نگارش و دستور زبان فارسي (قسمت دوم)
صفت اشاره :
صفت اشاره در اصل دو لفظ « این» و «آن» است وقتی که همراه اسمی بیایند و بدان اشاره کنند :
این : برای اشاره به نزدیک
آن : برای اشاره به دور
این جزوه را آن روز در دانشگاه به ما دادند .
صفت اشاره به صورتهای زیر دیده می شود:
الف- این و آن بدون همراهی با کلماتی دیگر که تنها برای اشاره است. این کتاب
ب- برای اشاره و تاکید که با «هم» ترکیب می شوند : همین، همان
ج- برای اشاره و بیان تشبیه و چگونگی به همراه کلماتی مانند :
چون ، گونه ، سان : چنین ، چنان ، این گونه ، آن جور
د-برای اشاره و تاکید همراه کلماتی مانند : قدر ، مقدار ، همه :
این قدر، همان اندازه ، همین قدر
صفت شمارشی
کلمه ای که شماره یا ترتیب مفهوم یا مصداق اسمی را می رساند صفت شمارشی نامیده می شود . به صفت شمارشی معمولاً عدد می گویند . صفت شمارشی بر(4) قسم است :
صفت شمارشی ساده، صفت شمارشی ترتیبی، صفت شمارشی کسری، و صفت شمارشی توزیعی .
1. صفت شمارشی ساده :
هرگاه اعداد اصلی قبل از اسم واقع شوند و آن را وصف کنند. صفت شمارشی ساده نامیده می شوند. اعداد اصلی عبارت است از :
یک، دو ، ... ده، یازده، ... بیست ویک، ...صد،هزار،میلیون، میلیارد ...
2 . صفت شمارشی ترتیبی: که ترتیب قرار گرفتن موصوف (معدود) را می رساند و با افزوده شدن پسوند «-ُ م » یا «-ُمین» به صفت شمارشی ساده ساخته می شود : چهارم ، چهارمین . صدم ، صدمین . هزارم ، هزارمین
بعضی صفت های شمارشی از این قاعده پیروی نمی کنند. مثل: اول، آخر، نخست ، نخستین ، آخرین
3. صفت شمارشی کسری (عدد کسری) . که یک یا چند جزء از یک یا چند واحد را می رساند:
یک پنجم- شانزده هزارم- دو سوم - نود درصد .
4 . صفت شمارشی توزیعی: که از تکرار صفت شمارشی اصلی به دست می آید: یک یک - یکایک - یک به یک
صفت پرسشی
صفتی است که با آن از نوع یا چگونگی یا مقدار موصوف پرسش کنند، مانند چه ، کدام ، چگونه ، چند
صفت پرسشی از نظر مفهوم سه گونه است :
الف- صفت پرسشی که با آن از نوع یا چگونگی با از نام و نشان موصوف می پرسند : چه ، کدام ، چطور ، چگونه
ب-صفت پرسشی که با آن از ترتیب یا مقام موصوف پرسش کنند: چندم ، چندمین
ج- صفت پرسشی که با آن از مقدار و شماره موصوف پرسیده می شود: چند، چقدر ، چه مقدار
صفت تعجبی
صفت تعجبی، صفتی است که همراه اسم می آید و شگفتی و تعجب گوینده را از چگونگی یا مقدار موصوف می رساند و خود با آهنگ مخصوص تعجب ادا می شود :چه خط زیبایی!
صفت مبهم
صفت مبهم، صفتی است که همراه اسم می آید و نوع یا چگونگی یا شماره و مقدرآن رابه طور نامعین و آمیخته با ابهام بیان می کند . صفت های مبهم عبارتند از :
« هر ، همه ، دیگر، هیچ ، چند ، چندین ، چندان ، بهمان ، فلان »
هر حرفی را نباید زد . همه دانشجویان آمدند .
به کتاب دیگر نیز مراجعه کن هیچ مطلبی پیدا نکردم .
صفت پسین
هر صفتی که پس از موصوف بیاید صفت پسین نامیده می شود، مانند: کار خوب- مهارت چندان = کلاس پنجم
بیشتر صفت های بیانی به صورت صفت پسین به کار می روند
صفت پیشین
هر صفتی که پیش از موصوف بیاید صفت پیشین نامیده می شود . صفت های اشاره، پرسشی، تعجبی، و مبهم جز در موارد نادر به صورت صفت پیشین به کار می روند :
آن کتاب کدام کتاب
انواع اضافه به زبان ساده
تعریف اضافه
اضافه آن است كه اسمي را به اسم ديگري نسبت دهيم. نشانه نسبت كسره اي است كه ميان آن دو مي آيد.
مثال: مدادِ حسن، خانه ي علي
اقسام اضافه
• اضافه تخصيصي
• اضافه ملكي
• اضافه تشبيهي
• اضافه استعاري
• اضافه توضيحي
• اضافه بياني
• اضافه مقارنت
• اضافه بنوت
اضافه تخصيصي
• در اين نوع از اضافه، مضاف به مضاف اليه اختصاص دارد.
مثال : دراطاق ،گودال آب،زنگ مدرسه
اضافه ملكي(تملیکی)
• اضافه ملكي: در اين نوع از اضافه، ميان مضاف و مضاف اليه رابطه مالك وملك بر قرار است .
مثال : صاحب باغ، کتاب داریوش،
خانه ی احمد
اضافه تشبيهي
• اضافه تشبيهي : در اين اضافه ميان مضاف و مضاف اليه رابطه شباهت برقرار است.
مثال : قد سرو، ابروی کمان، لب لعل ،مهد زمین
فراش باد،تیر مژگان
اضافه استعاري
• اضافه استعاري: در اين نوع از اضافه، مضاف در غير از معني حقيقي خود استعمال شده باشد.
مثال : دست روز گا ر،چشم روزگار،
روی سخن
اضافه توضيحي
• توضيحي: در اين نوع از اضافه، مضاف اسم عام است و مضاف اليه نام مضاف را بيان مي كند.
مثال : شهر شيراز، روز جمعه،عید نوروز
اضافه بياني(جنسی)
• اضافه بياني :آن است كه مضاف اليه جنس مضاف را بيان كند.
مثال: ظرف مس، تیر آهن،گوشواره ی طلا
ظرف سفال،لباس پشم
اضافه مقارنت(اقترانی)
• اضافه مقارنت : در اين نوع از اضافه، ميان مضاف و مضاف اليه معني مقارنت و همراهي است.
مثال: پاي ارادت،دیده ی احترام،چشم ادب
اضافه بنوت
• اضافه بنوت: در آن ، اسم فرزند بر پدر يا مادر افزوده مي شود.
مثال :سام نريمان، رستم زال،مسعود سعد
فکّ اضافه:
وقتی کسره ی اضافه از بین مضاف ومضاف الیه حذف شودآن را فکّ اضافه می نامند،در این حالت مضاف ومضاف الیه درحکم یک کلمه ی مرکب است.
مانند:
پدر زن،صاحبدل،چادرنماز،سرلشکر
اضافه ی توصیفی:
اضافه ی موصوف است به صفت (همان موصوف وصفت) مانند:پدرمهربان،دیوار بلند، شمشیر تیز،مردشجاع
اضافه ی تأکیدی را نیز برخی به اقسام اضافه ها افزوده اند مانند:
مست مست ، بزرگ بزرگ
تفاوت اضافه توصیفی با سایر اضافه ها
• صفت از موصوف جا شدنی نیست وجزئی از آن است.در صورتی که مضاف الیه جزء مضاف نیست واز اسم جدایی است.در مثال :
• پدر مهربان،مهربانی جدا از پدر نیست ولی پدر علی ،پدر غیر از علی وجدا می باشد.
