زبون درازی ! (خاطره ی سربازی)

امروز ٢٢ اسفند ماه ٨٦ است.صبح با صداي علي خسروي كه نگهبان آسايشگاه بود

 از خواب بيدار شدم و پس از خواندن نماز صبح مجددا چرتي زدم و حوالي ساعت ٦ از

 جا بلند شدم و شلوار و پيراهن ورزشي ام را پوشيدم.آخه روزهاي يكشنبه و سه

شنبه ورزش داريم كه خود مصيبتي عظماست.خير سرم امروز براي اولين بار شلوار

گرمكن آبي رنگي كه داشتم را پوشيدم و كلي از ست شدن شلوار آبي با تي شرت

 زرد رنگم )كه خود پادگان بهمون داده بود (كيف كردم.اگه ميدونستم پوشيدن شلوار

گرمكن اين قدر برام نحص تموم ميشه هيچ وقت اونو نمي پوشيدم.چون طبق معمول

 در دو٣٢٠٠ متر عقب افتادم با تاخير به نقطه پايان رسيدم و آقاي حسين رحمانيان مرا

 صدا كرد و گفت كجا بودي؟ من در جواب گفتم مي دويدم.جناب سرهنگ نيز كه جوار

وي بود گفت اگر مي دويدي چرا عرق نكردي؟و من در جواب گفتم:من كلا عرق نمي

كنم.اونم نامردي نكرد و گفت يه دور دور ميدون صبحگاه بزن ببينم عرق مي كني يا نه!

 خلاصه به هر ترتيبي بود ورزش تموم شد و به سمت سالن غذا خوري راهي شديم

تا صبحانه بخوريم.بعد از خوردن صبحانه به سمت محل گردان حركت كرديم و تقريبا تا

ظهر برنامه اي جز شركت در كلاسهاي آموزشي و نماز جماعت ظهر و عصر نداشتيم

. حوالي ساعت دو ربع کم  براي صرف نهار به همراه رستمي به سمت سالن غذا

خوري حركت كرديم وپس از خوردن نهار به مرخصي شهري رفتيم و حدود ساعت

هفت شب به پادگان برگشتيم. امشب مسئول شب گردان آقاي عليان است كه

فردي منظبت و تقريبا سختگيره.ساعت نه و نیم شب براي آمار شب در كنار زمين

ورزش گردان به خط شديم.آقاي عليان از جلو نظام داد و گفت كسي صحبت نكنه,منم

 كه شيطونيم گل كرده بود گفتم:صحبت نمي تونيم بكنيم,حرف كه ميتونيم بزنيم! فكر

 نميكردم بشنوه آخه هم فاصله زياد بود هم يواش گفتم. اما از بخت بد من هر گنگ

مادرزادي به ما كه ميرسه گوشاش ميشه مثه ماهواره!

 بيا بیرون

برو پوتين و تجهيزات كامل بپوش و بيا. ‏

بله اينها سخناني بود كه از دهان آقاي عليان چون آتش بر سرم مي ريخت.چاره اي

نداشتم پوتين و تجهيزات رو ( كه شامل بند حمايل,فانوسقه,سرنيزه,قمقمه,جيب

خشاب سينه اي,كلاه آهني و كوله پشتي بود ) پوشيدم و رفتم پيش آقاي

عليان.اولش از علت كارم سؤال كرد منم جوابي نداشتم بعد گفت كه بايد جلوي

فرماندهي گردان نگهباني بدم,منم يه ٢ ساعتي نگهباني دادم و رفتم به اتاق مسئول

 شب تاببينم ميتونم برم استراحت كنم يا نه,ولي مسئول شب اونجا نبود,خلاصه هزار

 و يك بد بختي پيداش كردم,از دور كه منو ديد يه چيزي گفت اولش فكر كردم كه ميگه

برو بازم نگهباني بده ولي وقتي نزديكتر شدم فهميدم ميگه:ميتوني بري

بخوابي.باشنيدن اين جمله گل از گلم شكفت و قند در دلم آب شد و به آسايشگاه

رفتم تا تخت روي تختم بخوابم. اون شب به ياد اين شعر مولوي افتادم:

 

اي زبان هم آتش و هم خرمني

 چند اين آتش در اين خرمن زني

در نهان جان از تو افغان مي كند

گر چه هر چه گویيش آن مي كند

 اي زبان هم گنج بي پايان تويي

اي زبان هم رنج بي درمان تويي

آري اگر كمي جلوي دهانم را گرفته بودم مجبور نمي شدم ٢ ساعت نگهباني بدم.


مطالب مشابه :


رئیس دانشگاه پیام نور شادگان

رئیس دانشگاه پیام نور شادگان پیام نور واحد شادگان و یا به سایت اینترنتی سازمان




شادگان کجاست؟

برای دانشگاه پیام نور شادگان. نشریه آزاد دانشجویی دی-----بانک نمونه سایت آیت الله شیخ




استاد نیم !!!

برای دانشگاه پیام نور شادگان. نشریه آزاد دانشجویی دی-----بانک نمونه سایت آیت الله شیخ




5 رشته جدید در دانشگاه پیام نور شادگان

با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت دانشگاه پیام نور شادگان و در




رئیس دانشگاه پیام نور شادگان خبر داد

رئیس دانشگاه پیام نور شادگان ورزشی، سایت اداری و دانشگاه پیام نور مرکز




آزمايشگاه به چه درد ميخورد؟!

سوالات پیام نور گردد.و ما در دانشگاه پيام نور شادگان،اول ترم سایت آیت




نمونه سوالات دروس رشته ی مدیریت پیام نور

نمونه سوالات دروس رشته ی مدیریت پیام نور برای دانشگاه پیام نور شادگان. سایت آیت




زبون درازی ! (خاطره ی سربازی)

برای دانشگاه پیام نور شادگان - زبون درازی ! (خاطره ی سربازی) - نشریه آزاد دانشجویی دی




دانشگاه پیام نور شادگان در 28 رشته دانشجو می‌پذیرد

رئیس دانشگاه پیام نور شادگان دانشگاه پیام نور واحد شادگان و یا به سایت اینترنتی




برچسب :