فیلبند‏، ییلاقی فراتر از ابرها

فیلبند‏ روستایی ییلاقی است که شش ماه از سال بخاطر برف سنگین‏ خالی از سکنه میشود. لذا اهالی این روستا فصل سرما را در روستای قشلاقی شان یعنی دیوا واقع در حوالی بابل به سر می برند. پیش تر‏، مسیر رفت و آمد از جنگل بوده و مردم با چهارپایان رفت و آمد می‌کرده اند ولی حالا که جاده آسفالتی کشیده شده باید از سمت آمل به این روستا رفت. از پل چیلاو و چندین روستا عبور می‌کنی و آنگاه که روستای سرسبز سنگچال را گذراندی‏، به پیچ و خمهای کوهستانی سرسبز و جنگلی می رسی و آنگاه فیلبند خود را می نمایاند.

    مهمترین چیزی که با سرچ کلمه فیلبند در اینترنت خواهید یافت تصویری از ابرهایی است که زیرپای کوهی همچون موجهای دریا خودنمایی می کنند و این همان ویژگی اصلی فیلبند است. تقریبا همیشه‏، آنگاه که به اطراف بنگری خود را بالاتر از ابرها و محصور در دریایی از آنها میابی و وقتی به پایین بروی‏‏، نه از خورشید خبری هست و نه فیلبند!

فیلبند

    یادم هست آیت الله جوادی آملی در کتاب امام مهدی موجود موعود تشبیه جالبی کرده بودند تا نشان دهند ما از امام غائبیم و نه امام از ما. ایشان گفته بودند خورشید برای کسانی که در یک منطقه از زمین هستند غایب است ولی اگر خودت را بالا بکشی خواهی دید که تنها آن ابر مانع بوده و در واقع تو غائب بوده ای. اینجا بهتر از همیشه این تشبیه را می یابی.

    شماره مجتبی، جوان مینی بوس دار فیلبندی را از دوستی گرفته بودم. صبح که به بابل رسیدیم تماس گرفتم و در نزدیکی ایستگاه آمل‏، قرار گذاشتیم. ساعت هفت صبح آمد و حدود نه صبح در فیلبند بودیم. از دوستانی که پیش تر آمده بودند شنیده بودیم که تکیه هایی در فیلبند هست که در انها اطاقهایی برای اسکان وجود دارد. به سراغ تکیه غرب فیلبند رفتیم. خادمش که پیش‌تر سیدی بوده عوض شده بود ولی خادم جدید‏، حاج علی هم آدم خوبی بود. قصد ده روز کردیم و اطاقی را گرفتیم. البته معمول حضور در انجا سه روز است ولی ما به سفارش حاج اقا موسوی‏ امام جماعت فاضل این تکیه ده روزه شدیم!

 تکیه غرب فیلبند که مورد اعتماد مردم است و حاجت می دهد

    مردم خیلی به این تکیه ها اعتقاد دارند. تکیه مجموعه ای از مسجدی بنام فاطمه الزهرا سلام الله علیها‏‏، یک حسینیه نوساز، مسافرخانه و تکیه ای قدیمی است. داخل تکیه پر است از تصاویر ائمه و البته چند متنی که شفایافتگان بهمراه تصاویر خود نوشته اند. گویند که سابقه تکیه به هفتاد سال قبل می رسد و عکسی هم در داخل تکیه هست مربوط به سال 42 که قدیمی بودن آنرا ثابت می کند.تکیه آنروز با امروز تفاوت زیادی نکرده.

 روز اول، در میانه نماز جماعت مغرب یکباره نوجوانی که در صف جلویی ام بود مثل تکه چوبی خشک بر زمین افتاد. بعدا فهمیدم بخاطر روزه فشارش افتاده و دچار غش شده بود. طوری غش کرد که حتی نتوانست دستش را مانع کند و روز بعد که آمد در کنار بینی و گوشه چشمش زخمی باقی مانده بود! به یاد مرگ افتادم که وقتی بیاید دیگر دستت را هم نمی‌توانی مانع کنی و هر جا باشی به زمین می‌افتی! ما اکثر العبر و اقل الاعتبار

در فیلمی که مرکز مازندران درباره فیلبند ساخته بود شنیده بودم که راوی می‌گفت مردمان اینجا تنومندند. اینطور نبود اما این تنومندی را در ایمان مردم بیشتر می شد دید. نمازهای ظهر و شب با حضور حداقل 150 تن از اهالی برگزار می شد و در برخی شبها به سختی جای نماز می‌یافتی! هر ظهر و شب رمضان هم حاج اقا موسوی برای مردم سخن می‌گفت. هر شب مراسم با تقبل یکی از اهالی و به یاد رفتگان او برگزار می شد و شیرینی یا بیسکویت بهمراه خرما و قند و چای به راه بود. ناگفته نماند که نسل جدید اینجا هم حضورش در مسجد بسیار کمرنگ بود و تیپ جوانها شبیه شهری‌ها و مثل همانها مدام به موبایل‌ مشغول بودند و طبعاَ دچار بلوغ زودرس!