• با افزودن فعل ربطیبه آخر اضافه توصیفی ،جمله ی اسمیه ساخته می شودولی در سایر اضافات جمله ی اسمیه درست نمی شود:
پدر مهربان ← پدر مهربان است
موارد استفاده از اعداد وارقام در نوشته
در متنهای ادبی ودر شعروجاهایی که صورت ریاضی عدد، مورد نظر نیست؛ اعدادبا حروف نوشته می شوند.
الف) اعدادی که با حروف نوشته میشوند:
1. اعداد طبیعی یا ترتیبی که در وسط اجزای آن«و» نمیآید، با حروف نوشته میشود. مانند:
دوازده، بیست، نود،دویست،هزار، نهصد هزار
2. اعداد صفت: صدهزار، پنجمتر
3. اعداد ترتیبی: سیام، سیامین، چهلمین ،هشتادو پنجمین
4. قرنها و سدهها و دههها به صورت عدد ترتیبی و با حروف نوشته میشود: قرن پانزدهم هجری، قرن بیستم میلادی.
5. عددهای کسری: یک دهم، یک هزارم.
6. شماره راهها و خیابانها و کوچهها: خیابان پنجم، کوچه اول، کوی هفتم
نکته 1): عدد، همیشه از معدود خود جدا نوشته میشود: پنجسال، یک ماه، یک هفته
نکته2):اجزای عدد کسری جدا نوشته میشود: یک دهم، یک هزارم، هشت پنجم
نکته ۳):هر گاه عدد با کلمه بعد از خود، قید یا صفت مستقل بسازد؛ باز هم جدا نوشته میشود: یک زبان، یک دل، یکسره
نکته۴):برای جلوگیری از اشتباه وهمچنین دخل وتصرف می توان بعضی از اعدادرا با حروف نوشت:
مانند: -تاریخ چک بانکها، سفته ها واسناد رسمی دولت
ب) اعدادی که با رقم نوشته میشود:
1. تاریخ تولد و وفات(به ترتیب از سمت چپ به راست): فردوسی (۴۱۱-329 هـ .ق)
2. شمارة شناسنامه: ش73
3. شماره ساختمان و بلوک: ساختمان 134، بلوک6
4. شمارههایی که با نشانههای اختصاری میآید مانند : ص25، ج11 ، ۲cm ، ۴cm
5. تاریخ روزهای مهم و حساس: 12 بهمن، 15 خرداد.
6. تقویم روز ماه وسال راباید چنین نوشت: 8 خرداد ماه 1363
7. اعداد ترکیبی که در وسط دو بخش آن«و» قرار گیرد: 55، 137 ،549، 1357 ...
نکته: عددی که در آغاز جمله واقع شده باشد،باحروف وبقیه ی اعداد با رقم نوشته می شود.مانند:
- هشت کتاب و3قلم و14دفتر به شما تحویل دادم.
8. در متن های علمی ساعت ودقیقه با عدد نشان داده می شود ودقیقه وساعت با« و» از یکدیگر جدا می گردد.نیم ساعت به صورت 30 (با عدد) دقیقه وربع به صورت15(باعدد)دقیقه نشان داده می شود مانند:
- 15 و7 (= هفت وپانزده دقیقه)
منبع: راهنمای نگارش وویرایش تالیف:دکتر محمد جعفر یاحقی
گذاشتن وگزاردن
گذاشتن در معنای حقیقی کلمه به معنای « قرار دادن» به طور عینی ومشهود است.مثلاً: «لیوان را روی میز می گذارم.» یا«کتاب را در قفسه گذاشت.»
امّا گذاشتن در معنای مجازی « قرار داد کردن ،وضع کردن ،تأ سیس کردن» می باشد.مثلاً،کسی که قانون راوضع وبنا می کند «قانونگذار» است.وقانونگذاری به معنی «وضع قوانین» ونیزبدعتگذار کسی است که بدعت را وضع وتأسیس می کند . بنیانگذار ،کسی است که بنای کاری یا مؤسسه ای رامی گذارد .
گزاردن در معنای اوّل،به معنی «به جا آوردن» ،«ادا کردن»،«اجراکردن»،«انجام دادن» می باشد.مثلاً،«نمازگزاردن» یعنی ادا کردن نماز یا« کارگزار» به معنی انجام دهنده واجرا کننده ی کار
گزاردن در معنای دوم ،«برگرداندن از زبانی به زبان دیگر» که مرادف است با « ترجمه کردن» همچنین به معنی « تعبیر کردن» ،« شرح دادن»می باشد.مثلاً : « خوابگزار»تعبیر کننده ی خواب یا معبّر می باشد
بنابر این گذاشتن با«ذ» وگزاردن با«ز»است.خلط این دو فعل ،اخیراً از آنجا ناشی شده است که صیغه ی امری هر دوازلحاظ آوایی یکسان است.یعنی امر گذاشتن می شود«گذار» وامرگزاردن نیز می شود«گزار» ، ولی معنای آنها یکسان نیست.
به کلمات زیر با توجّه به معنای آن دقّت کنید:
قانونگذار، بدعتگذار، بنیانگذار، سرمایه گذار، فروگذار،پایه گذار،
نماز گزار، سپاسگزار، شکر گزار، وامگزار، کار گزار، حج گزار، خراجگزار، خبر گزار، پاسخ گزار، خوابگزار، پیغام گزار، خدمتگزار، حق گزار....
تمایز معنایی میان این دو کاربرد چنان ظریف است که در همه حال امکان اشتباه هست.
برای مثال : به عقیده ی شادروان دکتر معین که در ذیل «کار گذار» و«کار گزار» متذکر شده است.میان این دو ترکیب تفاوت معنایی است : « کار گذار» کسی است که کارها را راه می اندازد و دشواری ها را از پیش پا برمی دارد وراه را هموار می کند.(کاربر) ؛اما « کارگزار» کسی است که کاری را اجرا می کندوبه اصطلاح امروزه « انجام » می دهد.
یا مثلاًدر مورد«حکم گذار» یعنی واضع حکم وحکمران، امّا« حکم گزار»به معنای اجرا کننده ی حکم»است .در مورد«سنّت گذار» اگرمنظوراز این ترکیب «آورنده ی سنّت ووضع کننده ی سنت » باشد باید با« ذ» نوشته شود ؛ولی اگر مراد«به جا آورنده ی سنّت »با شد مثل ( به جا آوردن نماز مستحبی نافله)بایدبا«ز» نوشته شود.
جای تکواژها درجمله
واحد های زبان همزمان ومقارن نیستندواز همین رو نمی توانیم مثلاً واجهای تکواژ (زیبا)رادر آنِ واحد بر زبان بیاوریم وناچاریم که آنهارابه دنبال یکدیگر به کار بریم.
بنابر این اگر (زیبا) در فارسی به این معنی است که می دانیم،نه فقط ازآن روست که این تکوازازچهار واحد آوایی مشخص،یعنی ( ز، ﻳ ، ﺑ ، ا –z/i/b/â)تشکیل شده است،بلکه علاوه برآن،این واحدهای آوایی باید به همین ترتیب به دنبال یکدیگر بیایند.به بیان دیگر ،اگر جای واجهای این تکواژ را تغییر دهیم یا لفظ بی معنی می شود.مثلاً( بیزا-bizâ ) یا معنای دیگری ازآن برمی آیدمثلاً(بازی-bâzi) .این حکم ظاهراًدرمورد همه ی زبان هاصدق می کندیعنی هیچ زبانی تابه حال دیده نشده که جای واج هادر آن معتبر نباشد.
