قسمت هفدهم (فردای عروسی، جشن پاتختی)
صبح زود بخاطر گرمای شدید از خواب بیدار شدیم و انقدر هوا گرم بود که تمام خونه با اینکه پنجره هاش باز بود و توری داشت ولی دم کرده بود و ما هم فقط یک پنکه مال جهیزیه م رو داشتیم و چون فکر میکردیم مثل هر سال دیگه 20 مرداد به بعد هوا خنک میشه و روزها هم که دایان میره مغازه ش و منم میتونم همین گرما رو بهانه کنم و برم خونه یه مادرم و هفته یه اخری که خواهرم اینا ایران هستنو به همین بهانه باهاشون بگذرونم و دایان هم چاره ای جز سکوت و قبول کردن نداره چون اخلاق همسر اینطوریه که هر چی رو باید تلافی کنه مثلا وقتی من خونه یه مادرش نرم اونم توی عقد نمیومد و این تلافی کردن هاش کاری بچه گونه و بسیار آزار دهنده برام بود. و همیشه تذکر بهش دادم که خوب کارهای مثبت منم ای کاش به همین سرعت میتونستی تلافی کنی و قدم مثبتی برای زندگی مون میشد و اونم نشنیده میگیره چون صرف نداره.
دایان رو من اون روز صبح اولین باری بود که تو خونه یه خودمون بررسی میکردم و تمام هوش و هواس م به این بود که بتونم زندگیمونو خوب بسازیم و چشم مادرشوهر و خواهر شوهر و خیلی از کنجکاوهایی که منتظرن ببین این تازه عروس دوماد زندگیشون چی میشه رو کور کنم! دایان رو فرستادم لباس عروس و لوازمی که مزون بهم داده بود رو ببره پس بده و اونم رفت که ماشین رو از برادرش بگیره و بیاد و وقتی داشت میرفت بهش گفتم یعنی تو هم قبول داری این کوچه که خونه مون توشه و این پارکینگ که همه طرفش زمین ساخته نشده هست، اصلا جای امنی برای ماشین نیست و پاکینگش واقعا منو استرس میده و باید وقتی درب ساختمان رو باز کنی بیاد تو پارکینگ و یک دور کامل بزنی و بعد پله های ساختمون پشت خونه هستن و اصلا موقعیت بالا رفتن از پله ها رو هم دوست نداشتم و به دایان گفتم ماشین رو یک شب هم نذاشتی اینجا بمونی پس چطوری مادرت هر بار بهم اسرار میکنه ماشین رو بیارم توی پارکینگ بذارم! و اونم چیزی نگفت و رفت و عین همیشه باور نکرد!
ولی در حقیقت مادرشوهر تو دوران عقد هزار بار بهم گفت بعد از عروسی تون ماشینتو میاری یا نه؟ و من ازین سوال بی ادبانه اش جا میخودم و میگفتم چطور مگه؟ و اونم با تاکید میگفت خوب پارکینگ دارین و بیار که ادم های دیگه از پارکینگ شما استفاده نکنن و هی هر بار اینا رو میگفت و واقعا ناراحتم میکرد! مگه ماشین منو با پول شوهرش خریده بودم که این همه تاکید داشت که میارم یا نه؟ مگه پسرش خونه رو بعد از 20 تومن پولی که مال خودم و کادوهام بود و بهش دادم بنام من هم زده بود؟ مگه چیکار واسم کرده بودن و با اینکه من شخصیتی دارم که تو ذاتا اصلا این نیست که کسی بهم کادوی گرونی بده و اگر هم بده صد برابر رو در اولین فرصت جبران میکنم ولی اون زمان که شوهر داشته باشی خوب دوست داری وقتی این همه براش چیزهایی که دوست داره رو میخری اون هم برات یک شاخه گل مورد علاقه تو بخره و کاری که هرگز دایان برام نکرد و یکبار نشد برام چیزی تو عقدمون بخره و خجالت یک ادامس هم ازش ندارم و خانواده م هم اینو همیشه میگن و غصه میخورن.
