سفر به زن + جان و دیدار با خانواده محترم آقای مهندس و خانم یوسف پور

از زمانیکه با وب لاگ خانم یوسف پور که با نام  زن آزاد در لینک های وب لاگ هم موجود می باشد آشنا شدیم و دقیقا" سال گذشته در همین ایام بود تصمیم گرفتیم که به شهر زنجان سفری داشته باشیم و بصورت حضوری هم با خانم یوسف پور و خانواده محترمشون آشنا بشیم یا بعبارتی آشنایی در دنیای مجازی را تبدیل به آشنایی در دنیای واقعی بکنیم . اما بدلایل مشغله های کاری موفق به این کار نشدیم و برنامه سفر موکول به امسال شد بهترین زمان ممکن از نظر همه مسائل بخصوص آب و هوایی را ماه اردیبهشت دیدیم و با توجه به تعطیلی های هفته گذشته برنامه ریزی سفر را انجام دادیم .تنها مشکل این سفر با توجه به مسافت بین شهر تهران تا زنجان کمبود روزهای تعطیلی بود و بهمین دلیل تصیمیم گرفتیم دوچرخه ها را با ماشین تا شهر ابهر ببریم و ماشین را داخل یه پارکینگ عمومی بذاریم و از اونجا تا شهر زنجان را رکاب بزنیم و راه برگشت را هم بهمین صورت برگردیم. صبح روز پنجشنبه مورخه ۱۵/۲/۹۰ وسایل را جمع و جور کردیم و با ماشین مسیر اتوبان تهران ـ قزوین را در پیش گرفتیم حدودا" ساعت ده بود که به شهر ابهر رسیدیم بعد از کمی پرس و جو خوشبختانه کنار همون اتوبان قزوین به زنجان یه پارکینگ عمومی پیدا کردیم که ماشینهای تصادفی را داخل این پارکینگ نگهداری میکردن . بعد از پارک کردن ماشین و گرفتن قبض مربوطه وسایل را روی دوچرخه قرار دادیم و آماده رکاب زدن شدیم . بقیه ماجرا را بصورت تصویری براتون تعریف میکنم   

این هم اولین عکسهای شروع سفر بهمراه مسئول پارکینگ که یکی از آدمهای نیک روزگار بود 

اولین درس این سفر قبل از آغاز سفر رخ داد. یه ماشین پرادو که داخل اتوبان چپ کرده بود و از روی یه پل به پایین پرت شده بود و داخل پارکینگ پارک شده بود . با اجازه مسئول پارکینگ ما یه عکس از ماشین گرفتیم لازم به ذکر هست که مسئول پارکینگ گفت صاحب ماشین در جا فوت کرده .

ببینید و عبرت بگیرید که ماشین خارجی با ضریب امنیت خیلی بالا این به روزش اومده وای به حال پراید و ماشینهای ساخت داخل.

توصیه های ما را با توجه به ماشینهای ساخت داخل و جاده های موجود در کشور خیلی خیلی جدی بگیرید . پلیس راهنمایی و رانندگی ناجا

 

با ماشین که داشتیم میومدیم چند جا ازمون عوارض گرفتن یکی از جاها خیلی برامون جالب بود از شما میپرسید تا کجا میخوای بری مثلا" میگفتی تا تاکستان عوارض تاکستان را میگرفت حالا کجا چک میکردن که کی تا کجا میره خدا میدونه البته ما گفتیم تا ابهر با ماشین میریم بقیه را با دوچرخه بنده خدا هم لطف کرد و عوارض تا ابهر را ازمون گرفت . عوارض نوش جونشون چون تنها جایی که عوارض هزینه نمیشه همون جاده ای که داری داخلش میری . تا حالا عوارض ۵۰۰۰ هزار تومنی دادین اگه پرداخت نکردین و خواستین پرداخت کنین من یه جایی را سراغ دارم بهتون آدرس میدم برین اونجا ازتون میگیرن جاده ۳۰ سال پیش اسفالت شده داخلش حرکت میکنی یه صدا تو ماشین نمیاد ولی جاده هم هست یک ماه پیش افتتاح شده انواع و اقسام دست اندازها را جلوت میذاره و حتی صدای پای اون مورچه که کناره جاده داره دونه گندم را میکشه تا تو لونه اش ببره را میشنوی   

بگذریم از ابهر تقریبا" ۱۵ کیلومتری رکاب زدیم که رسیدیم به شهر خرمدره که البته یه استراحتگاه هم داخل اتوبان داشت . چند تا آب معدنی خریدیم و رکاب زدن را ادامه دادیم .

