ماهیت حقوقى وصیت
ماهیت حقوقى وصیت
مقدمه
بدون تردید کمتر کسى است که با واژه وصیت تا به حال برخورد نکرده باشد. وصیت از جمله اعمال حقوقى است که هر فردى ممکن است نیازمند آن باشد. چه بسیار دیده شده است اشخاص دیون و طلبهاى خویش را نمىتوانند در زمان حیات خود پرداخت و یا مطالبه نمایند و یا تمایل به انجام کارى داشتهاند و یا قسمتى از آن را انجام و قسمتى را ناتمام گذاشتهاند، ولى اجل مجال اتمام و یا انجام آن کار را ممکن نساخته است. در بسیارى از موارد و به طور مثال مواردى که مطرح گردید وصیت عمل حقوقى مفیدى است که موجب رضایت و آرامش خاطر افراد در حیات دنیوى آنها مىگردد.
به جهت اهمیت وصیت در زندگى اجتماعى افراد در فقه اسلامى و حقوق مدنى این مبحث از اهمیت وافرى برخوردار میباشد و همواره مباحث وصیت موردتوجه حقوقدانان و فقهاى اسلامى بوده است. شکى نیست که فلسفه وجودى حقوق و بالاخص حقوق مدنى تنظیم و برقرارى عدالت در مطالبات و دیون و اساساً روابط حقوقى افراد است لذا اقتضاى این امر این است که در مورد مراودات و معاملات حقوقى اشخاص بعد از حیات دنیوى نیز قواعد و مقرراتى حاکم باشد که موجب حمایت از حقوق بازماندگان او باشد.
اهمیت وصیت در اسلام به اندازهاى است که پیامبر اکرم(ص) دراینباره فرمودهاند: «آنکه هنگام مرگ وصیت نکند، نقصى در مروت و عقل دارد.»
علاوه بر قوانین ایران و فقه اسلامى در حقوق سایر کشورها نیز به وصیت اهمیت و توجه بسیارى شده است. کشورهایى نظیر فرانسه، آلمان، انگلیس و... که از لحاظ سیستمهاى حقوقى هریک متفاوت هستند، وصیت را بسیار عمیق و موشکافانه بررسى کردهاند. این توجه و حساسیت در این موضوع از چند جهت قابل استدلال است، وصیت از جمله اعمال حقوقى است که مبتنى بر تسامح است و نه تغابن، لذا اقتضا دارد همانند عقود تسامحى دیگر نظیر هبه، صلح بلاعوض و... به آزادى اراده موصى توجه و اهمیت قائل شویم. مضافاً به اینکه غالباً تنظیم وصیتنامهها در زمان کهولت افراد صورت میگیرد و از آنجا که افراد در سنین بالا از نظر روانشناسى از حالت ویژهاى برخوردار هستند که در برابر مسائل کمتر منطقى برخورد میکنند، لازم است با بررسى دقیق و تفسیر صحیح از قوانین موضوعه و قواعد فقهى حاکم بر این مسأله و به تبع آن برداشتهاى دقیق و عادلانه در جهت حمایت از آنان برخیزیم.
اگرچه این مبحث در بسیارى از مقالات و رسالههاى دانشگاهى مورد بررسى قرار گرفته است و بسیارى از استادان برجسته و نامی[2] به طور جامع و مستدل به آن پرداختهاند، لیکن حداقل منفعتى که این مقاله خواهد داشت این است که موجب یادآورى و مرور مطالب مهم و ویژه وصیت میگردد، علاوه بر این، از آنجا که از دیرباز افراد براى تنظیم وصیتنامههاى خود به دفاتر اسناد رسمى مراجعه میکردهاند و البته این امر همچنان ادامه دارد و اینکه صحبت از افزوده شدن مسؤولیتهایى بر سران دفاتر اسنادرسمى نظیر تقسیم ترکه و انجام امور حسبی، شنیده میشود، بر اهمیت این مطلب افزوده است.
لذا در این مقاله تحقیقى به بررسى و توضیح اجمالى وصیت و شرایط تحقق وصیت و وظایف هریک از طرفین آن خواهیم پرداخت که هریک در گفتارى جداگانه از نظرتان خواهد گذشت، که امید است با همه نواقص و کاستیهاى آن مورد توجه قرار گیرد.
الف) مفهوم و ماهیت وصیت
وصیت در لغت به معناى اندرز و نصیحت و آنچه بدان سفارش میکنند، است[3] و در علم حقوق نیز تقریباً به همین معنا به کار میرود. مستنداً به ماده 826 ق.م وصیت تملیکى عبارت است از اینکه کسى عین یا قسمتى را از مال خود براى زمان بعد از فوتش به دیگرى مجاناً تملیک کند و وصیت عهدى عبارت است از اینکه شخصى یک یا چند نفر را براى انجام امر یا امورى یا تصرفات دیگرى مأمور نماید.
در ریشه واژه وصیت و معناى آن اختلاف است برخى از جمله علامه حلى در تذکره و سیدمحمدجواد عاملى در مفتاحالکرامه وصیت را اسم مصدر و مشتق از وصى و به معنى وصل و الحاق میدانند و ارتباط آن را با مفهوم اصطلاحى وصیت از آن جهت میدانند که موصى به وسیله انشاى وصیت تصرفات زمان حیات خویش را به تصرفات بعد از مرگ خود متصل میکند. اگرچه برخى آن را مشتق شده از توصیه و به معناى عهد میدانند لیکن به نظر میرسد معناى اولى به مفهوم حقوقى آن نزدیکتر است و حداقل رجحان و برترى نسبت برداشت اول از این واژه این است که جامع افراد وصیت از حیث عهدى و تملیکى است. در استحباب وصیت در دین اسلام تردیدى وجود ندارد، آیات و روایات عدیدهاى در باب وصیت بیان شده است که جداى از جواز آن، مسلمین را تشویق و ترغیب به وصیت میکند. آیه 180 سوره بقره، آیات 11 و 23 سوره نساء و آیه 106 سوره مائده و... همگى شواهدى هستند دال بر این مدعا. در احکام تکلیفى وصیت بر چهار قسم تقسیم شده است: اول وصیت واجبه، همانند وصیت کردن جهت اداى حقوق واجبه اعم از حقالله و حقالناس، دوم وصیت مستحبه، همانند وصیت کردن به مال کم. مقصود این است که در وصیت باید به شرایط مالى وراث نیز توجه کرد از اینرو وصیت را نسبت به مال کم پسندیدهتر میشمارند. اگرچه در فقه وصیت تا ثلث اموال جایز است لیکن توصیه شده است در صورت فقر و تنگدستى بازماندگان وصیت نسبت به ربع یا حتى خمس بهتر است و سوم وصیت حرام، همانند وصیت کردن بر گوشت خوک و یا شراب و... که به جهت حرمت متعلق آن باعث حرمت عمل حقوقى نیز میشود و در آخر نیز وصیت مکروه، همانند وصیت کردن نسبت به مال بسیار که به جهت مذکور مکروه دانسته شده است. [4]
الف) وصیت تملیکی:
از دیرباز ماهیت حقوقى وصیت مورد اختلاف فقها و حقوقدانان واقع گردیده است و قانون مدنى ایران نیز همانند سایر موارد اختلافى دیگر موضع مشخصى انتخاب نکرده است و چنانکه دیدیم قانونگذار در قانون مدنى وصیت را به دو گروه تملیکى و عهدى تقسیم کرده است و هریک را با اوصاف و شرایط خاصى که هریک ایجاد میکنند تعریف کرده است. لیکن وصف مشترک در هر دو نوع وصیت و حالات متفاوتى که هریک ممکن است داشته باشند این است که در تمامى آنها تحقق وصیت معلق به فوت موصى است، لذا به نظر میرسد در صورتى که این مطلب را مبناى تعریف وصیت قرار دهیم میتوان تعریفى از وصیت داشت که هم جامع افراد آن باشد و هم مانع اغیار.
