-چه
می دونم،دخترهای این دوره زمونه همه عشق این رو دارن بگن شوهرمون فلان
کسه،حالا با چه شرایطی براشون مهم نیست،این هم حتما از این عشق شهرت ها
بوده و می خواسته بشینه به چهارتا بیکارتر از خودش پز بده که من
شوهرشم،لابد اولش فکر کرده حالا شرایط رو قبول می کنم بعد که بریم زیر یه
سقف شوهرم رام می شه.غافل از این که من همان شب اول خیالش رو راحت کردم و
فرستادمش بالا،بیچاره فکر اینجا رو دیگه نکرده بود. گلاره ابروهای عجیبش را
بالا انداخته و با حالت پرتکبری گفت: -واقعا،چقدر حقیر!بعضی ها چطور
خودشون رو کوچیک می کنن،هرچند شاید هم از این دختر بدبخت بیچاره ها بوده و
به عشق پولت که شنیده پولداری خواسته خودش رو آویزون کنه،الان هم به خواسته
اش رسیده،از پولت استفاده کرده و می ره عشقش رو جای دیگه می کنه. اردوان
فقط به خاطر این که نام همسرش را یدک می کشیدم،انگار که رگ غیرتش ورم کرده
باشد.گفت: -نه بابا،چی می گی؟!اولا همیشه تو حسابی که براش باز کردم ماهی
کل پول می ریزم که گذرش بهم نیفته ولی همین شب عیدی رفته بودم حساب های
آخرسالم رو چک کنم دیدم یک دهم اون همه پول رو هم برداشت نکرده،اصلا هم از
این دخترای ددری و ناجور نیست بلکه از خانواده ی با اصالتی است و دارم بهت
می گم جلوی من که مثلا شوهرش هستم چون قرار نیست با هم زندگی کنیم رو می
گیره اون وقت تو هر چی از دهنت می ریزه بیرون نطق می کنی! بعد اخمی را
چاشنی حرف هایش کرد که دلم تا حد زیادی از این که جواب گلاره را داده بود
خنک شد.گلاره که انگار خیلی ناراحت شده بود به طعنه گفت: -خوبه حالا ندیدیش
این جوری سنگش رو به سینه می زنی،ببینی چیکار می کنی؟! اردوان که از لحن
پرحسادت گلاره خنده اش گرفته و گفت: -وای که تو چقدر حسودی! گلاره که هنوز
اخم هایش را باز نکرده بود گفت: -حالا تا آخر عید می خوای بری بشینی ور دل
زنت اون هم برات رو بگیره؟! اردوان که می خندید.گفت: -نه بابا،از حرف های
مامان فهمیدم اونها قرار بوده امروز صبح برن شمال،حالا اگه من شب برم حتما
اونا هم رفتند،جلوی مامانم هم فیلم بازی می کنم که کار داشتم و نتونستم
زودتر بیام جلوی زنم هم چیزی بروز نده،والا ناراحت می شه،تا حالا از این
فیلم ها زیاد بازی کردم. گلاره که روی صندلی آشپزخانه ولو شده و معلوم نبود
آن یک لیوان شیر را چطور می خورد که بعد از یک ساعت نصفش هم تمام نشده
گفت: -ولی من دلم برات تنگ می شه،باید زودتر برگردی. اردوان که نگاه
عاشقانه ای به او می کرد،جواب داد: -می خوای تو هم بیا،می ذارمت هتل و مرتب
هم بهت سر می زنم. من که دیگر واقعا عصبانی شده بودم و شاید همین حس
حسادتم بود که به اوج رسیده بود،با خودم فکر کردم اگر او را همراه خودش به
اصفهان ببرد و آشنایی در خیابان،شوهر مرا با دختر غریبه ای آن هم چنین مدلی
ببیند چه آبرویی ازم می رود و اگر به گوش آقا جونم برسد چه کار می کند.آخه
اردوان کم معروف نبود و حالا هم هرکسی که در شهرمان ما رو می شناخت می
دانست او داماد خانواده ی ماست.از این فکر حسابی افسرده و غمگین شده بودم
که گلاره با حالت لوس گفت: -نه،قراره عمه بتی اینها از آمریکا بیان،پاپا
ناراحت می شه من نباشم.در ضمن تو هم زودتر خودت رو برسون پاپا می خواد به
خواهر جونش نامزدم رو معرفی کنه. از این که گلاره قصد رفتن به اصفهان با
اردوان را نداشت کمی آرام گرفته بودم ولی با شنیدن این جمله ی آخرش انگار
سطلی آب یخ بر رویم خالی کردند که وارفتم و اشک هایم روان شد و هر چی به
خودم نهیب می زدم به تو چه ربطی دارد طلایه،تو همه چیز را از اول می دانستی
و نباید الکی به کسی که اول گفته بود نامزد دارد دل خوش کنی ولی فایده
نداشت و اشک هایم بی اختیار روان بود و آنقدر گریستم که بعد از لحظاتی آرام
گرفته و با خودم اندیشیدم،بهتره خیلی راحت همین موضوع را بهانه کنم و طلاق
بگیرم،مادر و پدرم نمی توانستند حرفی بززن. -ببین گلاره درسته من به تو
علاقه دارم اصلا به همین خاطر هم تو رو صیغه کردم هر چند که تو اهل این حرف
ها نیستی ولی خب،من اعتقادات خاص خودم را دارم،ولی با همه این حرف ها قبلا
هم بهت گفتم فعلا نمی تونیم به طور جدی و علنی موضوع رو مطرح کنیم و حداقل
باید یه مدتی بگذره تا من بتونم به طریقی این دختره رو از سرم باز
کنم،حالا یا باهاش حرف بزنم یا هرچی که مامانم اینها شاکی نشن بعد رابطه ی
من و تو علنی بشه اما فعلا نباید کسی بویی ببره تو هم که قبول کرد پس دیگه
مطالب مشابه :
رمان همخونه
رمان دو خواهر. رمان رمان لجباز تر اين بود كه شهاب را با درس خواندن و تشويق او براي رفتن
رمان همخونه
رمان دو راهی عشق و رمان لجباز او با تمام اینها احساس خوبی داشت.در حال نماز خواندن بود که
رمان طلایه 4
رمان دو راهی عشق و رمان لجباز خواندن شدم،وقتی شروع به خواندن کتاب رمان می کردم از زمین و
رمان هر دو باختیم
رمان ♥ - رمان هر دو باختیم - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه رمان لجباز تر از
رمان دو نقطه مقابل
بزرگترین وبلاگ رمان در رمان آقای مغرور خانم لجباز. دیگر قسمت های رمان: رمان دو
برچسب :
خواندن رمان دو لجباز