امّا هنگامی که از واحدهای تجزیه ی دوم به واحدهای تجزیه ی اوّل می رسیم می بینیم که این حکم کاملاًصادق نیست ،یعنی گاهی جای این هارامی توان تغییرداد،بی آنکه ساخت دستوری جمله در هم بریزد یا معنای آن تغییر اساسی کند.
واژه ی فردارادرجمله ی زیر درنظربگیرید:
فردامن اورا در دانشگاه می بینم.
در این جمله فردا پیش ازمن به کار رفته است . می توانیم جای آن راعوض کنیم وپیش از اورا یا پیش از دردانشگاه یا پیش ازمی بینم قرار دهیم وبدین گونه چهار جمله ی مختلف با معنای یکسان به دست آوریم:
من فردا اورادردانشگاه می بینم.
من اورافردا دردانشگاه می بینم.
من اورادردانشگاه فردامی بینم.
با این همه نباید تصوّرکردکه جای همه اجزای جمله قابل تغییراست(چنانکه جای راودر ومی- رادر مثال فوق نمی توان تغییرداد.) آزادی عناصرجمله برای تغییرجایگاه،یک شرط اساسی دارد وآن اینکه ، نقش آنهادرجمله مشخّص شده باشد.
به همین سبب است که از یک جمله ی ساده ی ( نجّار تخته رابا ارّه می برد.) می توان با تغییرعناصر سازنده ی آن یعنی ( نجّار+تخته را+با ارّه+می برد) 24 جمله ی مختلف با معنای یکسان به دست آورد.
1- نجّارتخته را با ارّه می برد
2- نجّارتخته رامی برد با ارّه
3- نجّار با ارّه تخته رامی برد
4- نجّاربا ارّه می برد تخته را
5- نجّارمی برد تخته را با ارّه
6- نجّارمی برد با ارّه تخته را
7- تخته را نجّار با ارّه می برد
8- تخته را نجّارمی برد با ارّه
9- تخته را با ارّه نجّارمی برد
10- تخته را با ارّه می برد نجّار
11- تخته رامی بردنجّار با ارّه
12- تخته رامی برد با ارّه نجّار
13- با ارّه نجّار تخته را می برد
14- با ارّه نجّارمی برد تخته را
15- با ارّه تخته رانجّار می برد
16- با ارّه تخته را می برد نجّار
17- با ارّه می برد نجّار تخته را
18- با ارّه می بردتخته را نجّار
19- می برد نجّارتخته را با ارّه
20- می برد نجّار با ارّه تخته را
21- می برد تخته رانجّاربا ارّه
22- می برد تخته رابا ارّه نجّار
23- می برد با ارّه نجّار تخته را
24- می برد با ارّه تخته را نجّار
کلمه های دو تلفظی
هنگام تدریس یا گفتن دیکته گاهی کلمه هایی را تلفظ می کنیم که دو صورت تلفظی دارد و برخی از دانش آموزان بر معلّم خرده می گیرند ؛ که تلفظ صحیح کلمه چگونه است .واین بحث موقعی داغتر می شود که معلم آن را در زنگ استراحت در جمع معلمان مطرح کند. آن وقت است که سیل نظرها وعقاید متفاوت ازچهارطرف گاه با نتیجه وگاهی بی نتیجه سرازیر می شود.
در زبان فارسی برخی از کلمه ها به دو صورت خوانده می شود.
به این گونه واژه ها در اصطلاح ادبی واژه های « دو تلفظی» می گویندوهر دو تلفظ صحیح است.به کلمه های زیر دقّت کنید:
مهرْ / بان← مهرَبان (mehr-bân / meh-ra-bân)
آﺴْ / مان ← آسِمان ( â-se-mân / âs-mân)
آﺷْ / نا ← آشِنا ( âš-nâ/ â-še-nâ)
همان گونه که مشاهده می کنید می بینید که در یکی از تلفظ ها مصوتی اضافه شده است وبا اضافه شدن مصوت به ساختار آوایی واژه یک « هجا» افزوده می شود ولی در معنی واژه تداخلی ایجاد نمی شود.واز آنجایی که هردو نوع تلفظ در گفتار متداول است بنابر این هر دو تلفظ صحیح است.
اما در واژه هایی نظیر ( چِشم / češm) و (چَشم /čašm ) یا (سِفید /se fid )و(سَفید / sa-fid) وجه اشهر یعنی صورتی که در گفتار متداول تر می باشد ؛ ارجح است.
گاهی ضرورت شعری باعث دو گونه تلفظ در واژه ها می شود. در این بیت حافظ:
عشق می ورزم وامّید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
کلمه ی (امّید)مشدد خوانده می شود. امید کلمه ای پهلوی است وبه هردوصورت مشدد وبدون تشدیدضبط شده است.(فرهنگ معین)
علائم سجاوندی یا نقطه گذاری
موارد کاربردعلائم
مقصود از نقطه گذاری سجاوندی،به کار بردن علانت هاونشانه هایی است که خواندن ودرنتیجه فهم درست مطالب راآسان وبه رفع پاره ای از ابهام ها کمک می کند.
این علامت ها درزبان فارسی سابقه ی چندانی ندارد ودراین یکی دو قرن اخیر به پیروی ازنوشته های مغرب زمین درزبان فارسی معمول شده است.در استفاده از این علائم ونشانه ها از افراط وتفریط باید پرهیز کردوبا توجه به ساختمان وجمله بندی زبان فارسی آنهارابه کار گرفت.
نشانه های معمول ومتداول در زبان فارسی از این قرار است:
1-نقطه ( . )
2-ویرگول- کاما ( ، )
3-نقطه ویرگول ( ؛ )
4-دونقطه ( : )
5-گیومه یا علامت نقل قول ( « » )
6-علامت سؤال ( ؟ )
7-علامت تعجب ( ! )
8-پرانتز یادوهلال ( ) 9-قلاب [ ]
10-خط فاصله ( - )
11-خط ممتد (— )
12-سه نقظه ( ... )
13-ممیّز ( / )
14-ایضاً ( ″ )
15- ستاره ( ٭ )
1- نقطه ( . ): نقطه علامت وقف وسکوت بزرگ در خواندن رانشان می دهدونشانه ی تمام شدن جمله است .موارد استفاده از نقطه به قرار زیر است:
الف) درپایان جمله های خبری یا انشایی مانند:
- سعدی از شاعران بزرگ ایران است .
ب) پس از حرفی که به شکل علائم اختصاری به کار رود. مانند:
- سال 345ق . م
- پست وتلگراف وتلفن P.T.T
2- ویرگول -کاما( ، ): موارد استفاده از ویرگول به قرار زیر است:
الف) میان عبارت هایاجمله های غیرمستقلی که در مجموع یک جمله کامل راتشکیل می دهد.مانند:
- آن جا که آدمی است ، هستی است وآن جا که هستی است ، زندگی است.
- هر که آن کندکه نباید ، آن بیند که نشاید
ب) آن جاکه کلمه یا عبارتی به عنوان توضیح،عطف بیان یابدل درضمن جمله یاعبارتی دیگر آورده شود.مانند:
- شاهکارسعدی ، گلستان ، درنثر مسجع کم نظیراست.