چند کیلومتری را رکاب نزده بودیم که چشمتون روز بد نبینه  اون چیزی که دوچرخه سوارها ازش خوششون نمیاد اومد سراغمون . باد از روبرو و یا باد مخالف

خوب سفر بخاطر دیدن یه دوست و فضای سر سبز کناره جاده  به ما انرژی مثبت میداد و ما داخل سفرهای قبلیمون  سربالایی همراه با باد را تجربه کرده بودیم بنابراین زیاد روی ما تاثیر منفی نمیذاشت . اما ما داخل سفرهامون ترجیج میدیم سربالایی داشته باشیم تا باد از روبرو . چون باد از روبرو روی کلیه اعضای بدن تاثیر منفی میذاره و انرژی زیادی از آدم میگیره

فضای سبز کنار جاده را ببینین

بعد از چند کیلومتری رکاب زدن به تابلو زیر رسیدیم که خیلی دوست داشتیم بریم این محلها را از نزدیک ببینیم ولی باز هم کمبود وقت داشتیم . نمیدونم آدم باید مثل قدیمها کار و زندگی را ول کن و همه عمرش را بذار برای سفر و بره دنیا را ببینه و یا درگیر این دنیا باشه . البته اعتقاد من به اولی هست و کاملا" یقین دارم که درست هست ولی دل کندن از دنیا خیلی سخت هست مخصوصا" تو روزگار فعلی. بقیه آدمها هم قبول دارن ولی وقتی یه نفر این کار را انجام میده میگن این بابا عقل نداره که این کارها را انجام میده

 هوا داشت ابری میشد و دعا میکردیم بارون به باد اضافه نشه که میتونین این هوای ابری را داخل عکس زیر ببینین

تابلو قلعه های زیادی را داخل جاده دیدیم که معروفترین اونها قلعه الموت بود ولی خیلی افسوس خوردیم که نتونستیم هیچکدوم را ببینیم

