آموزش مکالمه عربی
محمد: نه. این فرش، این که مثل یک تابلوی نقاشی است.
محمد: لا. هذا السجاد، هذا الذی هو مثل لوحة رسم.
تاجر: بله. آن یک تابلو فرش است. قیمتش دو میلیون تومان است.
التاجر: نعم. ذلک لوحة سجاد. سعره ملیونا تومان.
محمد: دو میلیون تومان؟
محمد: ملیونا تومان؟
تاجر: بله. آن فرش از ابریشم است. هنرمندان تبریزی آن را بافته اند.
التاجر: نعم. ذلک السجاد من الحریر. حاکه الفنانون من مدینة تبریز.
نستمع الآن الی الجزء الثانی من الحوار.
محمد: خیلی گران است. اما واقعا زیباست. یک شاهکار است.
محمد: غالی جداً. جمیل حقاً. قمة فی الابداع.
تاجر: البته فرشهای ارزان هم داریم. با من بیا.
التاجر: طبعاً لدینا بعض السجاد الرخیص أیضاً. تعال معی.
محمد: این فرشها هم بسیار زیباست.
محمد: هذه السجاجید أیضاًَ جمیلة جداً.
تاجر: این فرش یک میلیون تومان است. این هم از ابریشم است.
التاجر: هذا السجاد بملیون تومان. هذا أیضاً من الحریر.
محمد: این هم فرش تبریز است؟
محمد: هذا أیضاً سجاد تبریز؟
تاجر: نه. این فرش کاشان است. فرش کاشان هم مثل فرش تبریز خوب وزیباست.
التاجر: لا. هذا سجاد کاشان. سجاد کاشان أیضاً جید وجمیل مثل سجاد تبریز.
محمد: فروشگاه شما مثل موزه نقاشی است.
محمد: متجرکم یشبه متحفَ رسوم.
تاجر: هنرمندان ایرانی فرشهای زیبایی می بافند.
التاجر: الفنانون الایرانیون یحوکون سجاجید جمیلة.
0- الجزء الثانی
1-
صَباحُ النّور
صبح شما منوّر باد
ما إسمک؟
نام شما چيست؟
شو إسمَک ؟
إسمي رضا اسمم رضا است.
ــ أهلاً و سهلاً يا رضا
خوش آمدي رضا
ياهَلا ، ياهلا برضا
= أهلاً و سهلاً بک
خوش آمدي
أهلا و سهلا فيک
ــ کَيفَ حالُک؟
حالت چطور است؟
کيفک إنت ؟
= بِخَير الحمدُ لله
خوبم خدا را شکر
امنيح الحمد لله
ــ مِن أينَ أنت؟
تو اهل کجايي؟
إنتَ امنين؟
= أنا مِن إيران.
من ايراني هستم.
أنا إيرانيّ.
ــ أين تسکُنُ الآن؟
حالا کجا زندگي مي کني؟
وَين ساکن هلّأ ؟
= أسکُنُ بِطَهران.
ساکن تهران هستم.
ساکن بطَهران.
ــ ما هي مِهنَتُک؟
شغل تو چيست؟
شو بتِشتِغِل ؟
= أنا طالبٌ في الجامعة.
من دانشجوي دانشگاه هستم.
بدرُس بالجامعة.
ــ في أمان الله
خداحافظ
الله مَعَک ( بخاطرَک )
= مع السَّلامَة
سلامت
مَعَ السَّلامة
٣- الزیارة بین الصدیقینِ
دیدار دو دوست
خوبم الحمد لله .
کی از سفر برگشتی ؟
روز جمعه برگشتم.
مَعَ مَن سافَرتَ ؟
مَعَ أبی وَ اُمّی .
با چه کسی سفر کردی؟
با بدر ومادرم.
إلی أینَ سافَرتَ ؟
سافرتُ إلی اصفهانَ .
کجا سفر کردی؟
به اصفهان سفر کردم.
أیُّ أمکنةٍ زُرتَها ؟
ساحة نقش جهان ومسجد شیخ لطف اللّه
کدام مکانها را بازدید کردی؟
میدان نقش جهان ومسجد شیخ لطف الله
(٤) فی الصف
در کلاس
سلامٌ عَلیکم ، أیُّها التلامیذُ الأعزّاء؟
عَلیکُم السلامُ ورحمة اللّه.
سلام علیکم ، دانش آموزان عزیز
علیکم السلام و رحمةاللّه
کیفَ صِحّتُکم ؟
بِخَیرٍ وَ الحَمدُ للّهِ .
حال شماچطور است؟
الحمدالله خوب هستم.