خلاصه دایان رفت ماشین خودشو که الکی اون زمان ادعا میکرد به برادرش فروخته رو بیاره و منم تو این فرصت کمی جمع و جور کردم و تمام چیزهایی که برای جشن بعداظهرم لازم داشتمو گذاشته بودم خونه یه مادرم و تو اتاق مجردیم اماده بود و فقط خودم حاضر شدم و دایان که اومد و لباس رو ببره منو هم گذاشت خونه یه مادرم و پاهام بخاطر کفش های لج دار خیلی بلندم، وحشتناک ورم کرده بود و فقط دمپایی پام میشد. و تا چند ساعتی پامو توی ابگرم ماساژ دادم و کمی صبحانه خوردم و زیر کولر استراحت کردم و خواهرام عین فرفره دور خودشون تو اشپزخونه میچرخیدن و این اولین باری بود که من فقط تماشا میکردم. کاچی رو که تو جشن تو ظرف های کوچیک برای پذیرایی سرو میشه از قبل داده بودیم خانومی درست کنه و ساعت 5 خودش میاورد تالاری که مادرم رزرو کرده بود و دی جی هم همونجا داشت. و خواهرا هر سه میوه ها رو میشستن و نهار اماده میکردن و خانواده یه دایان یک جعبه میوه و یا شیرینی هم که رسم هست به خانواده یه عروس میدن و تمام شوهر خواهرام برای جشن فردای عروسی شون خودشون میوه و شیرینی های عروسی رو بیشتر خریده بودن و همونو از تالار گرفتن و دادن خونه یه ما ولی دایان واسه همون عروسی مون هم خیلی کم خریده بود و تالار دزدی نکرد که بگم اونا بهمون ندادن! و دایان وقتی میگم شما پشتش مادر و خواهر و برادر خسیسشو هم تو ذهن تون بیارید. بنابراین پدر و خواهر بزرگم رفتن و کلی شیرینی و از بهترین ها رو خریدن و بردن تالار. و پدرم خیلی تمیز برای جشن پاتختیم 2.5 تومن خرج کرد.
خواهرا دیگه وقت اینکه ارایشگاه برنو نداشتن ولی من تا نهارمو خوردم ساعت 2 شده بود و دایان هم اومد خونه یه مادرم و همه دامادا جمع بودن و دایان منو برد ارایشگاه گذاشت و خودشم رفت خونه یه مادرش تا استراحت کنه و اماده بشه. چون من نخواسته بودم پیش فیلم داشته باشم و دوست داشتم لباس پاتختیم که ارایشگاه هم میخواستم برم با همون چند تایی عکس بندازیم و همونو فیلمبردارمون برای پیش فیلم استفاده کنه پس باید دوباره آتلیه میرفتیم.
برای ارایشگاه رویاییم یک جعبه بزرگ شیرینی خریدم و دایان رو وادار کردم جلوی بستنی فروشی بمونه و برای همه بهترین بستنی رو خریدم و باز همسرم دست به جیب نشد! و خیلی شیک اجازه میداد من برم و پولو هم حساب کنم و میگفت اگه اون بیاد الان من میگم تو اینو انتخاب کردی و من اون مدلو میخواستم. وقتی وارد ارایشگاه شدم همه خانوم ها بودن و کلی تحویلم گرفتن و ازم میخواستن تمام جشن رو براشون تعریف کنم و کلی حس های خوب بهم میدادن و میگفتن واقعا عین ملکه ها هستم. (اونم چه ملکه ای!!! یک ملکه کتک خورده!) کی باورش میشد من با اون دک و پوزم قبل از عروسیم شوهرم بخودش اجازه داده همچین اهانتی در حقم کرده! دوباره کار صورت و مدل موهام شروع شد و لباسم و رنگش خیلی مورد پسند همه قرار گرفت و پشت موهام خیلی مدل قشنگی شد ولی حیف که من خیلی زیاد لاغر شده بودم لباسم برام گشاد شده بود و دکلته ش زیاد خوب تو تنم کیپ نمیموند.
دایان اومد و ما هم رفتیم اتلیه و عکسامونو گرفتیم و من رفتم تالار و خیلی ها اومده بودن و اگه از مردهای جشن عروسیم فاکتور بگیریم تقریبا تمام خانوم ها و دخترهای شب قبل برای جشن پاتختیم اومده بودن و توی کارت ما نوشته بودیم دوربین عکاسی و فیلم برداری کسی نیاره و این روی معده یه خواهر دایان خیلی موند و دوربین عکاسی که نداره ولی همون دوربین فیلمبرداریش ما رو خفه کرده و همه جا هم با اعتمادبنفس تمام میده دست ملت و اصلا ادم نمیفهمه عکس گرفته شد یا نه! و ما دوربین فوق حرفه ای شوهر خواهرمو برده بودیم و چون مجلس خانومانه بود و همه خانوم های دیشب که بخاطر قاطی بودن عروسیمون نشسته بودن و روسری داشتن دیگه برای پاتختی روسری سر نداشتن و رقص هم میکردن.
