیرم کرد و گفت : می دونی پارمیس ؟ من توی المان هرشب مست می کردمو سیگار می کشیدم می فهمی ؟ هرشب با یه مشت قرص می خوابیدم!

می خوام بگم که.............!

وسط حرفش پریدم و گفتم: ایلیا یعنی تو الان سیگاری هستی؟

ایلیا: ب چشم تایید کرد!

توی این دنیا از هیچی به اندازه ی سیگار متنفر نبودم اگر می دونستم  یه نفر سیگاریه دیگه اگر دانشمند یا تریونلر هم بود اهمییت نمی دادم! بلند شدمو از ش فاصله گرفتمو نشسته ام روی یه راحتی توی اتاقو سرمو گرفتم بین دستام!

یه ربع گذاشت در همین حالت بودم از عصبانیت به خودم می لرزیدم و ایلیا متعجب بهم ذل زده بود بالاخره بعد از کلنجار رفتن باخودم سرمو بلند کردمو و گفتم: ایلیا باید ترک کنی ! باید میفهمی باید ؟

ایلیا با چشمای گرد بهم خیره شده بود با عصبانیتو داد  گفتم : آخه عوضی کی بهت گفته بود لب به اون کثافت بزنی تو واقعا نمی فهمی که من تو دنیا از هیچی به اندازه ی سیگار متنفر نیستم؟
نشستم روی کف زمین و اشک از چشمام چکید ! متوجه شدم ایلیا بلند شدو اومد طرفمو گفت : پارمیس ؟ عزیزم ؟ خانومی من؟ خودت ناراحت نکن تو بخوای ترک می کنم ! هنوز توی بغلش بودم اما گریه نمی کردم هیچی نمی گفتم اصلا زمان و مکان و فراموش کردم این که اصلا چرا داشتم گرریه می کردم فقط یه چیز برام مهم بود اینکه الان توی بغل ایلیا م یه آرامش سر تا پامو گرفت!

سرمو بردم بالا و گفتم : ایلیا اگه ترک نکنی من مجبورم رهات کنم!                 

ایلیا: با نا باوری بهم ذل زد فکرشو هم نمی کرد من همچین واکنشی نشون بدم بالاخره بعد از پنج دقیقه با کلافگی گفت : ببین پارمیس من ترکش می کنم فقط تو باهام بمون!

من: خوب !
ایلیا: سرشو آورد نزدیک و گفت: عاشقتم پارمیس درکم کن ! خواهش می کنم باهام بمون!

لباشو روی لبام فشرد و یه بوسه زد و گفت: خوب الان چیزی نیس که بخوا به من بگی؟

با شیطنت گفتم: من؟ نه فک نکنم چیزی مونده باشه!من تهدیدامو کردم!

ایلیا : نه غیر از تهدیدا یه جمله که با «د» شروع میشه!

من: انا SORRY! به یاد نمیارم میدونی که من حافظه ام یه بار پریده !

ایلیا: پارمیس؟

من: منم دوست دارم ایلیا بیشتر از اون چه که فکرشو کنی !

لحظه به لحظه خوشحالی چشماش بیشتر می شد و در آخر سرشو آورد ومحکم لبامو بوسید

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

یک ماه بعد ؛

ایلیا طبق قولش معضل جون منو ترک کرد و ما ازدواج کردیم البته نه که ازدواج در واقع یه جورایی جشن گرفتیمو زندگی مشترکمونو شروع کردیم !

ایدین و پدیده هم توی جشن ما ازدواج کردن یعنی چطور بگم ! باهم دیگه جشن گرفتیم، الان هم با همدیگه توی کانادا هستیم درواقع آیدین و ایلیا درباره ی قول منو پدیده فهمیده بودن و حالا می خواستن اجراش کنن!

برای ماه عسل قرار شد که من و ایلیا و آیدینو پدیده باهمدیگه بریم کانادا و هند و ونیز و چین و کره !

چه باحال ، هیچ فکرشو هم نمی کردم همچین اتفاقی بیوفته حتی چقدر به ایلیا گفتم  اینکار لازم نیست اما اون فقط کار خودشو کرد!

همه چیز خیلی خوب پیش رفت و بالاخره من پارمیس اریا هم با عشقم ازدواج کردم و زندگی آینده امو با اون برنامه ریزی کردم.

تصمیم به ادامه ی تحصیلم دارم و می خوام برای همسرم بهترین باشم!

 

 

پارمیس 98

8/12/91   ساعت 2:10

  

 

 

 


مطالب مشابه :


قسمت آخر

ر مثل رمان - قسمت آخر - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر دوست دارن ، حیف است




قسمت اول رمان دختری از جنس غرور.......

ر مثل رمان باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر دوست دارن ، حیف است آن همه اشک را




قسمت پانزدهم رمان دختری از جنس غرور

ر مثل رمان - قسمت پانزدهم رمان دختری از جنس غرور - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو




قسمت سیزدهم رمان گیتار خیس

ر مثل رمان - قسمت سیزدهم رمان گیتار خیس - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر




قسمت ششم رمان گیتار خیس

ر مثل رمان - قسمت ششم رمان گیتار خیس - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر دوست




قسمت چهارم

ر مثل رمان - قسمت چهارم - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر دوست دارن ، حیف است




قسمت دوازدهم رمان گیتار خیس

ر مثل رمان - قسمت دوازدهم رمان گیتار خیس - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر




قسمت هفتم رمان گیتار خیس

ر مثل رمان - قسمت هفتم رمان گیتار خیس - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر دوست




قسمت سوم دبیرستان عشق

ر مثل رمان - قسمت سوم دبیرستان عشق - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر دوست




برچسب :