لذا بر طبق این مبنا میتوان وصیت را انشاء امرى دانست که اثر آن معلق به موت موصى است.
در قانون مدنى ایران ماهیت حقوقى وصیت بهطور وضوح مشخص نگردیده است و بهطور واضح مشخص نشده که وصیت از جمله اعمال حقوقى است که نیازمند اراده انشائى دو طرف یعنى عقد است یا ایقاع. مضافاً به اینکه مبحث مربوط به وصیت جدا از سایر عقود آورده شده است و در مبحث ارث و بعد از مسائل مربوط به حق شفعه بیان گردیده است. عیناً این مطلب در باب وقف نیز به چشم میخورد و بیان این مباحث جدا از سایر عقود باعث بروز ابهامات و شبهاتى گردیده است که آیا جداسازى وقف و وصیت از سایر عقود معین از جهت خاصى بوده است و اساساً قرینهاى است مبتنى بر عقد نبودن آنها یا خیر؟
اینگونه نتیجهگیرى و اینچنین تحلیل کردن به دور از منطق و استدلال حقوقى است زیرا براساس قواعد عمومى قراردادها شرط لازم و کافى براى اینکه عمل حقوقى را عقد بدانیم، تقابل و تراضى ارادههاى انشایى آن دو طرف است که البته به ایجاب و قبول واقع میگردد. پس اگر در تحقق وصیت نیز قبول را شرط لازم بدانیم بدون تردید باید آن را کافى نیز دانست. به دو جهت اولاً اینکه بر طبق اصل رضائى بودن عقود هر عقدى اصولاً به ایجاب و قبول واقع میشود، پس هر عقدى صرف تراضى و توافق طرفین محقق میشود و این ارادههاى انشائى نیز با ایجاب و قبول ابراز میگردند. پس در اینکه اصل در رضائى بودن عقد است تردیدى نداریم لذا ادعاى خلاف اصل نیازمند نص است خواه نص قانونى یا فقهى که البته در این مورد نه در فقه و نه در قانون نص صریحى دال بر تشریفاتى بودن وجود ندارد. پس اگر به این نتیجه برسیم که در وصیت قبول لازم است، نباید در عقد بودن آن تردیدى حاصل کرد و این در حالیست که این امر در ماده 837 ق.م در باب وصیت تملیکى به چشم میخورد.
ممکن است اشکال شود که تا زمان اتصال قبولى به ایجاب ممکن است ایجاب حیات حقوقى خود را از دست داده باشد، لیکن باید توجه کرد که اگرچه موالات در ایجاب و قبول شرط است لیکن باستناد ماده 1065 قانون مدنى ملاک براى تعیین این مدت عرف میباشد و از آنجا که اساساً در اراده موصى و قصد وى بر انشاى وصیت چیزى جز تصرف بعد از زمان فوت او نیست نمیتوان این اشکال را وارد دانست زیرا اساساً ماهیت حقوقى وصیت ایجاب میکند که اثر آن بعد از فوت موصى باشد و بر فرض اینکه قبولى در زمان کوتاهى به آن ملحق شود نمیتوان آن را لازم دانست. ماده 829 قانون مدنى نیز در راستاى همین تحلیل مقرر داشته است: « قبول موصى له قبل از فوت مؤثر نیست.»
شهید اول در باب توالى ایجاب و قبول تحلیلى دارد که بررسى آن در موضوع مانحن فیه خالى از لطف نخواهد بود. مضافاً به اینکه با تأمل در این تحلیل و تحلیلى که شیخ انصارى بر آن کردهاند مشخص میگردد که در وصیت نیز موالات شرط است و تا زمانى که قبول به ایجاب اتصال نیافته است وصیت محقق نمیشود، لیکن نمیتوان به واسطه فوت موصى یا گذشت زمان زیادى از ابراز ایجاب از ناحیه او ایجاب را زایل شده تلقى کرد. بر مبناى تحلیل ایشان لزوم اتصال مستثنى و مستثنى منه منشأ و سبب اعتبار موالات در عقد است زیرا آنگونه که مستثنى و مستثنى منه در عین دو جمله بودن مانند کلام واحد محسوب میشوند، ایجاب و قبول نیز دو جمله بوده و در حکم یک کلام محسوب میشوند و اتصال آن دو ضرورت مییابد. [5]
شیخ انصارى در تحلیل این نظریه میفرمایند به نظر میرسد موالات ضرورتى ندارد زیرا پیدایش ملکیت و لزوم عقد تنها متوقف بر صدق عرفى است و لذا هرگاه در نظر عرف توالى ایجاب و قبول واقع شده باشد عقد محقق شده است مگر در مواردى که اجماع بر عدم تحقق آن باشد. [6]
اما آنچه محل نزاع واقع شده است این است که برخى اساساً تصور لزوم قبول را در وصیت موجب تعارض با ادله قرآنى و فقهى وصیت میدانند. [7] بر مبناى استدلال ایشان از آنجا که علاقه و ارتباط متوفى با فوت او نسبت به اموالش قطع میشود و اساساً شرط تمتع و استیفا از حقوق مدنى حیات افراد دانسته میشود با فوت موصى مالکیت او نسبت به اموال و دارائیهایش زایل میشود و در فرضى که قبول بعد از فوت اعلام گردد در فاصله زمانى فوت موصى تا اعلام قبولى موصى به بدون مالک خواهد بود زیرا همانطور که گفته شد انتساب مالکیت به موصى منتفى است و به جهت انشاء وصیت از جانب وى نیز نمیتوان مالکیت را به ورثه نسبت داد. مضافاً به اینکه از آنجا که در وصیت عهدى قبول لازم نمیباشد، لذا به قیاس از وصیت عهدى قبول را در وصیت تملیکى لازم نمیدانند.