تقریبا" ساعت ۸ شب بود که به میدان ورودی شهر زنجان رسیدیم . کنار میدون یه مسجد بود که رفتیم کنار مسجد یه جای مناسب برای چادر زدن پیدا کردیم و گفتیم اول یه استراحت کوتاه بکنیم و در حین استراحت هم یه تماس با خانم یوسف پور بگیریم و بعد چادر را بنا کنیم . با خانم یوسف پور تماس گرفتیم و بعد از سلام و احوالپرسی محل استقرارمون را بهشون گفتیم که خانم یوسف پور سریع گفتن ما الان با آقای مهندس میاییم اونجا . گفتیم تا خانم یوسف پور اینا بیان ما چادر بر پا کنیم . ما داشتیم چادر باز میکیردیم و میله های چادر را داخلش قرار میدادیم که یه خانم و آقا از دور گفتن آقا نزن آقا نزن . سریع فهمیدیم که آقای مهندس و خانم یوسف پور هستن . دادش من گفت نه آقا بزن  . خلاصه ما هم رفتیم بطرفشون و بعد از سلام و احوالپرسی خانم یوسف پور گفتن جمع کنین بریم خونه . ما هم با توجه به اینکه قبلا" خانم یوسف پور گفته بودن که بهمراه گروه کوهنوردیشون قرار روز جمعه برن ماسوله گفتیم مزاحم شما نمیشیم و شما خودتون مسافر هستین گفت نه شما بیایین داخل شهر خانم یوسف پور و چادر بزنین . خلاصه از اونها اصرار و از ما انکار . بالاخره اونها موفق شدن و ما هم قبول کردیم مزاحمشون بشیم . گفتن میخواین وانت بگیریم دوچرخه ها را با وانت ببریم . گفتیم نه شما آدرس بدین ما با دوچرخه میایم . گفتن مسیر یه کم سربالایی هست گفتیم اشکال نداره و اونها گفتن خوب تا شما بیایین ما بریم شام را آماده کنیم . من گفتم اصلا" راضی به زحمت شما نیستیم و خواهشا" شام ساده درست کنین گفتن باشه . از همون برخورد اول فهیمدیم که با انسانهای بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد و خیلی افتاده و متواضع و فروتن روبرو هستیم و بخاطر همین قبول کردیم بریم خونشون وگرنه به هیچ عنوان قبول نمیکردیم که مزاحمشون بشیم. خلاصه بعد از تقریبا" نیم ساعتی رکاب زدن مسیری که اکثرا" سربالایی بود جلوی یه شیرینی فروشی وایسادیم و یه جعبه شیرینی گرفتیم و مجددا" شروع به رکاب زدن کردیم تا رسیدیم جلوی خونه آقای مهندس . خونه آقای مهندس بالای شهر زنجان بود خلاصه آیفون را زدیم و خانم یوسف پور از پشت آیفون به ما خوش امد گفتن و گفتن الان پسرشون میاد در پارکینگ را باز میکنه تا دوچرخه را بیاریم داخل . بعد از چند دقیقه آقا یاشار اومدن جلوی در و با سومین عضو از خانواده مهندس هم آشنا شدیم . دوچرخه ها را گذاشتیم داخل پارکینگ و با آسانسور رفتیم بالا . درب آپارتمان باز شد و خانم یوسف پور تعارف کردن که داخل بشیم . داخل شدیم و به محض ورود با امیر آقا چهارمین عضو خانواده آشنا شدیم . بعد از ورود و سلام و احوالپرسی کردن جعبه شیرینی را گذاشتیم روی اوپن که خانم یوسف پور گفتن چرا زحمت کشیدین شما خودتون شیرینی هستین و ما هم تشکر کردیم بعد از اون خانم یوسف پور گفتن از شانس بد شما آب قطع هست و آقای مهندس رفته هم رفته برای فردا وسایل خوراکی تهیه کنه و هم یه کم آب بگیره بیاره . ما هم گفتیم اشکالی نداره و در همین حین زنگ آپارتمان بصدا دراومد . خانم یوسف پور درب را باز کردن و آقا سینا وارد شدن که بعد از سلام و احوالپرسی خانم یوسف پور آقا سینا را معرفی کردن البته من قبلا" با چهره ایشون آشنا بودم چون داخل وب لاگ دیده بودمشون و خودشون از سایکل توریستها بودن . آقا سینا هم مثل خانواده آقای مهندس خیلی خوش اخلاق و خوش برخورد بودن .آقا سینا وقتی فهمید که آب قطع هست خیلی اصرار کرد که بریم خونه ما دوش بگیرین و ما هم گفتیم اگه آب وصل نشد بعد مزاحم شما میشیم خلاصه  بعد از چند دقیقه خود آقای مهندس هم با دست پر وارد شدن . آقا سینا میگفت آقای مهندس مهمترین چیز داخل سفر براش خوراکی هست . و کلی شوخی میکرد با آقای مهندس . آقای مهندس هم گفت آقا سینا پسر خونده من هست و یه دختر خونده هم دارم که فعلا نیستش و ما کلی معذرت خواهی کردیم که بد موقع مزاحم شما شدیم و شما هم خودتون برنامه سفر دارین . آقای مهندس هم گفت که بچه ها که با نمیان اگه هم میومدن کلید خونه را بهتون میدادم تا هر وقت دوست داشتین اینجا میموندین و بعد میرفتین . خیلی تشکر کردیم ازشون و گفتیم نظر لطف شما نسبت به ما هست و همین خودمونی بودن شما و رفتار شما باعث این شد که ما راحت باشیم و مزاحم شما بشیم .

