زندگی نامه شهید بروجردی

در سال 1333 ه.ش، در روستايي از توابع شهرستان بروجرد كودكي چشم به جهان گشود كه دست تقدير الهي زيباترين سرنوشتها را براي او رقم زده بود؛ اگر چه اين سرنوشت به آلام دنيايي آغشته بود و او در ابتداي عمر و در شش سالگي پدرش را از دست داد. پس از مرگ پدر به ناچار با مادر، خواهران و برادرانش به تهران آمدند و در يكي از محلات جنوب شهر، خانه اي را اجاره كردند و در آن سكني گزيدند تا در كنار خانواده هاي مستضعف و كم درآمدي چون خود، روزگار بگذرانند.

محمد كوچك نيز از همان دوران براي گذران زندگي مشغول به كار شد و همزمان، تحصيلات دوران ابتدايي را نيز به پايان رساند. مدر زحمت كش او، با پنج فرزند، در خانه اي قديمي و پر از مستأجر در خيابان مولوي تهران اتاقي اجاره كرده بود و همة اعضاي خانواده براي زيستن، و آن هم درست زيستن، كار مي كردند؛ خواهرها و مادر در منزل و برادرها در مغازه اي واقع در پيچ شميران.

محمد دوران سخت كودكي را پشت سر گذاشت و دوران نوجواني و جواني را آغاز كرد. در اين مدت با همة رنجها ايستادگي كرد و درس و مدرسه را رها نكرد و همچنان در كنار كار، تحصيل خود را نيز ادامه مي داد.

همزمان با آغاز دوره جواني، با روحانيت مبارز آشنا شد و در محضر پر بركت ايشان، مباني تفكرات اسلام ناب محمدي را فرا گرفت و اين اولين گامهاي او در راهي روشن بود كه به روشنايي بي پايان حقيقت ختم مي شد. با اين آشنايي و شناخت، فصلي نو در زندگي او گشوده شد.

او از طريق روحانيت مبارز و انقلابي، با عقايد و تفكرات فياض رهبر كبير انقلاب اسلامي آشنا و از سرچشمة بي دريغ آن سيراب گشت.

محمد جوان با شناخت دستورات دين ظلم ستيز اسلام و دريافتن ظلم و جور حاكم بر آن روزگار سياه، تمام توان خود را براي مبارزه با حكومت ظالم شاه به كار بست.

اين تلاش و كوشش كه نهالي نوپا بود، با كمك دوستان و همراهان به ثمر نشست و به شكل سازمان يافته اي درآمد. دستاورد آن گروهي تحت عنوان «گروه توحيدي صف» بود. فعاليتهاي گروه شامل كلاسهاي سياسي، مذهبي و نظامي بود. همچنين حركتهاي مبارزاتي عليه شاه خائن، از فعاليتهاي ديگري بود كه كم كم شكل گرفت.

يكي از ويژگيهاي گروه توحيد صف اين بود كه اعضاي آن از جنوبي ترين نقطه هاي تهران و از متن مردم رنج ديده و پابرهنه بودند. ساده، بي غل و غش، دور از رفاه طلبي و تكبر بودند و به همين سبب مردم، روحانيت و قشرهاي ستم كشيده و دردمند، از آنان حمايت مي كردند.

محمد يك سال بعد به خدمت سربازي فراخواند شد. او كه علاقه به خدمت در ارتش شاهنشاهي نداشت، از خدمت سربازي گريخت قصد آن داشت كه براي ديدار با مقتداي خود –امام (ره)- به عراق برود كه در مرز دستگير شد و او را براي انجام خدمت اجباري به تهران آوردند.

پس از دو سال خدمت و تحمل سكوت، مبارزات سياسي خود را دوباره آغاز كرد و از همان ابتدا سعي كرد با روحانيت در خط امام (ره) تماس برقرار كند.

پس از مدتي ارتباط با سازمانهاي فرهنگي، شروع به چاپ، تكثير و پخش اعلاميه هاي حضرت امام (ره) كرد. او اعلاميه هاي حضرت امام (ره) را كه در نيراژ وسيع تكثير مي شد، به كمك ديگران در سطح شهر تهران و كلية استانهاي كشور پخش مي كرد تا نداي حقيقت را به همة گوشهاي شنوا پژواك دهد.

در سال 1354 توسط مأموران رژيم شاه دستگير شد و مدتي را در زندان دژخيمان به سر برد. در زندان، عوامل مسعود رجوي و منافقين، به كساني كه داراي تفكر ولايت و اطاعت از ولي فقيه بودند «فتوايي» مي گفنتند. محمد بدون هيچ ابايي مي گفت : «آري؛ ما فتوايي و مقلد هستيم.» و به راستي كه تا پايان بر اين گفته پا برجا ماند.