اما در پاسخ به این اشکال باید گفت که در فرض لزوم قبول براى تحقق وصیت دو حالت متصور است یا موصى له آن را بعد از فوت موصى رد میکند که در این صورت اساساً وصیت محقق نشده است و به اعتبار رد وصیت مالکیت موصى به را بعد از فوت موصى منتسب به ورثه خواهیم دانست و یا آن را قبول میکند که در این صورت باید یا قبول را کاشف بدانیم و یا ناقل. اگر نظریه کشف را مورد پذیرش قرار دهیم که دیگر نمیتوان موصى به را بعد از فوت موصى بدون مالک دانست زیرا با قبول موصى له کشف میگردد که بعد از فوت موصى مالکیت به وى انتقال یافته است. لیکن بر طبق نظریه نقل به نظر میرسد کماکان اشکال وارده مرتفع نشده است.
حال با این تفاسیر این سؤال متصور است که اساساً چه اصرارى است بر اینکه قبول را کاشف از نقل ملکیت در زمان فوت بدانیم؟ تردیدى نداریم که بدون وجود قبول و ابراز آن نقل ملکیت صورت نمیپذیرد و نظریه کشف و آثار آن امرى برخلاف قاعده است که نیاز به نص صریح قانونى یا فقهى دارد. اگر در عقد فضولى اجازه را کاشف میدانیم به جهت وجود نص است و در قانون مدنى نیز این حکم در ماده 258 قانون مدنى صراحتاً بیان گردیده است و اگر از ملاک آن براى جارى ساختن این حکم در معاملات اکراهى استفاده میشود، به جهت سبب این حکم است که در اصل و فرع وجود دارد. [13] در موضوع وصیت نص صریحى در باب کاشف بودن وجود ندارد، مضافاً به اینکه اساساً قیاس و وحدت ملاک از احکام موجود دیگر فاقد مبناى حقوقى و منطقى است با این تفاسیر به نظر میرسد پذیرش نظریه نقل قابل توجیهتر است مگر اینکه قرائنى موجود باشد که به وسیله آن احراز گردد. اساساً موصى نظر به نقل ملکیت در زمان فوت خود داشته است که در این صورت نیز احترام به تراضى و قراردادى که طرفین منعقد کردهاند اقتضا دارد که پس قبولى آن را کاشف بدانیم و البته بدون تردید این کشف حقیقى است و نه حکمی. علاوه بر آن اشکالى که نسبت به بدون مالک ماندن موصى به بعد از فوت موصى مطرح میگردد نیز اینگونه توجیه میکنند که پیش از تصفیه ترکه و ضمیمه شدن آن به دارایى وراث، دارایى متوفى خود داراى شخصیت حقوقى خاص است. این شخصیت حقوقى را که از شرکت حقوق ورثه و طلبکاران و موصى لهم تشکیل میشود میتوان در حکم دارایى متوفى دانست، لذا چه مانعى وجود دارد که قبل از قبولى موصى به در این مجموعه باقى باشد و پس از قبولى به دارایى متوفى نقل یابد؟ [14]
ج) وضعیت حقوقى وصیت در صورت رد:
آنچه تاکنون مطرح گردید، ما را به سمتى متمایل میکند که وصیت تملیکى را عقد و وصیت عهدى را ایقاع بدانیم. با پذیرش این نظر در اینکه اراده موصى له در تحقق وصیت تملیکى لازم است، تردیدى باقى نمیماند. لذا با اعلان قبولى از ناحیه او وصیت محقق میگردد و بالعکس اگر آن را رد کند عقد وصیت فاقد آثار حقوقى خواهد بود.
رد وصیت از چندین جهت قابل بررسى است. اول اینکه وصیت تملیکى است یا عهدى و دوم اینکه رد وصیت در هریک از اقسام مزبور قبل از فوت و بعد از فوت موصى چه آثارى را در پى خواهد داشت.
مستنداً به ماده 830 قانون مدنى قبول یا رد موصى به قبل از فوت موصى اثرى ندارد و رد یا قبول وصیت بعد از فوت او معتبر میباشد. آن عدهاى که اراده موصیله را در انعقاد وصیت مؤثر نمیدانند و به عبارت دیگر وصیت تملیکى را ایقاع میدانند، این مطلب را اشکالى وارد بر نظریه عقد بودن وصیت تملیکى میدانند. بدین نحو که اگر قبول موصیله شرط لازم براى تحقق وصیت است، لذا با الحاق قبولى به ایجاب وصیت از ناحیه موصی، دیگر وصیت را باید تمام شده فرض کرد. لیکن وضع این ماده حکایت دیگرى را مطرح کرده است. آن عدهاى که این اشکال را به نظریه عقد بودن وصیت وارد میدانند، توجهى به قصد انشاء موصى و اراده باطنى او نداشتهاند، مضافاً به اینکه تحلیل نادرستى از مفاد این ماده و مستندات فقهى آن به عمل میآورند. زیرا این مطلب بیانگر این موضوع نیست که اراده موصى له در تحقق وصیت لازم نمیباشد بلکه بحث بر اعتبار ایجاد موصى تا زمان فوت اوست از یک جهت و از جهت دیگر اجازهاى که به موصى براى رجوع از وصیت داده شده است. به این معنا که در فرض رد از ناحیه موصى له چون اساساً ایجاب وصیت براى زمان بعد از فوت موصى خلق شده است، با رد آن حیات حقوقى آن تمام نمیشود و اثر آن اینچنین است که اگر آن را رد کند و سپس بعد از فوت مجدداً قبول نماید، عقد وصیت محقق میگردد و بالعکس در فرضى که موصى له قبول میکند، باید این حق را براى موصى قائل شد که تا زمان حیات دنیوى خویش حق رجوع از آن را داشته باشد. این حق را نمیتوان با قواعد عمومى قرارداد مغایر دانست، زیرا مفاد تراضى طرفین در عقد وصیت، تعلیق آثار آن به فوت موصى است و به عبارهالاخرى ماهیت و فلسفه وجودى وصیت را چیزى جز این نمیتوان دانست.