ج)آن جا که درموردچندکلمه اِسنادواحدی داده می شود.مانند:
- مثنوی معنوی ، شاهنامه ، گلستان ودیوان حافظ ازمهمترین متون فارسی هستند.
د) بین دوکلمه که احتمال می رود خواننده آن هاراباکسره ی اضافه بخواند.مانند:
- انسان عاقل به چشم ، طمع درمال مردم نمی کند.
ﮬ ) برای جداکردن اجزای مختلف نشانی اشخاص یامراجع ومأخذ یک نوشته.مانند:
-محمد غزالی، کیمیای سعادت، تصحیح حسین خدیو جم،انتشارات علمی فرهنگی،جلد1،ص2
3- نقطه-ویرگول ( ؛ ): علامت وقف یادرنگی است بیشترازویرگول وکمتر از نقطه ،که درموارد زیر به کار می رود.
تکیه در زبان فارسی
تکیه عبارت است ازبرجسته تر کردن آوایی قسمتی ازکلام(معمولاًهجا)نسبت به قسمت های دیگرهمان کلام یادرتقابل با کلام دیگر.
وقتی که کلمه ای راتلفظ می کنیم همه هجاهایی که در آن هست به یک درجه از وضوح وبرجستگی ادا نمی شود،بلکه یک یاچند هجابرجسته تر است،همچنین برجستگی خاص یکی ازاجزای کلمه در یک سلسله اصوات ملفوظ موجب می شود که حدود وفواصل هجاها راتشخیص وکلمه های یک عبارت راجداگانه ادراک کنیم.
مثال(1): در جمله ی « روزی رسید.»
روزی اگر به معنای « رزق» باشد،یا تقریباً بدون تکیه است یاروی هجای(- زی)اندکی تکیه می شود.وآن راچنین ثبت می کنند: / ru-zí / روزی .
اگر به معنای «یک روز»باشد،روی هجای (رو-)تکیه می شودوچنین ثبت می شود: /rú-zi/ رو-زی
مثال(2) : درعبارت «ازسرگذشت»
اگر روی هجای( سر) تکیه کنیم هجای سرکلمه ی مستقلی می باشد.ولی اگرتکیه نکنیم وبدون برجستگی اداکنیم ، جزءکلمه ی بعد به شمار می آیدومجموع هجاهای« سر-ﮔُ-ذَشت»کلمه ی واحدی شمرده می شودومعنی واحدی ازآن ادراک می شود.
مثال(3): درکلمه های زیرتکیه مقوله های دستوری را در تقابل قرار می دهد:
- اسم معنی رابااسم نکره : {مَردی/mar-dí / =مردی} {یک مرد= /már-di/}
- اسم باصفت : { کتابی=یک کتاب / kétâbi / } { کِتابی=به شکل کتاب /ketâbí /}
- اسم بااصوات : { جهنم /jahannám/ } { جهنم ‼ / jahánnam /}
- اسم با منادا : {پسر/pesár / } { پسر‼ /pésar / }
- اسم باجمله : { دیر کرد /dirkárd/ } {دیر کرد /dír kard/}
- صفت باقید : {گویا /guyâ´/ } { گویا /gú yâ/}
- صفت بافعل : {بزن/ bezán / } { بزن /bé zan/}
مثال (4): تکیه گاهی نقش تباینی دارد یعنی قسمتی ازجمله رانسبت به بقیه ی قسمت هابرجسته می کندوباعث تفاوت معنی درکل جمله می شودمثلاًدرجمله ی پرسشی زیر:
« می خواهی اورا ببینی ؟»
اگرروی (می خواهی) تکیه شودتقریباًبه این معنی است :« من حاضرم وسیله ی دیدارتورابااوفراهم کنم.»
اگر روی(او)تکیه شودممکن است چنین معنی بدهد: « کس دیگری رانمی خواهی ببینی»، یا « مطلب رافهمیدم :قصد تودیدن اوست.»
اگر روی(ببینی) تکیه شودممکن است به این معنی باشد: «آیادیدن اوحتماًبرایت لازم است؟(یعنی مثلاًنمی شود به پیغامی اکتفاکنی؟»
مثال(5) : تکیه گاهی نقش عاطفی دارد یعنی قسمتی ازجمله رانسبت به بقیه ی قسمت های دیگربرجسته می کندوبدین گونه حالت روحی گوینده رانشان می دهد.مثلاًدرجمله ی:
« نمی دانم /ne-midânam/ »
اگر روی هیچ هجایی تکیه نشود جمله معنای اخباری داردواگر روی هجای اول تکیه شوددلالت برخشم وتحاشی (پرهیزکردن)گوینده دارد.
کلمه های مشابه
یکی از مشکلاتی که دراملا ی فارسی با آن روبه رو هستیم وجود کلمه های مشابه(متشابه) می باشد .تعداد کلمه های مشابه زبان فارسی کم ولی تعداد کلمه های مشابه دخیل زبان عربی بسیار زیاد هستند.
کلمه های مشابه(متشابه)به کلمه هایی می گویند که در تلفظ یکسان امادرنوشتن ومعنی واشتقاق باهم فرق دارند.
تشابه این کلمه ها یا در آوا یا در نشانه ها و یا در هر دومی باشد. از این نظر این کلمات برسه نوع تقسیم می شوند :
1- کلمه های هم آوا : کلماتی که از لحاظ تولید آوا ( تلفظ ) یکسان هستند ولی از لحاظ نوشتاری متفاوت می باشند مثل: ( خار , خوار) – (خوان ,خان)- (خواست , خاست )- ( خورد، خُرد) - ( خوبش، خیش) -( آبخوست، آبخست)-( خوال، خال)-(ثواب،صواب)-(حیاط،حیات)-(اَلَم،عَلَم)و...
اکثر مشکلات املایی مربوط به همین دسته می باشد که از دلایل عمده ی آن درهم آمیختن زبان عربی با فارسی و اندکی نیزتحول واجی درزبان فارسی می باشد.
2- کلمه های هم نویسه : این کلمات از نظر نوشتاری مثل هم هستند ولی از لحاظ آوایی فرق می کنند مثل:
( گُُُل ،گِل)-(کَشتی ،کُشتی)-(مَشک،مُشک)-(نِشَسته ، نَشُسته)-(می کَنَد، می کُنَد)- (می بَرَد، می بُرَد )-(مِلک،مُلک،مَلِک،مَلَک)-(کِشت،کُشت)-(شِکَر،شُکر)-(سَم،سُم)-(سَحَر،سِحر)-(تَنگ،تُنگ)-(کِرم،کِرِم،کَرَم)-(چِشم،چَشم)و...
3- کلمه های هم آوا و هم نویسه : این کلمات هم از نظر نوشتاری و هم از لحاظ آوایی مثل هم هستندولی ازنظرمعنی متفاوت می باشند.
شیر: حیوان وحشی
سیر: نوعی پیازچه
ریش :زخم
زَهر:گل وشکوفه
دوش: شانه
بادیه:کاسه مسی
شارع: راه،خبابان
رسته:صف،بازار
زبان:زبان گفتار
پیچ:میخ فلزی دنده دار
خیر:خوبی
گاز:انبر(گازانبر)
گور:گورخر
تنگ:درّه ی کوه
……….. شیر: .شیر خوردنی
سیر: کسی که گرسنه نیست
ریش : موی صورت
زَهر:سم
دوش: دیشب
بادیه: بیابان
شارع:قانون گزار
رسته:رهاشده
زبان:عضوی دردهان
پیچ:خم وتاب
خیر:نه
گاز:دندان گرفتن
گور:قبر
تنگ:کم پهناوباریک
........