او در سن 17 سالگي ازدواج كرد؛ ازدواج او در محيطي ساده و با صفا انجام گرفت؛ در يك اتاق ساده، با چند نفر از بستگان نزديك. ثمرة اين ازدواج دو فرزند به نامهاي حسين و سميه است.

پس از كشتار 19 دي ماه قم و به خون آغشته شدن خاك مقدس اين شهر، محمد چنان كه وظيفة خويش مي دانست عمليات نظامي را آغاز كرد و تا قطع دست استعمار از سر مردم ستمديدة ايران و فجر پيروزي در 22 بهمن 1357 به مبارزه ادامه داد.

از جمله فعاليتهاي نظامي آن دوره مي توان به انفجار رستوران خوان سالار (عشرتكدة جاسوسان آمريكايي)، انفجار اتوبوس حامل آمريكاييها در لويزان، خلع سلاح قرارگاه پليس، انفجار كارخانة برق كاخ نوجوانان منطقة شوش، شركت در تصرف پادگان جمشيديه و راديو و تلويزيون اشاره كرد كه محمد در عمليات آخر كه به آن اشاره شد، از ناحيه پا مجروح شد.

پيوند گروه «توحيدي صف» با شش گروه ديگر، منجر به تشكيل «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» شد. اعضاي اين گروه هنگام اوج گيري انقلاب اسلامي، فعاليتهاي گسترده اي براي سرنگوني رژيم فاسد شاهنشاهي انجام دادند.

پس از پيروزي انقلاب، هنگام ورود حضرت امام (ره) به ميهن اسلامي، به اتفاق برادر «رفيق دوست»، مسؤوليت حفاظت ايشان را به عهده گرفت، كه مسؤوليتي بس خطير بود و الحق نيز چنان كه بايد و شايد به انجام رسيد. بروجردي و دوستانش بعد از شناسايي افراد و ثبت نام آنها، تمرينات لازم را انجام دادند و آماده شدند تا در روز ورود امام (ره) از ايشان محافظت كنند.

در 12 بهمن، محمد به عنوان فرمانده گروه، لباس روحانيت پوشيد، اسلحه را زير عبايش پنهان كرد و وارد فرودگاه شد.

بعد از ورود امام (ره) مسؤوليت حفاظت ايشان را در مدرسة علوي به عهده داشت و به اتفاق ديگر دوستان با جديت و پشتكار، حفاظت از جان امام (ره) را سر لوحة كارهاي خود قرار داد و لحظه اي از اين امر مهم غفلت نكرد.

بروجردي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، مسؤوليت سرپرستي زندان اوين را به عهده گرفت.

او از بنيانگذاران اولية سپاه پاسداران و يكي از دوازده نفري بود كه زير نظر شوراي انقلاب، با سرپرستي حجت الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني، سپاه را بنيانگذاري كردند.

از ابتداي تشكيل سپاه، به عنوان يكي از معاونان پادگان ولي عصر (عج) در قسمت عمليات مشغول به كار شد.

با شروع غائلة كردستان و به محض احساس نياز، به كرمانشاه و از آنجا به سنندج رفت تا دوشا دوش همرزمان دليرش شهرها را يكي پس از ديگري آزاد كنند.

دور اول غائله كردستان در مهاباد به پايان رسيد و او همچنان يك تاز صحنة نبرد بود. از همان ابتدا، فرمانده عمليات كردستان بود و تمام حركات مذبوحانة دشمن را زير نظر داشت.

بعد از پيام تاريخي امام (ره) در 25 مرداد سال 1358 به اتفاق رزمندگان اسلام با رشادتها و ايثارگريهاي فراوان، ضد انقلاب را از منطقة كردستان بيرون راندند، ولي بعد از يكي دو ماه و ورود هيأت حسن نيت به منطقه، ضد انقلاب جاني تازه گرفت و چون ماري زخم خورده به زهر افشاني پرداخت كه نيروهاي سپاه چون گذشته براي سركوب دشمن در صحنه حاضر شدند و تصميم بر آن شد كه در پادگانها مستقر شوند.

پس از چندي به سِمَت فرماندهي عمليات غرب كشور منصوب شد و همچنان به پاكسازي مناطق كردستان ادامه داد و در آزاد سازي منطقه از دست پليد ضد انقلاب نقشي فعال ايفاء كرد.