چند نوجوان فیلبندی     حاج اقا ادم توجیهی می نمود. یکبار در میانه سخنش وقتی به وهابیت رسید تذکر داد که اینها یک اقلیت اند و اهل سنت و شیعه هر دو با اینها مخالف می باشند. این تقریر را خیلی از اخوندهای مسنی که همسن ایشان هستند باور ندارند یا بیان نمی کنند! سخنش هم محفوف است به مثالهای عینی و داستانهای فراوان و البته جالبتر اینکه مثالها را از همان محله می زند. خودش اهل همانجاست و برادر و فرزندان و دامادهایش همگی روحانی اند و مورد اعتماد مردم و از همین رو مردم را به خوبی می شناسد. مثلا در باب مرگ مثال زد به چند پیر و یک جوان که سال قبل در مسجد بودند و امسال نه! احکامی هم که می گوید مبتلابه مردم و با مثالهای روستایی است.

    شب سومی که انجا بودیم افطار را مهمان منزل ایشان شدیم. وقتی بحث از نسل جدید شد و گفتم اینها بخاطر ارتباط زیاد با رسانه های جدید بعضا شبهاتی در ذهن شان هست نکته ای گفت که بیشتر به روشن بودن ایشان باورمند شدم. گفتند: کسی شبهه فلسفی و نظری ندارد و اگر ما مراوده و محبت داشته باشیم می بینیم که این شبهات ظاهری هم خود به خود مرتفع شد. بعد هم بر اهمیت تبلیغ و منبر، آن هم توسط فضلا و علمای باسواد و نه طلاب کم مایه تاکید کردند.

اکثر روزها مه تمام روستا را پوشانده است

   تقریبا اکثر روزها این پدیده که ابرها بالا می ایند و فاصله ده متری ات را هم نمی توانی ببینی وجود دارد. در این میانه تابستان روزهایش چنین است و شب‌هایش هم که بدون دو سه پتو خوابیدنی نیست! البته شبها صاف می شود و می توانی تا چراغهای روشن امل و بابل را هم ببینی.

   وقتی اسم مرحومین را می خوانند پیشوند کربلایی‏، مشهدی و مشهدیه با تاکید ذکر می شود. وقتی علت این امر را بهتر دانستم که با چند جوان گفتگو کردم و دیدم هیچ کدام مشهد نرفته اند! پیرزنی هم به همسرم گفته بود کلا پنج بار توفیق زیارت مشهد را داشته ام! واقعا ما مشهدی ها مصداق آب در کوزه و ما تشنه لبان می‌گردیم هستیم! بر خوان این نعمت ایم و قدرش را نمی دانیم.

 میثم برزن فیروزجایی جوان مخلص اهل روستای شیخ موسی

    مردم اینجا متعلق به طایفه ای بنام ملکشاه هستند. میگویند اینها اصالتا اهل ایلام اند. اتفاقا دوستی ایلامی دارم که او هم ملکشاه است! جوانی که متعلق به طایفه فیروزجاه است و روستایش در همین حوالی، آمده و از ابتدای رمضان خودش را وقف سنگ کردن حسینیه اینجا کرده است. با هم زیاد هم سخن شدیم. بشدت به این تکیه و اهل بیت ارادت دارد. اوستا کار است و بعلاوه گاو و گوسفند و زمین هم دارد ولی می گوید سالی یک ماه را می گذارم برای این طور کارها تا خمس بدنم را داده باشم! از کراماتی که دیده و شنیده برایم گفت. از امامزادگانی که در ییلاق شان، شیخ موسی بوده و هست.