اینک مقداری از پر کاربرد ترین کلمه های متشابه که در زبان فارسی معمول است راهمراه با معنی آن ها در جدول ذیل می آوریم:
ابلغ(رساتر)
اثاث(وسایل خانه)
اتلال(تپه ها)
اثم(گناه)
اثیر(بالای کره زمین)
عسیر(دشوار)
اَخَس(بد تر)
احسان(نیکی کردن)
احتظاظ(خوشحالی،بهره)
ارضاﺀ(خشنود ساختن)
اریکه(تخت)
آجل(آینده)
استرضاﺀ(طلب خشنودی)
اسراف(زیاده روی)
اشباه(مانندها)
ارض(زمین)
اذل(خوارتر)
اَقرب(نزدیک تر) ، عَقرب (کژدم)
اَشیاع(پیروان)
اِقناع(قانع کردن)
افصح(خوش بیان تر)
اَقارب(نزدیکان)
اَلَم(درد)
الیم(دردناک)
اِلغاﺀ(از کارانداختن)
امر(فرمان)
اَمَل(آرزو)
انتساب(نسبت داشتن)
انزجار(بیزاری)
اَوان(هنگام)
بَأس(خشم،شدت)
بحر(دریا)
برائت(بیزاری)
بَست (پناه ،فعل بست)« فارسی »
بهاﺀ(روشنی)
تابع (پیروی کننده)
تأویل(برگرداندن)
تألّم(درد ناک بودن)
تأدیه(اداکردن)
تحدید(حد ومرزمعین کردن)
تحلیل(حل کردن)
تحیّت(زنده بادگفتن)
تعویذ(پناه بردن)
تغلّب(به زورگرفتن)
تفریغ(تمام کردن حساب)
تکثّر(زیاد شدن)
تکثیر(زیاد کردن)
تین(انجیر)
ثبت(یادداشت کردن)
ثری(خاک وزمین)
ثَمَن(بهاوقیمت)
سفر(کوچ کردن)
سَمَر(افسانه شب)
ثَمین(گران بها)
ثَناﺀ(ستایش)
ثواب(مزدوپاداش)
جحد(انکارکردن)
جذر(قطع کردن،ریشه)
حُبوب(دانه ها)
حار(گرم)
حارث(برزگر)
حراثت(برزگری)
حارب(جنگ کننده)
حَرَم(مکان محترم)
هضم(گوارش)
حاسد(بد خواه)
حلیله(زن عقدی)
حمزه(اسم خاص)
حائز(شایسته)
حور(فرشته)
حوزه(انجمن)
رائی(بیننده)
رازی(منسوب به شهرری)
رضاء(خشنودی)
زاغ(کلاغ سیاه)
زخم(جراحت)«فارسی»
زراعت(کاشتن)
زمین(کره زمین)« فارسی»
زاهر(درخشنده)
زُهور(گل ها)
سبا(اسم خاص)
سبقتپ(پیش افتادن)
ساعد(بازو)
سَتر (پوشش)
ستور(حیوان سواری) « فارسی»
سُتوه(به تنگ آمده) « فارسی»
سِحر(جادو)
سد(بستن)
سدید(محکم)
سریر(تخت)
سریع(تند)
سِفر(کتاب)
سفیر(فرستاده)
سَلب(کندن ودورکردن)
سلیب(کنده شده)
سلاح(اسباب جنگ)
سُم(پای جانداران)
سوره(قسمتی ازقرآن مجید)
سُوَر(سوره ها)
سور(دیوارقلعه)
سَوط(تازیانه)
سیف(شمشیر)
شست(انگشت ابهام)
ضیاء(روشنایی)
عزم(قصد وآهنگ)
عزیمت(آهنگ-دعاوافسون)
غالب(چیره)
غدیر(گودال آب)
غزاء (جنگ) غذاء(خوراک)
غُزات(جنگجویان)
حائل(فاصله)
حیات(زندگی)
ختا(اسم خاص)
ذرع(واحد اندازه طول)
ذقن(چانه)
ذکی(باهوش)
ذلّت(خواری)
ذمیمه(نکوهیده)
ذمائم(جمع ذمیمه)
ظل(سایه)
ذمّ(بدگویی)
غربت(دوری ازوطن)
غرابت(نامناسب بودن)
غریب(دورازوطن)
غمز(سخن چینی)
غَوث(فریادرسی)غَوص(فرورفتن درآب)
غیاث(فریادرس)
فائز(رستگار)
فَترت(شکست وناتوانی)
فتور(سستی کردن)
فَراغ(آسودگی)
فاسد(تباه)
کثره(زیادی)
مقنّی(چاه کن)
مأمور(امرشده)
مأمول(آرزو)
متألّم(دردناک)
محجور(ممنوع)
محذور(پرهیز شده)
محسن(مرد نیکوکار)
مرئی(دیده شده)
مزمار(نی لبک)
مستور(پنهان)
مستغل(صاحب ملک وغله)
مصائب(گرفتاری ها)
مغلوب(شکست خورده)
مفرغ(نام فلزی است)
منسوب(نسبت داده شده)
منزجر(بیزار)
ناظر(بیننده)
نثر(پراکندن-ضدنظم)
نحر(کشتن شتر)
نذیر(ترساننده)
نَسَب(بستگی خانوادگی)
نغز(خوب وپسندیده) « فارسی»
نواهی(نهی کننده ها)
وَهی(سستی)
هوا(گازتنفسی اکسیژن وازت ...) ابلق(سیاه وسفید)
اساس(پایه)
اطلال(مکان بلند)
اسم(نام)
اسیر(گرفتار)
عصیر(فشرده شده)
اَخَص(ویژه)
احصان(زن گرفتن)
اهتزاز(جنبش کردن)
ارضاع(شیر دادن)
عریکه(خوی ومنش)
عاجل(شتابنده،دنیا)
استرضاع(شیر خواستن طفل)
اصراف(گرداندن)
اشباح(جمع شَبَح)
عرض(پهنا)
اضل(گمراه تر)
اَغرب(دورتر)
اشیاﺀ(چیزها)
اِغناﺀ(بی نیاز ساختن)
افسح(گشاده تر)
عقارب(کژدم ها)
عَلم(بیرق)
علیم(دانا)
القاﺀ(تحریک کردن)
عَمرو(اسم عربی)
عمل(کار)
انتصاب(گماشته شدن)
انضجار(دلسردی)
عوان(پیشکار)
بَعث(برانگیختن)
بهر(برای،قسمت) « فارسی »
براعت(چیره دستی درعلم وادب)
بسط(گستردن،فراخی)
بها(قیمت) )« فارسی »
طابع(چاپ کننده)
تعویل(تکیه کردن)
تعلّم(یاد گرفتن)
تعدیه(متعدی کردن)
تهدید(ترساندن)
تهلیل(لااله الاالله گفتن)
تهیت(آماده کردن،تهیّه)
تعویض(عوض کردن)
تقلّب(نادرستی کردن)
تفریق(جداکردن)
تکسّر(شکستگی)
تکسیر(زیادشکستن)
طین(گِل)
سَبت(شنبه)
سرا(خانه)«فارسی»
سَمن(فربهی)
صَفَر(ماه دوم قمری)
ثَمر(میوه)
سمین(فربه)
سناﺀ(روشنایی)
صواب(درست)
جهد(کوشش)
جزر(کشش آب دریا)
هُبُوب(وزش باد)
هار(سگ هار)
حارس(نگهبان)
حراست(پاسبانی)
هارب(گریزان)