با تشكيل سازمان «پيشمرگان مسلمان كُرد» و مطرح كردن آن در شوراي عالي سپاه و تصويب اين طرح، به كمك دو تن از اعضاي شوراي انقلاب، شهيد مظلوم آيت الله بهشتي و حجت الاسلام و المسلمين رفسنجاني، مسؤوليت آن را خود به عهده گرفت.

پس از آن به سرعت در اكثر شهرهاي كردستان، عناصر مؤثر و متعهد به جمهوري اسلامي را مسلح كرد. او دليل تشكيل سازمان «پيشمرگان مسلمان كُرد» را چنين بيان مي كرد:

«بايد به ابرقدرتها بفهمانيم كه صف مردم از صف ضد انقلاب جداست و مردم، جمهوري اسلامي را خواهان هستند. لذا وقتي دست رحمت جمهوري اسلامي بر سر آنها گسترده مي شود، سلاح به دست گرفته و با تمام قدرت به جنگ خواهند پرداخت.

نتيجه كار اين مي شود كه نيروهاي مردمي در تشكل قرار مي گيرند و تحت حمايت جمهوري اسلامي در مي آيند و با هماهنگي و تشكيلات منظم، دوش به دوش ديگر قواي انتظامي، از مرز و بوم كشور اسلامي دفاع مي كنند.»

با آغاز عمليات مسلحانه عليه ضد انقلاب در كردستان، خط بطلاني بر تبليغات سوء و عوام فريبانة استكبار جهاني كشيده شد و در اولين گام، با پاكسازي كامياران، كه كليد فتح كردستان به شمار مي رفت، يك پارچگي ضد انقلاب در منطقه از هم پاشيد.

بعد از منطقه اي شدن سپاه پاسداران در سطح كشور، او به عنوان فرماندة منطقه هفت سپاه كه شامل استانهاي: همدان، باختران، كردستان و ايلام بود، برگزيده شد.

پس از مدتي، پيشنهاد تشكيل قرارگاه حمزه سيد الشهداء را داد. اما پس از تشكيل قرارگاه، فرماندهي آن را كه به او پيشنهاد شده بود، نپذيرفت و با اصرار زياد، به سمت قائم مقام قرارگاه منصوب گرديد.

تشكيل تيپ ويژة شهدا يكي ديگر از ابتكارات محمد بود. بروجردي اولين ستاد مشترك كشور را در كردستان تشكيل داد و با هماهنگ كردن نيروهاي سپاه، ارتش و ژاندارمري، تمام توان و قدرت آنها را در يك خط و به سوي يك هدف، منسجم كرد كه همانا نابودي دشمن و كوتاه كردن دست پليد او از جان و ناموس ملت كُرد بود.

در برخوردهاي اجتماعي، كمتر كسي در كردستان نظير او پيدا شده است كه با توجه به جو فرهنگي حاكم بتواند با مردم بومي چنان برخورد كند كه بدون كوچكترين تعارضي، در نهايت صميميت و يكرنگي، يكي از ايشان به حساب آيد.

او عادت داشت كه هنگام پاكسازي شهرها، به سراغ زندانيان عضو «دمكرات» و «چريكهاي فدايي» و … كه در زندان بودند، مي رفت و ساعتها با آنان به گفتگو مي پرداخت.

در برخورد با مردم، نمونه اي فراموش نشدني بود؛ به سادگي به ميان مردم مي رفت و با آنان صحبت مي كرد. مردم، او را از خود مي دانستند و در كنار او احساس غربت و بيگانگي نمي كردند.

با اين كه به طور مؤكد به او توصيه مي شد كه در خط اول درگيري نباشد، هميشه پيشاپيش نيروها حركت مي كرد. اگر حوادثي را كه بر او گذشته، پيش روي خود قرار دهيم، مي بينيم كه بارها تا مرز شهادت رفته و بازگشته است. گويي او به خواست خداوندش زنده مي ماند تا در رزمها و عملياتهاي ديگر شركت داشته باشد.

يك بار ضد انقلاب او را كه فرمانده منطقه هفت بود و مرتب در جبهه هاي غرب كشور حضور پيدا مي كرد و موجب تقويت روحية نيروها بود، به اسارت گرفت و در مقابل آزاديش خواهان امتيازاتي فراوان شد، ولي به ياري خدا و كمك رزمندگان، از اسارت جان سالم به در برد.