در اینکه اراده باطنى موصى حکایت از استدام ایجاب وصیت تا زمان فوت او دارد، تردیدى وجود ندارد و اساساً همانطور که گفته شد رد وصیت را قبل از فوت مؤثر نمیدانیم، اما باید توجه داشت که اگرچه موصى به طور ضمنى براى ایجاب وصیت مدت قائل شده است ولى نمیتوان این قصد را التزام به ایجاب وصیت تلقى کرد و به تبع آن رجوع از آن را پس از قبولى جایز ندانست. این تعیین مدت هیچ قرینهاى براى التزام به ایجاب وصیت ندارد. زیرا اساساً جزء ماهیت وصیت است و اگر اینچنین نباشد نمیتوان آن را وصیت دانست.
اما اگر قبول یا رد پس از فوت موصى ابراز گردد بیگمان مؤثر خواهد بود و در صورت قبول باعث انعقاد وصیت میگردد و اگر هم رد شود موجب زوال ایجاب آن میشود و در نتیجه موصى به در ماترک متوفى باقى خواهد ماند و به ورثه تعلق میگیرد.
با وجود این ماده 830 قانون مدنى در این باب مقرر داشته است که:
«... اگر بعد از فوت آن را قبول و موصى به را قبض کرد، دیگر نمیتواند آن را رد کند...»
مفهوم مخالف این ماده حاکى از این امر است که در صورتى که آن را قبول ولى موصى به را قبض نکرده باشد، کماکان حق رد وصیت را خواهد داشت. این موضوع امرى برخلاف قواعد عمومى قراردادها است. زیرا دلیلى ندارد با ابراز قبولى و الحاق آن به ایجاب وصیت، قبض را نیز شرط لزوم براى تحقق وصیت دانست. با وجود این قانونگذار در ماده 830 قانون مدنى به پیروى از نظر برخى از فقها و برخلاف نظر مشهور که قبض را شرط لزوم وصیت نمیدانند، اینگونه مقرر داشته است. اما این ماده تنها بیانگر لزوم قبض براى تحقق وصیت است و به عبارت دیگر قبض را شرط لازم معرفى کرده است ولى در اینکه آیا شرط کافى نیز میباشد یا خیر، ساکت است. مقصود این است که حال اگر قبض تحقق گیرد آیا میتوان آن را بهطور ضمنى قرینهاى براى اعلان و اعلام قبولى دانست یا خیر؟
به نظر میرسد در فرضى که موصیله عالماً و عامداً اقدام به قبض موصى به میکند، دلیلى وجود ندارد که آن را کافى براى تحقق وصیت ندانست، زیرا این اقدام او بهطور ضمنى دلالت بر قبول وصیت نیز دارد. لیکن قبض به تنهایى در صورتى موجب تحقق وصیت میباشد که به شرح مذکور محفوف به قرینهاى باشد که دلالت بر قبول وصیت نیز داشته باشد. لذا در فرضى که قبض مبتنى بر اشتباه بوده است و موصیله اساساً از وجود ایجاب وصیت اطلاعى نداشته است و عدم احراز قبول از ناحیه او نمیتوان قبض را کافى براى تحقق وصیت دانست. در صورتى که وصیت عهدى باشد مستنداً به ماده 834 قانون مدنى قبول شرط نیست و مادامى که موصى زنده است، وصى میتواند وصایت را رد کند ولى در صورتى که موصى فوت کرده باشد، رد وصیت فاقد اثر حقوقى خواهد بود ولو اینکه وصى نسبت به وصایت جاهل باشد.
الزام وصى نسبت به اجراى وصایت حتى در صورت جهل به آن از دو جهت قابل بررسى است. اینکه آیا اشخاص میتوانند یا ایقاع و اراده یکجانبه خود براى ثالث ایجاد تعهد و التزام کنند، محل بحث است که به نظر حداقل در مورد وصیت عهدى با شرایط خاص و ویژه آن قابل قبول است. با وجود این امکان رد براى وصى داده شده است و در صورت عدم تمایل به آن وصایت را رد کند، لیکن در صورت عدم قبول در ابلاغ و ابراز رد تا زمان حیات موصى ملتزم به اجراى آن میشود. این التزام به دو جهت است: اول اینکه رد وصى بعد از فوت موصى و در نتیجه عدم اجراى وصیت، ممکن است به منافع عمومى خلل وارد آورد. تردیدى نیست که غالباً وصایت در جهت حمایت معنوى و اجتماعى بازماندگان متوفى و همچنین امور مالى و غیرمالى او که مرتبط با اشخاص ثالث است میباشد. لذا عمل به وصایت همراه با منفعتهاى معنوى و اجتماعى خواهد بود و آثار آن با وصیت تملیکى که ناظر به امور مالى است متفاوت است. رد وصیت در اینگونه موارد طبیعتاً آثار سوئى در بر خواهد داشت که موجب ضررهاى معنوى و اخلاقى بسیارى میگردد. مضافاً به اینکه هر عمل حقوقى که ایجاد تعهد میکند علاوه بر ضمانت اجراى قانونی، داراى ضمانت اجراى اخلاقى نیز میباشد که این امر در وصیت عهدى نیز به طریق اولى جارى خواهد بود. بدون تردید موصى در تعیین وصى مصالحى را در نظر گرفته است که آن را باید محرک اصلى او در انشاى وصیت دانست. موصى با انشاى وصیت، وصى را امین خود پس از فوت خویش قرار داده است تا در امور و مصالح اجتماعى و خانوادگى او به جاى او عمل کند، اقتضاى این امر عمل به وصیت است. علاوه بر این گاهى رد وصیت غیرقابل جبران میباشد. وصیت ممکن است ناظر به اعمالى باشد که قائم به شخص وصى بوده است، لذا عدم انجام وصیت جبرانناپذیر میباشد. در موردى که موصى وصیت میکند که وصى تشریفات کفن و دفن او را انجام دهد یا از کودکان او نگهدارى کند، اگر وصى به وظایف خود عمل نکند اراده موصى هرچند به طور ناقص عملى خواهد گردید. زیرا مطابق عرف و مقررات عمومى جسد او دفن میگردد و قیم منصوب از طرف دادگاه تحتنظر دادستان وظایف وصى را انجام میدهد. ولى در فرضى که انجام وصیت قائم به شخص وصى است، رد او غیرقابل جبران است و اختیار وصى و رد وصیت انجام اراده موصى را غیرممکن میسازد. [15]
د) شرایط صحت وصیت:
وصیت نیز مانند سایر اعمال حقوقى براى اینکه بهطور صحیح منعقد گردد نیازمند جمع شرایطى است که فقدان هریک از این شروط موجب عدم صحت آن میگردد. وصیت خواه تملیکى باشد و خواه عهدى از حیث اینکه جزء اعمال حقوقى محسوب میگردد، مشمول ماده 190 قانون مدنى است. لذا تمامى شرایط احصا شده در ماده مذکور در باب وصیت نیز لازمالرعایه است. در وصیت عهدى که آن را ایقاع میدانیم حداقل اهلیت موصى از شرایط صحت است، زیرا مقصود این است که اراده انشا شده از جانب شخصى باشد که حائز اهلیت استیفا باشد. شرایط اساسى صحت معاملات بیگمان در مورد وصیت لازمالرعایه است، اما آنچه در این مبحث بدان اشاره میشود شرایط اختصاصى است که لازمه صحت وصیت جمع آنها میباشد.