هَل کَتَبتُم واجباتِکم الدّراسیّة؟
نَعَم کَتبناها فی الدفترِ .
آیا تکالیف درسیتان را نوشتید؟
بله آنهارا در دفتر نوشتیم.
حسناً ! مَن مُستَعِدٌّ لِلإجابةِ ؟
أنا مُستَعدٌّ لِلإجابةِ.
خوب ! چه کسی برای جوابدادن آماده است؟
من برای باسخ دادن آماده ام.
کَم نوعاً الجملة فی العربیّةِ ؟
الجملةُ نوعانِ : اسمیّة و فعلیّة .
جمله در عربی چندنوع است ؟
جمله دو نوع است : اسمیه و فعلیه.
أحسنتَ لِإجابَتِک الصحیحة ، درجتُک عِشرونَ .
آفرینبخاطر جواب درستت ، نمره ات بیست است.
فی المکتبةِ العامّةِ
درکتابخانه عمومی
المؤظّف : تَفَضَّل أخی ! ماذا تُریدُ ؟
شکراً ، اُریدُ أن اَستَعیرَکتاباً .
کارمند: بفرما برادرم !چه می خواهی ؟
متشکرم ! می خواهم کتابی را به امانت بگیرم
أیُّ کتابٍ؟
کتاباً حولَ المُحاوَرَةِالعربیّةِ.
چه کتابی ؟
کتابی بیرامون مکالمه زبان عربی
هل تُریدُ أن تُطالعَه فی المَکتبةِ؟
لا، اُریدُ اِستعارتَه اسبوعَینِ .
آیامی خواهی آن را در کتابخانه مطالعه کنی؟
نه ، می خواهم آنرا دوهفته امانت بگیرم
هَل أنتَ مِن اَعضاء المَکتبةِ ؟
لا، هل تُمکنُ عضویّتی فی المکتبةِ ؟
آیا شما عضو کتابخانه هستی؟
نه ، آیا ممکن است عضو کتابخانه شوم
نَعَم ! أکمل هذهِ الورقة وَ ادفَع ألف تومانٍ .
شکراً .
بله ! این ورقه را کامل کن و هزار تومان ببرداز.
متشکرم.
فی البیت
درخانه
الأُخت : أسَمِعتَ یا حسین!
أنا قَد نجَحتُ فی إمتحانِ القبول لِلجامعاتِ .
خواهر: حسین ! آیا شنیدی که من درآزمون ورودی دانشگاههاقبول شدم ؟
الأخ : أحسنتِ ، مبروکٌ ! فی أیّ فرعٍ ؟
فی فرع الأدبّالعربیّ بجامعةِ اصفهان .
برادر: آفرین مبارک باشد ! چه رشته ای ؟
رشته ادبیات عرب دانشگاه اصفهان.
مِن أینَ لکِ هذا الخبرُ ؟
لَقداِنتَشَرَ الخبرُ فی الصحیفةِ «بیک سنجش »
این خبراز کجا به تورسیده؟
در روزنامه بیک سنجش منتشرشده
مَتی تَذهَبینَ لِتَسجیلِ اِسمَک ؟
أذهَبُبعدَ اُسبوعَینِ .
کی برای ثبت نام می روی ؟
دوهفته بعد می روم .
أرجو لکِ النّجاح !
شکراً .
برایت آرزوی موفقیت می کنم.
متشکرم.
فی المسجد
درمسجد
أینَ تَذهبُ یا أخی ؟
أذهَبُ إلی المسجدِ .
برادرم کجا می روی ؟
به مسجد می روم .
لا، بل یَستَمِعونَ إلی کلام الخُطباءِ أیضاً.
آیا مردم در مسجد فقط نماز می خوانند؟
نه ، به سخن سخنرانان گوش می دهند.
هذهِ اللّیلة ، لیلة الجُمُعة.
این شب چه شبی است ؟
این شب ، شب جمعه است.
دعا کمیل می خوانند تا خداوند گناهانشان را بیامرزد.
فی السوق
علیکم السلامُِ ورحمة اللّه.
سلام علیکم .
علیکم السلام و رحمة اللّه .
ما بیدکَ ؟
أحمِلُ بعضَ الأشیاءِ الی البیتِ .
در دستت چیست ؟
برخی چیزها را به خانه میبرم.
هَل تُریدُ المساعَدَةَ ؟
لا ! شکراً مِن فَضلِکَ .
آیا کمک میخواهی ؟
نه ! ممنونم از لطفتون .
12 ماذا اشتریتَ مِنَ السوق ؟
الموزَ وَ الخیارَ وَ الطماطمَ .