    سر نترسی دارد و خیلی شجاع است. هر سال روز دوم عید با پای پیاده یا اسب می اید اینجا و این امامزاده ها و تکیه ها را زیارت می کند. در ان زمان چند متر برف همه جا را پوشانده و جنبده ای در اینجاها نیست. معتقد است این کار به آن سالش برکت می دهد و بدنش را بیمه می کند. بارها از ماندن در برف و حیوانات وحشی جان سالم به در برده و اینها را مدیون این خاندان می داند.

  گاوهای روستای سرسبز فیلبند

    در خانه مردم و نیز مسجد، گلیم‌هایی که از پشم گوسفند بافته شده اند را می بینی که روی آنها سال بافت شان نیز دوخته شده است. همگی مربوط به سه الی هفت دهه قبل اند. می پرسم چطور است که خراب نشده اند می گویند بخاطر سرما اینجا بید ندارد و اینها در فیلبند خراب نمی شوند ولی پایین یعنی روستای قشلاقی از بین می روند.

    بخاطر رطوبت زیاد‏ که البته بخاطر سرما هوایش شرجی و غیرقابل تحمل نیست، همه جا سرسبز است الا ان جاهایی که زیر پا و لاستیک افتاده اند. گوشه و کنار هم پر است از گیاه گزنه که کافی است یکبار دستت به ان بخورد و تا یکی دو روز بسوزی! شنیدم مردم اینها را با دستکش جمع کرده و خشک کرده و مصرف می کنند!

 اسب های رهای روستای فیلبند

    توی طبیعت که هستی آنچه سکوت آنجا را می شکند صدای زیبای شیهه اسب یا زنگوله گوسفندها و گاوهاست. اینجا شاید روزی چند بار تمام روستا را ابر بپوشاند و باز هوا صاف شود و از همین روست که به همه حیوانات زنگوله وصل می کنند تا نکند در این هوای ابری گم و گور شوند. وقتی ابر بالا می آید بر همه جا و همه چیز شبنم هایی زیبا نقش می بندد و اگر کنار درختان یا شیروانیها ایستاده باشی قطرات آب بر سرت می ریزد که ناشی از تجمیع همان شبنم هاست. از آنطرف هم وقتی آفتابی است بخاطر ارتفاع زیاد‏‏، آفتابش سوزان است و برای تو بچه شهری کافی است که یکساعت زیر آن باشی تا صورتت گل بیاندازد!

     شب چهارم حضورمان بود که سر و صداهایی از پشت تکیه شنیدم. سحرگاه در مسجد فهمیدم که پیرمردی از روستا به جوار رحمت الهی رفته است. عزرائیل تا دو قدمی ام آمده بود و من هنوز در خواب بودم. غروب، حاج اقا روی منبر نقل کرد که کربلایی بالای صد سال عمر داشته و تا پریروز هم به مسجد می آمده و هم روزه هایش را کامل می گرفته است. حتی سال قبل سه روز قبل از رمضان به پیشواز رفته بود. آخرین کلامش هم این بوده: یا امام جعفر صادق علیه السلام. خوش به سعادتش. مجلس عزایش را ابگوشتی خوشمزه دادند.

    یک رسم جالب این روستا مانند برخی روستاهای دیگر سحرخوانی است. یعنی ساعتی قبل از اذان صبح در ماه رمضان یک نفر مناجاتی می خواند تا مردم بیدار شوند. به این سنت پایبندند. شاید قبلا ادوات کوک کردن کم بوده و این سنت خیلی مهم بوده است ولی حالا اولا خیلیها تا صبح بیدارند و ثانیا همه ساعتها یا موبایلهای شان کوک!

 حلزونهای فیلبند خانه به دوش نیستند

   سه روز آخر سرد شد و باران بارید. ما خانه نشین شدیم، عروسی مرغابی ها بود و عزای مرغ و خروسها که به زیر سقف ها پناه می بردند. البته بارانش هم شبیه همان مه است و قطرات ریز آب در همه سو و همه جهت یافت می شود! روستایی ها چکمه های بلندشان را می‌پوشند و لباسهای گرم‌ بر تن شان دیده می شود. کف معابر هم گل میشود و عبور و مرور سخت! البته عبور و مرور حلزونهای زرد رنگ بشدت زیاد میشود و باید مواظب باشی زیر پایت نروند!

     پسری در روستا هست بنام محمدرضا. کلا حرف نمی زند و تو را می نگرد و گاها می خندد. در چه عالمی سیر می کند نمی دانم ولی پدیده جالبی است. نمازها را همیشه شرکت می کند و رفتار عبادی اش مثل بقیه است. نیمچه خلی هم بنام اکبر بود که بچه ها اذیتش می کردند. شاد بود و در حال و هوای خودش!