هَرَم(ازاشکال هندسی)
هزم(شکست دادن)
حاصد(دروگر)
هلیله(نام دارویی است)
همزه(حرف اول الفبا)
حائض(زن حیض دیده)
هور(آفتاب،خورشید)«فارسی»
حوضَه(گودال آب)
راعی(چوپان)
راضی(خشنود)
رضاع(شیرخوردن)
زاق(رنگ آبی تند)
ضخم(کلفتی)
ضراعت(زاری کردن)
ضمین(عهده دار-ضامن)
ظاهر(آشکار)
ظهور(آشکارشدن)
صبا(بادی که ازشرق بوزد)
صِبغت(صبغه-رنگ کردن)
صاعد(بالارونده)
سطر(نوشته-خط)
سطور(جمع سطر)
سطوح(جمع سطح-رویه ها)
صِهر(داماد)
صد(عدد100-گمراه)
صدید(گمراه-چرک وخون)
صریر(آوازقلم نی)
صریع(آنکه به سرگیجه دچاراست)
صِفر(تهی -خالی)
صفیر(آوازبلبل-سوت)
صَلب(به دارزدن)
صلیب(چوبه دار)
صلاح(خوشی-شایستگی)
صُم(کَر)
صورت(چهره)
صُوَر(صورت ها)
صور(شیپور)
صوت(آواز-صدا)
صیف(تابستان)
شصت(عدد60)
ضیاع(آبادی ها) ضَیاع(هدر کردن)
عظم(استحوان)
عظیمه(بزرگ)
قالب(کالبد)
قدیر(توانا)
قضاء(فرمان-حکم اتفاق)
قضات(داوران)
هائل(ترسناک)
حیاط(فضا-خانه)
خطا(لغزش وگناه)
زرع(کاشتن)
زغَن(کرکس)
زَکی(پاکیزه)
زلّت(لغزش)
ضمیمه(چسبانده شده)
ضمائم(جمع ضمیمه)
ضل(گمراهی)
ضَم(پیش چسباندن)
قربت(نزدیکی)
قرابت(خویشی)
قریب(نزدیک)
غمض(بخشیدن گناه)
قوس(کمان)
قیاس(سنجش-اندازه)
فائض(بهره مند)
فِطرت(سرشت)
فطور(خوردن روزه)
فَراق(جدایی)
فاصد(رگ زن)
کسره(حرکت زیر-ِ)
مغنّی(آوازخوان)
معمور(آباد شده)
معمول(عمل شده)
متعلّم(دانش آموز)
مهجور(دورافتاده)
محظور(منع شده)
محصن(مرد صاحب زن)
مرعی(رعایت شده)
مضمار(میدان-باطن)
مسطور(نوشته شده)
مستقل(پابرجا)
مصاعب(دشواری ها)
مقلوب(وارونه)
مفرق(محل جدایی)
منصوب(گماشته شده)
منضجر(دلتنگ)
ناضر(سبزوشاداب)
نصر(یاری کردن)
نهر(جویبار)
نظیر(مانند)
نَصْب(گماشتن -ضدعزل)
نقض(شکستن پیمان)
نواحی(اطراف)
وَحی(پیام غیبی)
هوی(خواهش نفس)
« ترکیب سازی » درزبان فارسی
یکی دیگر از ویژگی های زبان فارسی خاصیت« ترکیب سازی» آن می باشد. برخلاف زبان عربی که یک زبان اشتقاقی است، زبان فارسی در زمره ی زبان های ترکیبی است ،بدین معنی که ازترکیب کلمه های موجود در زبان اعم از( اسم ، فعل ،مصدر،حرف،صفت،وندها« یشوند،پسوند،میانوند»)می توان کلمه ها ي جدید دیگری به نام «کلمه مرکب» بامعانی متفاوت به دست آورد.کلمه مرکب آن است که بیش از یک جزﺀداشته باشدواجزای آن قابل تفکیک باشد.مانند: گلخانه = گل +خانه دانشگاه = دانش+گاه
اینک برای نمونه پاره ای ازمشتقات وترکیب های « دست»آورده می شودتاخواننده به فراخی وفسحت زبان فارسی پی ببرد.درهیچ زبانی واژه ای یافت نمی شودکه بتوان چنین ترکیب وتبدیل کرد ،حتی مفاهیم متناقض را. این معجزه زبان فارسی است ونشانی از تداوم وعمر زبان .
دستاورد
دست خالی
دست خوش
دست افشار
دست برد
دستمزد
دست انداختن
دست چین
دست دوز
دست اول
دست آخر
دستگیری
دستاس
دستاویز
دست پر
دستمال دستگیره
دست بسته
دست بالا
دست دراز
دست مایه
دست باز
دست خط
دستپاچه
دستکار
دستگاه
دستنبو
دستینه
دستار
دستوار
دست به دست
خوش دست
فرودست
همدست
چپ دست
راست دست
پیش دست
سردست
سگ دست
پشت دست
تردست
گلدسته
زبردست
دستیار
پیش دست
دست کج
دست نوشت
دست نویس
دست به دهان
دست پرور
دست چین
دست آموز
دست آلوده
دسترس
دستکش
دستباف
دستبوس
دست ساز
دست پخت
دست پیچ
دست فروش
و....
مثال دیگر: پاره ای ازترکیب هایی که باکلمه ی «دل» ساخته شده اند:
دل پیچه
دلخون
دل درد
دل دزد
دل آزردن
دل باختن
دل بردن
دل بستن
دل برکندن
دل دادن
دل داشتن
دل سپردن
دل شکستن
دل کندن
دل گرفتن
دل نمودن
دل نهادن
دل سنگ
دل رحم
دل آرام
دل آزار
دل آزرده
دل آسا
دل آشوب
دل آگاه
دل آکنده
دل افتاده
دل افروز
دل افسرده
دل افکار
دل افتاده
دل انگیز
دلاور
دلاویز
دل فروز
دل باخته
دل باز
دل بسته
دلبر
دلبند
دل پرور
دلپسند
دلپذیر
دلجو
مرغ دل
بزدل
شیردل
روشن دل
بددل
تیره دل
پردل
تنگ دل
چرکین دل
خوشدل
دودل
زنده دل
صاحب دل
کوردل
یکدل
سوخته دل
شکسته دل
سیاه دل
گرفته دل
داغ دل
بیدل
دل رحم
دل شکر
دل شکسته
دل شکن
دل خراش
دل فریب
دلکش
دلگشاد
دلگیر
دلگرم
دلنواز
دلخوش
دلتنگ
دلسرد
دلسوز
دلشاد
دلشده
دلنشین
دل نشان
دل مرده
دل مانده
دل زنده
دل ریش
حال خواننده ی گرامی باکلمه های دیگری مثلاً(دانش ، گل ،خوش،... )کلمه های مرکبی که ساخته می شودرادرذهن خود مرورکندوگستردگی ووسعت کلمه های مرکبی که درزبان فارسی ساخته می شودرابادیگرزبان هاقیاس کند.