آقای مهندس گفت چندتا قمقه اب اوردم فعلا دست و صورتتون را بشورین تا آب وصل شه بعد دوش بگیرین . ما هم اطاعت امر کردیم و بعد از شستن دست و صورت رفتیم نشستیم که خانم یوسف پور هم چند تا چایی داخل فنجون اوردن که آقا سینا گفت اگه شما هم مثل ما ترکها داخل لیوان چایی میخورین براتون داخل لیوان بیارم و من گفتم که برای من داخل لیوان بیارین ولی داداشم داخل همون فنجون میخوره . بعد از چند دقیقه هم مهندس اومد کنار ما قرار گرفت . از همه جا صحبت شد . از اینکه آقای ادریسی و خانم جعفری به خونشون اومدن . از محله های شهر زنجان . آقای مهندس گفت ما هم تازه این خونه را خریدیم . ما هم بهشون تبریک گفتیم و ازشون معذرت خواهی کردیم که دست خالی اومدیم . بعد هم مهندس گفت من قبلا" فوتبال بازی میکردم و الان هم بدمینتون و کوهنوردی و آقا سینا گفت که روز قبل شش نفر زن و شوهر اهل چکسلواکی با ۳ موتور اومده بودن زنجان و دنبال یه قطعه موتور میگشتن که گیرشون نیومده بود و ما با هر زحمتی بود قطعه را تهیه کردیم و بهشون دادیم ولی خیلی ناراحت بودن و میگفتن ایران چرا اینجوری هست و دنبال یه هتل میگشتن که پارکینگش به دوربین مداربسته مجهز باشه و بتونی از داخل اتاق موتور را ببینی و چک کنی و ما هم خنده مون گرفته بود و گفتیم اول ببین اصلا" هتل گیر میاری تا برسه به دوربین مداربسته .خلاصه در حال صحبت کردن بودیم که خانم یوسف پور گفتن بفرمایین شام . ما هم اومدیم سر سفره . جای شما خالی شام را که کوبیده بود و آقای مهندس از بیرون تهیه کرده بودن خوردیم و بعد از شام هم خانم یوسف پور گفتن یه خبر خوب بهتون بدم آب وصل شده و میتونین برین دوش بگیرین . ما هم که خیلی خسته بودیم و مطمئنا" یه دوش آب گرم باعث رفع خستگیمون میشد این پیشنهاد را سریع قبول کردیم و رفتیم دوش گرفتیم . بعد از حمام رفتن دیدیم آقای مهندس و خانم یوسف پور دارن وسایل سفر فردا صبح را آماده میکنن و گفتن به بعضی از بچه ها گروه به شوخی گفتیم ما مهمان سایکل توریست داریم و نمیایم که همشون ناراحت شدن و گفتن ما اصلا" نمیایم . خلاصه در همون حال که داشتن وسایل را اماده میکردن ما هم عکس گرفتیم

آقا سینا خیلی ناراحت بود که بخاطر امتحان دانشگاه نمیتونست تو این برنامه شرکت کنه ولی به آقای مهندس و خانم یوسف پور کمک میکرد . خلاصه بعد از عکس گرفتن خانم یوسف پور  یکی از اتاقها را نشون داد و گفت این اتاق را آماده کردم ومیتونین اونجا بخوابین . ما هم تشکر کردیم و گفتیم خواهشا " همون ساعتی که شما بیدار میشین ما را هم بیدار کنین که حرکت کنیم که خیلی اصرار کردن بمونین تا ما بریم و برگردیم ولی ما گفتیم چون برادرم روز شنبه شیفت هست باید حتما" فردا برگردیم . آقای مهندس به شوخی گفت اگه خودتون بیدار شدین که شدین وگرنه ما شما را بیدار نمیکنیم چون ما ساعت پنج و نیم بیدار میشیم . ما هم گفتیم اتفاقا" بهترین ساعت هست چون ما هم میخواستیم همون ساعت بیدار بشیم خلاصه شب بخیر گفتیم و رفتیم خوابیدیم

صبح ساعت پنج و نیم بود که دیدیم صدای آقای مهندس و خانم یوسف پور میاد ما هم بلند شدیم و از رختخواب اومدیم بیرون . آقای مهندس گفت ما را آقا سینا با ماشین میرسونه و بر میگرده شما صبحانه بخورین و بعد برین . ما هم قبول کردیم . اومدیم بیرون که آقای مهندس و خانم یوسف پور را بدرقه کنیم 