از اقوام شوهرم همه اومده بودن و خواهرامم به کارگر های تالار سفارش میکردن که حسابی از همه پذیرایی بشه و سبد های روز میز مرتب پر بشه و عین دیشب شیرینی ها چهار تا دونه توی یک دیس بزرگ نباشه و مرتب دیس رو پر کنن. ولی از مادر و خواهر دایان هیچ خبری نبود و منم خوشحال که بهتر بذار دیرتر بیان. مادرم و خواهرام همین که وارد تالار شدم نذاشتن برم بشینم و ریختم دورم و خواهرزاده م و دوستام همگی شادی میکردن و دی جی هم داشت اجرا میشد. خانواده یه دایان همون عمه های چادری که توی بله برون ازشون گفتم، اونام اومده بودن و کت و دامن تن داشتن ولی بی روسری و خیلی خوشحال وسط میرقصیدن و خواهرام هم حسابی تعجب کرده بودن و هم خوشحال بودن که اینام حس راحتی دارن.
یکی از دوستام منو برد سمت مبل تالار و دوربینو از خواهرم گرفت و شروع کردیم به عکس گرفتن و ما از مردم نمیگرفتیم و فقط هر کی دوست داشت میومد و با من اونجا روی مبل جایگاه عکس میگرفت و میرفت و من اصلا متوجه نشدم که کی مادر شوهر و خواهر شوهر اومدن فقط یک لحظه دیدم که مادرشوهرم جلوی چشم تمام مردمی که چی نشسته بودن و چی میرقصیدن با حالت خیلی سلیطه وار اومد سمت دوستم که دوربین خواهرم دستش بود و دوربینو ازش گرفت و چنان سر بچه یه مردم که برای خودش شخصیتی هم هست و استاد دانشگاه هست، دادی کشید و خواهرم موزیک رو قطع کرد و دوستم که اشک توی چشماش جمع شده بود اومد سمتم و گفت این خانوم کیت میشه؟ و با اینکه حس کرده بود از اقوام شوهرمه ولی نشناخته بود این زنه سلیطه همون مادرشوهر کت دامن پوش با روسریه تویه عقدمه که همه ازش بعنوان یک زن مومن یاد میکردنه! و بهش گفتم مادر دایانه دیگه و چشماش از حدقه زد بیرون و بهم گفت واقعا متاسفم کریستینا که این زن بی شعور مادرشوهرته و تو واقعا لیاقتت این خانواده نبود!
مادر این دوستم، خواهر شوهر خواهر بزرگمه و انقدر خواهر بزرگم ناراحت شد ولی من با اینکه ناراحت شده بودم و قلبم بدرد اومده بود ولی خوشحال بودم که خودشو به ملت نشون داده و همه دارن پچ پچ میکنن و من فقط میدونستم که چرا اینکارو کرده و چون دخترش اون دوربین فیلم برداریه مزخرفشو نیاورده بود و ما گفتیم کسی دوربین نیاره، اینجوری حرصشو ریخت و در واقع با دعوا درب تالار رو از همون اول باز کرده بود. و خواهرشوهر اصلا نمیومد جلو و منم از خدا خواسته که ریختشو نبینم و سعی میکرد اون ته تالار خودشو سرگرم کنه. مادرم رفت و به مادر دایان گفت: اصلا کارت درست نبوده و نیومدی نیومدی و حالام که اومدی با دعوا اونم سر بچه یه مردم؟ و اون فامیل شوهر دختربزرگمه! و مادرشوهرم گفت اخه دوربین گفتین نباشه ولی اون داشت عکس میگرفت و مادرم گفت یعنی اون دوربین مشخص نیست مال خانواده یه ماست؟ (دوربین بزرگ و ازون دوربین عکاسی ها که فیلمبردارا دارنه). دوستم که دوباره اومد وسط و با من میرقصید یکدفعه مادرشوهر با اون چهره فوق زننده ای که برای خودش درست کرده بود پرید وسط و به دوستم گفت ببخشید و دوستم چنان چشم پشتی بهش زد و پشتشو کرد و به رقصیدن ادامه داد که باز همه یه ادم ها دیدن. دوستای دیگم هم خیلی ناراحت بودن و میگفتن انگار این کارو با اونا کرده و هیچ فرقی نداره اونا یا اون دوستم و هیچ کدوم بهش دیگه محل ندادن و با من هم که اومد برقصه من رفتم نشستم! بقول یکی از دوستام که واقعا خوب جمله ای رو به همه گفت و از تالار رفت: به مادرم گفت مادرهای ما هم همه 55 به بالا سن دارن و اصلا کار درستی نیست که این خانوم 55 ساله کرد و بعد هم اومد جلوی همه معذرت خواست و دوستم به مادرم گفت: این خانواده که این زن بزرگترشون هست اصلا درست رفتار کردنو بلد نیستن و این حرکتو یک دختر 14 ساله ممکنه انجام بده نه این زن که مادر یک خانواده است!