موز و خیار و گوجه فرنگی .
البائع : لَدَینُا مِن کلّ الأنواع .
خریدار:چه نوع از سبزیها را دارید؟
فروشنده:از همه نوع داریم.
أعطِنی کیلوامنه
یک کیلواز آن را به من بده
خوب ،آیا چیز دیگری نمی خواهی ؟
تَفَضَّل ، سَأزِنُ لکَ .
بله ! دو کیلو بادمجان نیز به من بده
بفرما ، برایت می کشم .
بفرما
سلام و علیکم .
علیکم و السّلام و رحمة اللّه .
لماذا ما جِئتَ فی وقتِهِ ؟
سه روز قبل
.
چرا به موقع نیامدی ؟
ما کانَ الألمُ شدیداً .
متیاشتَدَّ الألمُ ؟
درد شدید نبود .
کی درد شدت گرفت ؟
. اِستَلقِ عَلَی السّریرِ لِأفحَصَکَ .
وقتی که از خواب بیدار شدم
. روی تخت دراز بکش تا تورا معاینه کنم .
سمعاً وطاعةً .
أصِفُلکَ بعضَ الأدویةِ المُناسبةِ .
چشم .
برخی داروهای مناسب را برایت تجویز میکنم.
دربیمارستان
دوستم در این بیمارستان بستری است.
لَه عملیّةٌ جراجیّةٌ .
چرا بستری است
عمل جراحی دارد .
أیُّ عملیّةٍ ؟
عملیّة فی رأسهِ .
چه عملی ؟
عملی در سرش .
ما اسمُهُ ؟
اسمُهُ حمیدٌ .
اسمش چیست ؟
اسمش حمید است .
. شکراً أذهبُ لِلزیارتِهِ .
او در اتاق دهم بستری است .
متشکرم به دیدارش میروم .
فی الفُندُق
در هتل
السلامُ علیکم .
علیکم السلام ورحمة اللّه .
سلام علیکم .
علیکم السلام ورحمة اللّه. بفرمایید چه میخواهید؟
مِن فضلِکَ اُریدُ شُقّةً .
هَلعندَکم بِطاقة الهویّةِ ؟
لطفا یک واحد (سوئیت ) میخواهم.
آیا کارت شناسایی دارید ؟
نعم ! تَفضَّل ! هذهِ بطاقةُ هویّتی .
شکراً ! فی أیّ طابقٍ ؟
بله بفرمایید . این کارت شناسایی من است .
متشکرم ! در چه طبقهای ؟
فی الطابقِ الثانی
در طبقه دوم .
هوَ یَرقُدُ فی الغرفةِ العاشرةِلماذا یرقَُدُ ؟
الموظّفُ : تَفضّل یا أخی ! ماذا تُریدُ ؟
صدیقی یرقُدُ فی هذا المستشفی .
کارمند: بفرما برادر ! چه میخواهی ؟
شکراً فی أمانِ اللّهِ .
مَعَ السّلامةِ .
متشکرم خدا خافظ .
فی المستشفی
حینَما اِستَیقَظتُ مِنَ النّومِقبلَ ثلاثةِ أیّامٍ
. درد شدیدی در سرم احساس میکنم .أشعُرُ بِألمٍ شدیدٍ فی رأسی .
متی شّعرتَ بِهِ ؟سبزی وبادمجان را در باکت قرار بده. .
(8)
عندَ الطبیبِ
نزد پزشک
سلامٌ علیکم .
علیکم السّلام وّ رحمة اللّه .
ما بِکَ ؟اِجعَل الخُضَر و الباذنجان فی الکیسِ .
تَفَضَّل . بَلی ! أعطِنی کیلوینِ مِن الباذنجان أیضاً.
فی الدکانِ
دردکان
الزبون : أیُّ نوعٍ مِن الخُضرِ لَدَیکُم؟
بِکَم اشتریتها
بِألفِ تومانٍ .
آنها را چند خریدی؟
هزار تومان .
(7)ماذا یَقرأُ النّاسُ فی هذهِ اللیله
یَقرؤُونَ دعاء کمیل لِیَغفِرَ اللّهُ ذنوبَهم.
مردم در این شب چه می خوانند ؟
ما هذهِ اللّیلة ؟
هل النّاس یُقیمونّ الصلاة فی المسجدِ فقط ؟
کیفَ حالُکَ ؟
بِخَیرٍ الحَمدُ لِلّهِ وَ کیفَ أنتَ ؟
حالت چطوراست؟
الحمدلله خوبم و شما چطورید؟
جیّدٌ وَ الحَمدُ لِلّهِ . متی رَجَعتَ مِنَالسَّفرِ؟
رَجَعتُ یومَ الجُمُعة .