  

خلاصه بعد از خداحافظی از آقای مهندس و خانم یوسف پور و آرزوی موفقیت در این سفر برای اونها بهتر دیدیم تا برگشت آقا سینا صبحانه را بخوریم و بریم داخل پارکینگ وسایل را آماده کنیم که وقتی آقا سینا اومد با ایشون هم خداحافظی کنیم و راه برگشت را در پیش بگیریم که همین کار را هم کردیم. آقا سینا هم بعد از نیم ساعت برگشت و تا ما را دید تعجب کرد براش توضیح دادیم که وقت نداریم و صبحانه را هم خوردیم و گفت پس تا یه مسیری من باهاتون میام هر چی اصرار کردیم که مزاحمت نمیشیم قبول نکرد و گفت که با میاد قبل از حرکت با هم عکس انداخیتیم

البته با اینکه آقا سینا دوربین را روی تایمر تنظیم کرد ولی عکس خیلی قشنگ و به یاد ماندنی  شد

 بعد از عکس گرفتن شروع به حرکت کردیم ما جلو میرفتیم و آقا سینا هم با پراید پشت سر ما . تقریبا" مسیر را بلد بودیم داشتیم میرفتیم که یکدفعه از پشت سر صدای یه ماشین پلیس را شنیدیم که میگفت راننده پراید و پژو بزنین کنار . با توجه به خلوتی خیابون حدس زدم که راننده پراید منظورش آقا سینا هست ولی راننده پژو برای چی؟ پیش خودم فکر کردم که حتما" آقا سینا با راننده پژو حتما" کل کل کرده ولی آقا سینا هم خیلی آروم داشت میومد . خلاصه ماشینها وایسادن و ما هم وایسادیم . پلیس گفت مدارکتون را وردارین بیارین من هم رفتم پیش آقای پلیس بعد گفت چرا از چراغ قرمز رد میشین ؟ آقا سینا و راننده پژو گفتن ما اصلا" متوجه نشدیم که چراغ قرمز هست و آقا سینا گفت من اولین بار دارم جریمه میشم من و برادرم که اصلا" نفهمیدیم این چراغ قرمز کجا بود یه پیرمرد که پدر راننده پژو بود گفت این چراغ دیشب چشمک زن بوده و از همین ا مروز صبح چراغ قرمز شده و نباید بخاطر این جریمه شون کنین پلیس هم گفت که اصلا" از یک ثانیه قبل قرمز شده باشه باید رعایت کنن . ما هم با توجه به صحبتهایی که آقای مهندس و آقا سینا شب قبل در مورد پلیس زنجان مطرح کرده بوده فهمیدیم که جریمه کردن رو شاخش . پس بهتر دیدیم رو مبلغ جریمه باهاش صحبت کنیم . خلاصه بهش گفتیم بابا ما میهمان آقا سینا هستیم و این بنده خدا بخاطر ما پشت سر ما میومد . خلاصه با خواهش و التماس چهارهزارتومن جریمه را برای آقا سینا نوشت . از آقا سینا خیلی معذرت خواهی کردیم و ایشون هم گفت فدای یه تار موی سرتون . خلاصه تا یه مسیری آقا سینا ما را بدرقه کرد و بعد هم با هم خداحافظی کردیم و از هم جدا شدیم

تو راه برگشت چند تا عکس انداختیم که بهتر با هم ببینیم عکس سمت راست را نمیدونم در موردش چی بگم خودتون قضاوت کنین ولی عکس سمت چپ پارک بانوان هست که خیلی برای ما جالب بود

  چون محتوای این مطلب خیلی زیاد شد و امکان داره در دانلود شدن مشکل ساز بشه فقط عکسها را داخلش قرار میدیم و بسنده میکنیم به کمی توضیح

 در راه برگشت با اینکه روز جمعه بود و اکثر مغازه ها تعطیل بود اما از سوغات زنجان غافل نشدیم و سوغات زنجان را هم گرفتیم