 محمد رضا جوان آرام و کم حرف

    تنها قبضی که باید به این روستا بیاید قبض برق است که همگی را به مسجد می‌آورند. مسجد محور اکثر کارهای روستاست. شورای روستا هم پاتوق شان مسجد است. هزینه های ساخت حسینیه و سنگ کردن آن و ... همه و همه را مردم پرداخته اند و ظاهرا فقط ده درصد را دولت پرداخته است. اگر این همدلی در شهرها هم باشد خیلی اتفاقات می افتد.

    حمام عمومی روستا گرم و در آن سرما دلچسب است هر چند احتمال سرماخوردنت تا رسیدن به خانه کم نیست! گرم کردنش البته سوخت لازم دارد. یک روز حمام بخاطر نبود سوخت بسته بود تا اینکه سوخت رسید. مردم نفری هزار تومان برای حمام به مسوولش می‌پردازند. 

    روستا روی کوه است لذا کشاورزی ندارد. عمدتا دامداری رواج دارد ولی باز هم پیدا کردن شیر و ماست و سبزی محلی آسان نیست چون مردم در حد مصرف خودشان تولید می کنند و برخی هم که گاودار حرفه ای اند، شیرشان را به شهر می فروشند. اینطرف و انطرف روستا و خصوصا اطراف تکیه ها سوپری زیاد است که بخشی از مایحتاج مردم را اینها تامین می کنند.

 روستای فیلبند حوالی شهر بابل

    فضای روستا هنوز دست نخورده است. حاجی اکبری که از قدیمی های روستا و قدیمی ترین دهیار دیوا – روستای قشلاقی این مردم در حوالی بابل- است گفته که به غریبه ها نفروشیم تا فضای روستا مثل بقیه روستاها خراب نشود. ولی ظاهرا تهرانی ها و شمالی ها دارند می ایند و ساخت و ساز می کنند و مردم هم بخاطر پول خوبی که می دهند زمینهای شان را قطعه قطعه کرده و به انها می فروشند. ما که انجا بودیم چند ویلا در حال ساخت بود و کلی هم ویلاهای شیک ساخته شده بود.

 سماور معروف

    بخشی از تکیه هم به حضرت اباالفضل متعلق است. تویش یک سمار بود که مردم به آن نخهایی را بسته بودند که نشانه دخیل است و حاجت. میگویند سالها قبل آب آن قوری در روز تاسوعا خودش جوش آمده است. کلا از این دست کرامتها و باورها در این اطراف زیاد بود. فکر کنم در آن ده روز دو سه بار شاهد قربانی کردن گوسفندی بودیم که نشانه حاجت روا شدن فرد از آن تکیه ها بود. دل این مردم صاف است و بعید نیست خدا هم دلش با آنها صاف باشد. والله اعلم. 


مطالب مشابه :


دانلود آهنگ بسيار زيباي ياري امام زمان(چشم اميد(به طه به يس) با صداي زيباي علي فاني

به nkp خوش آمدید - دانلود آهنگ بسيار زيباي ياري امام زمان(چشم اميد(به طه به يس) با صداي زيباي




فیلبند‏، ییلاقی فراتر از ابرها

كمپ 9 عراق. گروه ويزا اولا خیلیها تا صبح بیدارند و ثانیا همه ساعتها یا موبایلهای شان کد




وبلاگ جدید من

4610, 2003, 8000, کرک, کارتهای, 4.79, نوکیا, میکس, موبایلهای در عراق سرعت گیر کد , softcam




سایت عربی برای همه

نرم افزار آموزش صوتی اعداد عربی برای موبایلهای دانلود کتابهای درس عربی مدارس عراق




کلمات کلیدی در وبلاگ برای جذب مشتری

بال پروانه ها جذاب ترین صفحه کلید ممکن عزاداری به شکل ترسناک در عراق موبایلهای کد




سیزدهمین دوره مسابقات بین المللی شطرنج خزر

نرم افزار مشاهده فایلهای pgn در موبایلهای عراق ، هند برای شود وی فاقد کد سیستم




لیست دانلود نرم افزارهای قرانی و دعایی برای موبایل

نرم افزار ادعیه مختلف ماه مبارک شعبان ویژه موبایلهای جاوا و جنگ ایرن و عراق. کد موزیک




برچسب :