ایّام الاسبوع و فصول السّنه
روز های هفته و فصل های سال
حامد: السّلام علیکم
حامد: درود بر شما
نادر: علیکم السّلام و رحمة الله و برکاته.
نادر: درود و رحمت خدا بر شما
حامد: هل أنت مستعدّ لأن نتحدث فی ایّام الاسبوع و فصول السّنه.
حامد: ایا تو آماده هستی برای اینکه درباره روزهای هفته و فصل های سال گفت و گو کنیم؟
نادر: نعم، أنا بخدمتک.
نادر: بله، من در خدمت تو هستم.
حامد: هل تعرف یا نادر ایّام الاسبوع بالّغه العربیة؟
حامدک نادر آیا ایام هفته را به زبان عربی می شناسی؟
نادر:نعم، السّته، والاحد، والاثنین، و الثلاثاء، والاربعاء، والخمیس و الجُمعة.
نادر: بله ، شنبه، یکشنبه، دو شنبه، سه شنبه، چهارشنبه، پنج شنبه، جمعه.
حامد: ما هو الیوم الثالث من ایّام الاسبوع؟
حامد: روز سوم از روزهای هفته چیست؟
نادر: الاثنین هو الیَوم الثالث.
نادر: روز سوم ، دو شنبه است.
حامد: ما هو الیوم الخامس؟
حامد: روز پنجم چیست؟
نادر: الاربعاء هو الیَوم الخامس
نادر: روز پنجم چهارشنبه است.
حامد: کم فضلاً فی السّنه؟
حامد: در سال چند فصل است؟
نادر: فی السّنه اربعة فصولٍ.
نادر: در سال چهار فصل است.
حامد: ما هو أسماءُ الفصول الاربعة؟
حامد: نام های چهارفصل چیست؟
نادر: الفصول الاربَعَةُ هی الرّبیع والصّیف، و الخریف و الشّتاء.
نادر: چهارفصل عبارتند از : بهار، تابستان، پاییز و زمستان.
حامد: ماذا یحدث فی فصل الرّبیع؟
حامد: در فصل بهار چه اتفاقی رخ می دهد؟
نادر: فی فصل الربیع یَقصُرُ اللیل و یطول النِهار و تعتدل حرارة الجوّ و تکون السّماء صافیةً کالمرآة و طبیعة تدعونا الی الخروج من المنازل لِنَملأ صدورنا بعطورها و تُغرّدُ الطّیور علی اغصان الأشجار فهو فَصلُ الفرحَ و سرور لِکثیرٍ من النّاس .
نادر: در فصل بهار شب کوتاه و روز طولانی می شود و گرمی هوا معتدل می شود . آسمان همچون آیینه می باشد و طبیعت ما را به خروج از خانه ها فر می خواند برای اینکه سینه هایمان را با عطرها پر کنیم و پرندگان بر شاخه های درختان آواز می خوانند پس آن فصل شادی و شادمانی برای بیشتر مردم است.
حامد: فعلی هذا وَداعاً حتّی الغد.
حامد: پس تا فردا خداحافظ.
نادر: وَداعاً معَ السّلامت.
خداحافظ، به سلامت.
الخَریفُ و الشتاءُ
پاییز و زمستان
حامد: السّلامُ علیک یا نادر!
حامد: درود بر تو ای نادر
نادر: علیکم السّلام ، أهلاً بک یا حامد!
نادر: و درود برشما . خوش آمدی ای حامد
حامد: هل أنت موافقٌ لأن نواصلَ حدیثَنا فی الفُصولِ الأربعةِ؟
حامد:آیا تو موافقی که صحبتمان را در چهار فصل ادامه دهیم؟
نادر: بالتأکید.
نادر: حتماً
حامد:ماذا تعرفُ عن فصلِ الخریفِ؟
حامد: درباره فصل پاییز چه می دانی؟
نادر: الخریف هو فصلٌ جَمیلٌ معتدلٌ فی حرارتِه ، یحلو فیه العملُ بعد راحةِ الصّیف.
نادر: پاییزفصل زیبایی در گرمایش معتدل است. در آن کار پس از استراحت تابستان جایگزین می گردد.
حامد: أین یقعُ فصلُ الخریفِ بالنسبةِ لسائرِ الفُصول؟
حامد: فصل پاییز به نسبت سایر فصل ها کجا قرار می گیرد؟
نادر:یقعُ فصلُ الخریفِ بین الصیفِ و الشتاء.