 در راه برگشت پلیس اتوبان اجازه نداد که از اتوبان برگردیم و مجبور شدیم کمی از مسیر را در جاده قدیم رکاب بزنیم و از یه جاده میان بر به اتوبان برگردیم

داشتیم رکاب میزدیم که یه پیرمرد را سوار بر دوچرخه دیدیم از پشت سر یه عکس ازش انداختم و رکاب زدم تا رسیدیم بهش بعد از سلام و احوالپرسی گفت شما اهل اینجا نیستین درسته؟ من هم گفتم درسته گفت اگه گفتی از کجا فهمیدم گفتم از بار و وسایلمون گفت نه بعد گفت اهل تهران هم نیستین درسته ؟ گفتم درسته گفت مال همدان هستین گفتم نه این یکی را اشتباه گفتی در همین حین رسیدیم به پلیس راه قدیم و من میخواستم فرمهای سایکلتوریست را مهر کنم گفتم اجازه میدی یه عکس با هم بندازیم گفت نه من هم تعجب کردم و زیاد اصرار نکردم و از این پیرمرد با صفا خداحافظی کردیم . بنده خدا نمیدونست که ما از پشت سر ازش عکس گرفتیم

اینهم مسیر میان بر که جاده ای  زیبا و خلوت و همراه با آرامشی داشت ما که خیلی حال کردیم باهاش اول صبح

گنبد سلطانیه بزرگترین گنبد آجری جهان

 مردن یه موش صحرایی کنار جاده برامون جای تعجب داشت این موش بنده خدا هیچ صدمه ای از لحاظ بدنی ندیده بود ولی مرده بود . نمیدونم شاید از ترس مرده بود

و این هم عکسهای پایانی سفر . در پایان از برادرم آقای حسین طاهری تشکر میکنم که با اینکه مشغله کاری داشتن با ما همرکاب شدن و همینطور از خانم یوسف پور و آقای مهندس و آقا سینا و آقا یاشار و امیر آقا که خیلی خیلی زحمت کشیدن و از ما پذیرایی کردن امیدوارم در آینده ای نزدیک بتونم زحمتهای این خانواده محترم را جبران بکنیم  


مطالب مشابه :


مشهد به زنجان 1225 كيلومتر

ميدان اول شهر كرج تا تهران امامزاده يحيي صائين قلعه- حمام يال بان خرمدره- امامزاده ابهر




سفر به تبریز

تهران را که مبدا بگیریم، 630 کیلومتر باید طی کنید تا به قزوین، خرمدره، ابهر، زنجان




نامه وارده-تضییع حق داوطلبان متقاضیان تحصیل دانشگاههای پیام نور در شهرستان طارم

تا زنجان در حدود کمتر طارم، منجیل، خرمدره، سلطانیه، ایجرود و تهران آسمونی




مسير زنجان – آق گئديک – سرخه ديزج

را نوازش مي کند کلاه ها بر سر و از گردنه به پايين سر ازير مي شويم مسافت تا اين باغ و




اولویت دانشگاه های غیرانتفاعی قزوین

در مورد رجا چیزی ننوشتم چون نیاز به تعریف نداره لطفا نظر بدید تا تهران و کرج خرمدره




باشگاه برق تهران از علاقمندان به رشته تیروکمان ثبت نام می کند

باشگاه برق تهران از علاقمندان اندازي در مسافت‌هاي 30 نيز تا حد امكان




تخمین مسافت distance estimation

این روش برای تخمین مسافت تا فاصله 500 متری مورد المهدي خرمدره; های استان تهران ;




سفر به زن + جان و دیدار با خانواده محترم آقای مهندس و خانم یوسف پور

سفر با توجه به مسافت بین شهر تهران تا زنجان کمبود رسیدیم به شهر خرمدره که البته یه




هوا شناسی

پاراگلایدر خرمدره ما به ما اطلاع دهيد تا ما نيز شما را لينک کنيم استان تهران




اولویت دانشگاه های غیرانتفاعی قزوین

( شهر خرمدره ) مسافت مسافت تا تهران از لحاظ زمانی با سرویس یک ساعت و ربع و با ماشین شخصی




برچسب :