مستنداً به ماده 843 قانون مدنى در حقوق ما وصیت تا میزان ثلث ترکه نافذ است و وصیت زیاده بر ثلث موقوف به تنفیذ ورثه است. تحدید اختیار موصى از دو جهت قابل استدلال است. اول اینکه مستنداً به ماده 30 قانون مدنى شخص تا زمان حیات خود اختیار تصرف در اموال خویش را دارد، لذا محدود کردن اختیار موصى در وصیت امرى برخلاف قاعده که این امر به منظور حفظ مصالح وراث و توزیع ثروت بیان گردیده است و دوم اینکه اختیار مالک با فوت او از بین میرود و لذا ورثه مالک دارایى میگردند. لذا این امر اقتضا میکند که هیچکس نتواند به موجب وصیت به حقوق ورثه تجاوز کند و اختیارى که به موصى درباره ثلث داده شده است حکمى است استثنائى که براى رعایت انصاف و برقرارى عدالت مقرر شده است.
بر مبناى نظریه اول دخل و تصرف در اموال، اختیار مسلم موصى است لیکن به جهت اینکه این اختیار اگر نامحدود و مطلق باشد ممکن است موجب اضرار ورثه گردد، آن را تحدید میکنند و بر مبناى نظر دوم با فوت موصى اختیار او نسبت به اموالش قطع شده و مالکیت به ورثه منتقل میگردد. لذا اختیار مطلق با ورثه است و سبب این اختیار امرى است برخلاف قاعده مزبور که در وصیت تا ثلث اموال جایز دانسته میشود.
به نظر میرسد مبناى نظریه اول با اصول حقوقى و منطقى سازگارتر باشد. توجه به این امر که انشاى وصیت در زمان حیات موصى بوده است براى پذیرش این نظریه کمک بیشترى میکند. اگر موصى مورد وصیت را به موصى له هبه میکرد تکلیف چه بود؟
و یا اگر منافع ملک خویش را براى مدتى به ثالث واگذار میکرد، مثلاً اجاره میداد و در خلال مدت فوت میکرد وضعیت چگونه میبود؟ ملاحظه میشود این تحلیل که با فوت موصى اختیار ماترک بهطور مطلق به ورثه منتقل میگردد و لذا برخلاف اصل دانستن تصرفات قبل از فوت که تا زمان بعد از فوت ادامه داشته است صحیح به نظر نمیرسد. انشاى وصیت در زمان حیات موصى صورت میگیرد و یکى از دلایل عدم تحقق آن تا قبل از فوت او به جهت اذن رجوع از وصیت است، پس نمیتوان به استناد این امر که با فوت او مالکیت موصى زائل میگردد، این اختیار را برخلاف قاعده دانست.
در اینکه آیا موصى اختیار تعیین ثلث را در ضمن وصیت دارا میباشد یا خیر اختلاف وجود دارد. برخى این اختیار را جایز نمیدانند و معتقدند در صورتى که موصى ثلث را معین میکند این اراده او موقوف به تنفیذ ورثه است ولو اینکه زائد بر مقدار ثلث ماترک هم نباشد و دلیل آن را اختیار ورثه نسبت به تعیین سهم خود از ماترک میدانند. [16]
برخى اراده موصى را در این فرض نافذ میدانند، لیکن آن را مقید به عدم تجاوز از ثلث میکنند، یعنى اگر آن مال مشخص شده که در زمان انشاى وصیت از جانب موصى زائد بر ثلث نبوده، در زمان بعد از فوت او زائد بر ثلث گردد، آن زیاده را معلق به تنفیذ ورثه میدانند.[17]
این نظر با اصول و شروط وصیت در سیستم حقوقى ایران و فقه اسلامى سازگارتر است، زیرا نافذ بودن وصیت نسبت به ثلث و عدم نفوذ آن مازاد بر ثلث از قواعد آمره محسوب میگردد و رعایت آن شرط صحت وصیت است، لیکن از آنجا که وصیت در زمان بعد از فوت موصى و ابراز قبولى از جانب موصیله و سپس قبض آن تمام میشود، به نظر میرسد، ملاک براى تشخیص اینکه وصیت مازاد بر ثلث بوده است یا خیر در زمان تقسیم ترکه است و نه در زمان انشاى وصیت، لذا در موضوع ما نحن فیه در صورتى که موصى به معین از ماترک گردد و در زمان تقسیم ترکه ارزش مالى و اقتصادى آن بیش از ثلث باشد، تنفیذ آن زیاده از ناحیه ورثه شرط است.
در فرضى که شخص هیچ ارثى ندارد این سؤال مطرح است که آیا او میتواند تمامى مال خود را به نفع شخصى وصیت کند یا خیر؟ اولین تحلیلى که حقوقدانان در مواجهه با این پرسش بیان داشتهاند، اشاره به حکم ماده 866 قانون مدنى است که به موجب آن امر ترکه در صورت نبودن وارث با حاکم است. بیان میدارند این امر نشاندهنده این است که خزانه عمومى از جمله اشخاصى است که در صورت نبودن وارث نسبى یا سببی، خود وارث محسوب میگردد و لذا اساساً تصور اینکه شخص بدون وارث باشد با این تحلیل ممکن نیست. [18] این تحلیل از این جهت قابل انتقاد است که ماده 866 قانون مدنى اساساً ناظر به اداره اموال متوفى و ترکه است و نه تعیین مالک آن و نمیتوان از این ماده اینگونه استنباط کرد که در صورت نبود وارث خزانه عمومى وارث محسوب میگردد، بلکه مستنداً به ماده 334 قانون امور حسبى در صورتى که مال مجهولالمالک یا بدون مالک است، اداره آن به خزانه عمومى واگذار میگردد و اجراى وصیت مقدم بر این امر قرار دارد. لذا در صورتى که شخص وارثى ندارد، نمیتوان این تحلیل را پاسخى براى سؤال مزبور دانست و از آنجا که مبناى اصلى محدود کردن اختیار موصى تا ثلث ترکه را از جهت حفظ مصالح وراث و توزیع عادلانه ثروت و ماترک بین ورثه دانستیم و این امر را حاکم بر تسلیط موصى بر اموال خویش معرفى کردیم در فرضى که شخص وارثى ندارد، دلیلى باقى نمیماند تا وصیت او مازاد بر ثلث را صحیح ندانیم.