نادر: فصل پاییز میان تابستان و زمستان قرار می گیرد
حامد:کیف حالُ الجوِّ فی فصل الخریف؟
حامد: حالت هوا در فصل پاییز چگونه است؟
نادر:الطقسُ فی أیّامِ فصلِ الخریفِ معتدلٌ ، تهبّ فی بعض الأحیان ریاحٌ قویّةٌ تُسقطُ أوراقَ الشجرِ، و تنثُرها علی الأرض. و یهطلُ مطرُ یسقی الأرض العطشَی، و تظهرُ الشّمس من حینٍ لآخرَ من وراء الغیوم، فتلطُّف الأجواء.
نادر: آب و هوا در فصل پاییز معتدل است دربرخی اوقات بادهای تندی می وزد که برگ های درختان را می اندازد و آنها را روی زمین پراکنده می سازدو بارانی سیل آسا می بارد که زمین تشنه را آبیاری می کند و خورشید ازمیان ابرها ظاهر می شود و هوا لطیف می گردد.
حامد:ما هو فصلُ الشتاء؟
حامد: فصل زمستان چیست؟
نادر: فصل الشّتاء هو فصل الخیر و البرکة.
نادر: فصل زمستان فصل خیر و برکت است .
حامد: ماذا یحدث فی فصل الشّتاء؟
حامد:در فصل زمستان چه اتفاقی می افتد؟
نادر: فی فصل الشّتاء یلمعُ البرقُ و یقصِفُ الرّعدُ و تهبُّ العواصفُ قویّةً هو جاء تلوی أغصانَ الأشجارِ التی عرّها فصلُ الخریف.
برق ساطع می شود و رعد غرش می کند و بادهای تند می وزد برگ های درختان می ریزند.
حامد:هل یقصرُ اللّیلُ و یطول النّهارُ فی فصلِ الشّتاء؟
حامد: آیا در زمستان شب کوتاه و روز طولانی می شود؟
نادر:لا،بل یقصر النّهار و یطول اللّیلُ و یشتدّ البردُ فیر تدی النّاسُ الملابسَ الصّوفیة السّمکیة.
نادر: نه ، بلکه روز کوتاه و شب طولانی می گردد. سرما شدت می گیرد و مردم لباس های پشمی می پوش
حامد:إلی أین تلجأ غالبیة النّاس فی فصلِِ الشّتاء؟
حامد: اکثر مردم در فصل زمستان به کجا پناه می برند؟
نادر:یفضّلُ النّاسُ فی فصلِ الشّتاء أن یلجأوا إلی بیوتِهم حیثُ یتمتعون بقضاء أجملِ الأوقاتِ مع أفرادِ الأسرة بالقرب من المِدفَأة.
نادر: مردم در فصل زمستان ترجیح می دهند که به خانه هایشان پناه ببرند از انجائیکه زیباترین اوقات را با افراد خانواده در کنار بخاری بهره می جویند.
حامد:أشرکَ علی هذه الإیضاحات القیّمة.
حامد:از تو به خاطر این توضیحات ارزشمند تشکر می کنم .
نادر:أتمَنَّی لکَ کلَّ خَیرٍ.
نادر : برای تو خیر و خوبی آرزو میکنم.
حامد: إلی اللِّقاء.
حامد: به امید دیدار
نادر: إلی اللّقاء قریباً
نادر: به امید دیدار هر چه زودتر
الرساله
نامه
أحمد:السّلامُ علیکم.
احمد:درود بر شما
سعید:علیکمُ السّلام و و رحمة اللّه،أهلاً و سهلاً.
سعید: درود و رحمت خدا بر شما خوش آمدید.
أحمد:شکراً، جئتُکَ الیومَ لأتحّث معکَ حول َ کتابة الرسالة.
احمد:با سپاس امروز نزد تو آمده ام تا با تو پیرامون نوشتن نامه صحبت کنم.
سعید:أنا بخدمتکَ. ما هو السُّوال؟
سعید: من در خدمت تو هستم، سوال چیست؟
أحمد:هل بإمکانکَ أن تُبیِّنَ لی أسلوبَ کتابةِ الرّسالة؟
احمد: آیا برای تو امکان دارد شیوه های نوشتن نامه را برای من بیان کنی؟
سعید:بکلِّ سرورٍ.
سعید: با کمال میل.
أوَّلاً الرّسالة التی تُرسَلُُ إلی الصّدیق تخلتلفُ عن الرّسالة التی تُوجّشه إلی الغَریب.