درمبحث قبل نقش پسوندهارادر صفت سازی بررسی کردیم اینک نقش پسوندهادرترکیب سازی رامورد بررسی قرار می دهیم.
نقشی که پسوندها وپسوند واژه های اسمی وفعلی در ساختن واژه های مرکب دارند اعجاز آمیز است .پسوند ها با تر کیباتی که می سازندخدمت بسیار با ارزشی به زبان فارسی کرده اند.در جامعه رو به پیشرفت امروزبا ورود صنایع جدید ،سیستم بانکی مدرن ،وروش های مدرن آموزشی،اداری،شهرسازی وبارسوخ شکل های تازه تفکروزندگی درجامعه ایران ،روابط اجتماعی نیزبه کلی دستخوش تغییر شد .زبان فارسی که نمی توانست در برابر این تحولات بی اعتنا بماند ،سریعاًبه تلاش افتاد تاخود را با آن تطبیق دهد.در این راه زبان فارسی از یک سو با استفاده ازامکانات واژه سازی مثل« پیشوند گذاری ترکیب،ساختارهای پسوندی وپسوندواره های فعلی »شروع به ساختن هزاران واژه علمی وتخصصی در علوم مختلفکرده واز سوی دیگر ،با ایجاد سد محکمی ،زبان فارسی را از هجوم اصطلاحات ثقیل وبد تلفظ بیگانه تا حدود زیادی مصون نگاه داشته است.
پسوند واره های فعلی که امروزه تخمین زده می شود تعداد آن هامتجاوز از 200 باشدنظیر:« -شناسی ،-گرایی،-پرستی ،-سنج ،-دان ،-نگار،- ،-سازو....»با ارائه صدها واژه مرکبی که در علوم مختلف ساخته اند به فارسی زبانان این اجازه را داد تا به گنجینه ی اصطلاحات علمی زبان مادری خود بدون مشکلات لفظی ومفهومی دسترسی پیدا کنند:
ملی گرایی ،جامعه شناسی ،جمهوری خواهی،زلزله سنج،فیزیکدان،پرتونگار،اسلحه سازی، داروسازی، و... صدها وازه تخصصی دیگر ،ارمغان دستگاه پسوندی زبان فارسی است این تحول عظیم زبانی در عین پاکسازی واژگان دشوار ،درهای گنجینه ی علمی ساده را به روی عامه گشود ولی صد افسوس که از این گنجینه بهره برداری شایسته نشده است.
صفت سازی در زبان فارسی
گفته می شود که زبان فارسی از نظر اسم سازی در مقایسه با زبان های انگلیسی،فرانسه وروسی زبان فقیری است .مفهوم نتیجه گیری چنین مقایسه ای چیست؟
از دیدگاه زبان شناسی ،در ساختمان هر زبان ،« اسم»نقش خشت یا مصالح اصلی رابرعهده دارد.همه ی زبان ها دارای تعدادی «اسم پایه» هستند.از نظرکمّی تعداد اسم پایه در زبان های گوناگون بسیار به هم نزدیک است ومعمولاً از طبیعت یا زندگی طبیعی انسان مایه می گیرد .اسم هایی نظیر ( آب ،باد،کوه،دشت،جنگل ،درخت و...)در همه ی زبان های دنیا وجود دارد وازاین دیدگاه هیچ زبانی بر زبان دیگربرتری چشمگیرندارد .
اگر از زبانی نظیر انگلیسی اسم های پایه (کوه،آب،درخت...)راحذف کنیم،خواهیم دید آنچه می ماند،عموماًاسم هایی هستندشامل اشیای ساخته شده به دست انسان های دوران های گوناگون.به بیان دیگر اسم های اضافی غالباًاسم های «طبیعی» نیست. این ها اسم هایی است که به اشیای مصنوع داده شده است
نتیجه اینکه وجود اسم فراوان در یک زبان وکمبود همان اسم هادرزبان دیگر این واقعیت را می رساند که مردم زبان «پُراسم»درروند تکاملی رشد اجتماعی خود،بیشتربه دنبال سازندگی وتولیدواختراع ودر نتیجه علم وصنعت بوده اندتامردم زبان «کم اسم».
باتوجه به توضیحات فوق،گواینکه زبان فارسی اززبان های کم اسم است،اماتشبیه فوق در مورد آن غیر منصفانه است.اگر زبان فارسی در اسم سازی ضعیف ترازبرخی زبان هاست درپارهای ازبخش های دیگر درشمار زبان های قدرتمندجهان است.یکی ازاین بخش ها،بخش «صفت ساز»ودیگری بخش« ترکیب ساز» زبان فارسی است.
دراین مبحث به ویژگی «صفت سازی» درزبان فارسی می پردازیم وترکیب سازی را دربحث جداگانه ای مورد بررسی قرار می دهیم.
«صفت سازی »در زبان فارسی
برای مثال فرض کنید که روزی سیاره ی ( اورانوس)نزد ایرانیان،مظهرزیبایی یا قدرت شناخته شود.بی شک چندی نخواهد گذشت که محصولات تازه وپرمصرفی نظیر « اورانوس وش، اورانوس سا، اورانوس فام، اورانوس سان، اورانوس آسا، اورانوس وارو...» به بازارزبان فارسی سرازیرشوندوخودنمایی کنند.
مثال دیگر:
اینکه اگربه آخرهر اسم پسوند «-ی»بیفزاییم،فوراًیک «صفت» ساخته وآماده به دست می آوریم که گاهی همین صفت با چند معنی به کارمی رود.توجه کنید : خاک + ی← خاکی
1- خاکی به معنی آلوده به خاک ( شلوارت خاکی شده)
2- خاکی به معنی رنگ خاکی (کت وشلوارخاکی)
3- خاکی به معنی آسفالت نشده (جادّه ی خاکی)
4- خاکی به معنی افتاده،بی نخوت(آدم خاکی)
5- خاکی به معنی خاک کش (کامیون خاکی)
مطلبی که نباید از نظردورداشت این است که ازمیان 56پسونداصلی وحقیقی فارسی 26پسوند صفت سازند.شاید کمترزبانی درجهان یافته شود که دارای این تعدادپسوندصفت سازباشد.
انواع صفت در زبان فارسی ازقبیل:
1-صفت فاعلی( ستمگر، ستمکار،سازگار،خریدارو...)
2- صفت مشبه(شنوا،داناو...)
3- صفت حالیه(خندان ، لرزان و...)
4- صفت مشابهت(پریسا،معجزه آسا،مرغ سان و...)
5- صفت رنگ(زردگون ،سرخ گون و...)
و.....
بااستفاده ازپسوندهاساخته شده اند.صفت در زبان نقش تزیینی وروبنایی رابازی می کند،حضور وجابه جایی وحتی عدم حضورش درزبان لطمه ای به استخوان بندی زبان که سیمانش رااسم فراهم می کند ،نمی زند.رابطه ی میان صفت واسم همانند رابطه ی رنگ ودیوار است.بودن ونبودن رنگ تأثیری دربقاودوام دیوارندارد.
صفت دوران زیادی می تواند حاضر یا غایب ،فعال یاغیر فعال بماند.برخلاف اسم که مانند مصالح اصلی ساختمان در دوران های گوناگون عمیقاً متحول می شود ، قرن های متمادی است صفاتی مانند:« پریوش،پریسا،پری وار،...» برسرزبان هاست.درحالی که امروزه اگرکسی به جای « ژاندارم» بگوید«اَمنیه» یابه جای«کفش»بگوید«اُرُسی» ، اطرافیان باشگفت زدگی اورابراندازخواهند کرد.