اقتضاى اصل حاکمیت اراده و قاعده تسلیط این است که این اختیار به موصى داده شود تا اموال خویش را در زمان فوت خود به دست شخص معینى بسپارد و محدودیتى که براى او قائل شدهاند به جهت مزبور است و در فرضى که آن جهت موضوعیتى نداشته باشد محدودیت موصى نسبت به «موصى به» سالبه به انتفاى موضوع خواهد بود.
طرح بحث: وضعیت حقوقى وصیت به حرمان وارث
حال این سؤال متصور است که آیا موصى میتواند به موجب وصیت ارث یا وارثان خود را از ارث محروم کند؟ و اساساً اگر به این قصد وصیتى انشا گردد وضعیت حقوقى آن چگونه است؟ مستنداً به ماده 837 قانون مدنى اگر کسى به موجب وصیت یک یا چند نفر از ورثه خود را از ارث محروم کند، وصیت مزبور نافذ نیست. در این ماده مانند بسیارى دیگر از مواد قانون مدنی، قانونگذار صراحت را به فراموشى سپرده است و با تردید و دو پهلو از واژه نافذ نبودن استفاده کرده است و معلوم نیست عدم نفوذ موقوف به تنفیذ چه کسى است؟
اگر مقصود تنفیذ از ناحیه همان ورثه محروم شده نسبت به مقدار زیاده بر ثلث است که مگر ممکن است این امر را که بهطور مطلق به زیان آنهاست، تنفیذ نمایند. به فرض هم که چنین عملى را که به دور از منطق و عقل است انجام دهند، لیکن از اطلاق این ماده به نظر میرسد قانونگذار نظرى به میزان ثلث نداشته است و وصیت را بهطور مطلق غیرنافذ دانسته است.
این تردید و شبهه ایجاد شده گریبانگیر حقوقدانان معاصر نیز شده است و امروزه این اختلاف همانند سابق که در میان فقهاى اسلامى مطرح بوده است کماکان پابرجاست. تمامى اختلافات و مباحث مطرح شده در این باب خارج از دو موضوع نمیباشد. بدین شکل که عدهاى نظر به بطلان وصیت دارند. [19] و عدهاى دیگر عدم نفوذ را ترجیح دادهاند.[20] آنهایى که نظر به عدم نفوذ وصیت دارند، معتقدند که وصیت به حرمان وارث به طور ضمنى خود وصیت تملیکى براى سایرین است و با حرمان ارث یکی، موجب ارث بردن دیگرى گشته و این خود به منزله وصیت تملیکى نسبت به اوست. لذا اگر آن را ناظر به ثلث ماترک بدانیم نباید آن را ناصحیح دانست و البته زیاده بر ثلث موقوف به اذن سایر ورثه است. لیکن این استدلال حداقل از این جهت قابل خدشه است که در فرضى که شخص تنها یک وارث دارد و آن را محروم میکند تکلیف چیست؟
علاوه بر این باید به این نکته توجه کرد که مباحث ارث و قوانین حاکم بر آن اولاً جزء قواعد آمره بوده و ثانیاً تراضى برخلاف آن موجب اخلال در نظم عمومى میگردد. پس اگر اینگونه استدلال گردد که شخصى اختیار هرگونه تصرف در اموال خویش را دارد و این نیز مصداقى از تصرف است، باید از این جهت به این استدلال خرده گرفت که اولاً با نظم عمومى مغایر است و ثانیاً برخلاف قواعد آمره ارث است، مضافاً به اینکه در حالت تعارض قاعده تسلیط و قاعده لاضرر در حکومت قاعده لاضرر تردیدى نیست و تصرفات اشخاص تا جایى که موجب زیان دیگرى نگردد جایز است. با این اوصاف به نظر میرسد بطلان وصیت در این فرض به صحت آن ارجحیت دارد. با این وجود حکم چنین وصیتهایى در هر نظام حقوقى ممکن است متفاوت باشد و دلیل این امر را نیز باید به وسعت و دامنه اصل حاکمیت اراده در آن نظام حقوقى جستوجو کرد. در کشور ما و نظام حقوقى ایران که غالباً از فقه اسلامى و فقه امامیه مقتبس شده است، دامنههاى اصل حاکمیت اراده با محدودیتهاى قانونى خاصى که در بالا اشارهاى بدانها شد مواجه است. لیکن در برخى از کشورها نظیر فرانسه، سوئیس و انگلستان که اصل حاکمیت اراده را عنصر اصلى و اساسى میدانند و محدودیتهاى زیادى براى آن قائل نیستند این نوع وصیت نافذ برشمرده میشود. اما پذیرش این تئورى در سیستم حقوقى ایران بسیار دشوار است و علیرغم اینکه امروزه اصل حاکمیت اراده بسیار بیش از گذشته مورد توجه واقع گردیده است اما رویه قضایى در جایى که این اصل با قوانین و قواعد آمره متعارض است آن را کاملاً مطرود میداند و تمایل به پذیرش آن به حداقل میرسد.
ه) سند ه) سند وصیت یا وصیتنامه:
وصیت نیز مانند هر عمل حقوقى دیگر در عالم اثبات نیازمند ادله است و سند به عنوان یکى از ادله اثبات در مورد اثبات وصیت نیز شرط لازم و کافى است. نظر مشهور در فقه اسلامى مبتنى بر کافى بودن سند وصیت براى اثبات وصیت است و نه لزوم آن، لیکن وضع ماده 276 قانون امور حسبى موجب تمیز وصیت از سایر اعمال حقوقى در عالم اثبات شده است. زیرا اعمال حقوقى دیگر با اقرار یا شهادت و سایر ادله ممکن اثبات گردد. حال آنکه در مورد وصیت مکتوب بودن آن به موجب قانون شرط لازم است. قانونگذار نیز برخلاف نظر مشهور [21] در ماده 276 قانون امور حسبى علاوه بر اینکه وصیتنامه را به سه قسم رسمی، خودنوشت (عادی) و سرى تقسیم میکند بهطور ضمنى لازم بودن آن را نیز براى اثبات بیان داشته است. در قانون امور حسبى بهطور کلى دو دسته قوانین و مقررات براى وصیتنامه در نظر گرفته شده است که یکى راجع به تنظیم وصیتنامه در مواقع عادى و دیگرى مربوط به وصیتنامه در مواقع ضرورى و فوقالعاده است و نسبت به وصیتنامههایى که در مواقع ضرورى تنظیم میگردند مقررات کمتر و سادهترى پیشبینى شده است. لیکن از آنجا که بیان هر دو مبحث فرصت بیشترى میطلبد، در این مقاله تنها به بررسى وصیتنامه در موارد عادى و مقررات مربوط به آن میپردازیم.