ابتدا نامه ای که به دوستت می فرستی از نامه ای که به غریبه ارسال می کنی اختلاف دارد.
ثانیاً الرّسالة التی تُوجّه إلی الدوائر الحکومیّة تختلفُ فی مَضمُونِها عن الرَّسائل ِ التی تُبعثُ إلی الدَّوائرِالخاصّةِ، فاذا أردتَ أن تَکتبَ رّسالةً، علیک الإلتزام بخُطواتِها.
دوم نامه ای که به ادارات دولتی می فرستی در مضمونش از نامه هایی که به ادارات ویژه می فرستی اختلاف دارد . پس هنگامی که می خواهی نامه ای بنویسی باید به گام های آن توجه کنی.
أحمد:ما هی خطواتُ کتابةِ الرّسالة؟
احمد: گام های نوشتن نامه چیست؟
سعید:الخطوهُ الأولی:تعیینُ موضوعِ الرّساله و الجهة التی تُرسل إلیها،و اسم بلده المُرسِل و تاریخ تحریرها.
سعید: گام اول: مشخص کردن موضوع نامه و جایی که به آن می فرستی و نام شهر ارسالی و تاریخ نوشتن آن
الخطوة الثَّانیة: خطاب المُرسَل ألیه بتعبیر مناسب مثل (أخی العزیز، صدیقی المُخلص ،والدی المُوَقّر...) و فاتحة الرّسالة
بتعابیر جیّدة مثل: (تحیّةً طیّبةً، بعد أهداء السّلام، تحیّةً و بعدُ...).
گام دوم: خطاب کردن مخاطب با تعبیر مناسب مانند (برادر عزیزم، دوست مخلص، پدر بزرگوارم،و...)و گشودن نامه به تعبیر های خوبمانند(بادرود ، بعد از اهدای سلام، و ...)
الخطوة الثَّالثة: کتابة مضمون الرّسالة، فیَیکتبالمُرسِلُ بعدَ ذلک ما یشاءُ حَسْبَ مُقتضَی الرّسالة.
گام سوم: نوشتن مضمون نامه ، سپس ارسال کننده پس از آن آنچه که می خواهد بر اساس مقتضیات نامه می نویسد.
الخطوةالرَّابعة: کتابة التحیّات حیثُ یَنبغی أن تُبَلِّغَ التَّحیّة لِمن تُحبّو توجّهها للآخرین بصورةعامة مثل:(بلّغ سلامی إلی عمّی العزیز دو ؤفرادالدسرة یقدمون التحیّة...)
گام چهارم: نوشتن سلام ها از آن جایی که شایسته است سلام را به کسی که دوست داری برسانی و توجه آن به دیگران به صورت عمومی مانند: (سلام من را به عموی عزیزم برسان یا افراد خانواده ام سلام می رسانن.)
الخطوه الأخیرة: خاتمة الرّسالة کدن تقول:
گام آخر: پایان نامه مانند این که می گویی:
(دُمتَ سالماً،أبنکَ المخلص ،دُمت برعایته...) و کتابة اسم المُرسل کأن تکتب : صدیقک المخلص، (أحمد).
(همیشه تندرست باشی ، پسر مخلصت،و ... ) و نوشتن نام ارسال کننده مانند این که می نویسی: دوست مخلصت ‹احمد›)
أحمد:کیف نُرسِل الرّسالة؟
احمد:نامه را چگونه می فرستیم؟
سعید:بعد ما کتبتَ الرّسالة تَجعلها فی غلاف (ظرف) و تکتبُ علیه العنوان بدّقةٍ و وضوح، ثم تذهب إلی دائرةِ البَرید و تشتری من المُوظَّف طابعاً بریدیّاً و تلصقه علی الغلاف و تُبردها عن طریق صُندوق البَرید الداخلی أو الخارجی.
سعید: پس از آن که نامه را نوشتی آن را در پاکت می گذارس ی و روی آن آدرس را با دقت و روشنی می نویسی سپس به اداره پست می روی و از آن کارمند تمبر پستی می خری و آن را روی پاکت می چسبانی و آن را از طریق صندوق پست داخلی یا خارجی پست می کنی.
أحمد:أشکرک علی هذه المعلومات، فی أمان اللّه.
به خاطر این اطلاعات از تو سپاس گذاری می کنم . خداحافظ
رحلةٌ قصیرةٌ بالطائرة
سفری کوتاه با هواپیما
عادَ مجیدٌ من لُبنانَ و فی طریقه إلی البیت رأی صدیقَه سَمیراً، و جرَی بینهما الحوار التالی:
مجید از لبنان بازگشت و در راهش به خانه دوستش سمیر را دید و میان آنها گفت و گوی زیر انجام شد.