باید اعتراف کرد که چنین قدرت بی نظیری رادر کمتر زبانی می توان یافت.با این همه اشتباه بزرگی خواهد بودکه دستگاه صفت ساززبان فارسی ودستگاه اسم ساززبانی نظیرانگلیسی رادرکفه های یک ترازوبگذاریم وسعی کنیم تاباایجاد توازن کاذب،ضعف دستگاه اسم سازفارسی راکتمان کنیم.باید اذعان داشت که همین دستگاه اسم سازنیم زنگ زده ی فارسی روزگاران درازی کاملاًفعال بوده وهزاران واژه ی رسا وخوش آواودقیق به زبان فارسی تحویل داده است.اگرازروش های علمی بهره بگیریم وقوانین طبیعی زبان را رعایت کنیم وازغرورهای ملی وقومی وحبّ وبغض به این زبان وآن زبان جداً بپرهیزیم ، زنگ زدایی از دستگاه اسم ساززبان فارسی وفعال کردن دوباره ی آن باهمه ی دشواری کاملاًامکان پذیر است
باز شناسی کلمات عربی از فارسی
1- کلماتی که دارای حروف ( ث – ح – ص – ض – ط – ظ – ع – ق )می باشنداکثراً از زبان عربی وارد زبان فارسی شده اند وبرخی نیز کلمه های دخیل دیگری هستند که بااین حروف نوشته شده اند.
نکته 1 : برخی از کلمه هاکه با «ق» نوشته شده اند ترکی یا مغولی می باشند مثل: آقا ، اتاق ، قاشق ، باتلاق،چخماق ،سنجاق ،قربان و...
نکته ۲ : حرف « ث » در زبان های اوستایی وپارسی باستان بوده است وچند کلمه ای از آن باقی مانده است مثل:کیومرث وتهمورث وارثنگ ولی اکنون این حرف درزبان فارسی نیست.
نکته ۳ : با این حال کلمه هایی در زبان فارسی کاربرد دارند که برخی علی رقم فارسی بودن ،وبرخی به دلیل اینکه دخیل وعاریتی هستندوبرخی نیز به دلیل(تعریب) معرب شدن با این حروف نوشته شده اند. مانند: طوطی ، اصفهان ، تهمورث و... برای نمونه به توضیح چند کلمه می پردازیم:
• پرتقال - جهت جلو گیری ازاشتباه کلمه پرتقال( میوه) ، با« ق » وپرتغال( کشور) با« غ » نوشته می شود.
• اصطبل- اصل کلمه لاتینی است که درمتون زبان عربی وفارسی به هردو شکل ( اسطبل واصطبل)به کار رفته است.
• اصفهان- معرب اسپهان می باشد.
• دهقان- معرب دهگان فارسی است.
• صد (سَده -100)- جهت جلو گیری ازاشتباه با کلمه ی « سَدّ»به معنی بستن.
• شصت(60)- جهت جلو گیری ازاشتباه با کلمه ی« شست» به معنی انگشت بزرگ دست وپا.
• قفس- این کلمه عربی است واصل آن درزبان عربی« قفص»می باشد.
• ملاقه- این کلمه عربی است واصل آن درزبان عربی« ملعقه»می باشد.
2- کلمه هایی که با نشانه های « ات ، ون، ین » یعنی نشانه های جمع وهمین طور جمع های مکسر عربی هستند . کلمه های مثل : فرامین ، اساتید ، بنادر فارسی هستند وبه غلط به این شیوه جمع بسته شده اند.*
3- کلمه های فاﺀ الفعلی ، عین الفعلی ، لام الفعلی، به عبارت دیگر کلیه کلمه هایی که بر وزن های مصادر ثلاثی مجرد وثلاثی مزید ومشتقات آن ها ساخته شده اند عربی هستند .مثال:
حکم، حاکم،محکوم،محکمه،حکمیت،حکمت،حکیم،احکام،محکم،محاکمه،استحکام،مستحکم ،حکومت
4- همه ی کلمه های تنوین دارعربی هستند.تنوین مخصوص زبان عربی است بنابر این کلمه های « دوماً ،ناچاراً ، گاهاً ،تلفناً » غلط می باشند.*
5- اکثر کلمه های همزه « ﺀ » دار عربی می باشند . چرا که همزه به این شکل(ﺀ) مخصوص زبان عربی است.تلفظ همزه در زبان فارسی درابتدای هجا ( وآغاز کلمه)آن هم به شکل « الف» مثل :( ابر ، اردک ، آب ، ایران ،امروز) نوشته می شود ودر آوانگاری به شکل « ? یا ’ » نمایش داده می شود. **
بنابر این درکلمه هایی مانند : پایین ، پاییز، زیبایی و... به غلط همزه گذاشته می شود . در اصل این صامت «ی /y/ » است ،همچنین یای میانجی نیز که در حالت ترکیب به آخر اسم ها اضافه می شودرانباید به شکل همزه نوشت مانند : ( میوﮤ رسیده که صحیح آن میوه ی رسیده می باشد.)
نکته1 : کلمه « زائو » فارسی است وبه همین شکل نوشته می شود. [گویا مطابق آوانگاری بایدبه شکل « زااو» نوشته می شده اما ،باتوجه به این که درفارسی همزه در اول هجا به شکل « ا »نوشته می شودبرای جلو گیری از دو« ا ا » همزه با پایه«ﺌ» آورده شده است. ( ؟ ) ]
نکته 2 : بسیاری از کلمه های خارجی درنگارش فارسی به شکل « ﺌ » نوشته می شود : کاکائو، نئون،لائوس،ناپلئون، ژئوفیزیک ، زئوس ،ئیدروژن ، تئاتر، سئانس، رئالیست ، نوئل، سوئد
5- بیشتر کلمه های تشدید دارعربی هستند . هر چند در زبان فارسی نیز علامت تشدید وجود دارد امّا تعداد آن ها انگشت شمار است ودر برخی مواقع می توان آن را حذف کرد ، ولی در مواقعی که اشتباه معنایی بوجود می آید گذاشتن آن لازم است .مانند : کُره
مطالب مشابه :
لیست محصولات شرکت لاستیک سازی جم شماره 2
لاستيک چرتکه ايي کمک خاور درجه لوازم پمپ ترمز خاور 808 تکلان طوس
نحوه تشخیص واژه های دارای ریشه عربی و فارسی
مانند طهران ،طالش، اصطهبان ، طوس که استکان، اسکناس، درشکه،سماور،کالسکه،چرتکه
تاریخ ریاضیات: نوشته خانم آرزو رمضانی
را بدرود گفت و فردوسی بزرگترین حماسه سرای ملی ایران در قریه باژ از طوس که چرتکه
زندگی نامه ی دانشمندان مسلمان
است که حساب هندی، به صورتی که به اعراب رسیده، مستلزم استفاده از چرتکه قمری در طوس
نگارش و دستور زبان فارسي (قسمت دوم)
استکان، اسکناس، درشکه،سماور،کالسکه،چرتکه،چمدان و . طوس توس . باطري
نقدی بر دکتر ولایتی(قسمت دوم)
مَغلَطه بر دفترِ دانش بکَشَد ، ـ به تعبیرِ منقول از خواجۀ سرفرازِ طوس چُرتکه »انداختن
برچسب :
چرتکه طوس