همسری جون تولدت مبارک!

بالاخره تصمیممون بر این شد که خبر نی نی جدیدمون رو روز تولد همسری به اطلاع خانواده هامون برسونیم.روزی که شاید هیچکس انتظار شنیدن این خبرو نداشت.

خواستم که خودم جشنش رو بگیرم و همه یه جا جمع باشن...اما روزهای اینطرف واونطرفش هرکسی یه برنامه ای داشت و خود همسری هم باتوجه به شرایط من ترجیح میداد که من کمتر تو زحمت بیفتم.قرارشد که یه شب بریم خونه پدرهمسری.ویه شب هم بریم خونه مامانم.

جمعه شب رفتیم خونه پدرهمسری.یه کیک گرفتیم.از اونجایی که همسری روی گفتن این مطلب رو نداشت.و منم نمیخواستم مثل دفعه گذشته گوینده خبر باشم پس دیدیم که متن روی کیک رو جوری بنویسیم که خودشون بفهمن...پس دادیم نوشتن:بابای ضحی و نی نی تولدت مبارک!

abe36658bff8.jpg

بعد از شام رفتم کیک رو آوردم.شمع و کبریت هم آوردم.همسری به زور جلو خنده شو گرفته بود.فکر میکرد حالا روش داد میزنه.ولی کسی توجهی نکرد.نشستم ضحی رو هم نشوندم بینمون.

برادرشوهری گفت دوربینو بدین من عکس میندازم.دیگه گفتیم حتما میفهمه.یه ده پونزده تایی عکس گرفت و رفت نشست.مادوتا متعجب مونده بودیم که عجب حواس جمعی داره این!

بالاخره شمعو فوت کرد و کادهاشو دادیم و بعد موقع بریدن کیک که شد رو به برادرشوهر کردم گفتم عمو!شما اینهمه عکس انداختی روی کیکو نخوندی؟؟ با تعجب گفت چرا دیدم نمیتونمبخونم ولش کردم.وبلند شد اومد بالاسرکیک...با این حرف من پدرشوهر وجاری هم اومدن بالاسر کیک و سه تایی شروع کردن به خوندن متن روی کیک...هی خوندن وهی گفتن ضحی ونی نی؟ضحی ونینی؟یعنی چی؟؟نه!ضحی و نینی نیست.یه چیز دیگه س...حالا من و همسری هم روده بر شدیم از خنده.کم مونده بیفتیم کف زمین...امان از این دوزاریهاشون!

هیچی یه بیست باری پیش خودشون تکرار کردن و به همدیگه نگاه کردن...به ما گفتن خب؟حالا یعنی چی؟و ماباز خندیدیم...بالاخره یه جاری فهمید و گفت:آهاااااااان......نی نی....واااااای مبارکه!!!!!!اون که گفت انگار بقیه هم فهمیدن...وخلاصه تبریک و این چیزا.

این موضوع اصلا تو مخیله شون نمیگنجید....اصلا فکرشو نکرده بودن که ممکنه یه همچین خبری بوده باشه!وتازه وقتی بیشتر متعجب شدن که فهمیدن سه ماهمم تموم شده.

شنبه هم رفتیم خونه مامانم.اینجا یه کم متفاوت تر بود.مامانم که میدونست.و روز قبلش با اجازه ی خود من به بابام گفته بود.از ترس اینکه یه وقت ناراحت نشه که اینهمه مدت نمیدونسته.که البته ناراحتم نشده بود.مونده بودن برادرام و زن داداشم.

بازهم یه کیک گرفتیم و روش همون متن رو دادیم نوشتن.

3e0c62ee91db.jpg

بعد از شام مامانم کیکو آورد گذاشت و من رفتم شمعا روبیارم.داداشم که نشسته بود نیم خیز شد و روی کیکو خوند.نشست سرجاش.بعداز مدتی دوباره برگشت و دوباره روی کیک روخوند وباز برگشت سرجاش.بار سوم هم همین تکرارشد تا من رسیدم.مامانم گفت چی میخونی؟این همه تلاش کردی حالا تونستی روشو بخونی؟

گفت آره خوندم....ومتن رو تکرار کرد.گفت یعنی چی؟و فورا همزمان با زن داداشم دوزاریشون افتاد.گفتن ااااااا نی نی جدید؟؟مبارکههههههه.و بالاخره اونا هم اینجوری فهمیدن.داداش کوچیکم میگفت اول اینو بزرگ میکردی...تربیتش میکردی بیاد به من بوس بده..بعدا!

برای همه به نوعی سورپرایز بود.البته بعدا که خبردار میشدن میگفتن ما فهمیده بودیم!یکیش که بابام بود که میگفت من فهمیده بودم.و زن داداشمم میگفت من فهمیدم...هردوشون گفتن چاق شدی!ما حدس زدیم.

این بود از ماجرای خبردادن ما به خانواده ها...

*این ادامه مطلب بعدا اضافه شده.


مطالب مشابه :


پیشنهادهای عاشقانه

جملات عاشقانه،،،اس ام اس عاشقانه برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو متن آهنگ




بازی عاشقانه

دفترچه ای برای نوشتن خاطرات یک شعر عاشقانه کوتاه بر روی کیکمتن زیباترین




همسری جون تولدت مبارک!

پس دیدیم که متن روی کیک رو همون متن رو دادیم نوشتن. من و باباش عاشقانه دوستش




ایده جالب عشقولانه وجذاب برا متفاوت شدن زندگی

نمی نویسید یا برای نوشتن آن در و روی ساعتی که میزاشت برای روی کیک و کناره های




مدل کارت دعوتهای عروس وداماد

همه چیز برای مراسم شما روی صفحه نخست و متن دعوت شما روی صفحه میانی و احساس کیک آرایش




کیک عروسی

کیک عروسی عاشـقـانه هـای این وبلاگ همه عشقه منه، همه حرفهای دلمو مینویسم تا با نوشتن




راز نوشتن داستان کوتاه‌های بزرگ

پیدا کردن داستانی برای نوشتن. می‌کند که بالاخره کیک شکلاتی درست متن خبر را نخوانید و




دل نوشته ها و متن هاي كوتاه رمانتيك و عاشقانه

دل نوشته ها و متن هاي كوتاه رمانتيك و عاشقانه شعر و متن عاشقانه مهدی اخوان برای همیشه




برچسب :