مجید:أهلاً بصدیقی العزیز .
مجید: دوست عزیزم خوش آمدی
سمیر:یالَها من مُفاجأة طیِّبة ! کیف حالُک؟
سمیر: چه دیار خوبی ! حالت چه طور است؟
مجید:بخیر والحمدُللّه.
مجید: خوب است خدا را شکر
سمیر:مارأًیتُکَ مُنذُ مُدّةٍ طَویلةٍ، و الآن أراک تَحملُ حقیبةً، هل تُریدُ السّفر؟
سمیر: مدت طولانی است که تو را ندیده ام و اکنون تو را می بینم که ساک حمل می کنی آیا می خواهی به سفر بروی؟
مجید:لا، أنا فی الحقیقة عائدٌ من السّفر، و أریدُ أن أذهبَ إلی بیتی.
مجید: نه، در حقیقت من از سفر بازگشتم و می خواهم به خانه ام بروم .
سمیر:متی؟ و إلی أینَ سافرتَ؟ و کم یوماً استغرقَ سفرُک؟
سمیر: کی و به کجا سفر کردی ؟ چند روز در سفر ماندی؟
مجید:سافرتُ یوم الجُمُعة الماضی إلی لُبنان، و بقیتُ هناک أسبوعاً واحداً.
مجید: روز جمعه گذشته به لبنان سفر کردم و یک هفته در آنجا ماندم.
سمیر:طیِّب، هل سافرتَ بالسّیّارة ؟ أو بالقطار؟ أو بالطّائرة؟
سمیر: بسیار خوب آیا با اتوبوس یا قطار یا هواپیما سفر کردی؟
مجید: سافرتُ بالطّّائرة.
مجید: با هواپیما مسافرت کردم.
سمیر:حَسناً، من فضلک بیّن لی کیفَ رکبتَ الطائرة؟ و ماذا شاهدتَ فیها؟
سمیر: خوب است، لطفاً برای من توضیح بده چگونه هواپیما سفر شدی؟ و در آن چه دیدی؟
مجید: حُبّاً و کرامةٌ، بعد أخذ جوازالسّفر و حَجْز(قطع) التّذکرة (البطاقة) من إحدَی شرکات الخطوط الجویّة، حملتُ حقیبتی و رکبتُ التاکسی ( سیّارةَ الأُجّرَة) حتَّی وصلتُ إلی مطار طهران الدّولی، بعد فَترةٍ قَصیرةٍ هَبَطَتِ الطّائرةُ التی کنتُ فی انتظارها، ثم أقلعت الطّائرة مُتَّجهةً إلی لُبنان، و فی الطّائرة خاطَبَتِ المُضیفةُ الرُّکابَ، قائلةً: سیّداتی، آنساتی، سادتی أهلاً و سهلاً. انتبهوا من فضلکم! نرجو منکم عدمَ التّدخین، وإن شاء اللّه سنصلُ إلی لُبنان فی السّاعة العاشرة صباحاً. أتمنَّی لکم سفراً مُمْتعاً.
مجید: با کمال میل ، بعد از گرفتن گذرنامه و رزرو بلیط از یکی شرکت های خطوط هوایی، ساکم را برداشتم و سوار تاکسی شدم تا به فرودگاه بین المللی تهران رسیدم . بعد از کمی معطلی هواپیمایی که در انتظارش بودم فرود آمد .سپس هواپیما به سمت لبنان پرواز کزد در هواپیما مهماندار به مسافران خطاب کرد و گفت: خانم ها و آقایان خوش امدید لطفاً به تذکرات توجه کنید. از شما می خواهیم سیگار نکشید ان شاءالله در ساعت ده بح به لبنان خواهیم رسید . سفری مفید و خوب برای شما آرزو می کنم.