چنانکه قبلاً نیز گفته شد، وصیتنامه ممکن است به صورت سند رسمى و توسط سردفتر اسناد رسمى تنظیم و ثبت گردد و یا به طور عادى و توسط خود موصى تنظیم گردد که در این صورت از حیث اعتبار مانند سایر اسناد عادى دیگر خواهد بود. بدیهى است در صورت رسمى بودن وصیتنامه تنظیم آن به عهده سردفتر خواهد بود، لیکن در مورد وصیتنامههاى عادى یا خودنوشت مستنداً به ماده 278 قانون امور حسبى شرط لازم براى اعتبار آنها این است که تمام آن به خط موصى نوشته شده و به امضاى او رسیده باشد. در مورد وصیتنامههاى سرى نیز اگرچه مباشرت او در تنظیم وصیت شرط نیست لیکن با توجه به ماده 280 قانون امور حسبى باسواد بودن موصى شرط است. لذا با جمع این مواد این نتیجه حاصل میشود که در وصیتنامههاى خود نوشت و سرى باسواد بودن موصى شرط صحت است. لیکن در وصیتنامه رسمى که تنظیم وصیتنامه برعهده سردفتر است نیازى نمیباشد. مضافاً به اینکه به نظر میرسد یکى از دلایلى که در این دو قسم وصیتنامه سواد موصى را شرط دانستهاند، حمایت از او و در جهت جلوگیرى از سوءاستفاده از بیسوادى او در تنظیم وصیتنامه از ناحیه ثالث است که البته در وصیتنامه رسمى که سران دفاتر اسناد رسمى مسؤولیت تنظیم آن را به عهده دارند این امر موضوعیتى نخواهد داشت، چرا که همواره جامعه سردفتران مورد اعتماد و امین اشخاص در مسائل حقوقى و تصرفات مالى آنها بوده و خواهند بود.
علاوه بر این بدیهى است که وصیتنامه رسمى از حیث اعتبار همانند سایر اسناد رسمى دیگر بوده و اجراى آن بدون حکم دادگاه امکانپذیر است و البته ادعاى انکار و تردید نیز نسبت به آن مسموع نخواهد بود. با این اوصاف وصیتنامه رسمى نسبت به دوگونه دیگر از جهات مذکور رجحان و برترى دارد و البته تنها خدشه و ایرادى که برخى از استادان [22] نسبت به آن وارد دانستهاند، از حیث علنى شدن وصیت در نزد خانواده و بستگان موصى است که البته جاى تأمل دارد. زیرا سردفتران اسنادرسمى در غالب موارد امین مال اشخاص بوده و وصیت نیز از این امر مستثنى نمیباشد و این اشکال با توجه به جایگاه اجتماعى سردفتر وارد به نظر نمیرسد. همچنین طبق مقررات مربوط به دفاتر اسناد رسمی، سران دفاتر مجاز به ارائه مدارک و اسناد و افشاى اطلاعات مربوط به آنها جز به اشخاص ذینفع نیستند، لذا با اوصاف مزبور این اشکال در فرض وارد بودن نیز رفع میگردد.
معهذا در ارجحیت وصیتنامه رسمى نسبت به سایر اقسام وصیتنامه تردیدى نیست. آنچه غالباً موجب پریشانى خاطر و نگرانى افراد بوده است، ترس از مفقود شدن وصیتنامهها و احیاناً الحاق و تحریف در آن بوده است که وصیتنامه رسمى از این جهت نیز هرگز مورد تعرض واقع نمیشود. چرا که ثبت وصیتنامه در دفاتر پلمپ شده مخصوص ثبت اسناد مانع هرگونه الحاق و تحریف در اسناد شده است و در فرض مفقود شدن آن نیز امکان اخذ رونوشت از سردفتر موجب تسهیل امور میگردد.
اما نکته قابل توجه در مورد وصیت تملیکى موضوع املاک ثبت شده است. زیرا طبق ماده 46 قانون ثبت وصیت نسبت به املاک ثبت شده الزاماً باید ثبت گردد و لذا در مورد این املاک تنظیم وصیتنامه رسمى به موجب قانون الزامى است و آنچه غالباً موجب بروز مشکلاتى در این امر میگردد، اجراى مقررات مربوط به تنظیم اسناد رسمى و قوانین خاص وصیت است و در مورد املاک غیرمنقول تعلیق وصیت و یا امکان رجوع موصى از آن ظاهراً با مقررات ثبتى مغایرت دارد. به نظر میرسد اندکى تأمل و نگرش پیرامون ماده 122 آئیننامه قانون ثبت این مشکل را مرتفع میسازد. مستنداً به این ماده در مورد وصیت نسبت به ملک ثبت شده باید مفاد وصیت در سند مالکیت همانند سایر معاملات دیگر قید شده و خلاصه آن به دفتر املاک ارسال گردد و همچنین در هنگام عدول از وصیت، ترتیب مزبور رعایت میگردد و در صورتى که ملک مورد وصیت ثبت نشده باشد، باید مفاد وصیت در پرونده ثبتى بایگانى و هنگام صدور سند مالکیت رعایت گردد. لذا سردفتر مکلف است در مورد وصیت نیز مانند هر سند دیگرى به محض تنظیم و امضاء آن مفاد آن را در سند مالکیت قید و خلاصه آن را به دفتر املاک ارسال نماید، لیکن مستنداً به ماده 6 آئیننامه اجرایى ماده 299 قانون امور حسبى خلاصه معامله وصیت در دفتر املاک به ثبت نخواهد رسید مگر بعد از فوت موصى و اتفاق نظر تمام ورثه و اشخاص ذینفع، که در این صورت موصى به نام موصیله در دفتر املاک ثبت میگردد و براساس ماده 6 آئیننامه مذکور نیز در صورت بروز اختلاف میان ورثه ثبت خلاصه در دفتر املاک معلق به حل اختلاف در دادگاه و صدور حکم نهایى در این باب خواهد بود. اما با توجه به ماده 14 آئیننامه مذکور در صورتى که احراز نگردد که اختلافى وجود داشته است یا خیر، اداره ثبت به هزینه شخص ذینفع، آگهى مشتمل بر مفاد وصیتنامه منتشر خواهد کرد که براساس آن اشخاص معترض ظرف سه ماه از تاریخ انتشار آگهى میتوانند اعتراض خود را به اداره ثبت تسلیم نمایند و البته پس از انقضاى مواعد مندرج در ماده فوقالذکر هیچ وصیتنامهاى اعم از رسمى و سرى و... پذیرفته نخواهد بود.
نقل قول:منابع:
[1] . دانشجوى کارشناسى ارشد حقوق خصوصی.