چه درسته که میگن ما ادم ها خودمونیم که چهره مونو میتونیم با انتخاب لباس و پوششمون نمایش بدیم و این زن واقعا توی عقد در نقش یک مادر فداکار و مومن بود و اینجا هم در نقش یک سلیطه و چنان موهای فر و بلوند زردش رو باز تو هوا در حالت پف کرده ول کرده بود و یک پیرهن کوتاه لختی پوشیده بود و از صورتش سایه و ارایش میریخت که هیچ کی فکرشو نمیکرد این همون ادمه و اینجاست که میگن طرف اب نداره وگرنه شناگر ماهریه و درسته میگن مجلس خانومانست ولی دیگه نگفتن با اون سن و سال چنان تغییر چهره بده که هیچ کی نشناستت و مادر من که تقریبا هم سن مادرشوهره ولی چی تو مجالس خانوم ها و چی تو جمعهای قاطی ، همیشه شال روی سرش هست و ادم سلیطه خودشو سلیطه هم درست میکنه دیگه!!
کارد به خواهرام میزدی خون ازشون نمیریخت و همه دوست داشتن زودتر تموم بشه و بریم خونه و مراسم هم برای 2 ساعت فقط بود و همون بهتر که اون مادر و دختر 1 ساعت اخر رو اومدن. و خرشون از پل گذشته بود و با اینکه ما فکر میکردیم دیگه ادم شون کردیم و با اون همه حرفی که زدیم دیگه خودشونو جمع میکنن ولی هرگز!! اونم وقتی پای پول هم وسط باشه! خواهرا فوری اجیل هایی که توی بسته بندی روبان زده بودیمو پخش کردن و کاچی ها رو دادن و عمه های دایان که فکر میکردن سفره نذری اومدن خواهرامو وادار کردن پلاستیک بهشون بدن و میوه و شیرینی های توی دیسو هم بردن.
مادرشوهر تاکید کرده بود چمدون دامادی باز نشه و هیچکی هم حوصله یه این زن نفهم رو نداشت و چمدون روبان زده ولی بسته همونجوری جلوی جایگاه موند و مردم دیدن که ما چمدون اماده کردیم و فامیلام هم اسرار که باید باز کنید ولی خواهرام دیگه جوابی ندادن و سکوت کردن.
مادرشوهرم اومد جلو و به خواهرم گفت موزیک رو قطع کنید و یک خودکار و دفتر گذاشت جلوش و میز اول رو نشست و همه چشاشون در اومد که میخواد چیکار کنه و قشنگ مشخص بود برنامه ریزی کرده و دخترشو صدا کرد و دخترش که سوخته بود از دیشب که چرا کیسه یه پول ها رو اونا نگه نداشتن، اومد جلو و کیسه یه پول ها رو از دست خواهرم گرفت و یک سبد هم جلوی من بود که باز همه کادو پاکت پول گذاشته بودن و خواهر بزرگم که رسم اینجا رو هم از یاد برده هاج و واج اینا رو نگاه میکرد و خواهر دومیم فورا اومد جلو و پرسید میخواین چیکار کنید؟ و خواهرشوهر که از وقتی دماغ شو عمل کرده فکر میکنه لهجه و تن صداشم عمل کرده با ناز و عشوه اروم گفت: من پاکت ها رو یکی یکی از کیسه میدم دست شما و شما هم بخونید و خواهر دومیم کاردش میزدی خون نداشت و چشماش پر از اشک شد وقتی دید خواهرشوهرم اومده بالای جایگاه دست توی کیسه میکنه و یکی یکی میده خواهر بزرگم و خواهر بزرگم با صدای بلند میخونه و مادرشوهر تند تند مبلغ رو با اسم یادداشت میکنه!