سمیر:یا مجید:هل واجهتَ شیئاً آخرَ فی الطائرة؟
سمیر: ای مجید: آیا با چیز دیگری در هواپیما برخورد کردی؟
مجید:نعم، بعد دقائق َ جاء تِ المُضیفَةُ، و قالت:
مجید: بله، بعد از چند دقیقه مهماندار آمد و گفت:
هل تُریدُ مجلّةض یا سیّدی؟
آقا مجله می خواهی؟
قلتُ: لا، بل أفضّلُ جریدةً یومیّةً، فأعطَتنی الجریدةَ، ثمَّ قالت:
گفتم : نه ، ولی روزنامه می خواهم پس روزنامه به من داد و گفت:
هل تُریدُ شیئاً آخر؟
آیا چیز دیگری هم می خواهی؟
قلتُ:هل یوجد عندکم عصیرٌ، أو مُرَطَّبات؟
گفتم: آیا آب میوه یا نوشابه داری؟
فأجبتنی:طبعاً، عندنا عصیرُاللّیمونِ، عصیرُالبُرتقالِ،عصیرُالتّفَّاحِ، و عصیرُالعِنَبِ و عندنا ناشای و قهوة و بُوظة ،ولکن الّذی کان بجَنبی، قال:
پس به من پاسخ داد : حتماً ، آب لیمو، آب پرتقال، آب سیب و آب انگور و چای و قهوه و بستنی داریم ولی کسی که کنار من بود گفت:
أنا أفضّل عصیر التّفاح.
من آب سیب می خواهم.
ثمَّ بدأنا بالتّحدث معاً فی مجالات مختلفة، و استغر قنا فی بیان هذه المواضیع، حتّی سَمعنا المُضیفةَ ،تقول:
سپس با هم در زمینه های مختلف شروع به صحبت کردن نمودیم و در میان این موضوع ها غرق شدیم تا این که از مهماندار شنیدم که می گفت:
سیّداتی، آنساتی ، سادتی، قد وصَلنا. نتمنّی لکم إقامةً طیّبةً فی لُبنانَ.
خانم ها و آقایان اکنون رسیدیم برای شما اقامت خوبی در لبنان آرزو می کنم.
سمیر:لقد استمتعتُ بحدیثکَ العذب یاسیّد مجید، ولکنّنی مضطرٌّ الآن إلی المُغادره، و أتمنّی أن أراک ثانیةً ، وإلی اللّقاء.
سمیر: آقا مجید سخنان شیرین تو را شنیدم ولی من از دوری شما نگرانم و آرزو می کنم تو را دوباره ببینم . به امید دیدار
مجید:بلِّغ سلامی إلی عائلتک الکریمة ، وإلی اللّقاء قریباً.
مجید: سلام من را به خانواده بزرگوارت برسان. به امیددیدار به زودی
فی المطار
در فرودگاه
سمیر: السّلامُ علیکم.
سمیر: درود بر شما
مجید:وعلیکُم السّلام و رحمهُ اللّه و برکاته.
مجید: و درود بر شما و رحمت خدا و برکاتش.
سمیر:مساءُ الخیر.
سمیر: عصر بخیر
مجید:مساءُالخیر و السّعادة.(مرحباًبک) تفضّل اجلسْ.
مجید: عصر بخیر و خوشبختی . خوش آمدید بفرما بنشین.
سمیر:شکراً، لقد اتصلتُ بک هاتفیّاً إذ لم أتمکّن من
مطالب مشابه :
طرح انطباق یا!!!!!!!!!!!!!!
آگهی استخدام. انطباق جنسیتی دربیمارستان ها موجب گرافی بگیره وآقایان کارمند هم
مدیریت بحران سازمانی و منابع انسانی
تشکیل سازمان اموراداری استخدامی و تصویب قانون استخدام کشوری در سال حاکم در کارمند
نامه سرگشاده کارکنان سازمان تامین اجتماعی به مسئول انصار حزب ا... استان
مقررات اداری و استخدامی به استخدام سازمان بیمه ( کارمند بیمه دربیمارستان بهبود تبریز
زندگی نامه دکتر علمداری
در سال 1347 پدرم در یک کارگاه خشکشویی کار میکرد وهنوز کارمند دربیمارستان استخدام نیروهای
خلاصه هفت برنامه تحول اداری
(دولت و کارمند) استخدام به هر شکل در بخش دولتی پرستاری ومامایی دربیمارستان خاتم
پرفسور ناصری جراح ایرانی مقیم آلمان
۱۳۲۰ استخدام در شرکت پخش آلمان فدرال دربیمارستان به معاونت و کارمند
عروس خیلی خوشگل بود ،زگیل هم درآورد .!
کارمند بانک ملت پنج –ششماه از استخدام من نگذشته به خاطرات بستری شدنم دربیمارستان که
آموزش مکالمه عربی
آگهی استخدام دربیمارستان اداره پست می روی و از آن کارمند تمبر پستی می خری و آن را
از هرچهارایرانی یک نفراختلال روانی دارد
پیگیر 5 هزار ردیف استخدام
20 زن خبرساز برتر ایران در سال 89
تهران دربیمارستان آرش با خانواده ای کارمند و متوسط به استخدام
برچسب :
استخدام کارمند دربیمارستان