[2] . دکتر ناصر کاتوزیان، رساله دکترى با عنوان وصیت در حقوقى مدنى ایران و دکتر محمد مصدق، رساله دکترى با عنوان وصیت در حقوق اسلام و وصیت و ارث ـ دکتر محمدجعفرى لنگرودی.
[3] . فرهنگ نفیسی، جلد 5.
[4] . دکتر ناصر کاتوزیان، وصیت در حقوق مدنى ایران، چاپ اول، انتشارات دانشگاه تهران ص 22 (نقل از شیخ بهاءالدین عاملی).
[5] . روضهالبهیه فى الشرحلمعه، ج3، ص165 ـ لوح فشرده معجمالفقهى ـ دفتر آیتالله عظمى گلپایگانى قم 1382
[6] . در محضر شیخ انصاری، جواد فخار طوسی، جلد 12، ص 207، انتشارات دارالحکمه، چاپ اول، 1382
[7] . سیدمحمدکاظم طباطبائی، عروهالوثقی، جلد 2، ص 400 ـ لوح فشرده معجمالفقهى ـ دفتر آیتالله عظمى گلپایگانى قم 1382
[8] . دکتر ناصر کاتوزیان، عقود معین، جلد اول، ص 159 به بعد، چاپ هشتم 1376، شرکت سهامى انتشار با همکارى بهمن برنا
[9] . برخى از استادان توجیه ایقاع بودن وصیت را اینگونه استدلال کردهاند: «اگر قبول را جزء وصیت بدانیم و وصیت را عقد محسوب کنیم، نسبت به کاشفیت آن از حین موت دچار مشکل خواهیم شد زیرا چگونه قبول که جزء عقد است میتواند ملکیت قبل از انجام خود را تثبیت نماید. درحالى که با نبودن قبول عقد انجام شده است و قیاس مورد به اجازه در عقد فضولى قیاس معالفارق است. زیرا اجازه بیتردید از اجزاء عقد نیست بلکه از شرایط است. (دکتر سیدمصطفى محقق داماد ـ مقاله وصیت عقد است یا ایقاع. سایت وزارت دادگسترى زیرنظر على مکرم)
[10] . دکتر ناصر کاتوزیان، وصیت در حقوق مدنى ایران ـ صفحه 39 به بعد، عقود معین، جلد 3 صفحه 295 به بعد، چاپ چهارم 1380، انتشارات گنج دانش.
[11] . مصطفى عدل (منصورالسلطنه) ـ حقوق مدنی، ص 515 چاپ هشتم، انتشارات امیرکبیر 1354.
[12] . شیخ مرتضى انصاری، رساله وصیت، انتهاى مکاسب به نقل از دکتر ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی، عقود معین جلد 3 صفحه 324.
[13] . قیاس از جمله ادله استنباط است که البته اقسام متعددى دارد و بر حجیت آن اقوال متعددى مطرح گردیده است. در قیاس چهار موضوع مورد توجه واقع میشود که اصطلاحاً به آن عناصر قیاس میگویند. الف) موضوعى که حکم آن معلوم است و آن را اصل میگویند. ب) حکم اصل که صریحاً یا ضمناً بیان شده است. ج) موضوعى که حکمش معلوم نیست و آن را فرع میگویند و چهارم سبب اصلى حکم است که باید در هر دو یکسان باشد و به آن علت قیاس میگویند. در قیاس مزبور که از نوع مستنبطالعله است، علت حکم، رضاى احد از طرفین است که در عقد فضولى به جهت اینکه عقد را فضول انشا کرده است موجود نیست و در عقد اکراهى نیز به سبب کره زائل گردیده است. لذا در هر دو علت یکسان است و عقد فضولى و اکراهى هر دو به جهت اینکه رضا مخدوش گردیده است صحیح نمیباشد.
[14] . دکتر ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی، عقود معین، جلد 3 ص 323.
[15]. دکتر محمد مصدق، وصیت در حقوق اسلام، رساله دکتری.
[16]. علامه حلی، تذکره، جلد 2 کتاب وصایا به نقل از دکتر ناصر کاتوزیان، عقود معین جلد 3 صفحه 379.
[17] . محقق قمی، جامعالشتات، جلددوم، باتصحیح مرتضى رضوی، چاپ اول1371، سازمانانتشارات کیهان.
[18] . مصطفى عدل (منصورالسلطنه) حقوق مدنی، صفحه 541، دکتر موسى عمید، تقریرات وصیت، صفحه 20 تهران 1342، دکتر جعفرى لنگرودی، وصیت و ارث، شماره 132 صفحه 99، تهران 1350 و براى دیدن نظر مخالف که این استدلال را نفى میکند رجوع کنید: دکتر سیدحسن امامی، دوره حقوق مدنى ،ج 3 ،صفحه 108، چاپ شانزدهم، انتشارات اسلامیه 1381 و دکتر ناصر کاتوزیان، عقود معین، جلد 3 صفحه 380.
[19] . دکتر موسى عمید ـ تقریرات وصیت، صفحه 48، دکتر سیدحسن امامی، دوره حقوق مدنی، جلد 3 صفحه 125، دکتر ناصر کاتوزیان ـ عقود معین، جلد 3 صفحه 382، محمد بروجردى عبده ـ حقوق مدنى ـ صفحه 449، سیدمحمدکاظم طباطبائى ـ عروهالوثقى ـ جلد 2 صفحه 408 به بعد لوح فشرده معجمالفقهی، دفتر آیتالله عظمى گلپایگانی، قم 1382
[20] .دکتر محمدجعفر جعفریلنگرودی، وصیت، شماره 171 و 172.
[21] .محقق حلى در جهت عدم لزوم وصیتنامه میفرمایند: «و لا یجبالعمل بما یوجد بخطالمیت و قیل ان عملالورثه ببعضها لزمهالعمل بجمیعها...».
[22] .دکتر ناصر کاتوزیان، رساله وصیت در حقوق مدنى ایران، صفحه 190
به نقل از : http://www.irbar.com
مطالب مشابه :
وب سایتهای مرتبط با خودرو
مفید باشیم - وب سایتهای مرتبط با خودرو - جملات و موضوعات مورد لزوم افراد - مفید ( جی لی ) http
کارنامه رتبه یک حقوق تجارت بین الملل
قیمت خودرو 1. قیمت خودرو 2. شرکت ایران
دانلود تیتراژ سریال ققنوس (ساخته شده در فارسی وان)
لی جی Eun (عمل توسط لی Eun - جو) Hoon تا با او اما این حادثه به خودرو بود به علت باشد.
ماهیت حقوقى وصیت
قیمت خودرو 1. قیمت خودرو 2. شرکت ایران
برچسب :
خودرو جی لی