و اول همه فکر کردیم فقط مال خودشونو میخوان یاداشت کنن و تمامه پاکت های شب گذشته رو باز کردن و نوشتن و وقتی مادرم گفت یعنی چی؟ مادرشوهرم گفت رسم ما اینجوریه! باز خوبه نگفت من گفتم و عین پول عقد که همیشه میگه من گفتم که میدم همشو به دایان!! همه شوک بودن و همو نگاه میکردن و حتی فامیل خودش و عمه ها هم خوششون نیومده بود و بعدها زن عموی دایان بهم گفت هرگز همچین رسمی تو فامیل شوهرش ندارن و عمه ها هم هیچکدوم اینکارا رو نکردن و خود زن عموی دایان دو تا عروس داره و گفت حتی از عروساش سوال نکرده هنوزم که هنوزه که چقدر پول در اومده.
خواهربزرگم که صداش گرفت برگشت به خواهرشوهر جلوی همه گفت خوب خودت بخون و چرا خودت نمیخونی و اونم باز با عشوه گفت صدام بلند نیست و بینیم اذیت میشه!!! و خواهربزرگم به سرعت پاکت ها رو میخوند و خواهر دومیم میذاشت توی سبد و اخرای این حرکت ضایع خواهر بزرگم گفت: مادر اقا داماد ، پاکت هایی که اسم نداره رو هم بنویس که اینم بعدااا حتمااا باید جبران بشه ! اونم با صدای خیلی بلند. وای من اگه بودم جای اونا دیگه میمردم از خجالت ولی مادرشوهر همچنان ادامه داد و هیچی رو از قلم ننداخت و همه رو صورت جلسه کرد و شاید هم میخواست ببره محضر! و حتی پول رقص هم شمارش و نوشته شد و خواهر دومیم دیگه کاملا با اون سن و سال و شخصیتش گریه کرد و من چنان دنیا روی سرم میچرخید که بشدت دچار تهوع شدم و همین که شال و کیفمو برداشتم که برم بیرون تالار، خواهرم دومیم زنگ زد به دایان و بهش گفت زود بیا و خواهرم حالش بد شده و این چه حرکتی بود که مادرت انجام داده و ابروی ما رو برد و همه رو برای همسرم تعریف کرد.
من بدون خداحافظی با کسی، رفتم پایین تالار و شوهر خواهرم منو فورا سوار ماشینش کرد و کولر رو زیاد کرد و برام ابمیوه خرید و کمی همون اطراف دور زدیم و من بهش گفتم اینا گنده تر هم شدن و وقتی شوهرم منو جلوی اینا زده معلومه این خانواده گنده تر هم میشن و تا دایان اومد خواهر دومیم هم کیسه یه پول رو برام اورد و داد دستم و با اینکه ما تو عروسی فقط 300 نفر دعوتی با شام داشتیم و تو جشن سال پیش همه کادوهاشونو داده بودن ولی بخاطر مادرم که همیشه همه جا کادوهای خوبی میده، اقوام و اشناهای ما یعنی اون 150 نفر که از طرف ما بودن هم توی شب گذشته کلی پول دادن و هم برای جشن پاتختی و 15 تومن دوباره جمع شد.
من در حالی که گریه میکردم سوار ماشین دایان شدم و اون بجای اروم کردنم با حالتی که انگار از همه جا بی خبر بوده ولی مطمئنم اونم از قبل از برنامه ریزی شونو خبر داشته و پر از ادعا بهم گفت برای اون مهم این بوده که عروسی تموم شده و من بهش گفتم یعنی عروسی تموم شده و باید اینا تو این جشنم اینجوری ابرو ریزی میکردن و سریع بهش گفتم منو ببر خونه یه مادرم و خودشم از جلوی چشام دور شه.