چندين بار در حين درگيري با ضد انقلاب مجروح و مدتي بستري شد. يك بار هم هلي كوپتر حامل او مورد اصابت گلوله هاي دشمن قرار گرفت و سقوط كرد، ولي باز از آن حادثه هم جان سالم به در برد.

محمد ، چند روز قبل از شهادت، با برادرش در تهران تماس مي گيرد و از او مي خواهد تا خانواده اش را به اروميه بياورد. در آن روزها با اشاراتي خبر از واقعه اي مي داد كه وقوع آن حتمي و قطعي بود؛ واقعه اي كه براي او فوز عظيم و براي ما داغي توانفرسا بود.

در خرداد سال 1362 تصميم مي گيرد تا محلي را براي استقرار تيپ شهداء انتخاب كنند. براي ديدن مكاني كه در نظر بود، همراه با پنج نفر ديگر از مهاباد به طرف محل جديد حركت مي كنند. به سه راهي مهاباد- نقده مي رسند؛ به بروجردي پيشنهاد مي كنند تا در همان جا بماند و ديگران براي بازديد محل بروند؛ اما او نمي پذيرد. با اصرار زياد، يك ماشين كه بر روي آن مسلسل دوشكا كار گذاشته شده بود، در پيشاپيش ماشين آنها حركت مي كند و دو نفر از برادران هم در آن ماشين مي نشينند. از سه راهي تا محل مورد نظر براي اردوگاه حدود يك كيلومتر جاده خاكي بوده است. هنگامي كه ماشين او به محل مي رسد در حالي كه فاصله اش با ماشين دوم، پنجاه متر بيشتر نبود، صداي انفجار مهيبي به گوش مي رسد. ماشين از زمين بلند شده و تمامي افراد از آن به بيرون پرتاب مي شوند.

محمد چند متري دورتر از ماشين افتاده بود و هنگام شهادت، هنوز تبسم بر لبانش داشت چنان كه در زندگيش هميشه چنان بود؛ ويژگي اي كه خبر از آرامش روحي و ايمان قلبي آن بندة برگزيدة خداوند مي داد.

بعد از شهادت، مردم شهر سنندج در مراسم پرشكوهي در بزرگداشت آن شهيد شركت كردند. مردم از سرتاسر شهر اجتماع كردند تا پيكر آن شهيد را تشييع كنند. استقبال چنان گسترده و بي مانند بود كه هيچ كس احتمال چنين استقبالي را نمي داد و اين خود گوياي آن بود كه او قلبها را مسخر خويش گردانيده است.

پيكر شهيد محمد بروجردي از سرزمين مظلوم كردستان به شهر تهران انتقال يافت ولي ياد و خاطرات او همواره در آن منطقه باقي خواهد ماند.

محمد در وصيت نامه اي مي نويسد: «اينجانب محمد بروجردي پس از حمد خدا و طلب استغفار از او، كه بازگشت همه به سوي اوست، و درود بر محمد و آل محمد و درود بر امام امت و دورد بر همة شهيدان تاريخ، از همه برادرانم كه در طول عمرم با آنها تماس داشته ام طلب آمرزش مي كنم و هر كس كه اين وصيتنامه را مي خواند، براي من طلب آمرزش كند، زيرا كه من از دنيا با كوله باري خالي مي روم


مطالب مشابه :


طرح لایه باز (psd) تقدیر نامه خانواده شهدا

لینک دانلود فایل لایه باز psd تقدیر نامه خانواده شهدا.




زندگی نامه شهید بروجردی

شهدا - زندگی نامه جهان گشود كه دست تقدير الهي زيباترين هاي تهران و از متن مردم




معرفی عملکرد واحد شهدا, و دفاع مقدس

و وصيت نامه شهدا با تقدير و تشكر از خانواده شهيد اي از متن ويژه نامه تهيه




مراسم تقدير از اولياء ايثارگر و دانش آموزان طرح شاهد پراكنده آموزش و پرورش شهرستان باوي در سالن کنفر

و حضور خانواده هاي شهدا مسابقه از متن وصیت نامه تقدير و تشكر از خانواده هاي




با شهدا

براي دريافت پيامك وصيت نامه شهدا عدد 3 متن كامل چندين او در سال 1357 همراه خانواده به كرج




سهمیه فرزندان شاهد

دانلود مترجم متن و همچنين خانواده شهدا و ايثارگران قبول شده اند تقدير به




وصیت نامه شهید محمد رضا رحمتی از شهدای اردکان

وصیت نامه شهید محمد متن وصيتنامه دارد ولي چه كنم كه دست تقدير الهي اين طور




برچسب :