85 روزای بارونی

نیما دستی توی موهاش کشید، کیفشو دست به دست کرد و در اتاق رو باز کرد. مانی که منتظرش بود با دیدنش از جا بلند شد و گفت:
- به سلام ... آقای برادر! چطوری؟
نیما بعد از بستن در به قدماش سرعت داد و رفت به سمت مانی که ایستاده بود ... دو برادر صمیمانه همدیگر رو در آغوش گرفتن و مانی گفت:
- احساس می کنم سر حالی نیما ... خدا رو شکر!
نیما با خنده خودشو کنار کشید و گفت:
- درست حدس زدی ... حالم خیلی بهتر از این چند وقته ...
مانی به مبل های جلوی میزش اشاره کرد و گفت:
- بشین ببینم ... خوش خبر باشی ...
هر دو روبروی هم نشستن و نیما گفت:
- چه خبر از شرکت رم؟
مانی سرش رو تکون داد و گفت:
- ای بد نیست ... اما باز باید یکیمون بریم یه سرکشی بکنیم ...
هر دو لحظاتی سکوت کردن و یه دفعه نیما گفت:
- راستی چه خبر از طرلان ؟
لبخند روی لبای نیما شکفت و گفت:
- خوبه ... خیلی خوبه!
مانی با شعف گفت:
- حرف زد؟
نیما سرش رو تکون داد و گفت:
- آره ... هم حرف زد ... هم گریه کرد ... هم گله کرد ... می خواد برگرده خونه ... دکترش گفت همین امروز و فردا مرخصه!
مانی با خوشحالی دو کف دستش رو به هم کوبید و گفت:
- راست می گی؟ این که خیلی خوبه!
- فوق العاده است ... امروز هم برای همین اومدم ... یه تصمیماتی گرفتم ...
- چه تصمیماتی؟!
نیما نفسش رو فوت کرد و گفت:
- می خوام منتقل بشم رم ... می خوام طرلان رو از ایران ببرم اینجا اذیتش می کنه. خاطرات خوبی نداره از ایران ... ترجیح می دم ببرمش جایی که هیچ کس نتونه باعث آزارش بشه ... می خوام توی آرامش مطلق زندگی کنیم ...
مانی مبهوت به نیما خیره شد ... باورش نمی شد! نیما رو خوب می شناخت وقتی تصمیمی می گرفت محال بود از تصمیمش برگرده اما این تصمیم هم خالی از اشکال نبود ... غربت ... دوری ... مامانشون محال بود بتونه دوری از نیما رو تاب بیاره ... اون زن همه دعای روز و شبش برگشتن خوشبختی به زندگی پسر عزیزش بود. هر بار با دیدنش بغض می کرد و چونه می لرزوند .. حالا با این وضعیت چطور می تونست کنار بیاد ... دستاشو تو هم گره کرد و گفت:
- چی می گی نیما؟!
نیما لبخندی زد و گفت:
- تصمیمم رو گرفتم مانی ...
مانی به آخرین امیدش چنگ انداخت:
- تو که کارت فقط کار تو شرکت نیست!! با دانشگاه چی کار می کنی؟!
نیما خونسردانه پای راستش رو روی پای چپش انداخت و گفت:
- در اون مورد هم تصمیمم رو گرفتم ... با ریاست کل دانشگاه حرف زدم ... هر وقت کارام درست بشه استعفا می دم ...
- نیمــــــــــــا!
نیما لبخندی زد و گفت:
- مانی می دونم که جا خوردی و الان هم یم خوای همه تلاشت رو بکنی که من منصرف بشم ، اما توام منو خیلی خوب می شناسی! من با دکتر طرلان و آرتان مشورت کردم. گفتن این بهترین کاره ... طرلان روحش داغونه مانی! می خوام ببرمش تا به آرامش برسه. اون حق داره که از این به بعد با آرامش زندگی کنه و خوشبخت باشه. حس می کنم براش خیلی کم گذاشتم ... دیگه وقتشه که اونو به یه زندگی ایده آل برسونم.
- چرا ... چرا حس یم کنی براش کم گذاشتی؟! من که شاهد زندگی شما بودم ... تو هر کاری از دستت بر می یومده تا الان برای اون زن انجام دادی ...
نیما لبخند تلخی زد و گفت:
- نه مانی ... هم من می دونم هم خدای من ... اگه حال طرلان خراب شد و کارش به بیمارستان کشید من مقصرم ... نمی گم صد در صد مقصرم ... ولی می تونستم جلوش رو بگیرم ... می خوام کمبود ها رو جبران کنم.
- با رفتنت ؟
- دلیلش رو برات گفتم ... سعی نکن منصرفم کنی. فقط خواهشاً هر چه زودتر برام اقدام کن ... نمی خوام باز هم دیر بشه ...
مانی سرش رو بین دستاش گرفت و گفت:
- تصمیم آخرته؟! هیچ راهی نداره؟!
- نه ...
- با مامان چه می کنی؟!
نیما نفسش رو فوت کرد و گفت:
- می دونم که مامان خوشبختی منو می خواد ... چه اینجا باشم چه اون سر دنیا ... راحت باهاش کنار می یاد ...
مانی سرش رو بالا گرفت ... چند لحظه خیره به چشمای جذاب برادرش موند و بعد گفت:
- امیدوارم ...
نیما از جا بلند شد ... مانی هم بلند شد و گفت:
- به همین زودی می خوای بری؟!
- نیاوش زنگ زده دستور پیتزا داده ... پیش مامانه. می خوام برم دنبالش ببرمش رستوران ...
مانی نگاهی به ساعتش کرد و گفت:
- پس بذار با هم بریم ... درسا هم پیتزا خیلی دوست داره ...
نیما سرش رو تکون داد و گفت:
- باشه ... چه بهتر!
***


مطالب مشابه :


80 روزای بارونی

رمان رمان ♥ - 80 روزای بارونی - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص برای همینم وقتایی که توی




85 روزای بارونی

85 روزای بارونی - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان امروز هم برای همین اومدم




روزهــای بارونـــی _ جدید| با فرمتهای | آندروید | آیفون | جاوا | پی دی اف|

دانلود کتاب هابی رمان و نرم افزارهای کاربردی فقط برای گوشیهای جاوا روزای بارونی




86 روزای بارونی

رمان رمان ♥ - 86 روزای بارونی - رمان,دانلود رمان مامان طناز با کلی شک خواسته بود برای




63 روزای بارونی

رمان رمان ♥ - 63 روزای بارونی - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص - برای من وکیل گرفتی درخواست




81 روزای بارونی

81 روزای بارونی - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان پس برای چی




برچسب :