و خواهرام بعدا که یکی یکی اومدن برام تعریف کردن که هرکی داشت میرفت یک حرف بدی نثار مادرشوهرم کرده و خواهرشوهر یکی از خواهرام وقت خداحافظی رفت به مادرشوهرم گفت: خانوم خانواده ای که ازش دختر گرفتی انقدر بزرگ و با اصالت هستن که نباید اینکارو باهاشون جلوی این همه ادم میکردی و مگه خدای نکرده اینا دزدن که اینکارو کردی و پول ها مال عروس و داماده و لزومی نداشت این کارت و مادرشوهر انقدر هم رو داره و عین اردک انگار روش اب ریختی باز خودشو تکون میده ، برگشت گفت: نه ما رسم داریم و هرچی به این زن بگی بخودش نمیذاره و مهم اینه که در نهایت کار خودشونو پیش میبرن..
باقی ماجرا که خیلی جالبه ادامه دارد...
مطالب مشابه :
مدل لباس پاتختی
مــــزون پـــیـآنو - مدل لباس پاتختی - بــآ مـآ تــآ بیـنهآیت میدرخــشید.
لباس پاتختی / عروسی اروپایی
گالری عروس شاهدخت - لباس پاتختی / عروسی اروپایی - گالری عروس شاهدخت هدفش شاد کردن شماست حتی با کوچکترین چیز. ... عروس شب · ♥♥♥ ¨°o.O مـدل هاى جـــدیدلباس وآرایــــــش♥♥♥ · مدل آرایش ، مو وشینیون · هنرکده ریما · مرجع دکوراسیون داخلی منزل ...
178
ناز چشمان نازت، نازنین، ناز آفرید/ ناز داری،ناز کن،نازت بنازم،نازنین. 178. یه مدل دیدم واسه لباس پاتختی. به همسری نشون بدم ،احتمالا همونو میدوزم. الان مدلشو ندارم که عکس بذارم!میذارم. به نظرم خیلی خاصه :). و همچنین لباس عروس. قرار بود لباس عروسو بخرم!
قسمت هفدهم (فردای عروسی، جشن پاتختی)
دایان رو فرستادم لباس عروس و لوازمی که مزون بهم داده بود رو ببره پس بده و اونم رفت که ماشین رو از برادرش بگیره و بیاد و وقتی داشت میرفت بهش گفتم یعنی تو هم قبول داری این کوچه که خونه مون توشه و این پارکینگ که همه طرفش زمین ساخته نشده هست، اصلا جای ... دوباره کار صورت و مدل موهام شروع شد و لباسم و رنگش خیلی مورد پسند همه قرار گرفت و پشت موهام خیلی مدل قشنگی شد ولی حیف که من خیلی زیاد لاغر شده بودم لباسم برام گشاد شده بود و دکلته ش زیاد خوب تو تنم کیپ نمیموند.
مدل پیراهن - مجموعه 6
مدل پیراهن - مجموعه 6. "مدل لباس" - " مدل لباس شب" - " مدل لباس مجلسی" - " مدل لباس حنابندون " - " مدل لباس پاتختی" - "مدل لباس عروس" - " مدل لباس نامزدی"- " مدل پیراهن زنانه" - "شیک ترین مدل لباس" -"مدل پشت گردنی" - "مدل دکلته" -. + نوشته شده در ساعت ...
مدل پیراهن -مجموعه 5
"مدل لباس مجلسی" - " مدل لباس زنانه " - " مدل لباس حنابندان " - " مدل لباس شب " - " مدل پیراهن دکلته " - " مدل پیراهن چپ و راستی" - " مدل لباس عروس" - "زیباترین مدل لباس مجلسی" - " زیباترین مدل لباس شب " - "مدل لباس پاتختی" - " مدل لباس ساده و شیک" ...
مدل پیراهن - مجموعه 1
"مدل لباس مجلسی" - " مدل لباس زنانه " - " مدل لباس حنابندان " - " مدل لباس شب " - " مدل پیراهن دکلته " - " مدل پیراهن چپ و راستی" - " مدل لباس عروس" - " مدل پیراهن پرنسسی" - "زیباترین مدل لباس مجلسی" - " زیباترین مدل لباس شب " - "مدل لباس پاتختی".
لباس مراسم پاتختی
مزون عروس مریم - لباس مراسم پاتختی - سفارش دوخت لباس عروس و لباس نامزدی. ... مزون مریم با بیش از 25 سال سابقه کار مدلهای مورد نظرتان را مطابق با سلیقه شما اجرا میکند ایمیل.... sh.mezonearoos @ yahoo.com تلفن تماس : 88890634 ...
برچسب :
مدل لباس پاتختی